وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَر؛[1]
در کتب معتبر تاریخ روایت شده که حسین(ع) برای برادرش محمد حنفیه این وصیت را نگاشت:
«بسم الله الرحمن الرحیم. این است آنچه که وصیت کرد حسین بن علی بن ابیطالب به برادرش محمد بن علی معروف به ابن حنفیه:
همانا حسین گواهی میدهد به یگانگی خدا و اینکه شریکی برای او نیست و اینکه محمّد، بنده و فرستادهی اوست، شریعت و دینی را که آورد به حقّ از جانب حقّ آورد، و اینکه بهشت و آتش، حقّ است، و قیامت خواهد آمد و شکی در آن نیست، و اینکه خدا تمام مردگان را برخواهد انگیخت.
همانا من از برای تجاوز و طغیان و خودداری از قبول حقّ و برای فساد و ستم بیرون نشدم، بلکه برای اصلاح امور امت جدم محمّد(ص) میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و بر سیره و روش جدم پیغمبر و پدرم علی بن ابیطالب بروم، پس هرکس بپذیرد مرا به پذیرفتن حقّ، پس خداوند اولی به حقّ است، و هرکس رد کند بر من، صبر کنم تا خدا میان من و قوم من به حقّ حکم کند و خدا بهترین حکمکنندگان است ای برادر! این وصیت من است به سوی تو».
«وَمَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ، وإِلَیْهِ اُنِیبُ وَالسَّلَامُ عَلَیْکَ وَعَلَی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَی، وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».[2]
این وصیت مانند کلمه توحید مشتمل بر نفی و اثبات است.
اما در جنبه نفی، اگرچه احدی از مسلمانان در حقّ حسین(ع) احتمال نمیداد که قصد و نیتش از این قیام، فساد، و تجاوز، و ستم یا خودداری از قبول حقّ باشد زیرا در طرف بیعت با یزید حقّی تصور نمیشد که کسی خودداری از آن را سرپیچی از قبول حقّ بشمارد.
حسین(ع) کسی نبود که مردم او را نشناسند، و به سلامت نفس و پاکی ضمیر و طهارت وجدان او آگاه نباشند.
خدا او را به صریح آیه تطهیر[3] از هر رجس و آلایشی پاک گردانیده و برطبق حدیث صحیح مشهور ثقلین، مصونیت، و عصمت او از خطا اعلان شده بود.
ولی برای اینکه کارگردانان حکومت؛ و دستگاه تبلیغاتی، و قلمها و زبانهای مزدور دولت اموی چنین تهمتی را در محافل خودشان، به آن حضرت نزنند، و سادهلوحان بیاطلاع را در شبهه نیندازند این جمله را نوشت:
«إِنِّی لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَلَا بَطِراً، وَلَا مُفْسِداً؛ وَلَا ظَالِماً»؛[4]
«من از روی تجاوز و طغیان و سرمستی و یا تکبر و گردنکشی و خرابکاری و ظلم از مدینه خارج نشدم».
اما در جنبه اثبات این جمله را فرمود:
«إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ ِالْإِصْلَاحِ فِی أُمّةِ جَدِّی مُحَمَّدٍ(ص) اُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَأَنْهَی عَنِ الْمُنْکَرِ وَأَسِیرُ بِسِیرَةِ جَدِّی وَأَبِی عَلِیّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ...».[5]
در این جمله حسین(ع) علت قیام و برنامه کار خود را در چهار ماده اعلام کرد:
۱. اصلاح امور امّت.
۲. امر به معروف.
۳. نهی از منکر.
۴. پیروی از روش جدش پیغمبر(ص) و پدرش امام علی(ع).
یکی از واجبات بزرگ و فرایض مهم اسلامی که شرعاً و عقلاً اهمیت آن معلوم گشته و تأکیدات فراوانی نسبت به آن شده و بقای احکام و شریعت، وابسته به آن است، امر به معروف و نهی از منکر است.
این حکم، نمونهای از احکام عالی و ترقّیبخش اسلام است و به تمام افراد حقّ میدهد که اجرای احکام را از همه و هرکس مطالبه کنند و با معصیت و خلاف قانون شرع مبارزه نمایند و یک فرد عادی را موظف و مأمور میسازد که در اجرای حدود و احکام و حسن جریان امور نظارت نماید و درحقیقت این حکم ضامن اجرای قوانین اسلام است.
عزّت و آبروی مسلمانان در گرو عمل به این حکم است و ذلّت و بیچارگی آنها راجع به ترک این واجب است.
در صدر اسلام رعایت این حکم را مسلمانان پشتوانه حفظ حقوق خود و جلوگیری از ظلم و تجاوز میدانستند و کسانی پیدا میشدند که بزرگان و زمامداران را با صراحت لهجه امر به معروف و نهی از منکر مینمودند و از اعمال و رفتارشان انتقاد میکردند و آنها هم در مقابل عکسالعمل سوئی نشان نمیدادند.
بعد از پیغمبر اکرم(ص) اگرچه خلافت از مجرای صحیح و اصیل خود منحرف شد ولی در عمل به سایر احکام اسلام و اجرای حدود، چون به زمان پیغمبر(ص) نزدیک بودند مراقبت میکردند، و صورت برنامههای اسلامی محفوظ و امر به معروف و نهی از منکر معمول بود، و مسلمانها این حقّ و آزادی را برای خود نگاه میداشتند و در اجرای احکام نظارت مینمودند و کسی هم به آمرین به معروف، و نهی کنندگان از منکر اعتراض نمیکرد و تا زمان خلافت عثمان که شکل حکومت از سادگی و بیپیراگی به تدریج خارج شد و نخست معاویه و بعد سایر بنیامیه از روش کسریها و قیصرها تقلید نموده و خود و اطرافیان و کسانشان را از مردم جدا و بالاتر شمرده و برادری و برابری اسلامی را ضعیف ساختند؛ امر به معروف و نهی از منکر نیز، به واسطه عکسالعملهای شدیدی که عمّال آنها نشان میدادند متروک شد.
وقتی حکومت بر مجرای عدالت و سعادت جامعه سیر کند از امر به معروف و نهی از منکر و انتقاد ناراحت نمیشود و از آن جلوگیری نمیکند؛ ولی حکومتی که بر اساس ظلم و زور و بیاحترامی به افکار و احساسات عموم و مقدسات و شعائر روی کار باشد از امر به معروف و نهی از منکر و آزادی قلم و زبان میترسد.
بنیامیه هم به این ملاحظه این آزادیها را از مردم گرفتند هرکس سخن حقّی میگفت، مورد شکنجه و آزار مأمورین واقع میشد و هرکس اعتراض مینمود او را حبس یا تبعید میکردند، و حقوقش را قطع مینمودند یا خونش را میریختند و یا مثل عبدالرّحمن حسان غثری که «زیاد» به امر معاویه او را زنده دفن نمود،[6] زنده به گور میساختند.
حتی فرد یا شخصیتی مثل ابیذر، صحابی جلیل به تقاضای معاویه به جرم امر به معروف و نهی از منکر به امر عثمان از شام به وضع بسیار زننده و اسفناکی به مدینه اعزام و از آنجا هم چون دست از انجام وظیفه برنداشت به ربذه تبعید شد تا در همانجا از دنیا رفت.
شاید نخستین کسی که علناً در برابر انتقاد و امر به معروف و نهی از منکر عکسالعمل و مقاومت به خرج داد عثمان بود که تذکرات و انتقادات صحابه و سایر مسلمانان را نسبت به روش ناصواب حکومتی خود ناشنیده گرفت و مانند زمامدارانی که خود را مسئول جامعه نمیدانند رفتار کرد.
اگر عثمان به مسئولیت خود در برابر جامعه مسلمین توجّه کرده و تذکرات صحابه را در مورد عمّال خائن و ظالم و متجاهر به فسق، و زیادهروی در صرف بیتالمال، پذیرفته بود، هم بنیان معنوی خلافت به استحکام خود باقی میماند و هم باب آن همه فتنهها و انقلابها به روی اجتماع مسلمین باز نمیشد.
درحقیقت یورش و شورشی که بر خلیفه شد به علّت توجّه نکردن او به امر به معروف و نهی از منکر و سلب آزادی منطق و انتقاد بود که بالأخره کاسه صبر جامعه لبریز شد تا جایی که چاره کار را منحصر به انقلاب دیدند.
پس از عثمان اگرچه در مدت خلافت علی(ع) در آن قسمت از کشورهای اسلامی که در قلمرو خلافت آن حضرت بود، وضع زمان پیغمبر(ص) تجدید شد، و مردم آزاد شدند، و علی(ع) شخصاً امر به معروف و نهی از منکر میفرمود و در بازارها و مجامع این وظیفه را انجام میداد، اما هم، آن روش حکومت، دیری نپایید و هم همان تربیتشدگان مکتب بنیامیه و حکومت عثمان مانع پیشرفت و تغییر وضع شدند.
بعد از شهادت حضرت امام علی(ع) مأموران حکومت معاویه از امر به معروف و نهی از منکر به شدت جلوگیری کردند و کار به جایی رسید که احدی را جرئت چون وچرا در کارهای دستگاههای حکومتی نبود و اگر کسی حرفی میزد به سیاهچال زندانهای زیاد و دیگران میافتاد.
به نظر ما بزرگترین سدّی را که بنیامیه شکستند و بزرگترین خطری که آن روز و در هر عصر اجتماعات اسلامی را تهدید مینماید، آزاد نبودن امر به معروف و نهی از منکر است.
بنیامیه با بستن زبانها توانستند در داخل کشور اسلام هرگونه مداخله نامشروع بنمایند؛ و از این راه رژیم استبداد و خودکامگی آنها بر سر جوامع مسلمین سایه انداخت، و زمامداران ستمکار آنچه توانستند از مقام و قدرت خود سوء استفاده نموده هرگونه تحمیلی را بر مردم روا داشتند و کسی نمیتوانست در کار آنها چونوچرایی بکند و کار را به جایی رساندند که به جای امر به معروف و نهی از منکر عکس آن رایج شد، بلکه در نظر بسیاری معروف، منکر و منکر، معروف گردید.
حجر بن عدی، رشید هجری، عمرو بن حمق و میثم تمار با آن وضع فجیع به جرم دوستی علی(ع) و امر به معروف و نهی از منکر کشته شدند.
فشار ظلم و زور سرنیزه و شمشیر بهطوری مردم را در وحشت و بیم انداخت که بعد از شهادت حضرت مجتبی(ع) بزرگان صحابه جرئت آنکه منکری را انکار و برخلاف سیاست بنیامیه سخن بگویند نداشتند و جامعه مسلمانان در یک سکوت مرگبار و خفقان عجیب فرو رفت.
در چنین محیط پر از ارعاب و در زیر سرنیزهها و شمشیرهایی که خون هزاران بیگناه از آن میچکید، معاویه زمینه ولایتعهدی یزید را فراهم کرد و به سربازان جلّاد و دژخیمان آدمکش مأموریت داد هرکس مخالفت کند بیدرنگ گردنش را بزنند و در حجاز که پایتخت واقعی اسلام و مقرّ خاندان پیغمبر(ص)، و سایر زعما و اهل حلّ و عقد بود، ولایتعهدی یزید را اعلام کرد و شخصیتهای درجه اول دینی و سیاسی را به دروغ به موافقت با این بیعت شوم، متهم ساخت.
تشریح وضع اسفبار و رقّتانگیزی که مسلمانان در اثر ترک امر به معروف و نهی از منکر و همکاری نکردن با امثال ابیذر، مقداد، حجر و عمار به آن مبتلا شدند، بهطور وضوح واقعاً دشوار است.
منکر از این بالاتر چیست که امیرالمؤمنین(ع) را که به منزله نفس نفیس پیغمبر(ص) و پسرعمّ و داماد و وصیّ آن حضرت، و اول مجاهد و حامی اسلام و اعلم و ازهد و اعدل و اتقی و اعبد امّت بود، در بالای منابری که به همّت و جانبازی خود علی(ع) برپا شده بود، سبّ کنند و کسی جرئت نهی از این منکر عظیم را نداشته باشد.
منکر از این بزرگتر کدام است که به فرمان یزید سه روز مدینه را قتلعام کنند و مال و عرض و ناموس مسلمین بر سربازان حکومت مباح گردد.
آری، وقتی امر به معروف و نهی از منکر ترک شده و جامعه به قدرتهای فردی تسلیم گردید و خود را به آنها فروخت، نتیجه همین میشود که در حکومت بنیامیه به آن گرفتار شدند. رجال و صلحا و طرفداران مصالح عامه کشته یا زندانی میشوند. اموال بیتالمال صرف عیاشی و هرزگی میگردد، حتی به ناموس افراد تجاوز، و احکام و حدود تعطیل، و شعائر اسلام را تحقیر مینمایند، و کنیزکان و زنها را به کارهای مختص به مردها میگمارند، و ولید کنیز خودش را با حال جنابت به مسجد میفرستد تا بر مردها امامت کند[7] و فرماندار کوفه با حال مستی به مسجد میرود،[8] و زنا و بیعفتی رایج میشود.
تمام این مفاسد از مرکز حکومت سرچشمه میگرفت، و منتهی به یک شخص میشد که به نام خلیفه و زمامدار، همه قدرتها را قبضه کرده، آزادیها را از بین برده و مردم را از حقوق اجتماعی و دینی محروم ساخته بود.
غرض ما اکنون شرح مفاسد حکومت بنیامیه و انتقاد از آن نیست. غرض این است که بنیامیه رل تجاوز و ستم را به دست گرفتند و دانستند که اگر بخواهند آزادانه به حکومت ظلم و وحشت خود ادامه دهند و مقاصد پلید خود را اجرا نمایند باید این آزادی انتقاد را که اسلام به جامعه داده، بگیرند.
هر تشکیلات و سازمانی در صورتی میتواند باقی بماند که نقطه ضعف و محل انتقادی در آن نباشد و یا اگر نقطه ضعفی دارد از انتقاد نهراسد و انتقادات بجا را بپذیرد ولی اگر اینطور نشد ناچار باید دهن انتقادکنندگان را با پول و زور ببندد، و این کاری بود که معاویه و حکومت اموی انجام داد.
معلوم است وقتی نهی از منکر آزاد نباشد، محیط برای کسانی که از انتقاد وحشت دارند آماده میشود، به هر طرف بخواهند حمله میکنند و هر جنایت و عمل شنیعی را مرتکب میشوند و به هر کجا خواستند جامعه را میبرند و پولپرستان و کسانی که دین و شرف خود را به آنها به طمع منافع مادّی فروختهاند نیز آنها را مدح میکنند و اعمال زشت و رفتارشان را در مجامع و محافل و بر کرسیهای نطق و خطابه، به رخ مردم میکشند و آنها را مصلح و غمخوار جامعه معرفی میکنند.
حسین(ع) که ناظر این اوضاع ناهنجار اجتماعی و سیاسی مسلمین بود علاوه بر آنکه مانند یک فرد از مسلمانان تکلیف داشت امر به معروف و نهی از منکر نماید، ازنظر مقام و موقعیت و محبوبیت خاصی که در بین مسلمین داشت، تکلیفش سنگینتر بود.
چشم همه مسلمین به آن حضرت که به رهبری معنوی و اسلامی مسلّم بود، دوخته شده و اکثریت مردم پیش خود میگفتند درصورتی که حسین(ع) در برابر این اوضاع، مصلحت را در سکوت بداند تکلیف دیگران معلوم است؛ زیرا کسی از حسین(ع) بیناتر به اوضاع و داناتر به احکام نیست. چه کسی از حسین(ع) سزاوارتر به مبارزه با اینهمه منکرات بود؟
امام حسین(ع) وظیفه داشت و مکلف بود که برای نهی از منکر به پا خیزد و عالم اسلام را بیدار کند و با بذل جان خود و یارانش بزرگترین ضربت کاری را بر پیکر نحس و نجس حکومت بنیامیه وارد سازد.
حسین(ع) به شدت مسئولیتی را که داشت احساس میکرد و درضمن خطبهها و بیاناتی که میکرد، این مسئولیت بزرگ را برای مردم شرح میداد.
1- نتیجه آزاد نبودن نهی از منکر را توضیح دهید.
2- چرا وصیت امام حسین(ع) به محمد حنفیه، مانند کلمه توحید مشتمل بر نفی و اثبات است؟ شرح دهید.
3- بزرگترین سدّی را که بنیامیه شکستند، کدام است؟
[1]. آل عمران، 104.
[2]. محدّث قمی، نفسالمهموم، فصل4، ص91؛ علایلی، سموالمعنی فی سموالذات، ص112. جمله «اَلسَّلَامُ عَلَیْکَ» تا آخر وصیت از مقتلالحسین(ع) خوارزمی (ج1، ص189، فصل9) نقل شده است. «توفیقم جز به خدا نیست. بر او توکل کردم و به سوی او باز میگردم و سلام بر تو و بر کسی که پیرو رستگاری و هدایت باشد و نیرو و توانایی نیست جز به وسیله خدای بزرگ».
[3]. احزاب، 33.
[4]. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج5، ص21؛ مجلسی، بحارالانوار، ج44، ص329؛ بحرانی اصفهانی، عوالمالعلوم، ص179.
[5]. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج5، ص21؛ مجلسی، بحارالانوار، ج44، ص329 ـ 330؛ بحرانی اصفهانی، عوالمالعلوم، ص179.
[6]. مغنیه، المجالسالحسینیه، ص139
[7]. بلاذری، انسابالاشراف، ج9، ص160؛ دیاربکری، تاریخالخمیس، ج2، ص320.
[8]. نسائی، السننالکبری، ج3، ص248؛ ابنعبدالبر، الاستیعاب، ج4، ص1554؛ ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج5، ص91؛ مجلسی، بحارالانوار، ج31، ص53.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی لطف الله صافی گلپایگانی