کد مطلب: ۵۷۵۳
تعداد بازدید: ۴۲۹
تاریخ انتشار : ۱۵ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۹:۵۲
پرتوی از عظمت امام حسین (ع) | ۴۳
در همه جای دنیا، حکومت وسیله استثمار و استعباد توده‌های وسیع انسان‌ها بود، همه‌جا اصل سلطنت بشر بر بشر، رایج و محترم بود، زمامداران حاکمیت مطلقه داشتند، و کار جنگ و نبرد، صلح و آشتی و اتحاد، و هرگونه تصمیم در امور کشوری و لشکری و اقتصادی و اجتماعی را حقّ خود می‌دانستند و ملت‌ها در قبول آن تصمیمات بی‌چون‌وچرا مجبور و ناچار بودند.

بخش سوّم: علل قیام امام حسین (ع) | ۹


فساد دستگاه خلافت


در اینکه حکومت اسلامی باید نماینده افکار و آرای مسلمین و تجسّم روح جامعه و محقق رسالت اسلام باشد، اختلافی بین دانشمندان نیست.
شیعه، زمامدار و رهبر حکومت را یک پیشوای کامل الهی می‌داند که آن شخص پیامبر اسلام(ص)، و بعد از وفات آن حضرت کسانی هستند که به امر خدا از جانب پیغمبر(ص)، منصوب و معرفی شده‌اند. همان‌گونه که پیغمبر(ص)، رهبری دینی، روحانی، سیاسی و انتظامی جامعه را به عهده دارد، همین رهبری را امام(ع) نیز دارد با این تفاوت که به امام(ع) دین و شریعت وحی نمی‌شود، و از همان مجرای کتاب و سنّت، وظایف رهبری اجتماع را انجام می‌دهد ولی بر پیغمبر(ص) وحی نازل می‌شد، و واسطه اقتباس و اخذ دین و شریعت از عالم غیب غیر از او کس دیگر نیست.
معلوم است که این نقشه و ترتیب برای اداره اجتماع از هر ترتیب دیگر مورد اعتمادتر و اطمینان بخش‌تر است، و یقیناً کسی را که پیغمبر(ص) ازطرف خدا معرفی کند از هر جهت صلاحیت و شایستگی رهبری دارد.
چنانچه فیلسوف بزرگ شیخ‌‌الرئیس ابوعلی سینا می‌گوید:
وَالْإِسْتِخْلَافُ بِالنَّصِّ أَصْوَبُ فَإِنَّ ذَلِکَ لَا یُؤَدِّی إِلَی التَّشَعُّبِ، وَالتَّشَاغُبِ وَالْإِخْتِلَافِ.[1]
انتخاب و تعیین خلیفه به نصب، و نص (که مذهب شیعه است) درست‌تر است، برای آنکه منجرّ به تفرقه و اختلاف و شرّ و فتنه نمی‌شود.
و بنا بر مذهب اهل سنّت نیز حکومت باید مظهر روح جامعه مسلمین باشد و در صورتی واجب‌الاطاعه است که مقیّد به حفظ شعائر اسلام و مصالح مسلمانان و مصدر قدرت جامعه باشد و اگر حفظ شعائر و اجرای احکام شرع را برنامه خود قرار ندهد و از نصوص دین تخلّف نماید شرعی و اسلامی نیست.[2]
یک غرض عمده از خلافت، راست کردن کژی‌ها و اقامه‌ی عدالت اجتماعی و اجرای نظام اسلامی است. اگر حکومت به این هدف‌ها اهمیت ندهد به‌قدر پشیزی ارزش ندارد و تمرّد از اوامرش در صورت امکان، لازم و یاری و اعانت آن گناه است.
اسلام با تحمیل شخصیت حکّام بر رعایا مبارزه کرد، و حکومت‌های استبدادی حکام آفریقا و امرا و رؤسای قبائل نجد و حجاز و ترکستان و کشورهای دیگر را ساقط کرد و تذلیل بشر را به هر عنوان و اسمی محکوم ساخت؛ و سطح افکار جامعه را بالا برد و شوکت استثمارگران را درهم شکست، نه برای اینکه صاحبان مناصب را عوض کند و در ایران یا سوریه یا الجزایر و مراکش به جای حاکم ایرانی یا آفریقایی، حاکم عربی بنشاند.
کاخ کسری، و آن همه تجمّلات و تشریفات را که از دسترنج کارگران، و کشاورزان محروم تهیه شده بود از میان برداشت نه برای اینکه دیگران و خلفای بنی‌امیّه و بنی‌عباس همان رسم را دنبال کنند و کاخ‌های رفیع‌تر، با تجمّلاتی خیره کننده‌تر و تشریفات بیشتر ترتیب دهند و بندگان خدا را استعباد کنند،[3] بلکه هدف اسلام، پایان دادن به استعباد بود تا ملت‌ها شخصیت و شرف خود را بجویند و کورکورانه از زمامداران اطاعت نکنند.
اسلام، سلطه و قدرت حکومت را ملک شخصی حاکم نمی‌داند که با آن بتواند برای خود دستگاه و حریم نفوذ و تشریفات فراهم کند یا زور و قدرت خود را به رخ ضعفا بکشد، بلکه قدرت و سلطه حکومت جلوه قدرت جامعه‌ای است که حاکم هم یکی از افراد آن است، و هرکس به سهم خود از این قدرت نصیبی دارد، پس این قدرت را نمی‌توان تبدیل به قدرت شخصی نمود و از آن سوءاستفاده کرد.
نظام حکومت اسلام بر این استوار است که واضع احکام، خداوند متعال است و احدی از بشر حقّ تشریع و وضع قانون ندارد:
إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ؛[4]
اسلام رعایت از حدود، و قواعد شرع را از همه خواسته، و از حکم برخلاف شرع، و خلاف ما أنزل الله به شدت منع کرده است:
وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللهُ فَاُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ؛[5]
وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللهُ فَاُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ؛[6]
هرکس غیر از حکم خدا و روش و منهج اسلام، و شریعت قرآن راه دیگری اختیار کند گمراه است:
وَ مَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی اللهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ یَعْصِ اللهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالاً مُبِیناً؛[7]
هدف اسلام در نظام حکومت، پایان دادن به حکومت بشر و تسلیم همه به حکومت خداست.
در موقعی که پیامبر بزرگ اسلام(ص) پرچم دعوت به توحید و آزادی بشر را به دست گرفت و بانگ بیدارباش او تمام ملل به خواب رفته‌ی دنیا را بیدار و صدای روحانی آن سروش ربانی، بشریت را به خود متوجّه ساخت و انسان‌هایی را که تا آن زمان به قدر و ارزش و حقوق عالیه خود آشنا نبودند، به حقوقشان آشنا ساخت، و فرمود:
تَعَالَوْا إِلَی کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللهَ وَ لَا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَلَا یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللهَ؛[8]
در همه جای دنیا، حکومت وسیله استثمار و استعباد توده‌های وسیع انسان‌ها بود، همه‌جا اصل سلطنت بشر بر بشر، رایج و محترم بود، زمامداران حاکمیت مطلقه داشتند، و کار جنگ و نبرد، صلح و آشتی و اتحاد، و هرگونه تصمیم در امور کشوری و لشکری و اقتصادی و اجتماعی را حقّ خود می‌دانستند و ملت‌ها در قبول آن تصمیمات بی‌چون‌وچرا مجبور و ناچار بودند.
شخصیت حکام و امیران نه از آن جهت که یک امیر و زمامدار ساده بود مورد احترام بود، بلکه بیشتر از آن جهت بود که او را صاحب اختیار ملت و مافوق دیگران می‌شناختند و در برابر او ملزم به تواضع و تعظیم‌هایی بودند که بشر نباید در مقابل بشری مثل خود، آن‌گونه تعظیم و تواضع نماید.
در چنین جهانی که ملت‌ها به منزله‌ی مملوک زمامداران بوده، و در بیانات و خطاباتشان آنها را متعلق به خود می‌شمردند و بشریت در انحطاط عجیب و بردگی حکومت‌ها گرفتار بود پیامبر اسلام(ص) ظهور کرد و آزادی بشر را اعلان و آن تشریفات و تعینات را الغا کرد و به او درس عدالت و فضیلت و مساوات داد.
روزی مردی اعرابی شرفیاب محضر پیغمبر(ص) شد و بااینکه محضر آن حضرت بسیار ساده و بی‌پیرایه بود و پیغمبر(ص) و اصحابش متواضعانه بر روی زمین می‌نشستند، نه تختی داشت و نه تاج و سریری و نه بالش و مسندی، مع‌ذلک مرد اعرابی از هیبت آن حضرت بدنش به لرزه آمد، مثل آنکه گمان کرد حضور پادشاهی از پادشاهان حاضر شده، پیغمبر(ص) فرمود: «نترس! من پادشاه نیستم، من پسر زنی از قریشم که گوشت قدید[9] می‌خورد».[10]
در اسلام، خطر و اهمیت امارت بسیار است و امرا در خطر عظیم هستند مگر آنکه به تکالیف خود عمل کنند.
خطرناک‌ترین مشاغل که بسیاری از پارسایان و پرهیزکاران همواره از آن گریزان بوده‌اند، امارت و حکومت بوده، چون کمتر کسانی یافت می‌شوند که از قدرت حکومت سوء استفاده نکنند و شغل و مقام، روح و اخلاقشان را تغییر ندهند. حاکم بر لب گودال جهنم است، مگر آنکه از حکومت خود کمترین سوءاستفاده را ننماید.
صاحب کتاب الصفوه از ابی مطرف روایت کرده که علی(ع) را دیدم مانند یک اعرابی بدوی در بازار کرباس‌فروشان، به بزّازی فرمود:
آیا پیراهن داری از تو خریداری کنم؟
عرض کرد: بله یا امیرالمؤمنین! آن حضرت از او نخرید به نزد دیگری رفت، او نیز آن حضرت را شناخت، از او هم خریداری نکرد. پس به نزد جوانی رفت که آن حضرت را نشناخت. پیراهنی از او به سه درهم خرید، وقتی پدر جوان آمد، جوان به او خبر داد، دانست که خریدارش امیرالمؤمنین بوده، یک درهم برداشت و خدمت حضرت آمد عرض کرد:
یا امیرالمؤمنین بهای پیراهن دو درهم است.
حضرت فرمود: «پسرت پیراهن را با رضایت خودم به من فروخت».[11]
به ابن عبّاس در«ذی‌قار» (نام محلی است) درحالی که کفش خود را وصله می‌زد فرمود:
«مَا قِیمَةُ هَذِهِ النَّعْلِ؟»؛
«قیمت این کفش چقدر است؟»
ابن عبّاس عرض کرد:
لَا قِیمَةَ لَهَا؛
قیمتی ندارد.
فرمود:
«وَاللهِ لَهِیَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ إِمْرَتِکُمْ إِلَّا أَنْ اُقِیمَ حَقَّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلاً»؛[12]
«به خدا سوگند! این کفش از امارت و زمامداری بر شما پیش من محبوب‌تر است، مگر آنکه حقّی را به پا دارم یا باطلی را دفع کنم».


خودآزمایی


1- نظر شیعه درباره زمامدار و رهبر حکومت را بیان کنید.
2- یک غرض عمده از خلافت چیست؟
3- خطرناک‌ترین مشاغل که بسیاری از پارسایان و پرهیزکاران همواره از آن گریزان بوده‌اند، کدام است؟ چرا؟

 

پی نوشت ها


[1]. ابن سینا، الشفاء (الالهیات)، ج2، ص452، مقاله 10، فصل5.
[2]. بااینکه برحسب اخباری که از طرق اهل سنّت رسیده اطاعت زمامداران ستم‌پیشه و کسانی که ملتزم به احکام اسلام نیستند، جایز نیست، و روایاتی که راجع به اطاعت از امرا، به‌طور مطلق رسیده هم منصرف به زمامدارانی است که حافظ شرع و مصالح عامّه و هدف‌های اسلامی باشند. مع‌ذلک آنچه عملاً مشاهده شده روش بیشتر اهل سنت بر این بوده که از هرکس حکومت یافت اطاعت نموده و از زمامدارانی، مانند ولید و حجاج و یزید و جبابره بنی عباس و فسّاق و ستمکاران تبعیت داشته، و آنها را خلیفه و امیرالمؤمنین خوانده و واجب‌الاطاعه می‌شمردند، ولی امروز متفکرین بزرگ آنها این روش را رد کرده و به شدّت این‌گونه اطاعت از فسقه و فجره را به باد انتقاد گرفته و از روی خطای پیشینیان خود پرده برداشته‌اند.
[3]. یکی از نمونه‌های استعباد (به بندگی گرفتن) بنی‌عباس این بود که در راه کاخ مخصوص و دربار خلافت، سنگی مانند حجرالأسود نصب کرده و بر آن پارچه اطلسی انداخته بودند، و رسم بر این بود که هرکس از بزرگان و پادشاهان و دیگران عازم ملاقات خلیفه بود، این سنگ را می‌بوسید. وقتی یکی از علما به نام مجدالدین اسماعیل فالی برای ادای رسالتی از جانب اتابیک فارس به بغداد آمد از بوسیدن آن سنگ خودداری کرد، چون او را ملزم کردند، ناچار قرآن مجید را بر آن سنگ گذارد و قرآن را بوسید (ر.ک: میرخواند، روضةالصفا).
[4]. یوسف، 40.
[5]. مائده، 45.
[6]. مائده، 47.
[7]. احزاب، 36. «هیچ مرد و زن باایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند، اختیاری داشته باشد و هرکس نافرمانی خدا و رسول را کند به گمراهی آشکاری گرفتار شده است».
[8]. آل عمران، 64. «(ای اهل کتاب) بیایید به سوی سخنی که میان ما و شما یکسان است؛ که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزی را همتای او قرار ندهیم و بعضی از ما بعضی دیگر را ـ غیر از خدای یگانه ـ به خدایی نپذیرید».
[9]. قدید: گوشت خشک کرده و نمک سود، گوشت خشک کرده گاو یا گوسفند یا ماهی به هر طریقی که خشک کنند و نگاه دارند. عمید، فرهنگ فارسی، ص935.
[10]. طبرسی، مکارم‌الاخلاق، ص16؛ مجلسی، بحارالانوار، ج16، ص229.
[11]. طبری، ذخائر‌العقبی، ص108؛ قندوزی، ینابیع‌الموده، ج2، ص196.
[12]. نهج‌البلاغه، خطبه33 (ج1، ص80)؛ ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج2، ص185؛ ابن میثم بحرانی، شرح مائة کلمه، ص228؛ مجلسی، بحارالانوار، ج32، ص76.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

آیت الله العظمی لطف الله صافی گلپایگانی

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: