شرح بزرگترین خطبه نهج البلاغه در نکوهش متکبّران و فخرفروشان | ۱۶
فَجَعَلَهَا بَیْتَهُ الْحَرَامَ الَّذِی جَعَلَهُ لِلنَّاسِ قِیَاماً[1] ثُمَّ وَضَعَهُ بِأَوْعَرِ[2] بِقَاعِ[3] الْأَرْضِ حَجَراً وَأَقَلِّ نَتَائِقِ[4] الدُّنْیَا مَدَراً[5] وَأَضْیَقِ بُطُونِ الْأوْدِیَةِ قُطْراً بَیْنَ جِبَالٍ خَشِنَةٍ وَرِمَالٍ[6] دَمِثَةٍ[7] وَعُیُونٍ وَشِلَةٍ[8] وَقُرًى مُنْقَطِعَةٍ لاَ یَزْكُو بِهَا خُفٌّ[9] وَلاَ حَافِرٌ[10] وَلاَ ظِلْفٌ؛[11] (خداوند)، چنین سنگهایى را خانه محترم خود، كه قوام همه امور مردم به اوست، مقرر فرمود؛ سپس آن را در نقطهاى از زمین كه ناهموارترین سنگها و كمحاصلترین خاكهاى جهان و تنگترین درّهها بین كوههایى خشن و شنزارهایى نرم و چشمههایى كمآب و روستاهایى بریده از یكدیگر قرار داد، جایى كه نه شتران خوبى را به بار مىآورد، نه اسبهایى قابل توجه و نه گاو و گوسفندانى قابل استفاده».
خداى تعالى جهت آزمایش، همان سنگهایى را كه به خودى خود منشأ هیچ اثرى نیستند، در نقطهاى قرار داد كه نه تنها جاذبه توریستى ندارد؛ بلكه كمترین امكانات رفاهى در آن به زحمت تهیه مىشود. سنگلاخبودن، بىحاصلبودن و موقعیت جغرافیایى خاصّ این سرزمین، قابل تردید نیست و به لحاظ این وضعیت طبعاً امكان دامدارى و پرورش انواع چهارپایان در آن وجود ندارد. منطقهاى كه فاصله فراوان بین محلهاى مسكونى آن، بهترین گواه بر وضعیت دشوار طبیعى است؛ زیرا رویش گل و گیاه و وجود چراگاههاى پربار، و چشمهسارهاى پر طراوت و باغستان و كشتزارهاى پر نعمت، بندگان خدا را براى بهرهورى از الطاف بیكران الاهى به سوى خود جذب كرده و تراكم جمعیت و كمفاصله شدن نقاط مسكونى را در پىخواهد داشت.
ثُمَّ أَمَرَ آدَمَ(ع) وَوَلَدَهُ أَنْ یَثْنُوا[12] أَعْطَافَهُمْ[13] نَحْوَهُ فَصَارَ مَثَابَةً لِمُنْتَجَعِ[14] أَسْفَارِهِمْ وَغَایَةً لِمُلْقَى رِحَالِهِمْ؛ سپس حضرت آدم ـ على نبینا و آله و علیه السلام ـ و فرزندانش را امر به توجه نمودن سوى آن فرمود، و بدین سان كعبه معظمه، به محلِ رفت و شد براى مسافرت(هاى سودمند) و جایگاه مطلوبى براى باراندازشان مبدّل گشت.
تَهْوِی إِلَیْهِ ثِمَارُ[15] الْأَفْئِدَةِ مِنْ مَفَاوِزِ[16] قِفَارٍ[17] سَحِیقَةٍ[18] وَمَهَاوِی[19] فِجَاجٍ[20] عَمِیقَةٍ وَجَزَائِرِ بِحَارٍ مُنْقَطِعَةٍ، حَتَّى یَهُزُّوا [21] مَنَاكِبَهُمْ[22] ذُلُلاً یُهَلِّلُونَ[23] للهِ حَوْلَهُ وَیَرْمُلُونَ[24] عَلَى أَقْدَامِهِمْ شُعْثاً[25] غُبْراً[26] لَهُ، قَدْ نَبَذُوا السَّرَابِیلَ[27] وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَشَوَّهُوا[28] بِإِعْفَاءِ[29] الشُّعُورِ مَحَاسِنَ خَلْقِهِمُ؛ از بیابانهاى خشك و بىآب و علف، و دور، و درهها و فاصلههاى ژرف بین كوهها و جزیرههاى از هم پراكندهی دریاها، عشق و محبت مخلصانه و نابِ (شیفتگان و حقپرستان) به سوى آن (خانه باعظمت الاهى) پَر مىكشد، به نحوى كه (خود را به آن كعبهی آمال رسانیده و) به عنوان اظهار ذلّت (و مسكنت در پیشگاه كبریایى حقتعالى) شانهها را «لا اله الاّ الله» گویان بر گِرد خانه كعبه به حركت درآوردند و ژولیده موى و گرد و غبار گرفته در حالى كه لباسها (ى زیبا و تجمّل) را به كنارى افكنده (و با پوششى بسیار ساده) زیبایىهاى طبیعى و خدادادى خود را با رها كردن موها (و نرسیدن به پیرایش آن) (حسب ظاهر) پریشان نمودهاند، با پاى پیاده مسیر (عشق و بندگى) را طى مىنمایند.
در آن چند روز باید تمام حواس، خود را بر بندگى و خاكسارى متمركز كرد و از آینه و زیور فاصله گرفت، و به این ترتیب با خودبزرگبینى، و استكبار به ستیز پرداخت، و براى همیشهی زندگى این درس حیاتبخش را مورد توجّه قرار داد.
ابْتِلاَءً عَظِیماً وَامْتِحَاناً شَدِیداً وَاخْتِبَاراً مُبِیناً وَتَمْحِیصاً بَلِیغاً جَعَلَهُ اللهُ سَبَباً لِرَحْمَتِهِ وَوُصْلَةً إِلَى جَنَّتِهِ. وَلَوْ أَرَادَ سُبْحَانَهُ أَنْ یَضَعَ بَیْتَهُ الْحَرَامَ وَمَشَاعِرَهُ الْعِظَامَ بَیْنَ جَنَّاتٍ وَأَنْهَارٍ وَسَهْلٍ وَقَرَارٍ جَمَّ[30] الْأشْجَارِ دَانِیَ الثِّمَارِ مُلْتَفَّ الْبُنَى مُتَّصِلَ الْقُرَى، بَیْنَ بُرَّةٍ[31] سَمْرَاءَ[32] وَرَوْضَةٍ خَضْرَاءَ، وَأَرْیَافٍ[33] مُحْدِقَةٍ[34] وَعِرَاصٍ[35] مُغْدِقَةٍ[36] وَرِیَاضٍ نَاضِرَةٍ[37] وَطُرُقٍ عَامِرَةٍ لَكَانَ قَدْ صَغُرَ قَدْرُ الْجَزَاءِ عَلَى حَسَبِ ضَعْفِ الْبَلاَءِ؛ (آرى، قرار گرفتن كعبه معظمه در چنین موقعیت جغرافیایى خود) آزمونى بزرگ، مهم، روشن و رساست، كه خداوند تعالى آن را سببى براى رحمت خود، و رهنمودى به سوى بهشت خویش مقرر فرمود. و اگر خداى تعالى اراده فرموده بود خانه باعظمت خود و عبادتگاههاى بزرگ خویش را در كنار باغستانها و نهرهاى روان، و سرزمینهاى هموار و نرم، با درختان متراكم و در هم آمیخته، میوههاى دسترس و قابل استفاده، ساختمانهاى متصل به یكدیگر، آبادىهاى نزدیك به هم، گندمهاى خوشرنگ (بین سفیدى و سیاهى) و گلستانى سرسبز، سرزمینى پرگیاه، بستانهاى فراوان (و مملوّ از محصولات چشمگیر)، كشتزارهاى شاداب و سرزنده و راههاى آباد قرار دهد، ارزش پاداش با سبكى و آسانى آزمایش، پایین مىآمد.
ممكن است پرسشى در بعض اذهان پدید آید: چه مىشد خداوند این همه سختى در زندگانى انسان قرار نمىداد و همگان با آزمونى ساده به بهشت مىرفتند و جهنم پر از خیل عظیم تبهكاران نمىشد؟
پاسخ در كلام دلنشین حضرت مولى الموحدین(ع) به خوبى دیده مىشود: ارزش هدایاى پر ارج الاهى و پاداشهاى غیر قابل تصور حقتعالى مقتضى آزمونى است مشكلتر از آنچه با طبع تنپروران سازگارى دارد؛ هرچند با این همه باید گفت: آزمایش هم از حدّ توان بشرى سادهتر است و قابل تحمّل،[38] و هم خداى تعالى سختى آن را براى تقواپیشگان به آسانى تبدیل خواهد فرمود.[39]
آرى، اگر كعبه معظمه در چنین موقعیت زیباى جغرافیایى واقع مىشد، دلها را براى دیدن آن مناظر و سیر و سفر به سوى آن دیار برمىانگیخت، و طبعاً پاداش چندانى هم در پى نداشت؛ ولى خداى تعالى خواسته است مردم رنج و زحمت تحمل كنند و در مقابل، پاداش نیكو دریافت دارند. این ظاهر قضیه است، و حقیقت مطلب هم «اظهار بندگى» و ترجیح اراده حقمتعال بر خواست نفسانى خود و تن دادن به فرمان اوست. هر قدر روح بندگى قوىتر شود، كمال انسانى بالاترى به دست مىآید، و در نتیجه انسان به قرب خداى تعالى و مقام خلافت الاهى نزدیكتر مىگردد.
وَلَوْ كَانَ الْأَسَاسُ الْمَحْمُولُ عَلَیْهَا وَالْأحْجَارُ الْمَرْفُوعُ بِهَا بَیْنَ زُمُرُّدَةٍ خَضْرَاءَ وَیَاقُوتَةٍ حَمْرَاءَ وَنُورٍ وَضِیَاءٍ لَخَفَّفَ ذَلِكَ مُصَارَعَةَ[40] الشَّكِّ فِی الصُّدُورِ، وَلَوَضَعَ مُجَاهَدَةَ إِبْلِیسَ عَنِ الْقُلُوبِ، وَلَنَفَى مُعْتَلَجَ[41] الرَّیْبِ مِنَ النَّاسِ؛ و اگر پایههایى كه بناى بیتاللهالحرام بر آن استوار است، و سنگهاى بر هم چیده شدهی آن، از زمرد سبز و یاقوت سرخ بود و تلألؤ و درخشش (عظیمى) داشت، زمینه پدیدآمدن شك و شبهه را در سینهها (بسیار) كم مىكرد، و تلاش پىگیر ابلیس (ملعون) را از دلها برمىداشت و خاستگاه امواج شك و تردید را از بین مىبرد.
برقرار بودن آزمایش و مهیا شدن زمینه آزمون مىطلبد كه راه براى انحراف و كجى هم فراهم باشد تا ارزش گزینش راه صحیح، و ترجیح آن بر مسیر نادرست روشن شود.
خود خداوند در تقسیم آیات نورانى قرآن كریم به دو دسته محكم و متشابه، به وسیلهی مناسب بودن آیات متشابه براى كجاندیشان و بیماردلان اشاره كرده و مىفرماید:
...فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ وَما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللهُ وَالرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ...[42]
گاهى این پرسش مطرح مىشود كه چرا در قرآن كریم به نام مبارك امیر مؤمنان(ع) و خلافت حضرت تصریح نشده است؟
با توجه به آنچه گذشت، پاسخ این پرسش آشكار مىشود؛ چرا كه لازمه انجام آزمون، مهیا بودن زمینه است و باید توان انتخاب گزینههاى مختلف براى انسان محفوظ باشد، و در غیر این صورت آزمایش بىمعنا است و باطلگرایان دستآویزى نخواهند داشت. اگر نام مبارك حضرت در قرآن كریم صریحاً ذكر مىشد، آنها دیگر نمىتوانستند دهها و صدها بار تصریح پیغمبر خدا(ص) را كه یكى از بازرترین آنها در غدیر خم (یعنى هفتاد روز پیش از ارتحال جانسوزشان) بر تارك تاریخ به زیبایى نقش بست، زیر پا بگذارند و به روى مبارك حضرت شمشیر بكشند. خداوند بر آن نیست كه به هر قیمت، مردم در مسیر صحیح گام بردارند و باطل عملاً غیر قابل دسترسى باشد؛ بلكه بناى حقتعالى بر این است كه انسان همواره بین دو یا چند گزینه مخیّر باشد و به انتخاب بپردازد تا عملكرد صحیح او ارزشمند باشد، نه همچون زندگانى زنبور عسل كه ستمى در كندوىشان به چشم نمىخورد. مشیت حق تعالى بر این تعلق گرفته است كه انسان با درك صحیح راه درست، از همه جاذبههاى گذرا، اما پرزرق و برق شیطانى بگذرد و با قرار دادن خود در مسیر فطرت پاك وتغییرناپذیر الاهى،[43] در راه صحیحى كه خالق هستى آن را نشان داده است، حركت كند؛ سپس از این رهگذر ـ بر اساس هماهنگى تكوین و تشریع كه مقتضاى اعتقاد راستین به توحید است ـ راهى هموار و قابل عمل و در عین حال مطابق رضاى حقتعالى و منتهى به بهشت و رضوان در پیش گیرد، و لیاقت مقام «بنده خوبِ خدا شدن» را پیدا كند؛ ولى اگر نتواند گناه كند، هنرى نخواهد بود، و جوهرهی زیباى «انسانیت» او ظاهر نمىشود.
به علاوه، سیرى كوتاه در آیات ولایت و بررسى كارشناسانه و تحقیقى آن ـ نه صِرف اظهار نظرى از پیش تعیین شده ـ به خوبى ثابت مىكند كه خلافت آن حضرت بطور شفاف و واضح از آیات نورانى قرآن كریم استفاده مىشود، و به راستى این جمله معروف به ذهن خوانندهی منصف تداعى مىشود كه: «الِكنایَةُ اَبْلَغُ مِنَ التَّصْریح»[44] یا اینكه «در خانه اگر كس است، یك حرف بس است».
وَلَكِنَّ اللهَ یَخْتَبِرُ عِبَادَهُ بِأَنْوَاعِ الشَّدَائِدِ وَیَتَعَبَّدُهُمْ[45] بِأَنْوَاعِ الْمَجَاهِدِ وَیَبْتَلِیهِمْ بِضُرُوبِ الْمَكَارِهِ إِخْرَاجاً لِلتَّكَبُّرِ مِنْ قُلُوبِهِمْ وَإِسْكَاناً لِلتَّذَلُّلِ فِی نُفُوسِهِمْ وَلِیَجْعَلَ ذَلِكَ أَبْوَاباً فُتُحاً[46] إِلَى فَضْلِهِ وَأَسْبَاباً ذُلُلاً لِعَفْوِهِ؛ ولى خداى تعالى بندگان خود را به سختىهاى گوناگون مىآزماید و به شیوههاى مختلف آنان را به فرمانبردارى و تلاش و پایمردى فرا مىخواند و به شكلهاى متفاوت ناملایمات به آزمونشان مىپردازد؛ این همه، در راستاى زدودن تكبر و خودبرتربینى از دلهاى آنها، و جایگزین شدن و استقرار فروتنى در جانهاى ایشان است تا اینكه سرانجام خود همین امور را دربهاىِ گشاده به سوى فضل (و اِكرام) خویش و وسیلهاى هموار و مناسب براى عفو و بخشش خود قرار دهد.
این سخن نورانى امام(ع)، بیانكنندهی حقیقت والایى است كه در كلام وحى نیز، بر آن بارها تأكید شده؛ از آن جمله:
كُتِبَ عَلَیْكُمُ الْقِتالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَیْئاً وَهُوَ خَیْرٌ لَكُمْ وَعَسى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ؛[47] جنگ بر شما در حالى واجب شد كه خوشایندتان نبود و چهبسا چیزى را دوست نداشته باشید، در حالى كه براى شما خوب باشد و (در مقابل) چهبسا چیزى را دوست بدارید و حال آنكه برایتان شرّ باشد. و خدا (خیر و صلاح شما را) مىداند و (اما خودِ) شما از آن ناآگاه هستید.
طبع راحتطلب انسان، از جبهه و جنگ و سلاح و كشمكش گریزان است؛ ولى در بعض شرایط سعادت دنیا و آخرت انسان، در گرو همین تحمل سختىها و آوارگىها و جانبازىها و فداكارىهاست. همان گونه كه حضرت به امر حیاتى «حج» اشاره فرمودند، و دستآورد ارزندهی گذر از پیچ و خم دشوار آن را تقویت روح عبادت، و تمرینى زیبا براى تسلیم محض در برابر خالق بىنیازى دانستند كه خیر و سعادت بندگان را نیك مىشناسد و انقیاد كامل را تنها راه ترقىشان مقرر فرموده است.
1- قرار گرفتن كعبه معظمه در چنین موقعیت جغرافیایى به کدام علت است؟
2- چه مىشد خداوند این همه سختى در زندگانى انسان قرار نمىداد و همگان با آزمونى ساده به بهشت مىرفتند و جهنم پر از خیل عظیم تبهكاران نمىشد؟
3- چرا در قرآن كریم به نام مبارك امیر مؤمنان(ع) و خلافت حضرت تصریح نشده است؟
[1]. مرحوم طبرسى ذیل آیه 97 مائده در تفسیر عبارتى مشابه حدیث فوق (قیاماً للناس) فرمودهاند: «اى لمعایش الناس و مكاسبهم لانه مصدر قاموا كان المعنى قاموا بنصبه ذلك لهم فاستثبت معایشهم بذلك و استقامت احوالهم به لما یحصل لهم فى زیارتها من التجارة و انواع البركة». مجمعالبیان، مجلّد 2، ص 247.
[2]. (زمین یا هر چیزِ) ناهموار و سخت را گویند. مصباح المنیر، ص 665.
[3]. بِقاع، جمع بقعه است و بقعه را «قطعهاى از زمین» معنا كردهاند. همان، ص 57.
[4]. «وَإِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ». (اعراف، 171): بلند كردیم، نتائق جمع نتیقة: مكان مرتفع.
[5]. مَدَر: خاك به زمین چسبیده. مصباح المنیر، ص 566.
[6]. جمع رَمْل: شنزار.
[7]. نرم. مصباح المنیر، ص 199.
[8]. كمآب. صحاح، ج 5، ص 1841.
[9]. پاى شتر. مَجمعُ فِرْسِنِ الْبعیر. العین، ج 4، ص 143.
[10]. سُمِ اسب. در مقاییس اللغه حفر را كندن معنا كرده و افزوده است به سُم اسب هم به همین جهت حافر گویند. ج 2، ص 84.
[11]. سُمِ گاو و نشخواركنندگانِ مانند آن. العین، ج 8، ص 160.
[12]. مرحوم طبرسى، ذیل آیه 9، حج: «ثانِیَ عِطْفِه: اى متكبراً فى نفسه عن ابن عباس».
[13]. «یقول العرب ثنى فلان عِطفه اذا تكبّر و تجبّر، وعِطفا الرجل جانباه عن یمین او شمال وهو الموضع الذی یعطفه الانسان ای یلویه ویمیله عند الاعراض عن الشیء». (مجمع البیان، ج 7 و 8، ص 116). عرب تعبیر ثنّى عِطْفَهُ را هنگام بیان تكبّر كسى به كار مىبرد. شانههاى راست و چپ انسان هم كه هنگام روىگردانى از چیزى برگردانده مىشود، «عِطْفَا الرَّجُل» گفته مىشود.
[14]. پس (خانه كعبه) محل تردّد براى مسافرتهاى سودمندشان شد. صحاح، ج 3، ص 1288.
[15]. منظور از میوه قلب، پاكترین و نابترین محبتهاى خالصانهاى است كه خود صاحب دل در آن به ودیعت نهاده: «القَلْبُ حَرَمُ اللهِ فَلا تُسْكِنْ حَرَمَ اللهِ غَیْرَ اللهِ». بحارالانوار، ج 70، ص 25، حدیث 27.
[16]. جمع مفازه: فلات. وجه تسمیه آن را در العین، ج 7، ص 389 مىتوان دید.
[17]. جمع قَفْر: خالى از آبادانى. همان، ج 5، ص 151.
[18]. سَحْق: دورى. همان، ج 3، ص 37. بنابراین، سحیق؛ به معناى دور است.
[19]. جمع مَهوى: مابین دو كوه و مانند آن. صحاح، ج 6، ص 2538.
[20]. راهِ دور. مجمع البیان، ج 7 و 8، ص 133.
[21]. قال الله تعالى: «وَهُزِّی إِلَیْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةٍ». (مریم، 25) حركت و تكان دادن.
[22]. منكب: شانه.
[23]. تهلیل: لاالهالاّالله گفتن.
[24]. پیمودن.
[25]. جمع اشعث: ژولیده موى.
[26]. جمع اغبر: گردآلود.
[27]. آنچه (همچون پیراهن یا زره) بر تن انسان پوشیده مىشود، سِربال نامیده مىشود و جمع آن «سَرابیل» است. مصباح المنیر، ص 272.
[28]. الشَّوَهُ: بدتركیبى در خلقت. همان، ص 328.
[29]. اعفاء: رها كردن مو و پیرایش ننمودن.
[30]. فراوان. مصباح المنیر، ص 110.
[31]. البُرّ: القمح (گندم). همان، ص 43.
[32]. صحاح پس از اشاره به استعمال آن در رنگ (سبزه)، «سمراء» را گندم و «الأَسْمَران» را آب و گندم معنا كرده است. ج 2، ص 688.
[33]. سرزمین حاصلخیز. صحاح، ج 4، ص 1367.
[34]. اِحداق، احاطه كردن و در بر گرفتن است. مصباح المنیر، ص 125.
[35]. مفرد آن «عَرصه» است و به حیاط منزل و بخشى كه در آن ساختمانسازى نشده، اطلاق مىگردد. مصباح المنیر، ص 402.
[36]. قال الله تعالى: «لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً» (جن، 16) اى كثیراً؛ مصباح المنیر، ص 443.
[37]. قال الله تعالى: «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ» (قیامه، 22) شاداب و بانشاط.
[38]. نكتهاى واضح است و در احادیث و ادعیه نیز بر آن تأكید شده؛ مانند دعاى عدیله: «وَلَمْ یُكَلِّفِ الطَّاعَةَ إلاَّ دُونَ الْوُسْعِ وَالطَّاقَةِ». مفاتیح الجنان.
[39]. «تِجارَةٌ مُرْبِحَةٌ یَسَّرَها لَهُم رَبُّهُمْ». ترجمه و شرح فیضالاسلام، خطبه 184.
[40]. مُصارِعه، گلاویز شدن و درگیرى است و مقصود از این جمله، پایین آمدن میزان درگیرى نفس انسان با شك و تردید است.
[41]. درگیرى فیزیكى افراد را «اعتلاج القوم» و «تلاطم امواج» را «اعتلاج الامواج» گویند. العین، ج 1، ص 229.
[42]. آل عمران (3)، 7. ر.ك: تفاسیر روایى: «نحن الراسخون فی العلم».
[43]. روم (30)، 30.
[44]. براى مثال، خداى تعالى در آیه 67 مائده، همه زحمات 23 ساله پیامبرى والامقام(ص) را كه خود فرمود: «ما اُوذی نبىّ مثل ما اُوذیتُ؛ هیچ پیامبرى همچون من آزار ندید» (بحارالانوار، ج 39؛ ص 56) بر ابلاغ پیام ولایت امیرالمؤمنین(ع) موكول كرد و فرمود: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللهُ یَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْكافِرِینَ». در این خصوص به چند نكته باید توجه كرد:
1. سبب نزول: شیعه: محمد بن یعقوب كلینى، اصول كافى، ج 1، ص 289. عامه: حاكم حسكانى (كه ذهبى در مورد او گفته است: «الإمامُ المُحَدِّثُ البارِعُ ابوالقاسِمُ عُبَیْدُالله...». (سیر اعلام النبلاء، ج 13، ص 590، شماره 4209) و نیز گفته است: «شَیخٌ مُتْقِنٌ ذو عِنایةٍ تامَّةٍ لِعِلْمِ الْحَدِیثِ» (تذكرة الحفاظ، ج 3، ص 1200، شماره 1032). چنین شخصیتى از علماى عامه در شواهد التنزیل، ج 1، ص 246 ـ 258 چند حدیث نقل كرده است؛ همچنین المنار، ج 6، ص 463؛ الدرالمنثور، ج 3، ص 116 ـ 120؛ جامع البیان طبرى، ج 6، ص 198 ـ 200؛ و نیز الغدیر، ج 1، ص 214 ـ 216 احادیثى از عامه نقل كرده: آیه در مورد ولایت حضرت امیرالمؤمنین(ع) است.
2. زمان نزول: غیر از مدارك فوق، مستدرك حاكم، ج 2، ص 11؛ تاریخ مدینة دمشق (ابن عساكر)، ج 42، ص 237 و المنار، ج 6، ص 423: غدیر خم.
3. مكان نزول: در بعض مدارك فوق به مكان نیز اشاره شده: نقطهاى نزدیك جحفه با فاصله یك میل (تاج العروس، ج 8، ص 283) یا دو میل (معجم البلدان، ج 4، ص 188) و یا سه میل (همان).
محتواى «ما أُنْزِلَ» چیست؟ پاسخ: «ما أُنْزِلَ» مطلبى است با این ویژگىها: 1. به جنبه رسالت حضرت مربوط است: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ»؛ 2. از سوى خداست (مِنْ رَبِّك)؛ 3. نرساندن آن همه زحمات گذشته را بر باد مىدهد: «وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَه»؛ 4. به شدت نگرانى حضرت را از احتمال ارتداد مردم در پى دارد و خداوند دلدارى مىدهد؛ 5. خطر، از ناحیه همان «مردم» اطراف حضرت است؛ چرا كه در زمان نزول، از قدرت مشركان و یهود خبرى نبود؛ 6. مخالفت با این پیام، كفر است (در مقابل ایمان نه اسلام): «إِنَّ اللهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الكافِرِینَ»؛ 7. با این همه باید مجمل ذكر شود تا اینكه: الف) تشنگى فهم تفسیر آن در جان خواننده افزایش یافته، به اهمیت والاى آن بهتر پىببرد؛ ب) بیانگرى پیامبراكرم(ص) كه در 44 نحل (لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِم)، 64 نحل، 7 حشر و... ذكر شده و نیز عدم انفكاك قرآن از حدیث (پیامبر و آل(ع)) مورد تأكید واقع شود؛ چرا كه همان گونه كه نماز و حج و دیگر امور دین را پیامبراكرم(ص) بیان فرمودند، تفسیر «ما أُنْزِل» هم از بیان حضرت بىنیاز نیست. به شهادت قطعى تاریخ و حدیث، حضرت در پى نزول این آیه امیرالمؤمنین(ع) را جانشین خویش از سوى خداى تعالى معرفى فرمودند: منابع شیعه: بحارالانوار، ج 37، ص 109 و صدها مورد دیگر. منابع عامه: فرائد السمطین، ج 1، ص 64، حدیث 30؛ مسند احمد، ج 4، ص 281 و ج 1، ص 118؛ ابن مغازلى، ص 18، حدیث 24؛ ینابیع الموده، ص 31؛ الصواعق المحرقه، ص 122؛ تاریخ مدینة دمشق ج 42، حدود 600 صفحه است و تماماً در مورد حضرت امیر المؤمنین(ع) مىباشد. این دسته را در صفحات 204 تا 241 مىتوان یافت؛ سیر اعلام النبلاء، ج 1 و 2، ص 620 كه خود در پاورقى این صحفه چند منبع ذكر كرده است؛ فرائد السمطین، ج 1، ص 62، حدیث 29، سیر اعلام النبلاء، ج 7، ص 570 و نمونههاى فراوان دیگر.
این نكته نیز شایان ذكر است كه شمسالدین محمد بن عثمان، معروف به ذهبى، از شخصیتهاى برجسته عامه است كه سخن وى در مورد علوم حدیث و رجال در بین ایشان از مقبولیت ویژهاى برخوردار است. وى در مجموعه سیر اعلام النبلاء، ج 7، ص 570 در ترجمهی «المطلب بن زیاد بن ابىزهیر» (شماره 1258) پس از ذكر جمله «فاشار بیده ثلاثاً فاخذ بید على(ره) فقال: من كنت مولاه فعلىّ مولاه» مىگوید: «هذا حدیث حسنٌ عالٍ جدّاً ومتنه فمتواتر؛ (این حدیث غدیر (سندش) نیكو؛ بلكه جداً عالى است و متن آن نیز متواتر است و بسیار نقل شده است».
یگانه نكتهاى كه باقى مىماند و دستآویز بسیار كهنه كسانى است كه كثرت احادیث پیامبر اكرم(ص) را در تفسیر «ما أُنْزِلَ» به ولایت حضرت مولىالموحدین(ع) نمىتوانند انكار كنند، تحریف معنوى حدیث است، به این معنى كه «مولى» را به «دوست» تفسیر كرده و به یكباره به پندار واهى خویش از تحمل بارى گران آسودهخاطر مىشوند؛ ولى اولاً، آیا چنین تفسیر به رأیى در همه جا رواست و به راحتى مىتوانیم كلام اشرف كاینات(ص) را كه «وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحى» (نجم، 3 و 4)؛ هر گونه بخواهیم تفسیر كنیم، یا اینكه «در اینجا» چارهاى جز این نیست؟
ثانیاً، قرائن قطعیه بر «ولایت به معناى سرپرستى و فرمانفرمایى» دلالت دارد؛ از آن جمله:
الف) اقرار گرفتن پیامبر اكرم(ص) در مورد اولى بالتصرف بودن خود و ذكر آیه 6 سوره احزاب: «النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ». ر.ك: فرائد السمطین، ج 1، ص 64؛
ب) فهم مخاطبان حدیث و آیندگان: در آن اجتماع فوق صد هزار نفرى، حسّان بن ثابت برخاست و اشعار معروف خود (ینادیهم الیوم الغدیر نبیهم...) را در مورد ولایت سرپرستى انشا كرد. همچنین غدیریهها و چكامههایى كه مرحوم علامه امینى از تمام قرنهاى گذشته ثبت كردهاند، از چنین برداشت صوابى حكایت مىكند؛
ج) احتجاجها و مناشدههاى خود حضرت(ع) بر اثبات حقانیت خود و بیان «سرپرست و مطاع بودن»؛
د) تبریكهاى صحابه از جمله عمر و ابوبكر با تعبیر «اصبحت مولاى» كه متضمن معناى صیرورت و پدید آمدن حالت جدید است. ذهبى در سیر اعلام النبلاء، ج 14، ص 323، حدیث بسیار زیبا و خواندنى از ابوحامد غزالى در این زمینه نقل كرده است؛
ه) شرایط جوّى، شدت گرماى سوزان، سخنرانى تفصیلى رسول خدا(ص) و در یك كلمه قرائن حالیه و مقالیه فراوان بر اینكه حمل «مولى» بر «صرف دوستى»، چیزى جز انكار حقیقت قطعى تاریخ نیست؛
و) نزول آیه 3 مائده: «الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ...» در پى تبلیغ ولایت حضرت امیر المؤمنین(ع) به عنوان مهر تأیید الاهى بر حسن انجام ابلاغ پیام. بنا بر نقل مسلّم شیعه و غیر شیعه؛ از جمله: شواهد التنزیل، ج 1، ص 209 ـ 245، حدیث 216 ـ 240؛ جامع البیان، ج 6، ص 186؛ الدر المنثور، ج 3، ص 104 ـ 106؛ روحالمعانى، ج 6، ص 167 ـ 171، بیضاوى، ج 1، ص 439، ابن كثیر، ج 2، ص 597؛ فخر رازى، ج 12، ص 26؛ المنار، ج 6، ص 442؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 357 و.... ر.ك: بر كرانه غدیر.
[45]. تعبّدَه: از او خواست كه فرمانبردار شود. معجم الوسیط، ج 2، ص 579.
[46]. الفُتُح: درِ بزرگ و گشاد و باز. همان، ص 672.
[47]. بقره (2)، 216.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت