فصل اوّل: عوامل سقوط | ۱۲
«عبادت» سوّمین واژهی قرآنی است که وهّابیان برداشت نادرستی از آن دارند. آنها با صراحت میگویند: اگر کسی به سراغ صالحان برود که آنها نزد خداوند برای او شفاعت کنند مصداق آیهی شریفهی ذیل میباشد:
أَلاَ للهِ الدِّینُ الْخَالِصُ وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللهِ زُلْفَی إِنَّ اللهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فِی مَا هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللهَ لاَ یَهْدِی مَنْ هُوَ کَاذِبٌ کَفَّارٌ؛[1]
«آگاه باشید که دین خالص از آنِ خداست، و آنها که غیر خدا را اولیای خود قرار دادند، (دلیلشان این بود که:) اینها را نمیپرستیم مگر برای این که ما را به خدا نزدیک کنند. خداوند روز قیامت میان آنان در آنچه اختلاف داشتند داوری میکند؛ خداوند آن کس را که دروغگو و کفرانکننده است هرگز هدایت نمیکند».
ولی آنها به این نکتهی قرآنی توجّه ندارند که عیب کار مشرکان این نبود که از صالحان شفاعت میطلبیدند، بلکه مشکل کار آنها این بوده که برای شفاعت، آنها را «عبادت و پرستش» میکردند، در برابر آنها به خاک میافتادند و سجده میکردند. (در مفهوم آیهی فوق و جملهی «ما نعبدهم» دقّت فرمایید)
ما هنگامی که به زیارت رسول خدا(ص) برویم و بگوییم از تو میخواهیم در دنیا و آخرت برای ما شفاعت کنی، آیا او را پرستش کردهایم؟ برای او به خاک افتاده و سجده کردهایم؟
«طلب شفاعت» چه ارتباطی به «عبادت» دارد؟ هر کس اهل لغت و اهل عرف باشد میداند اگر کسی نزد حضرت مسیح میآمد و بچّهی کور مادرزاد خود را میآورد و به او میگفت تو که میگویی کور مادرزاد را به اذن خدا شفا میدهم (وَأُبْرِءُ الاَکْمَهَ وَالْأبْرَصَ) خواهش میکنم فرزند مرا به اذن الله شفا بده، کجای این کار عبادت است؟! این کاری است که قرآن آن را مجاز شمرده است.
«عبادت» در لغت و عرف به نهایت خضوع در برابر دیگری گفته میشود مانند رکوع و سجود، امّا خواهش کردن از دیگری هیچ ارتباطی با این موضوع ندارد.
راغب در مفردات میگوید:
«العُبُودِیَّةُ إظْهارُ التَذَلُّلِ وَ الْعِبادَةُ أبْلَغُ مِنْها لأنَّها غایَةُ التَذَلُّلِ».[2]
در لسان العرب میخوانیم:
«اَصْلُ الْعُبُودِیَّةُ الخَضُوعُ وَ التَذَلُّلُ».
جالب این است که پیشوای مذهب وهّابیّت جملهی (لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللهِ زُلْفَی) را مورد توجّه قرار داده، ولی از کنار جمله (مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ...) به راحتی گذشته است، پس اشکال کار در عبادت غیر خدا است نه در «تقاضای شفاعت برای قرب به خدا» آن هم شفاعت به اذن الله. (دقّت کنید)
آری انسان هنگامی که با پیشداوری ناصوابی وارد مسألهای میشود، آنچه را موافق مقصود اوست میبیند و آنچه مخالف است گاه به هیچ وجه نمیبیند و گاه ساده از کنار آن میگذارد، سپس فتوای قتل میلیونها نفر از مسلمین را به عنوان «مشرک» صادر میکند! و خون و مال و ناموس این مشرکان را مباح میشمرد!
البتّه بحث دربارهی حقیقت «شفاعت» و «دعا» به زودی خواهد آمد، (إن شاء الله).
شفاعت چهارمین واژهی قرآنی است که این گروه در تفسیر آن گرفتار خطا شدهاند و همانگونه که گفتیم حکم کفر تمام کسانی را که از پیامبر(ص) یا امامان اهل بیت(ع) یا صالحان دیگر تقاضای شفاعت کنند، صادر کرده و آنها را «مشرک»! خواندهاند که اسناد آن پیش از این گذشت.
آنها به قدری در این راه تندروی میکنند که پیشوای آنان در رسالهی «کشف الشبهات» این مشرکان را به دو دلیل بدتر از بت پرستان زمان جاهلیّت میشمرد و تصریح میکند، با این که آنها نه اعتقاد به معاد داشتند، نه نماز میخواندند و نه چیزی از فرائض اسلام را بجا میآوردند، پیامبر اسلام(ص) را ساحر و واجب القتل، و قرآن را سحر میشمردند، باز هم بر مشرکان عصر ما (آنها که همه چیز را قبول دارند و متعبّد به تمام آداب اسلام هستند و فقط از پیغمبر اکرم(ص) طلب شفاعت میکنند) برتری دارند!! و تصریح میکند شرک آنها سبکتر از شرک اینهاست! چرا؟
زیرا آنها در حال رفاه «بت» میپرستیدند، ولی در حال سختی (به عنوان مثال هنگامی که گرفتار امواج خروشان و خطرناک دریا میشدند) خدا را با اخلاص میخواندند![3]
راستی چقدر بیانصافی است که انسان بگوید افراد متدیّنی که تمام مبانی اسلام را قبول دارند و همهی آداب و احکام اسلام را انجام میدهند، از تمام گناهان پرهیز دارند، زکات و حقوق مالی خود را به طورکامل میپردازند، از راههای دوربه زیارت خانهی خدا میآیند و حافظ قرآن و عالم به معارف اسلام هستند، از بت پرستان شرابخوار آدمکش و جاهل و خونخوار و آلودهی به انواع گناهان زمان جاهلیّت که هیچ چیز را قبول نداشتند، بدترند، چرا که از پیغمبر اکرم(ص) یا کسان دیگری که آنها را صالح میدانند طلب شفاعت کردهاند، آنها مشرکند و جان و مالشان مباح است!!
آیا کسی این گونه سخنان دور از منطق را در دنیای امروز میپذیرد؟!
بنابراین باید قبول کرد که عمر این گونه افکار به پایان رسیده و به زودی به بایگانی تاریخ سپرده خواهد شد.
حال به سراغ اصل مسألهی شفاعت میرویم، تا ببینیم چه مشکلی از نظر توحیدی در این مسأله نهفته شده که این همه کافر و مشرک و مهدورالدم درست کردهاند؟!
آیا شیخ الاسلام کشف تازهای در این مسأله کرده که بر همهی علمای اسلام در طول تاریخ جز او و جناب ابن تیمیّه مخفی مانده است؟!
حقیقت این است که اصل مسألهی شفاعت ضمن آیات فراوانی از قرآن مجید به اثبات رسیده و به اجماع علمای اسلام از مسلّمات است، حتّی وهّابیها نیز منکر اصل شفاعت نیستند و با صراحت به آن معترفند.
نکتهی دیگر، عدم امکان شفاعت شفیعان، بدون اذن خدا نیز از مسلّمات است، زیرا در بیش از پنج آیه از قرآن به این موضوع تصریح شده، از جمله در آیة الکرسی میخوانیم: مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ؛[4]
«چه کسی نزد خداوند ـ جز به اذن او ـ شفاعت میکند؟!».
توحید افعالی میگوید همه چیز در عالم باید به اذن خدا صورت گیرد و کسی همتا و شریک او نیست، اگر شفاعتی هم صورت میگیرد به اذن و فرمان او است و از آنجا که او حکیم است، اذن و اجازهاش نیز بر اساس حکمتی انجام میگیرد و دربارهی کسانی اجازهی شفاعت میدهد که لیاقت شفاعت را داشته باشند و در طریق عصیان، تمام پلهای پشت سر خود را ویران نکرده باشند. (دقت کنید)
تا اینجا همهی مسائل مورد توافق است، پس اختلاف در کجاست؟
اختلاف در این است که علمای اسلام (غیر وهّابی) میگویند تقاضای از پیغمبر(ص) نسبت به چیزی که خدا به او داده (یعنی مقام شفاعت) کار شایستهای است و نه تنها مخالف توحید نیست، بلکه مؤیّد آن است، ولی وهّابیها میگویند اگر از او تقاضای شفاعت کنی کافر و مشرک و مباح الدم و المال میشوی!!!
آیا شفاعت باطل است؟ نه، زیرا به اتّفاق همهی علما جایز است.
آیا پیامبر اسلام(ص) مقام شفاعت ندارد؟ همه میگویند البتّه دارد.
پس مشکل کار کجاست؟ میگویند: مقام شفاعت دارد ولی از او نخواه که کافر میشوی! زیرا قرآن میگوید، مشرکان عرب هم میگفتند ما بتها را بدین جهت پرستش میکنیم تا شفیعان ما نزد خدا باشند و کار شما مانند کار مشرکان عرب است.
میگوییم آنها پرستش بتها میکردند، ما هرگز پیامبر(ص) و خاندان او را پرستش نمیکنیم و درخواست شفاعت ربطی به عبادت و پرستش ندارد.
میگوییم قرآن خودش به گنهکاران دستور داده نزد پیامبر(ص) بروند و از او تقاضای استغفار (و شفاعت) در پیشگاه خدا کنند تا خدا آنها را ببخشد:
وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَّلَمُوا أَنفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَّحِیماً؛[5]
«اگر مخالفان، هنگامی که به خود ستم میکردند (و فرمانهای خدا را زیر پا میگذاردند)، به نزد تو میآمدند، و از خدا طلب آمرزش میکردند، و پیامبر هم برای آنها استغفار میکرد، خدا را توبهپذیر و مهربان مییافتند».
و از آن واضحتر در داستان یعقوب(ع) میخوانیم که فرزندان یعقوب بعد از اعتراف به اشتباه و گناه خود نسبت به یوسف(ع)، از پدر تقاضا کردند در پیشگاه خدا برای آنها استغفار (و شفاعت) کند و گفتند:
یَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا کُنَّا خَاطِئِینَ * قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ؛[6]
«گفتند: پدر! از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه، که ما خطاکار بودیم. گفت: به زودی برای شما از پرودرگارم آمرزش میطلبم، که او آمرزنده و مهربان است».
نه تنها یعقوب این تقاضا را که تقاضای شفاعت نزد خدا بود، انکار نکرد، بلکه از آن استقبال نمود.
آیا پیغمبر خدا فرزندان خود را به «شرک» و کفر دعوت میکند؟
نکتهی جالب این است که وهّابیون متعصّب به سبب نداشتن پاسخ، سخن خود را به اینجا که میرسد عوض میکنند و میگویند: دو آیهی فوق مربوط به زمان حیات این دو پیامبر است، ولی پس از مرگ که آنها به صورت موجودی بیروح در میآیند کاری از آنها ساخته نیست!
بنابراین تقاضای شفاعت از پیامبر اسلام(ص) بعد از مرگ آن حضرت بیفایده است!
درست توجّه میکنید که در اینجا مسألهی شرک و کفر کنار میرود و مسألهی «بیهودگی» پیش میآید و میگویند اگر در حال حیات از آنها شفاعت بطلبند، نه شرک است و نه کفر، ولی اگر پس از وفات باشد کاری بیهوده است و این در حقیقت به معنی پس گرفتن تمام ادّعاهای پیشین است. (دقّت کنید)
ما میگوییم نه کفر است و نه بیهوده، چرا که هیچ مسلمانی به خود اجازه نمیدهد بگوید مقام پیغمبر اسلام(ص) از یک شهید عادی میدان بدر و اُحُد کمتر است آنها (أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ)[7] هستند ولی پیامبر(ص) (نعوذ بالله) «کالحجر!» کدام جفاکار چنین سخنی میگوید؟!
گویا اشتباه آنها از اینجا پیدا شده که قرآن به پیامبر میگوید:
إِنَّکَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَی وَلاَ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ؛[8]
«به یقین تو نمیتوانی سخنت را به گوش مردگان برسانی، و نمیتوانی ناشنوایان را هنگامی که روی بر میگردانند و پشت میکنند فراخوانی».
در حالی که این مربوط به افراد عادی است نه پیامبر(ص) و نیکان و پاکان.
باید از آنها پرسید پس چرا در نمازها بر آن حضرت سلام میفرستید:
«السَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا النَّبِیُّ وَ رَحْمَةُ اللهِ»، میگویید: آیا به کسی که چیزی درک نمیکند (نعوذ بالله) سلام و درود میفرستید؟ آیا به آیهی شریفهی إِنَّ اللهَ وَمَلاَئِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیماً؛[9] «خدا و فرشتگانش بر پیامبر درود میفرستند؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید، بر او درود فرستید و سلام گویید و به طور کامل تسلیم (فرمان او) باشید»، بعد از رحلت پیامبر(ص) عقیده دارید یا نه؟ خداوند و مؤمنان درود و رحمت بر چه کسی میفرستند؟ به کسی که (نعوذ بالله) هیچ چیزی درک نمیکند؟!
چرا بالای سر آن حضرت این آیه را تابلو کردهاید:
لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَلاَ تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ وَأَنْتُمْ لاَ تَشْعُرُونَ؛[10] «ای کسانی که ایمان آوردهاید! صدای خود را فراتر از صدای پیامبر نکنید، و در برابر او بلند سخن مگویید (و داد و فریاد نزنید) آنگونه که بعضی از شما در برابر بعضی بلند صدا میکنند، مبادا اعمال شما نابود گردد در حالی که نمیدانید».
چرا اجازه نمیدهید کسی صدای خود را در آنجا (در کنار قبر مطهّر پیامبر(ص)) بلند کند؟ اگر آن عقیده را دربارهی پیغمبر اکرم(ص) بعد از وفات دارید و میگویید او بعد از وفات چیزی نمیفهمد (العیاذ بالله) این سخنان ضدّ و نقیض چه معنی میدهد؟!
انصاف دهید آیا چنین عقایدی به پایان عمر خود نزدیک نشده است؟!
1- عیب کار مشرکان در شفاعت طلبیدن از صالحان چه بود؟
2- چرا امکان شفاعت شفیعان، بدون اذن خدا وجود ندارد؟ دلیل ذکر کنید.
3- چرا تقاضای شفاعت از پیامبر اسلام(ص) بعد از مرگ آن حضرت بیفایده نیست؟
[1]. زمر، آیهی 3.
[2]. مفردات راغب، مادهی «عبد».
[3]. متن عربی این سخن در صفحهی 37 گذشت.
[4]. بقره، آیهی 255.
[5]. نساء، آیهی 64.
[6]. یوسف، آیات 97 و 98.
[7]. آل عمران، آیهی 169.
[8]. نمل، آیهی 80.
[9]. احزاب، آیهی 56.
[10]. حجرات، آیهی ۲.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت