فصل هشتم: مسح پاها در وضو | ۴
روایات چند گروه است:
الف) روایاتى که در منابع اهل بیت(ع) نقل شده و آنها عموماً و متّفقاً مسح بر کفش را نفى مىکنند، به عنوان نمونه:
۱ـ شیخ طوسى از ابىالورد نقل مىکند، مىگوید: به امام ابوجعفر(الباقر(ع)) عرض کردم، ابوظبیان نقل مىکند که على(ع) را دیدم که آب را ریخت و بر کفشهاى خود مسح کرد، فرمود: ابوظبیان دروغ مىگوید:
«أمَا بَلَغَکُمْ قَوْلُ عَلِىٍّ(ع) فِیکُمْ: سَبَقَ الکِتَابُ الخُفَّیْنِ؟ فَقُلْتُ: هَلْ فِیهِمَا رُخْصَةٌ؟ فَقَالَ: لاَ إلاَّ مِنْ عَدُوٍّ تَقِیَّةً أوْ ثَلْجٍ تُخَافُ عَلَى رِجْلَیْکَ؛ آیا به تو نرسیده است که على(ع) فرمود قرآن مجید (آیهی سورهی مائده دربارهی مسح پاها در وضو) بر مسح بر کفشها پیشى گرفته است، عرض کردم آیا رخصتى براى مسح کردن بر کفشها وجود دارد؟ فرمود: نه! مگر در برابر دشمنى قرار بگیرى و بخواهى تقیّه کنى یا برف زمین را فرا گرفته باشد و بر پاهاى خود بترسى».[1]
از این حدیث چند نکته استفاده مىشود:
اوّلاً: با این که مشهور در روایات اهل سنّت این است که على(ع) مسح بر کفش را جایز نمىشمرد، چگونه ابوظبیان و امثال او به خود اجازه مىدهند، به آن حضرت دروغ ببندند، آیا توطئهاى در کار بوده؟ پاسخ این سؤال را بعداً خواهیم دانست.
ثانیاً: على(ع) راه را نشان مىدهد و مىگوید: قرآن مجید بر همه چیز پیشى مىگیرد و چیزى بر قرآن پیشى نمىگیرد. اگر روایتى هم برخلاف قرآن دیده شود، باید توجیه و تفسیر گردد. آن هم در مورد سورهی مائده (سورهاى که آیهی وضو در آن آمده است) که آیات آن هرگز نسخ نشده است.
ثالثاً: امام باقر(ع) نیز راه را نشان مىدهد که اگر روایتى دربارهی مسح بر کفشها وارد شده باشد، بر ضرورت مانند سرماى شدید که خوف بر پاها وجود داشته باشد حمل مىشود.
۲ـ مرحوم صدوق در کتاب «من لا یحضره الفقیه» در حدیثى از امیرمؤمنان(ع) نقل مىکند که فرمود:
«إنّا اَهْلُ بَیْتٍ... لاَ نَمْسَحُ عَلَى الخُفَّیْنِ فَمَنْ کَانَ مِنْ شِیعَتِنَا فَلْیَقْتَدِ بِنَا وَلْیَسْتَنَّ بِسُنَّتِنَا؛ ما خاندانى هستیم که روى کفش مسح نمىکنیم، هر کس از پیروان ماست به ما اقتدا کند و سنّت ما را بپذیرد».[2]
۳ـ در حدیث دیگرى از امام صادق(ع) تعبیر عجیبى نقل شده که فرمود:
«مَنْ مَسَحَ عَلَى الخُفَّیْنِ فَقَدْ خَالَفَ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ کِتَابَهُ وَ وُضُوئُهُ لَمْ یَتُمَّ وَ صَلاَتُهُ غَیْرُ مُجْزِیَةٍ؛ کسى که بر کفش مسح کند مخالفت با خدا و پیغمبر(ص) و قرآن مجید کرده و وضویش تمام نیست و نمازش مجزى نمىباشد».[3]
با توجّه به روایاتى که از على(ع) دربارهی عدم جواز مسح بر کفشها رسیده به یاد سخنى از فخر رازى مىافتیم که در مورد مسألهی جهر و اخفات در بسم الله، با توجّه به این که گروهى آهسته خواندن بسم الله را لازم مىدانستند و امیرمؤمنان على(ع) جهر را لازم مىشمرد، چنین مىگوید: «من اتخذ علیاً إماماً لدینه فقد استمسک بالعروة الوثقى فى دینه و نفسه؛ هرگاه کسى على(ع) را پیشواى دین خود قرار دهد به دستگیرهی محکمى در دین و نفس خود دست زده است».[4]
ولى با این حال به سراغ روایات دیگر میرویم.
ب) روایاتى که مسح بر روى کفشها را اجازه مىدهد دو گونه است:
گروه اوّل: روایاتى که به طور مطلق چنین اجازهاى مىدهد، مانند: حدیث مرفوعهی سعد بن ابیوقاص از رسول خدا(ص) دربارهی وضو (مسح) بر کفشها: «أَنَّهُ لاَ بَأْسَ بِالْوُضُوءِ عَلَى الْخُفَّیْنِ».[5]
در حدیث دیگرى که طبق نقل بیهقى در صحیح بخارى و صحیح مسلم از حذیفه چنین نقل شده است: «مشى رسول الله(ص) إلى سباطة قوم فبال قائماً ثمّ دعا بماءٍ فجئته بماء فتوضأ و مسح على خفّیه».
با نهایت معذرت و شرمندگى و به حکم اجبار به ترجمه حدیث مىپردازیم: «رسول خدا به محلّ زبالهی قومى رفت و ایستاده بول کرد. سپس آبى خواست و من (حذیفه) آبى براى او بردم و او وضو گرفت و مسح بر کفش خود کرد!!».[6]
ما اطمینان داریم که این حدیث مجعول است و از سوى بعضى از منافقان براى ضربه زدن به قداست رسول خدا(ص) جعل شده و سپس به کتابهایى مانند صحیح بخارى و صحیح مسلم (بر اثر سادگى نویسندگان آنها) راه یافته است.
آیا کسى که کمترین شخصیّتى داشته باشد، دست به چنین کارى مىزند که لوازم عدیدهی بسیار نامطلوبى دارد که قلم از شرح آن شرم دارد؟ چقدر جاى تأسّف است که در کتاب صحاح این قبیل روایات آمده و هنوز هم به آن استدلال مىکنند.
به هر حال این روایات و مانند آنها قید و شرط خاصّى براى مسح بر کفشها ندارد.
گروه دوّم: از این روایات، استفاده مىشود که مسح بر کفشها (اگر جایز بوده) منحصر به موارد ضرورت بوده است، مانند:
روایتى که مقدام بن شریح از عایشه نقل مىکند، مىگوید از وى دربارهی مسح بر کفشها سؤال کردم، گفت: به سراغ على(ع) برو که با رسول خدا(ص) مسافرت مىکرد، من به سراغ آن حضرت آمدم و در این باره سؤال کردم، فرمود:
«کنّا إذا سافرنا مع رسول الله(ص) یأمرنا بالمسح على خفافنا؛ هنگامى که با رسول خدا مسافرت مىکردیم به ما دستور مىداد روى کفشها مسح کنیم».[7]
این تعبیر به خوبى نشان مىدهد که مسألهی مسح کردن بر کفشها مربوط به موارد ضرورت بوده است، لذا مىفرماید: در سفرها چنین به ما دستور مىداد.
و روایات دیگرى از این قبیل.
دقّت در مجموع روایاتى که در منابع معروف اهل سنّت وارد شده، بدون پیش داورىهاى قبلى نشان مىدهد:
اوّلاً: طبق قاعدهی شناخته شده در علم اصول، (قاعدهی جمع میان مطلق و مقیّد به تقیید مطلقات) باید روایاتى را که مطلقاً اجازهی مسح بر کفشها را مىدهد، حمل بر موارد ضرورت کنیم، مانند سفر یا میدان نبرد، یا موارد مشابه دیگر و جالب این که در سنن بیهقى یک باب مفصّل دربارهی مقدار زمانى که جایز است بر کفشها مسح کنند عنوان کرده و با چندین روایت، محدود بودن آن را به سه روز در سفر و یک روز در حضر و مانند آن بیان مىکند.[8]
آیا این همه روایات، دلیل روشنى بر این حقیقت نیست که تمام آنچه در روایات راجع به مسح بر کفشها ذکر شده، مخصوص حالات ضرورت است و در حال عادى معنا ندارد که کفش را از پا بیرون نکنیم و مسح بر پا نکشیم.
و این که بعضى مىگویند این براى رفع عسر و حرج از امّت است، سخن قابل قبولى نیست، زیرا درآوردن کفشهاى معمولى کمترین زحمتى ندارد.
ثانیاً: با توجّه به روایات متعدّد از على(ع) در منابع معروف اهل بیت(ع) و اهل سنّت که على(ع) مىفرمود این مسح مربوط به قبل از نزول آیهی 6 سورهی مائده دربارهی وضو بوده، نشان مىدهد که اگر اجازهاى هم بوده، مربوط به قبل از نزول این آیه بوده است. بعد از نزول این آیه حتّى در جنگها و مسافرت نیز مسح بر کفشها جایز نبوده، زیرا در صورت وجود مشکل از جهت کندن کفش، به جاى وضو تیمّم مىکردهاند، زیرا دستور تیمّم هم به طور کلّى در ذیل همان آیه آمده است.
ثالثاً: اگر بعضى در حضر پیامبر(ص) را دیدهاند که مسح بر کفش مىکند، از جهت این بوده که روى کفش پیامبر(ص) شکافى داشت که مسح کردن از لاى آن ممکن بوده است.
مرحوم صدوق از محدّثان معروف امامیّه در اثر معروف خود «من لایحضره الفقیه» مىگوید: نجاشى کفشى براى پیامبر اسلام(ص) هدیه داده بود که روى آن شکافى داشت. پیغمبر اکرم(ص) در حالى که کفش را برپا داشت روى پاى خود را مسح فرمود. جمعى از ناظران گمان کردند آن حضرت روى کفشها مسح کرده است.[9]
محدّث معروف بیهقى در «السنن الکبرى» یک باب تحت عنوان «باب الخف الذى مسح علیه رسول الله(ص)» عنوان کرده، و از بعضى از احادیث این باب استفاده مىشود که کفشهاى غالب مهاجران و انصار داراى شکاف بود «و کانت کذلک خفاف المهاجرین و الأنصار مخرقة مشققة».[10]
بنابراین بسیار محتمل است که آنها هم روى خود پاها مسح مىکردند.
از شگفتىهاى این بحث آن است که راویان احادیث مسح بر روى کفشها، کسانى هستند که گاه توفیق تشرّف خدمت حضرت را داشتند، ولى على(ع) که دائماً در محضر پیامبر(ص) بود، طبق احادیث معروف اهل سنّت این سخن را هرگز قبول نداشت.
و از آن شگفتانگیزتر این که از عایشه که غالباً با آن حضرت(ص) بوده نقل کردهاند که مىگفت: «لئن تقطع قدماى أحبّ إلىّ من أنْ أمسح على الخفّین؛ اگر پاهاى من قطع شود از این خوشتر دارم که روى کفشهایم مسح کنم!».[11]
۱ـ قرآن وظیفهی اصلى را در وضو به وضوح، مسح بر پاها شمرده است، (آیهی 6 سورهی مائده) و تمام روایات اهل بیت(ع) و فتاواى فقهاى پیروان آنها بر همین امر استقرار یافته است.
2ـ فقهاى اهل سنّت وظیفهی اصلى را غالباً شستن پاها مىدانند ولى اکثر آنها اجازه مىدهند که در حال اختیار روى کفشها را مسح کنند! و بعضى آن را منحصر به موارد ضرورت مىدانند.
3ـ روایاتى که دربارهی مسح بر کفشها در کتب منبع برادران اهل سنّت آمده به قدرى ضدّ و نقیض است که هر محقّقى را به شک مىاندازد. بعضى مطلقاً اجازهی مسح بر کفشها را مىدهد و بعضى مطلقاً نفى مىکند و بعضى محدود به حال ضرورت مىکند و مقدار آن را در سفر سه روز و در حضر یک روز تعیین مىنماید.
4ـ بهترین طریق جمع میان روایات آن است که مدار اصلى، مسح بر خود پاهاست (و به عقیدهی آنها شستن پاها) و به هنگام ضرورت مانند جنگ و سفرهاى سخت که آنها به جاى نعلین، کفش ـ و به تعبیر آنها خفّ ـ مىپوشیدند و بیرون آوردن آن از پا مشکلاتى داشت بر روى کفش (شبیه جبیره) مسح مىکردند.
1- یک نمونه از روایاتى که در منابع اهل بیت(ع) نقل شده و عموماً و متّفقاً مسح بر کفش را نفى مىکند، ذکر کنید.
2- دو گونه از روایاتى که مسح بر روى کفشها را اجازه مىدهد توضیح دهید.
3- دقّت در مجموع روایاتى که در منابع معروف اهل سنّت وارد شده، کدام موارد را نشان مىدهد؟
[1]. تهذیب، جلد 1، حدیث 1092.
[2]. من لا یحضره الفقیه، جلد 4، صفحهی 415.
[3]. وسائل الشیعه، جلد 1، صفحهی 279.
[4]. تفسیر کبیرفخر رازى، جلد 1، صفحهی 207.
[5]. السنن الکبرى، جلد 1، صفحهی 269.
[6]. همان مدرک، صفحهی ۲۷۰.
[7]. السنن الکبرى، جلد 1، صفحهی ۲۷۲.
[8]. السنن الکبرى، جلد 1، صفحهی ۲۷۵ و ۲۷۶.
[9]. من لا یحضره الفقیه، جلد 1، صفحهی 48.
[10]. السنن الکبرى، جلد 1، صفحهی 283.
[11]. مبسوط سرخسى، جلد 1، صفحهی 98.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت