بخش دوّم: بنی هاشم و بنی امیّه | ۹
آنچه از جرائم یزید گفته شد، برای هرکس خالی از تعصب و عناد باشد شکی در کفر او باقی نخواهد ماند.
معلوم است که یزید برای پیغمبر(ص) و مسجد و روضه آن حضرت، و کعبه معظمه احترامی قائل نبوده و به رسالت و نبوّت ایمان نداشته که در هتک حرمت مقدسات اسلام اینگونه جسور و بیباک بود.
هرکس در اعمال و حرکات او و پدرش دقت کند میفهمد که اگر شخص پیغمبر(ص) هم در این دنیا بود، معاویه و یزید اگر میتوانستند این جنایتها را مرتکب میشدند و آن حضرت را به قتل میرساندند و به همان راه گذشتگانشان در جنگ بدر و احد و خندق میرفتند.
یزید علاوه بر انجام دادن این اعمال کفرآمیز، به صراحت و با زبان نیز اظهار کفر کرد، و وقتی سر مبارک سیدالشهدا(ع) را در جلو خود گذارده بود، با چوب خیزران به آن سر نازنین میزد و این اشعار را میخواند.
یَا غُرَابَ الْبَیْنِ! مَا شِئْتَ فَقُلْ / إِنَّمَا تَنْدُبُ أَمْراً قَدْ حَصَلَ
لَیْتَ أَشْیَاخِی بِبَدْرٍ شَهِدُوا / جَزَعَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الأَسَل
فَأَهَلُّوا، وَاسْتَهَلُّوا فَرَحاً / وَلَقَالُوا یَا یَزِیدُ لا تَشَلْ
قَدْ قَتَلْنَا الْقَرْنَ مِنْ سَادَاتِهِمْ / وَعَدَلْنَا قَتْلَ بَدْرٍ فَاعْتَدَلَ
لَعِبَتْ هَاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلا / خَبَرٌ جَاءَ وَلا وَحْیٌ نَزَلَ
لَسْتُ مِنْ خِنْدِفَ إِنْ لَمْ أَنْتَقِمْ / مِنْ بَنِی أَحْمَدَ مَا کَانَ فَعَلَ[1]
ای کلاغ جدایی هرچه میخواهی بگو! همانا تو گریه میکنی بر کاری که عملی شده است. کاش پدران من که در بدر کشته شدند میدیدند زاری کردن قبیله خزرج را از زدن نیزه! از شادی فریاد میزدند و میگفتند: ای یزید دستت شل مباد! مهتران و بزرگان آنها را کشتیم و این را به جای کشتگان بدر گذاشتیم، پس حسابمان تسویه شد! بنیهاشم با سلطنت بازی کردند؛ نه خبری از آسمان آمد و نه وحیی نازل شد. من از خاندان خندف نیستم اگر از فرزندان احمد آنچه را انجام دادهاند، انتقام نکشم.
ابن عقیل گوید: یکی از دلیلهای کفر و زندقه یزید، اشعار اوست که در آنها اِلحاد و خباثت ضمیر و بدکیشی خود را آشکار کرده است؛ ازجمله در قصیدهای که بعضی از ابیات آن این است:
عُلِیّةُ هَاتِی وَاعْلِنِی وَتَرَنَّمِی / بِذَلِکَ إِنِّی لا اُحِبُّ الْتَّنَاجِیَا
حَدیِثَ أَبِی سُفْیَانَ قِدْماً سُمِی بِهَا / إِلَی أَحَدٍ حَتَّی أَقَامَ الْبَوَاکِیَا
أَلا هَاتِ فَاسْقِینِی عَلَی ذَاکَ قَهْوَةً / تُخَیِّرُهَا الْعَنْسِیَّ کَرْماً شَامِیَا
إِذَا مَا نَظَرْنَا فِی اُمُورٍ قَدِیمَةٍ / وَجَدْنَا حَلالاً شُرْبَهَا مُتَوَالِیَا
وَإِنْ مِتُّ یَا اُمَّ الاُحَیْمِرِ فَانْکِحِی / وَلا تَأْمَلِی بَعْدَ الْفِرَاقِ تَلاقِیَا
فَإِنَّ الَّذِی حُدِثْتِ عَنْ یَوْمِ بَعْثِنَا / أَحَادِیثُ طَسْمٍ تَجْعَلُ الْقَلْبَ سَاهِیاً
وَلابُدَّ لِی مِنْ أَنْ أَزُورَ مُحمَّداً / بِمَشْمُولَةٍ صَفْرَاءَ تَرْوِی عِظَامِیاً[2]
و از جمله اشعار اوست:
مَعْشَرَ النَّدْمَانِ قُومُوا / وَاسْمَعُوا صَوْتَ الأَغَانِی
وَاشْرَبُوا کَأْسَ مُدَامٍ / وَاتْرُکُوا ذِکْرَ الْمَعَانِی
أَشْغَلَتْنِی نَغْمَةُ الْعَیْ / دَانِ عَنْ صَوْتِ الأَذَانِ
وَتَعَوَّضْتُ عَنِ الْحُو / رِ عَجُوزاً فِی الدِّنَانِ[3]
ای گروه ندیمان برخیزید و نغمه تار و تنبور بشنوید، پیالههای مداوم بنوشید و صحبت از معنویات را کنار بگذارید (که) نغمههای سازها مرا از شنیدن اذان بازداشته است و من حوریهای بهشتی را با پیرزن در خمره (شراب کهنه) عوض کردهام.
و از اشعار کفرآمیز اوست:
لَمَّا بدَتْ تِلْکَ الحُمُولُ وَأَشرَقَتْ / تِلْکَ الشُّمُوسُ عَلَی رُبَی جَیْرُونِ
نَعِبَ الْغُرَابُ فَقُلتُ: نُحْ أَو لا تَنُحْ / فَلَقدْ قَضَیْتُ مِنَ الْغَرِیمِ دُیُونِی[4]
وقتی که آن هودجها نمایان شد و آن آفتابها بر بلندیهای جیرون تابید، کلاغ آواز شوم سر داد، من گفتم (ای کلاغ) چه نوحهسرایی بکنی یا نکنی، من طلبهای خود را از بدهکار پس گرفتم!.
به گواهی محقّقین علم تاریخ، اوضاع اجتماعی مسلمانان از عصر زمامداری عثمان و حکومت یافتن بنیامیّه در شهرها و استانها رو به انحطاط عجیبی گذاشت، و در عصر معاویه به خصوص بعد از شهادت حضرت امام مجتبی(ع) با سرعت عجیبی اجتماع در سراشیبی سقوط افتاد بهطوری که با اوضاع مجتمع عصر پیغمبر اسلام(ص) و دوران خلافت علی(ع) تفاوتهای فاحش یافت.
فکر، اخلاق و روش مسلمانان عوض شد، فساد و سوءاستفاده در همهجا رخنه کرد، رسوم حکومتهای روم و ایران که ظهور اسلام و نهضت آسمانی نو آن را پشت سر گذارده بود بازگشت کرد، شریعت و قرآن و احکام را به میل شخصی خود تأویل و توجیه میکردند. عقاید و آرا تحت کنترل و بازرسی شدید مأمورین حکومت درآمده بود. فرهنگ و تعلیم وتربیت اموی افکار را عوض میکرد و مردم را به قبول ظلم و خضوع و سکوت و تملق در برابر دستگاههای دولتی و خودمختاری معاویه پرورش میداد.
در مسائلی که مراجعه به آرای عمومی رسم بود (مانند بیعت یزید) غیر از رأی حاکم، رأی احدی محترم نبود و زور سرنیزه و برق شمشیر، آراء را به میل بنیامیه قرار میداد، و مراجعه به آرای عموم و شورا که در آن عصر بر زبانها تکرار میشد بسیار مسخره و توهین به جامعه بود.
معاویه رسماً اعلان میکرد و در مجمع بزرگی مثل مسجدالحرام منبر میرفت و در حضور مخالفین ولایتعهدی یزید با کمال بیحیایی و بیشرمی از آزادی انتخابات در ولایتعهدی یزید و موافقت سران امّت سخن میگفت؛ درحالی که در پای منبرش جلّادان و آدمکشان او آماده بودند که اگر کسی نفس بکشد همانجا گردنش را بزنند.
آن مسلمانهایی را که برای رضای خدا جهاد میکردند و شهادت در راه خدا را با افتخار استقبال میکردند و به مادیات بیاعتنا بودند و به آزادگی و سادگی و قناعت و عدالت خو گرفته بودند و از سطوت حکام نمیهراسیدند و مانند ابیذر و عمار اجرای تعالیم قرآن را باشدت و جدیت مطالبه میکردند، جای خود را به مردمی دنیاپرست و بوالهوس سپردند که گوش و چشم بصیرتشان را تجملات و غذاهای لذیذ و لباسهای قیمتی و خانههای وسیع، کر و کور ساخته و حبّ دنیا قوای اخلاقی آنها را سست نموده، برای پول و حقوقی که از زمامداران میگرفتند همهگونه ذلت و پستی را تحمل میکردند و هر فرمانی را از آنها اطاعت نموده و غیرت و مردانگی و شرف و کرامت انسانیت را کنار گذاشته بودند.
دیگر در میان کارمندان و مأموران و افسران کسی نبود که از مافوق برای اطاعت از قانون اطاعت نماید یا از فرمان مافوق در دستور خلاف قانون اطاعت نکند. مأموران خود را به حقوق و جایزهها و انعامات فروخته بودند و مانند بندگان از اوامر معاویه و یزید و زیاد و شمر و دیگران اطاعت میکردند و قانون را برای اطاعت مافوق زیر پا میگذاشتند.
و اگر کسانی مثل والی خراسان[5] در دستگاه بودند که از اطاعت اوامر نامشروع و تجاوز به حقوق ملت خودداری میکردند، به تدریج تصفیه شده و خانهنشین گردیدند. برای این افراد تفاوت نمیکرد یزید و معاویه زمامدار باشد، یا علی و حسین(ع)؛ بلکه چون منافع شخصی آنها در حکومت معاویه و یزید تأمین میشد به حکومت آنها مایل بودند.
خفقان، رکود و سکوت، جمیع نواحی زندگی اجتماعی را فراگرفته بود، امر به معروف و نهی از منکر متروک شده و مأموران از آن جلوگیری مینمودند.
خطبا جز به نفع زمامداران و دعا و نیایش برای معاویه و یزید، و نفرین و ناسزا به اخیار و بندگان شایسته خدا سخن دیگر نمیتوانستند بگویند.
فقر عمومی و تنگدستی مردم را سخت در فشار گذارده و بیتالمال مسلمین که باید صرف رفاه حال مردم و پیشرفت امور اقتصادی و عمرانی و تأمین منافع عامه و ترقی و پیشرفت جامعه شود، بیشتر صرف انعام و جوایز و صلهها و حقوقهای کلان به طرفداران سیاست و جاسوسان و سازمانهای دستگاه بنیامیه و خرید کنیزان خواننده و نوازنده و مجالس بزم و شراب و قمار و رقص و طرب میشد.
افکار، معارف، علوم و دین و ایمان رو به تنزل میرفت و به آخرین مراتب انحطاط رسیده بود.
قدرت اجتماع و نیروی عمومی و ملّی اسلامی آنقدر ضعیف بود که احدی را جرئت اعتراض به تخلف یک مأمور ساده حکومت نبود، خفقان فکری و دینی به طوری بود که از اسلام اسمی، و از قرآن رسمی بیشتر باقی نمانده و حدود و نظامات اسلامی بازیچه گردیده و ملاک و میزان جریان امور، اراده حاکم و دستگاه او بود. دین اسلام از آن جهت که برنامه و دستورالعمل حکومت و زمامداری است، از ارزش و اعتبار افتاده بود.
خفقان علمی هم به نوعی بود که معاویه رسماً شخصی مانند ابن عبّاس را که از معروفترین علمای اسلام بود، از تفسیر قرآن و بیان حقایق طبق نظر اهل بیت، و روایاتشان از پیغمبر اکرم(ص)، منع نمود، و بحث و تفسیر و نقل حدیث و بیان احکام حلال و حرام تحت مراقبت کارآگاهان قرار داشت.
و خلاصه همانطور که حسین(ع) فرمود: «سنت پیغمبر میرانده، و از میان رفته و بدعت زنده و رایج شده بود؛ نه به حقّ عمل میشد، و نه از باطل کسی باز داشته میگشت».[6]
کدام دلیل بر پستی عزائم و انحطاط اخلاق جامعه و ضعف فکر و ایمان روشنتر از این است که مردمی شمشیرزن، سرباز، مسلح، با رغبت و اصرار از شخصی مانند حسین(ع) دعوت کنند و پیدرپی نامه و فرستاده بفرستند و از او بخواهند که برای اقامه عدل و احیای شرع و دفع بدعتها دعوت آنها را اجابت کند و با نماینده او (مسلم بن عقیل) بیعت نمایند و همین که ابن زیاد آنها را به مال و منال دنیا تطمیع کرد، عقل و دین و بیعت خود را کنار بگذارند و نماینده امام را غریب و تنها سازند تا به آن وضع فجیع به قتل برسد و بعد از آنکه حسین(ع) به سوی آنها آمد، همان افراد پول و رشوه بگیرند و به جنگ او بروند و آب را بر روی او و کودکان خردسالش ببندند.
ما در سابق هم از این تنزل اخلاق چیزهایی تذکر دادیم و گفتیم که لشکر کوفه لشکری بود که دست و پا و زبانش با وجدان و روح و فکرش جنگ میکرد، عمر سعد و شبث بن ربعی و عمرو بن حجاج و حجّار بن ابجر و دیگران را حبّ دنیا و ترس از زوال مقام به کربلا برد. در پاسخهایی که عمر سعد به حسین(ع) داد بنگرید که از روی انحطاط فکری و تسلط روح ترس و بیم و تن دادن به زیر بار ظلم و فقر اخلاقی مردم آن زمان، پرده بر میدارد. حسین(ع) به او فرمود: «آیا با من جنگ میکنی؟ آیا از خدا نمیترسی؟ من پسر آن کس هستم که تو میدانی. آیا با من نمیشوی؟ و اینها را رها نمیکنی؛ زیرا این به خدا نزدیکتر است».
ابن سعد نگفت: چون حقّ با بنیامیّه است. نگفت: چون نهضت و قیام شما را خلاف مصلحت امّت میدانم، بلکه گفت: میترسم خانهام خراب شود.
امام(ع) فرمود: «من برایت آن را بنا میکنم». گفت: میترسم دهِ من گرفته شود فرمود: «من بهتر از آن را به تو در حجاز میدهم».
گفت: من عائلهدار هستم، و میترسم ابن زیاد آنها را بکشد.
هرچه گفت از ترس و بیم گفت، اگر چه محرک اصلی او همان طمع حکومت ری بود، ولی به هرحال این گفتگوها انحطاط اخلاق را در آن زمان نشان میدهد که چگونه روح ترس و بیم، و فقدان شجاعت اخلاقی و رشد فکری بر مردم سایه انداخته و علاقه به مظاهر فریبنده دنیا همّتها را پست و ارادهها را سست نموده بود.
آری وقتی افرادی مانند معاویه، یزید، مسلم بن عقبه، مغیره، زیاد، بُسر و عمروعاص، زمامدار و رهبر جامعه گردند محصول آن غیر از دنائت اخلاق و فساد اجتماع و کوتاهفکری و بشرپرستی نخواهد بود؛ چنان جامعهای با مصلحین و رجال خدایی و ملی هم قدمی نخواهد کرد، و برای نجات آن جامعه، فداکاری و قیام و نهضتی چون نهضت حسینی لازم است.
1- از تفکر در اعمال و حرکات یزید و پدرش چه نکاتی آشکار میشود؟
2- ابن عقیل، یکی از دلیلهای کفر و زندقه یزید را چه چیزی میداند؟
3- اوضاع اجتماعی در عصر یزید را توصیف کنید.
[1]. مقدسی، البدء و التاریخ، ج6، ص12؛ شبراوی، الاتحاف، ص56 ـ 57؛ بنتالشاطی، السیدۀ زینب، ص141؛ شرباصی، حفیدةالرسول، ص58.
[2]. در این چند بیت شاعر ملحد (یزید) از معشوقه و ندیمه خود میخواهد که علنی و آشکار و با عشوه برای او آواز بخواند و داستانهای کهنه و ملالانگیز را کنار نهد و از شرابهایی که تاک (درخت انگور) آن برای شراب برگزیده میشود به او بنوشاند و سپس آن را حلال میشمرد و به او سفارش میکند که پس از مرگ آرزومند دیدار او نباشد و دیگری را به نکاح خود برگزیند و پس از آن منکر حیات و رستاخیز شده و میگوید آنچه از بعث و رستاخیز به تو گفته شده حدیثهای کهنهای است که موجب سهو قلب (و فراموش شدن شراب و شهوات) میگردد و سپس به مقام قدس حضرت رسول(ص) جسارت و اهانت نموده است.
[3]. سبط ابن جوزی، تذکرةالخواص، ص 261.
[4]. سبط ابن جوزی، تذکرةالخواص، ص235.
[5]. عقّاد، معاویة بن ابی سفیان فی المیزان، ص 189.
[6]. ر.ک: بلاذری، انسابالاشراف، ج2، ص335؛ طبری، تاریخ، ج4، ص266.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی لطف الله صافی گلپایگانی