کد مطلب: ۵۵۵۵
تعداد بازدید: ۳۶۶
تاریخ انتشار : ۱۰ تير ۱۴۰۱ - ۲۱:۴۱
قصه‌ها و نکته‌ها پیرامون امامت| ۶۰
هشام گفت: چه طور می‌تواند در حالی كه الآن با ما اختلاف‌نظر داری؟ تو هم مسلمانی، من هم مسلمانم و هر دو تابع قرآنیم، در عین حال، تو از شام آمده‌ای تا با ما مناظره كنی؛ معلوم می‌شود كه باهم اختلاف داریم. اگر اختلاف نبود، مناظره جا نداشت.

مناظره‌ی هشام‌ بن حکم


آن كس كه دشمن را از انسان دور می‌كند ذائد است و آن كس كه از انسان حمایت می‌كند و نمی‌گذارد او به خطر بیفتد حامی نامیده می‌شود. ائمّه(ع) هم ذائدند و مراقبند که دشمنان از خارج هجوم نیاورند كه افكار و عقاید شیعه را فاسد كنند، هم مراقبند كه شیعیان به دست دشمنان نیفتند كه مورد اغوا و اضلال آنان قرار گیرند. یونس‌بن‌ یعقوب می‌گوید:
ما سالی خدمت امام صادق(ع) در منا بودیم (چون هر سال امام(ع) چند روزی قبل از موسم حجّ در خارج شهر مکّه خیمه‌ای می‌زدند و اقامت می‌کردند تا موسم حجّ برسد). ما خدمت امام(ع) در میان چادر نشسته بودیم. یک مرد شامی وارد شد و پس از سلام، به امام عرض كرد: من از شام آمده‌ام تا با اصحاب و یاران شما مناظره‌ی مذهبی كنم. امام(ع) فرمود: كلام، كلام خودت است یا از پیامبر(ص) نقل می‌كنی؟ گفت: هم از پیغمبر است هم از كلام خودم. فرمود: مگر تو شریک پیامبری؟ گفت: نه. امام(ع) فرمود: مگر بر تو وحی نازل می‌شود؟ مرد گفت: نه. فرمود: پس ما به كلام تو نیازی نداریم، اگر از پیامبراكرم(ص) كلامی داری بگو. مرد گفت: بسیار خوب، من از كلام پیامبراكرم(ص) با یاران شما مناظره‌ای دارم. امام(ع) به یونس فرمود: ای کاش از علم کلام اطّلاعی داشتی و با این فرد بحث می‌كردی (چون بعضی از یاران امام در امر مناظره ماهر بودند و بعضی نبودند). سپس فرمود: برو بیرون خیمه، ببین از یاران خود كسی را می‌یابی كه از فنّ مناظره مطّلع باشد، او را بیاور. یونس رفت و چند نفر را آورد؛ حمران‌بن‌اَعْیَن و قیس‌بن‌ماصر و مؤمن الطاق و... آنها به مناظره با مرد شامی نشستند. یونس می‌گوید: دیدم امام(ع) مثل این‌كه انتظار كسی را می‌كشد، دائم سر از خیمه بیرون می‌برد و نگاه می‌كند. ناگهان شتر سواری از دور پیدا شد. دیدیم امام با خوشحالی تمام فرمود: «هِشامٌ وَ اللهِ»؛ «به خدا قسم، هشام آمد».
ما فكر كردیم منظور امام(ع) هشام یكی از اولاد عقیل است، وقتی وارد شد دیدیم نه، هِشام بن حَکَم است که جوان نورسی بود و تازه مو بر صورتش روییده بود. امام(ع) از دیدن او بسیار خوشحال شد و فرمود:
«مَرْحَباً بِناصِرِنا بِلِسانِهِ وَ یَدِهِ وَ قَلْبِهِ»؛
«خوش آمدی ای كسی كه با زبان و دست و قلبش به یاری ما برمی‌خیزد».
آنگاه كنار خودشان برای او جا باز كردند و او را كنار خودشان نشاندند. یونس می‌گوید: این مطلب بر ما گران آمد؛ چون ما پیرمرد و مسنّ‌تر بودیم و او جوان نورس بود. این‌گونه احترام كه امام(ع) برای او قائل شد، بر ما سنگین آمد. بعد، امام(ع) رو به آن مرد شامی كرد و فرمود: اینک با این جوان صحبت كن. او رو به هشام كرد و گفت: از من بپرس. هشام از او پرسید: آیا به نظر تو خداوند بر بشر حجّتی اقامه کرده یا خیر؟ گفت: البتّه، خدا مردم را بی‌حجّت نمی‌گذارد. هشام گفت: بسیار خوب، آن حجّت از جانب خدا كیست؟ گفت: رسول خدا(ص). هشام گفت: رسول خدا(ص) كه الآن در میان ما نیست. بعد از رسول خدا(ص) حجّت کیست؟ گفت: قرآن. هشام پرسید: آیا قرآن می‌تواند رافع اختلاف در میان امّت باشد؟ گفت: بله، می‌تواند. هشام گفت: چه طور می‌تواند در حالی كه الآن با ما اختلاف‌نظر داری؟ تو هم مسلمانی، من هم مسلمانم و هر دو تابع قرآنیم، در عین حال، تو از شام آمده‌ای تا با ما مناظره كنی؛ معلوم می‌شود كه باهم اختلاف داریم. اگر اختلاف نبود، مناظره جا نداشت. از شام بار سفر بستن و به حجاز آمدن و مناظره كردن، خود دلیل بر وجود اختلاف است، با این كه قرآن در میان ما هست. او سكوت كرد و جوابی نداد. امام(ع) فرمود: چه طور حرف نمی‌زنی؟ گفت: چه بگویم؟ اگر بگویم اختلاف نداریم، دروغ است. اگر بگویم قرآن رافع اختلاف است، نیست؛ برای این‌كه قرآن در میان ما هست و ما همه مسلمانیم ولی با هم اختلاف نظر داریم. بعد، رو به هشام كرد و گفت: حال، من از تو می‌پرسم و تو جواب بده. گفت: بسیار خوب، بپرس. او گفت: آیا خدا حجّتی بر بشر اقامه كرده گفت: بله، اقامه كرده است. گفت: آن حجّت كیست؟ هشام گفت: چه زمانی را می‌گویی؟ زمان رسول خدا(ص) یا زمان حاضر؟ گفت: زمان حاضر. هشام با دو زانوی ادب مقابل امام(ع) نشست، اشاره به امام كرد و گفت:
«هذَا الْقاعِدُ الَّذِی تُشَدُّ اِلَیْهِ الرِّحال یُخْبِرُنا بِاَخْبارِ السَّماءِ وَ الْاَرْضِ وِراثَةً عَنْ اَبٍ عَنْ جَدٍّ»؛
«همین آقایی كه اینجا نشسته و [از اقطار و اكناف عالم بار سفر می‌بندد و] رو به آستان اقدس او می‌آیند. اوست که به وراثت از پدر و جدّ، از اعماق آسمان و زمین ما را آگاه می‌سازد».
او حجّت خدا بر ماست. خدا هیچ‌گاه بشر را بی‌حجّت نمی‌گذارد. تا رسول خدا(ص) در میان مردم بود، او حجّت بود. پس از رسول خدا(ص) باید كتاب خدا به دست حجّت ناطق معصوم از خطا بیفتد تا او رفع اختلاف از میان امّت كند. مرد شامی گفت: چه دلیلی هست بر اینكه ایشان حجّت خداست؟ هشام گفت: این تو و این دریای ژرف و عمیق علم و حكمت و فضل و كمال، آنچه می‌خواهی از محضر اقدسش سؤال كن. گفت: راست گفتی، بهترین راه همین است. تا خواست سؤال كند، امام(ع) فرمود: من به تو خبر می‌دهم از وقتی كه از شام بیرون آمدی تا به اینجا رسیدی، در راه چه حوادثی بود و چه وقایعی پیش آمد و با كه بودی. او با كمال تعجّب گفت: بفرمایید. امام(ع) آغاز به گفتن كرد و او با تعجّب گوش می‌کرد و مرتّب می‌گفت: «صَدَقْتَ یَابْنَ رَسُولِ اللهِ»؛ «درست می‌فرمایید ای پسر رسول خدا». گویی که شما با خودم همراه بوده‌اید. بعد گفت: «اَسْلَمْتُ لِلّهِ السّاعَة»؛ «الآن من مسلمان شدم». فرمود: نه، مسلمان بودی. «بَلْ آمَنْتَ بِاللهِ السّاعة»؛ الآن ایمان آوردی؛ وگرنه، اسلام همان شهادتین بود که به زبان آورده‌ای. گفت: بله، یابن رسول‌الله.
«اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلَّا الله وَ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ وَ اَنَّکَ وَصِیُّ الْاَوْصِیاءِ»؛[۱]
«شهادت به وحدانیّت خدا و رسالت محمّد(ص) می‌دهم و شهادت می‌دهم كه تو وصیّ اوصیای رسول خدا هستی».
این معنای ذائدِ حامی است؛ یعنی از یک سو دشمنی را که در مکتب بنی‌امیّه تربیت شده و آمده بود تا در میان شیعه اختلاف بیفكند دفع كرد و نگذاشت افكار انحرافی او در دل شیعه جا بگیرد و از دیگر سو، به حمایت از شیعه برخاست و نگذاشت شیعه به دست دشمنان مهلک بیفتد و عقاید حقّه‌ی خود را از دست بدهد.

 

پی نوشت


[۱]ـ اصول کافی، جلد 1، صفحه‌ی 171.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

آیت الله سید محمد ضیاءآبادی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: