کد مطلب: ۵۶۷۰
تعداد بازدید: ۳۱۲
تاریخ انتشار : ۲۶ مرداد ۱۴۰۱ - ۲۰:۱۱
پرتوی از عظمت امام حسین (ع) | ۲۶
حسین(ع) کسی بود که در صلاحیت اخلاقی و قدس مقام و بلندی رتبه او احدی از بنی‌امیه هم تردید نداشت، و حتی آنهایی که به جنگش رفتند و او را به طمع منافع دنیا شهید کردند، اگر به وجدان خود رجوع می‌کردند نمی‌توانستند منکر فضایل او و اینکه سزاوارترین مردم به خلافت و پیشوایی مسلمانان است بشوند.

بخش دوّم: بنی هاشم و بنی امیّه | ۱

 

بنی‌هاشم

 

گزاف و مبالغه نیست اگر بگوییم: در مقابله بین حقّ و باطل و مواجهه خداپرستان و اصلاح‌طلبان با نابکاران و ستمگران، مواجهه‌ایی مانند مواجهه بنی‌هاشم و بنی‌امیّه روی نداده است که در آن هر دو دسته مشخص، و صف اصحاب فضیلت و خیر و شرف از صف عناصر شرّ و باطل ممتاز باشد.
و گزاف نیست اگر بگوییم: این‌گونه که حقیقت و قدس هدف حسین(ع) و پستی و بطلان بنی‌امیّه در این مبارزه ظاهر شد، در دیگر مبارزات حق‌پرستان با باطل آشکار نگشت، و آن‌چنان که حقّ از جبین حسین(ع) در کربلا نمایش و جلوه کرد، و جمال حقیقت او عالم را روشن ساخت و پرده‌های تمام اشتباه کاری‌ها را پاره نمود در مظلومیت و شهادت هیچ یک از شهدای راه حقّ و رهبران دینی این‌گونه حقیقت خودنمایی نکرد.
آری مثل اعلا و نمونه اکمل خصال ایمان، حق‌پرستی، بشردوستی، عدالت و فضیلت حضرت خاتم‌الانبیا(ص) بود، و پس از آن حضرت در این فضایل، علی(ع) سرآمد تمام افراد بشر بود، و به قدری با حقّ هم صدا و نزدیک و بی‌فاصله ارتباط استوار و ناگسستنی داشت که زبان وحی، او و حقّ را ملازم یکدیگر معرفی کرد.[1]
همان‌گونه که در نبردهای پیغمبر(ص) و علی(ع) با شرک و باطل، جنود حقّ و توحید از جنود شرک و کفر ممتاز بودند؛ در این نبردی که حقّ در جسم و شخصیت حسین(ع)، و باطل در جسم یزید باهم دست‌وپنجه نرم کردند نیز همه کس حقّ را می‌شناخت، و باطل را تشخیص می‌داد.
بنی‌هاشم در جاهلیت و اسلام، دشمن ظلم و بیداد، و حامی مظلوم بودند. حقّ را یاری می‌کردند؛ و در دفاع از آن همکاری داشتند و همان‌ها بودند که برای یاری مظلومان و ضعفا و جلوگیری از تجاوز اقویا، و امر به معروف و نهی از منکر، تعاون اقتصادی و کمک به فقرا و نیازمندان، حلف‌الفضول را به شرحی که در تواریخ است ترتیب دادند، و این پیمان مقدس را از روی کمال حسن نیت، و بشردوستی امضا کردند که اگر در دنیای به اصطلاح متمدّن کنونی ملت‌های مترقی، و پیشرفته چنان پیمانی را ببندند، آن را یگانه افتخار خود می‌شمارند.
حلف‌الفضول یکی از شریف‌ترین پیمان‌هایی است که پیش از اسلام بسته شد و نمونه‌ای از قدس روح، طهارت باطن، نزاهت اخلاقی، عدالت و آزادی‌خواهی بنی‌هاشم است، زیرا نخستین کسی که بستن این پیمان، و تأسیس این همکاری پاک و مقدس را پیشنهاد کرد و در بستن این عهد سعی نمود، زبیر بن عبدالمطلب عموی پیغمبر اعظم(ص) بود، و علاوه بر او عموم بنی‌هاشم در آن، شرکت جسته و وارد بودند، و شخص پیغمبر اکرم(ص) نیز از کسانی بود که در هنگام بستن این پیمان مقدّس در خانه عبدالله بن جدعان که از شیوخ و پیرمردهای قریش بود حضور یافت و سنّ مبارکش در آن موقع بیست و پنج سال بود، و بعد از بعثت می‌فرمود:
«لَقَدْ شَهِدْتُ فِی دَارِ عَبْدِ اللهِ بْنِ جَدْعَانَ حَلْفاً لَوْ دُعیتُ إِلَی مِثْلِهِ فِی الْإِسْلامِ لَأَجَبْتُ»؛[2]
و بنا به نقل دیگر فرمود:
«لَقَدْ شَهِدْتُ فِی دَارِ عَبْدِ اللهِ بْنِ جَدْعَانَ حَلْفاً مَا أُحِبُّ أَنَّ لِی بِهِ حُمُرُ النِّعَمِ، وَلَوْ اُدْعیَ بِهِ فِی الْإِسْلامِ لَأَجَبْتُ».[3]
«حاضر شدم در خانه عبدالله بن جدعان پیمانی را که دوست نمی‌دارم از برای من به جای آن شتران سرخ‌مو باشد، و اگر در اسلام به آن خوانده شوم هرآینه جواب می‌دهم».
یا به نقل ابن ابی‌الحدید: «اگر در اسلام به چنان پیمانی خوانده شوم جواب می‌دهم».
و به نقل دیگر فرمود:
«لَقَدْ شَهِدْتُ فِی دَارِ عَبْدِ اللهِ بْنِ جَدْعَانَ حَلْفاً مَا اُحِبُّ أَنَّ لِی بِهِ حُمُرُ النِّعَمِ، وَلَوْ دُعِیتُ بِهِ الْیَوْمَ لَأَجَبْتُ لا یَزِیدُهُ الْإِسْلامُ إِلَّا شِدَّةً».[4]
اجمال حکایت علت این پیمان این است که: مردی زبیدی از اهل یمن کالایی به عاص بن وائل سهمی فروخت، عاص در پرداخت بها مماطله نموده و به فروشنده ستم کرد تا مأیوس شد. آن مرد اشعاری گفت و از قریش دادخواهی کرد. دادخواهی آن مرد ستمدیده غریب، در دل بنی‌هاشم اثر کرد زبیربن‌ عبدالمطلب که شجاع، آزادمنش، زیبا، آقا، بخشنده، شاعر، خطیب و نیک بود وقتی اشعار آن مرد را شنید، سوگند یاد کرد، پیمانی با قبایل قریش ببندد که اقویا را از ظلم به ضعیف منع کنند و اهل مکه را از ستم به غریب باز دارند، و در این موضوع اشعاری گفت، و آن حلف (سوگند، پیمان) را حلف‌الفضول (پیمان جوانمردان) نامید، آنگاه، پنج قبیله از قبائل قریش ازجمله بنی‌هاشم و بنی‌زهره (قبیله آمنه خاتون مادر معظمه پیغمبر(ص))، در دارالندوه اجتماع کردند و اتّفاق نمودند که داد مظلوم را از ظالم بگیرند، و هر ستمدیده‌ای را خواه از اهل مکه باشد و یا از کسانی که به مکه می‌آیند، یاری کنند و با ستمگر مبارزه کنند تا حقّ مظلوم را از او بستانند، و به منزل عبدالله بن جدعان رفتند و در آنجا سوگند یاد کردند و بهای کالای مرد زبیدی را از عاص بن وائل گرفتند و به او دادند؛ لازم به تذکر است که بنی‌امیّه از شرکت در این پیمان مقدس خودداری کردند.
پس از آن، این پیمان، پناهگاه مظلومان و موجب سرکوبی ستمکاران شد و هرکس ستمی می‌دید به آن متوسل می‌شد.
ازجمله حکایت شده که مردی از قبیله خثعم با دخترش (به نام قتول) که بسیار خوش رو و زیبا بود، و برای تجارت به مکه آمد. نبیه بن حجاج سهمی، آن دختر را دید و در او طمع بست، خواست او را از پدرش به زور برای فجور و نابکاری بگیرد. پدرش در مقام دفاع برآمد ولی نتوانست و نبیه بر او غالب شد و دختر را گرفت، و با خود برد. مرد بیچاره شد. به او گفتند: به حلف‌الفضول شکایت کن. آن مرد نزد بنی‌هاشم آمد و شکایت کرد، بنی‌هاشم آمدند و به نبیه که دختر را در ناحیه‌ای از مکه برده بود گفتند:
دختر را رها کن! وگرنه ما همان کسانی هستیم که می‌شناسی.
گفت: یک امشب مرا به او کامروا کنید.
گفتند: خدا رویت را زشت گرداند، چقدر نادانی! به خدا سوگند یک لحظه هم نخواهد شد.
نبیه ناچار قتول را رها کرد، و در تأسف از ناکامی خود قصیده‌ای گفت.[5]
حلف‌الفضول و قضایای تاریخی دیگر نشان می‌دهد که در نظر بنی‌هاشم، کرائم اخلاق و شرف و فضیلت، پارسایی، غیرت، صداقت، عدالت، امانت، شجاعت، صراحت لهجه، تقوا، فداکاری، ایمان و نوع دوستی بسیار محترم بود.
برای اطلاع بیشتر از مکانت روحی و ملکوتی بنی‌هاشم به تاریخ احوال پدران و نیاکان پیغمبر اعظم(ص) مراجعه شود.
طهارت نسب، عفاف، سخاوت، میهمان‌نوازی، عدالت‌پروری، احسان به فقرا و پذیرایی از حاجیان ازجمله صفات بارز بنی‌هاشم بود که تواریخ همه بر آن اتّفاق دارند.
راجع به فضیلت بنی‌هاشم هرچه سخن گفته شود کم و توضیح واضح است، و مقایسه آنها با بنی‌امیّه اصلاً برخلاف ادب، و دور از انصاف بوده و از یک نویسنده مسلمان بلکه از هر شخص مطلع از تاریخ، شایسته و سزاوار نیست زیرا قبیله‌ای که به وجود شخصیت اول عالم بشریت، و برگزیده‌ترین خلق و نمونه‌ی ‌اعلا و نمایش اکمل حقیقت انسانیت، حضرت خاتم‌الانبیا(ص) افتخار یافته، بر تمام قبائل عالم و خلق اولین و آخرین ترجیح دارد، تا چه رسد بر قبیله‌ای مانند بنی‌امیه که معدن رذالت و کانون کفر و شرک و فحشا و ضلالت بودند.
ابراهیم خلیل الله(ع) و نمرود، موسی کلیم الله(ع) و فرعون، محمّد حبیب الله(ص) و ابوجهل و ابوسفیان، علی ولی الله(ع) و معاویه، حسین سیدالشهدا(ع) و یزید؛ اینها اگرچه در برابر هم واقع شدند و هریک حقیقت و ماهیت خود را نشان دادند اما این معارضه، معارضه نور و ظلمت، حقّ و باطل، خیر و شر، عدل و ظلم، و علم و جهل بود.
در چنین مصاف و معارضه نباید سخن از ترجیح به میان آورد؛ زیرا یک طرف تمام حقیقتش امتیاز و فضیلت و حقیقت است، و یک طرف تمام هویتش بی‌امتیازی، بی‌حقیقتی و شرارت و رذالت است، و معلوم است که اثبات برتری حقّ بر باطل، و خیر بر شر، و علم بر جهل محتاج به دلیل و برهان نیست.
اگر تنها شخصیت مقدس و روحانی حسین(ع) و محبوبیت فوق‌العاده او را در بین مسلمین، و بدنامی یزید و تنفر عموم را از او در نظر بگیریم، برای آنکه صحنه این مصاف را کامل‌ترین صحنه‌های مصاف، و نبرد حقّ و باطل بشناسیم کافی است.
حسین(ع) کسی بود که در صلاحیت اخلاقی و قدس مقام و بلندی رتبه او احدی از بنی‌امیه هم تردید نداشت، و حتی آنهایی که به جنگش رفتند و او را به طمع منافع دنیا شهید کردند، اگر به وجدان خود رجوع می‌کردند نمی‌توانستند منکر فضایل او و اینکه سزاوارترین مردم به خلافت و پیشوایی مسلمانان است بشوند.
او محبوب‌ترین مردم و نزدیک‌ترین همه افراد به دل‌های مسلمین بود، و عواطف قلبی همه به او متوجّه بود، و طبعاً می‌بایست همین‌طور باشد. مگر مسلمان، مسلمان نباشد، یا دوستی و مهر فوق‌العاده پیغمبر(ص) را نسبت به حسین(ع) نشنیده باشد.
مگر نه پیامبر اسلام(ص) از گریه حسین(ع) ناراحت می‌شد، و از فاطمه عزیزش می‌خواست تا او را آرام کند، و طوری با او با مهر و نوازش باشد که این کودک محبوب، دلش نشکند، و صدایش به گریه بلند نشود.[6]
پیغمبر(ص)، حسین(ع) را می‌بوسید، می‌بویید، به سینه می‌چسبانید، او را می‌خندانید، با او ملاطفت می‌کرد، عواطفی اظهار می‌داشت که در آن زمان از هیچ پدری نسبت به فرزندش چنان عواطف دیده نمی‌شد.
آن‌قدر موضوع شدت محبّت رسول خدا(ص) به حسین(ع) در روایت شرح داده شده که برای انسان شکی باقی نمی‌ماند که پیغمبر(ص) حسین(ع) را مصدر آیات و صاحب مقامات برجسته می‌شناخته و یک آینده بسیار عظیم و درخشان، در سیما و رخسار او می‌دیده است. لذا این همه لطف و عنایت را به او داشته است.
در بعضی از روایات است که فاطمه زهرا(س) بیمار شد، و شیرش خشکید، برای حسین(ع) مرضعه خواستند، پیدا نشد پیغمبر(ص) به حجره‌ی فاطمه(س) می‌آمد و انگشت ابهامش را در دهان حسین(ع) می‌گذاشت، و حسین(ع) می‌مکید، و خدا در انگشت ابهام پیغمبر(ص) خودش رزقی قرار داد که حسین(ع) به همان تغذیه می‌نمود، و چهل شبانه روز پیغمبر(ص) به این‌گونه حسین(ع) را غذا داد. خداوند گوشت او را از گوشت پیغمبر(ص) رویانید.[7]
حسین(ع) در حدود پنجاه‌وهفت سال در بین مردم زندگی کرد. دشمنانی داشت که از هر تهمت و افترایی در حقّ کسی پروا نداشتند ولی طهارت اخلاقی و فضایل و حسن شهرت حسین(ع) چنان بود که برای آنها هم فرصت آنکه او را به‌یک عیب و نقطه ضعف متهم سازند نبود. هیچ‌کس او را به عیبی نسبت نداد، و هیچ‌کس در صلاحیت و پاک‌دامنی و قدس روحی او تردید نکرد.
حتی معاویه وقتی از حسین(ع) نامه‌ای به او رسید که او را به ارتکاب جرائم و جنایات سرزنش و ملامت فرموده بود، با اطرافیان چاپلوس خود مشورت کرد. آنها که وجدان و شرف انسانیت را به پول‌های زرد و سفید معاویه فروخته بودند، او را به نوشتن نامه جسارت‌آمیز به مقام امام(ع) تحریک و ترغیب نمودند.
معاویه مکار، معاویه عیب‌جو و سیّاس که مردان عالی‌قدر را با تهمت و افترا می‌گرفت، و دامن پاک بی‌گناهان را به تهمت و حیله سیاسی، آلوده معرفی می‌کرد در پاسخ آنها گفت:
وَمَا عَسَیْتُ أَنْ أَعِیبَ حُسَیْناً وَاللهِ مَا أَرَی لِلْعَیْبِ فِیهِ مَوْضِعاً.[8]
من در شأن حسین چه بگویم، من راه به جستن عیبی در حسین ندارم، به خدا قسم در او موضع عیبی نمی‌بینم.
آری، معاویه که از زوایا و آشکار و نهان زندگانی حسین(ع) بااطلاع بود، و از جاسوسان و کارآگاهانش هم پی‌درپی از حالات حسین(ع) گزارش دریافت می‌کرد؛ و از هرکسی بیشتر به نسبت دادن عیب به حسین(ع) مایل بود، گفت:
وَاللهِ مَا أَرَی لِلْعَیْبِ فِیهِ مَوْضِعاً.
چاره‌ای هم نداشت چون می‌دانست هرچه بگوید خود را سبک و رسوا می‌کند، و مردم می‌گویند: لعنت بر دروغ‌گو! زیرا همه می‌دانستند که در حسین(ع) موضع عیبی نیست.
زان قطره که می‌چکد ز ابر سحری / بالله هزار بار پاکیزه‌تری
حتی در کشندگان حسین(ع) یک نفر که واقعاً حسن ظن به یزید، و ابن زیاد و دستگاه آنها داشته باشد و بدگمان به حسین(ع) باشد یافت نمی‌شد، و عموم کسانی که در این جرم بزرگ با بنی‌امیه همدست شده بودند، و آنها را یاری کردند یا سکوت نمودند، برای طمع در مال یا مقام یا ترس از عزل و برکناری از شغل، و هتک عرض و اموال بود.
پس اگر ما فقط قدس مقام حسین(ع) را از هرکدام از جوانب و نواحی به‌نظر بیاوریم و رذالت و دنائت شخص یزید را در هر جهتی ملاحظه کنیم، برای شناختن حقّ و باطل، مانند آفتاب در وسط آسمان هرکس را رهنما خواهد بود. بلکه اگر هریک از یاران و سپاهیان آنها را با هریک از افراد طرف مقابل روبه‌رو سازیم برای پی بردن به حقیقت این نبرد تاریخی کافی است.
اصحاب حسین(ع) امثال سیدالقرّاء حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، زهیر، بریر، حر، عابس و جوانان پاکیزه‌جان هاشمی مانند مسلم و ابوالفضل و علی‌اکبر(ع) بودند.
و پیروان یزید: ابن زیاد، عمر بن سعد، شمر، مسلم بن عقبه، مروان، حصین بن تمیم، و حصین بن نمیر و دیگر از اشقیای معروف و جلّادان و خونخواران و آدم‌کشان بی‌رحم تاریخ بودند که یا در قتل سیدالشهدا(ع)، و یا در قتل عام مدینه و تخریب مکه و کعبه معظمه و مظالم دیگر شرکت کردند.
برای اینکه عظمت قیام امام حسین(ع) و لزوم آن انقلاب مقدس معلوم شود، به‌طور فهرست هویت بنی‌امیّه و چند نفر از سران این شجره ملعونه را در اینجا یادآور شده و گوشه‌هایی از کفر و شرک، و دنائت نسب و رسوایی‌های آنها را به اختصار نقل می‌کنیم. خوانندگان از این مجمل، حدیث مفصل بخوانند.


خودآزمایی

 

1- چرا گزاف و مبالغه نیست اگر بگوییم: در مقابله بین حقّ و باطل، مواجه‌های مانند مواجهه بنی‌هاشم و بنی‌امیّه روی نداده است؟
2- به چه دلایلی حلف‌الفضول، یکی از شریف‌ترین پیمان‌هایی است که پیش از اسلام بسته شد؟
3- چگونه می‌توان به حقیقت این نبرد تاریخی (واقعه کربلا) پی‌برد؟

 

پی نوشت ها

 

[1]. اسکافی، المعیار و الموازنه، ص119، 322؛ ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج2، ص297.
[2]. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج15، ص203؛ ر.ک: ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج2، ص355؛ همو، السیرةالنبویه، ج1، ص258.
[3]. ابن هشام، السیرةالنبویه، ج1، ص87؛ بیهقی، معرفة السنن و الآثار، ج5، ص175؛ همو، السنن‌الکبری، ج6، ص367؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج2، ص357؛ همو، السیرةالنبویه، ج1، ص261؛ ر.ک: حلبی، السیرةالحلبیه، ج1، ص213؛ صالحی شامی، سبل الهدی و الرشاد، ج2، ص154.
[4]. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج15، ص225.
[5]. راجع به حلف‌الفضول آنچه نوشته شد از این مصادر است: ابن هشام، السیرةالنبویه، ج1، ص87 ـ 88؛ مسعودی، مروج‌الذهب، ج2، ص270 ـ 271؛ ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج14، ص130؛ ج15، ص203 ـ 205، 224 ـ 226؛ حلبی، السیرةالحلبیه، ج1، ص211؛ ابن‌کثیر، السیرةالنبویه، ج1، ص257 ـ 261. ازجمله حکایاتی که راجع به اعتبار و احترام این پیمان در بین قبائل قریش که در آن شرکت نموده بودند، نقل شده حکایت منازعه‌ای است که میان حسین(ع) و معاویه در زمینی که ملک حسین(ع) بود واقع شد و همچنین منازعه دیگر که بین آن حضرت و ولید حاکم مدینه روی داد. معاویه و ولید می‌خواستند بر حسین(ع) ستم کنند. آن حضرت آنها را به حلف‌الفضول تهدید کرده و از ستمی که اراده کرده بودند بازداشت تا به حقّ آن حضرت تسلیم گشتند. رجوع شود به: ابن هشام، السیرةالنبویه، ج1، ص87 ـ 88؛ ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج15، ص226 ـ 227.
[6]. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج14، ص171؛ هیثمی، مجمع‌الزوائد، ج9، ص201؛ فیروزآبادی، فضائل الخمسة من الصحاح السته، ج3، ص258؛ عقّاد، ابوالشّهداء، ص131 ـ 132.
[7]. ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج4، ص50؛ مجلسی، بحارالانوار، ج43؛ ص254؛ عقّاد، ابوالشّهداء، ص134.
[8]. طوسی، اختیار معرفةالرجال، ص252 ـ 259؛ طبرسی، الاحتجاج، ج2، ص21 ـ 22؛ مجلسی، بحارالانوار، ج44، ص212 ـ 214؛ بحرانی اصفهانی، عوالم‌العلوم، ص91 ـ 93.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

آیت الله العظمی لطف الله صافی گلپایگانی

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: