شبههی دیگری که در باب «توسّل» و «استشفاع»، القاء میکنند، فرقگذاری بین «اموات» و «اَحیاء» و شخص «حاضر» و «غائب» است.
میگویند: اگر ما فرضاً بپذیریم که توسّل به انسان زنده و حاضر در مجلس خطاب، و استشفاع از وی، منافات با توحید ندارد و شرک، محسوب نمیشود؛ ولی در این تردیدی نیست که توسّل به انسانِ «مرده» و یا «غائب» از مجلس خطاب، و استشفاع از وی، شرک عظیم است؛ و منافی با توحید، و مخالف با سیرهی عموم مسلمین است!!
چنانکه «ابن تیمیّه»، در کتاب «التّوسّل و الوسیلة» میگوید:
«و قدیخاطبون المیّت عند قبره او یخاطبون الحّی و هو غائب کما یخاطبونه لو کان حاضراً حیّاً و ینشدون قصائد؛ یقول احدهم فیها: یا سیّدی فلاناً... اشفع لی الی الله؛ سل الله لنا ان ینصرنا علی عدوّنا؛ سل الله ان یکشف عنّا هذه الشّدّة؛ اشکوا الیک کذا و کذا...
فهذه الانواع من خطاب الملائکة و الانبیاء و الصّالحین بعد موتهم عند قبورهم و فی مغیبهم... هو اعظم انواع الشّرک الموجود فی المشرکین...؛[1]
حاصل ترجمه آنکه: «مشرکان، کنار قبر مرده می آیند و او را مخاطب قرار داده و با وی سخن میگویند و یا زندهی غائبی را همچون انسان حاضری میخوانند؛ و برای آنها قصیدهها میسرایند و ضمن آن میگویند:
ای آقای من، فلان، نزد خدا برای من شفاعت بنما، از خدا بخواه که ما را بر دشمنان پیروز گرداند؛ بخواه از خدا که این گرفتاری را از ما، برطرف سازد؛ شکایت، نزد تو آوردهام از چنین و چنان...
و حال آنکه تمام این نوع مخاطبات با فرشتگان و پیامبران و صالحان، پس از مرگشان، در کنار قبر و مخفیگاهشان، از بزرگترین انواع شرک موجود در بین مشرکین است.
ولی ما، در جواب میگوییم: هیچ مطلبی، به صِرف ادّعا، نه ثابت میشود و نه نفی میگردد؛ بلکه دلیل و برهان، لازم است تا مسئلهای نفی، یا اثبات گردد.
و دلیل ما، بر عدم «شرک» در باب انواع توسّلات و استشفاعات، از هر قبیل و دربارهی هر چیز و هر کسی که باشد، همان است که ضمن تحقیق و تشریح معنای «شرک» و «توحید»، ارائه نمودیم و گفتیم که:
اعتقاد به «استقلال» موجودی جز خدا، از لحاظ «ذات» و «صفات» و «افعال»، اعتقادی مشرکانه است و عقلاً و شرعاً محکوم به بطلان است؛ چه آن موجود، زنده باشد و چه مرده، چه حاضر باشد و چه غائب.
و امّا اعتقاد به اینکه فلان موجود را خالق سبحان، آفریده و خاصیّت اثربخشی را هم، خدا به او داده و ما را هم، خدا، مأمور به توسّل و استشفاع از وی نموده است، اعتقادی صد در صد توحیدی بوده و از این نظر، نه منع عقلی و نه نهی شرعی خواهد داشت.
و در این جهت نیز، فرقی بین «زنده» و «مرده» و «حاضر» و «غائب» نخواهد بود.
زیرا مِلاک و معیار در استشفاع و توسّل، همانا اعتقاد به مکانت و قرب منزلت مخلوقی در پیشگاه خالق است. حال اگر مخلوقی در حال «حیات» و «حضور»ش، مقرّب درگاه خدا بوده و دعا و شفاعتش دربارهی دیگران، مقبول است، چه مانعی دارد که در حال «غیاب» و یا پس از «مرگ» نیز همچنان، مقرّبیّت و جاه و منزلتش بافی بوده و خاصیّت اثر بخشیش، به «اذن خدا»، مستمرّ و دائم باشد؟
آخر، نه مگر، «مرگ»، به اعتقاد ما پیروان قرآن کریم، به معنای نابودی و پایان حیات نمیباشد؛ بلکه وسیلهی انتقال انسان، از مرحلهای از حیات به مرحلهای قویتر، و مایهی تجدید زندگی در عالمی وسیع تر و عالی تر از این جهان است؟
و حالِ «غیاب» نیز، بدیهی است که لطمهای به مقرّبیّت انسان مقرّب نمیزند.
بنابراین، «حضور» و «غیاب» و یا «حیات» و «ممات» انسانی که در مورد «توسّل» و «استشفاع»، قرار میگیرد، دخالتی در مسئلهی «شرک»، اثباتاً و نفیاً، ندارد. بلکه تنها «میزان» در این مسئله، همانا اعتقاد به «استقلال» و «عدم استقلال» موجودی غیر خدا است.
و لذا بر فرض اینکه با دلیل عقلی و نقلی هم ثابت شود که موجود «مرده» و یا انسان «غائب»، به هیچ عنوان، از جانب خالق سبحان، دارای خاصیّت اثربخشی نمیباشد، و هیچ نوع مکانت و منزلتی در نزد خدا ندارد، در اینصورت باز، توسّل و استشفاع به «میّت» و «غائب»، مستلزم «شرک» نخواهد بود.
بلکه در نهایت، کاری لغو و بیثمر، و ناشی از جهل و ناآگاهی، بحساب خواهد آمد؛ از قبیل اینکه کسی از آدم نابینا، خواستار راهنمائی باشد و از شخص بیسواد، تقاضای تعلیم خواندن و نوشتن بنماید، که عملی است نامعقول و توقّعی است نابجا.
و حال آنکه ما ـ بحمدالله ـ به برکت تعالیم عالیهی اسلام، اعتقاد مستَدّل و مُبَرْهَن، داریم بر اینکه:
انسانهای مقرّب و اولیای عظیم الشّأن خدا، پس از مرگشان نیز، مانند حال حیات دنیویشان زندهاند و دارای «علم محیط» و «قدرت نافذه» میباشند.
و به فضل و موهبت خدا، از توجّهات قلبیّه و استغاثهها و استمدادهای ما، آگاهند؛ و نداهای ما را میشنوند؛ و به «اذن» «ربّ»شان، توانای بر رفع گرفتاریها و حلّ مشکلات و قضاء حاجات، میباشند.
و این مطلب را، ما ـ به خواست خدا ـ با بیان دو مقدّمهی بسیار روشن، به ثبوت میرسانیم:
۱ـ «علم» و «قدرت»، از لوازم حیات انسانی است.
۲ـ انسان «زنده»، با «مردن»، نابود نمیشود.
توضیح مقدّمهی اوّل:
علم و قدرت و فعّالیّت، از لوازم حیات هر انسان زنده است. منتهای امر، بر حسب اختلاف درجهی شدّت و ضعف نیروهای درّاکه و فعّالهی انسانها، طبیعی است که شعاع احاطهی علمی و نفوذ توانائی آنان، تفاوت و اختلاف فراوان پیدا میکنند.
تا آنجا که از باب مَثَل، یک فرد از افراد انسانی به نام حضرت «مسیح بن مریم» علیهما السّلام، به بیان صریح قرآن کریم، در حالیکه هنوز کودکی نوزاد و در آغوش مادر است، لب به سخن گشوده و اظهار علم و اطّلاع از حقایق علیای آسمانی میکند، و خود را پیامبر مبعوث از جانب حقّ، معرّفی مینماید که:
اِنّي عَبْدُ اللهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني نَبِيًّا؛[2]
«من، بندهی خدایم، به من، کتاب داده است و پیامبرم ساخته است».
و همان حضرت، در مقام ارائهی «قدرت» نافذهاش که به «اذن» و «جَعل» خداوند قادر متعال، در بُنیه و ساختمان وجودش قرار داده است و شاهدی روشن بر صدق ادّعای «نبوّت» و اتّصال روحی آنجناب به قدرت لایزال الهی است، میگوید:
... اَنّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيةٍ مِنْ رَبِّكُمْ اَنّي اَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَاَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِاِذْنِ اللهِ وَ اُبْرِئُ الْاَكْمَهَ وَالْاَبْرَصَ وَ اُحْيِ الْمَوْتی بِاِذْنِ اللهِ وَ اُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ في بُيُوتِكُمْ...؛[3]
«من، نشانهای از پروردگارتان، بسوی شما آوردهام؛ من، برای شما، از «گِل» بسان شکل پرنده میسازم و آنگاه در آن، میدَمَم، پس آن، به «اذن» خدا پرندهای میگردد. و من، نابینای مادرزاد و بیمار مبتلا به برص را (بدون استفادع از وسائل و داروهای طبیعی) شفا میبخشم. و من به «اذن» خدا، مردهها را، زنده میکنم. و شما را از آنچه که در خانههای خود، میخورید و از آنچه که ذخیره میکنید، آگاهتان میسازم».
و هکذا، انفجار آب از سنگ خارا به عصای حضرت موسی علیه السّلام و انفلاق دریا و جادّه گشتن آن، زیر پای لشگریان آن حضرت، و انشقاق کرهی ماه با اشارهی حضرت خانمالانبیاء صلّی الله علیه و آله و سلّم و عروج آنجناب به آسمان، و احضار تخت ملکهی سباء به بارگاه حضرت سلیمان علیه السّلام در یک طَرفةالعین بوسیلهی یک تن از حضّار مجلس آنحضرت (آصف بن برخیا) و نظائر این امور که همگی، حکایت از سعهی شعاع وجود و گستردگی میدانهای فعّالیّت علمی و قدرتی انسانهای مقرّب مینمایند که به نسبت شدّت درجهی مخصوصهی از حیاتشان به اذن و موهبت حضرت حقّ، قیام به این امور میکنند.
آری، چون زندهاند، میبینند و میشنوند و درک میکنند و میفهمند؛ و بقدر نیروئی که از جانب خالقشان، در اختیار دارند، تصرّف در اجزاء جهان نموده و در رفع بلیّات و قضأ حاجات دیگران میکوشند. این، در حال حیات دنیوی آن بزرگان است.
و امّا توضیح مقدّمهی دوّم:
انسان زنده، با مردن، نابود نمیشود و حیاتش به پایان نمیرسد؛ بلکه به حکم براهین قطعیّه از عقلیّه و نقلیّه، پس از جدا شدن از بدن، همچنان زنده است و در عالم دیگری که عالم «برزخ» نامیده میشود، تحت شرائط ویژهای به حیات خویش ادامه میدهد.
این مطلب، از دیدگاه «عقل» بر اساس استدلالات دقیق فلسفی در فلسفهی عُلیا به ثبوت رسیده و از مسلّمات در نزد فلاسفهی پیش از اسلام و بعد از اسلام است.
و چون بحث در یک چنین مسئلهی دنبالهدار و نقل آراء صاحبنظران و دلائل آنان، مناسب با وضع این اوراق نمیباشد، طالبان شرح و تحقیق را به کتب مربوطه، مانند کتاب «نفس» اسفار صدرالمتألّهین و «ملل و نحل» شهرستانی، ارجاع نموده و میگذریم.
و از لحاظ ادلّهی نقلیّه نیز، اکتفا به ارائهی آیاتی چند از قرآن کریم و نمونههائی از احادیث نبویّه مینمائیم.
1- دلیل ما، بر عدم «شرک» در باب انواع توسّلات و استشفاعات، از «مرده» و یا «غائب» را بیان کنید.
2- ملاک و معیار در استشفاع و توسّل چیست؟
3- شاهدی روشن بر صدق ادّعای «نبوّت» و اتّصال روحی حضرت عیسی(ع) به قدرت لایزال الهی را بیان کنید.
[1]ـ التوسّل و الوسیلة، ص ۱۸ و ۱۹.
[2]ـ سورهی مریم، آیهی ۳۰.
[3]ـ سورهی آل عمران، آیهی ۴۹.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت