بخش دوّم: طرح شبهات و پاسخ به آنها | ۱۷
اینهم عملی است که هر انسان منصف باوجدانی میداند و اذعان دارد که از قلبی سرشار از حُبّ و علاقه و شور و شوق، برمیخیزد؛ و انگیزهای جز شدّت اشتیاق و مودّت، نسبت بصاحب قبر، ندارد. و بگفتهی شاعر:
اَمُرُّ عَلَي الدِّیارِ دِيارِ لَيْلي
اُقَبِّلُ ذَا الْجِدارَ وَ ذَا الْجِدارا
وَما حُبُّ الدِّيارِ شَغَفْنَ قَلْبي
وَلکِنْ حُبُّ مَنْ سَکَنَ الدِّيارا
حاصل مضمون این دو بیت اینست:
«من از کوی و دیار لیلا که میگذرم، بوسه بر این دیوار و آن دیوار خانهی وی میزنم. امّا نه گمان کنید که حبّ خانه و کوی و برزن است که بر پردهی قلبم رسیده و دیوانهام کرده است؛ بلکه این محبّتِ صاحب خانه است که در دلم نشسته و از خود، بیخودم ساخته است».
و گمان نمیرود که کسی، خالی از لِجوج و غرض بوده و آگاه از موازین شرعی باشد و در عین حال، بوسه زدن بر در و دیوار خانهی محبوب را که یک کار طبیعی و عادی و نشأت گرفتهی از محبّت قلبی است، بحساب عبادت شرعی گذارده و آنگاه، سخن از شرک و توحید و سنّت و بدعت، بمیان آورد.
در صورتیکه بحث بدعت و سنّت، در جائی، صحیح است که کسی، کاری را بقصد عبادت و امتثال امر شارع، انجام دهد؛ در اینصورت است که اگر امری از جانب شرع مقدّس، دربارهی آن نرسیده باشد و او نیز آگاه از این مطلب باشد، طبعاً تشریع محرّم محسوب میگردد و بدعت، بشمار میآید.
وگرنه، کاری که به اقتضاء عادت و طبع، انجام میپذیرد، تحت عنوان «عبادت» در نمیآید، تا متوقّف بر صدور امر، از جانب شرع مقدّس باشد؛ و نتیجتاً در صورت فقدان امر، انجام آن، «بدعت»، محسوب گردد.
وانگهی، بفرض اینکه این کار را به رجاء مطلوبیّت در نزد خدا و بقصد تقرّب به خدا و تعبّداً انجام دهد، باز هم «بدعت» نخواهد بود.
زیرا در اینصورت نیز تحت عنوان عامّ «مودّت فی القُربی»[1] و «تعظیم حُرُمات الله»[2] و «تعظیم شعائر الله»[3]، که از عناوینِ مصرّحهی در قرآن است، درآمده و همچون «اِستلام» حجرالاسود، و بوسیدن آن، مشروعیّت و مطلوبیّت شرعی، پیدا خواهد کرد.
منتها، با این تفاوت که در مورد استلام و تقبیل[4] حجرالاسود، دلیل خاصّ به استحباب آن در روایات و سنّت، رسیده است؛[5] ولی در مورد مَسح و تقبیل ضریحهای مطهّر، دلیل عامّ بر رجحان و مطلوبیّت جمیع مصادیق «تعظیم شعائر» و «عرض مودّت» به آل بیت رسول(ص)، در قرآن کریم، آمده است.
اگر بگوئید، در مورد استلام و بوسیدن «حَجَر»، بیعت با خدا، منظور است که روایت شده است:
«... وَاسْتَلِمُوا الرُّکْنَ فَاِنَّهُ یَمینُ اللهِ فى اَرْضِهِ...»[6] یعنی: «استلام رکن (حَجَر) نمائید زیرا که آن، دست راست خدا است در زمینش».
میگوئیم، در مورد استلام و تقبیل قبر پیامبر و امام نیز، بیعت با رسول خدا(ص) و امام(ع)، منظور است که قرآن شریف میفرماید:
اِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ اِنَّما يُبايِعُونَ اللهَ...؛[7]
«کسانیکه با تو، بیعت میکنند، همانا، با خدا، بیعت میکنند».
و رسول خدا(ص) هم فرموده است:
اِنَّما مَثَلُ اَهْلِ بَیْتی فیکُمْ کَمَثَلِ سَفینَةِ نُوحٍ مَنْ رَکِبَها نَجا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْها غَرَقَ. وَ اِنَّما مَثَلُ اَهْلِ بَيْتي فيكُمْ مَثَلُ بابِ حِطَّةٍ فی بنی اِسْرائیلَ مَنْ دَخَلَهُ غُفِرَ لَهُ؛[8]
«همانا، مَثَل اهل بیت من، در میان شما، همچون مَثَل کشتی نوح است؛ که هر کس سوار آن شد، نجات یافت؛ و هر که از آن، تخلّف ورزید، غرق شد. و همانا، مَثَل اهل بیت من، در میان شما، مَثَل «باب حِطّه»[9] در میان بنی اسرائیل است که هر که از آن، داخل شد، مورد غفران خدا، قرار گرفت».
علاوه بر آنچه گذشت، موضوع «تبرّک جستن به آثار رسول خدا(ص)» از موضوعات مسلّمهای است که در میان صحابه و تابعین و صلحاء مؤمنین از زمان حیات رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم تا به امروز، سنّت معمولهای بوده و هست. و در طول تاریخ اسلام، از ناحیهی تمام فِرَق اسلامی (جز فرقهی وهّابیّه که سخنی بیدلیل آوردهاند) مورد قبول و پذیرش قرار گرفته است.
علّامهی امینی ـ رحمه الله ـ میگوید:
«لم نجد فی المقام قولاً بالحرمة لاحدٍ من اعلام المذاهب الاربعة ممّن لهم ولآرائهم قیمة فی المجتمع... نعم هناک اناس شذّت عن شرعة الحقّ و حکموا بالحرمة قولاً بلا دلیل، وتحکمّاً بلا برهان، ورأیاً بلا بیّنة، وهم معروفون فی الملأ بالشّذوذ، لا یعبأ بهم و بآرائهم».[10]
یعنی: «ما، در این باب (باب تبرّک به قبر رسول خدا(ص) و در آغوش گرفتن و بوسیدن آن) به گفتار احدی از اعلام و برجستگان از علمای مذاهب چهارگانه که خود و سخنانشان دارای ارزشی در مجتمع اسلامی باشند، بر نخوردهایم که قول به حُرمت داشته و آنرا تحریم کرده باشند.
آری، در این میان، مردمی خودرأی و تک رو هستند[11] که به انحراف از مسیر حقّ دچار گشته و گفتاری بدون دلیل، و ادّعائی بدون برهان آورده و حکم به حُرمت دادهاند!
اینان، در میان امّت اسلامی، به کجرَوی و تک رَوی و سخن بر خلاف قاعده گوئی، شناخته شدهاند! و از اینرو، نه خودشان و نه آراءشان، قابل اعتنا و توجّه، نمیباشند!
و بر اساس روایات بسیاری که رُوات و محدّثین از شیعه و سنّی، در این باب آوردهاند تبرّک به آثار رسول(ص)، یعنی تماسّ بدنی یافتن با اشیاء منتسبهی به رسول اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم بمنظور اکتساب خیر و سعادت و رحمت، و بدست آوردن شرف قرب بخدا را از راه تقرّب به رسول خدا(ص)، نه تنها مورد نهی و انکار پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم قرار نگرفته است، بلکه با «تقریر» قولی و عملی آنحضرت و صحابهی آنحضرت، تأیید نیز گردیده و امضاء هم شده است.
اینک، ما، به نمونههائی از آن روایات، اشاره میکنیم:
«بخاری» در «صحیح» خود، در باب «غزوهی طائف» و هکذا «مسلم» در «صحیح» خود، در باب «فضائل الصّحابه»[12] روایت کردهاند از ابوموسی که گفت:
رسول خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم در «جعرانه»، میان مکّه و مدینه، فرود آمد؛ من و بلال، در حضورش بودیم، در این هنگام، مردی از اعراب بیایان نشین، وارد شد و گفت: چرا وعدهای را که بمن دادهای، انجام نمیدهی؟ پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله وسلّم فرمود: بشارت باد تو را. مرد عرب گفت: شما این سخن را بسیار گفتهاید.
پیامبر(ص)، خشمگین شد و رو به بلال و ابوموسی کرد و فرمود: عرب، بشارت را، ردّ کرد؛ شما بپذیرید. گفتند پذیرفتیم.
سپس، ظرف آبی را طلبید و دست و صورت خود را در آن شست و مقداری از آب دهان خود، در آن ریخت و فرمود: از این آب بنوشید و به صورت و سینهی خود بپاشید و بشارت باد شما را.
آن دو نفر هم، ظرف را گرفتند و همچنانکه فرموده بود، عمل کردند. در این موقع، امّ سلمه، از پشت پرده، صدا زد، قدری هم برای مادرتان بگذارید، سهمی نیز به او دادند.
باز، «صحیح بخاری» در کتاب «شروط» در داستان صلح حُدیبیّه آورده است که هرگاه پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم آب دهان خود را میانداخت صحابه، آنرا میگرفتند و به صورت و بدنشان میمالیدند و پیامبر اکرم(ص) به آنها نگاه میکرد. و هرگاه آنحضرت وضو میگرفت، صحابه، برای ربودن قطرات آب وضوی آنحضرت، بر یکدیگر سبقت میگرفتند.[13]
و ایضاً «بخاری» در صحیح خود، در باب «خاتم نبوّت» از جعیدبن عبدالرّحمن روایت میکند که گفت شنیدم از سائب بن یزید که میگفت خالهام مرا خدمت رسول خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم برد و گفت: این خواهر زادهی من، بیمار است. پیامبر اکرم(ص) دستی بسر من کشید و از خدا برایم برکت خواست و سپس وضو گرفت و من از آب وضوی آنحضرت نوشیدم.[14]
باز هم «بخاری» در باب «صفت پیامبر(ص)» از ابو جحیفه وهب بن عبدالله سوائی روایت کرده که گفت: مردم، بپا خاسته و دستهای پیامبر(ص) را گرفته و به صورتهای خویش میکشیدند. من نیز دست آنحضرت را گرفته و بصورت خود کشیدم و دست مبارکش را خوشبوتر از مشک یافتم.[15]
«بخاری» در باب «صفت پیامبر(ص)» از ابوجحیفهی مذکور، روایت میکند که گفت: پیامبر اکرم(ص) در «ابطح» در میان خیمهای بود، بلال، از خیمه بیرون آمد و مردم را به نماز دعوت کرد و باز به درون خیمه رفت و بازماندهی آب وضوی پیامبر(ص) را بیرون آورد و مردم، هجوم بردند و آن آب را میگرفتند و به آن تبرّک میجستند.[16]
این حدیث را «بخاری» در کتاب «وضو» در باب استعمال بازماندهی آب وضوی دیگران و در دو جای از کتاب «نماز» نیز آورده است.
«مسلم» در کتاب «صحیح» از انس روایت میکند که گفت: رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم را دیدم سر میتراشید و اصحابش اطرافش را گرفته بودند و هر تاری از مویش در دست یکی از آنان بود.[17]
این نمونه از روایات، اوّلاً نشانگر این است که شدّت علاقه و محبّت مسلمانان، نسبت به رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم تا آنجا بوده است که موئی از موهای بدن آنحضرت را تبرّکاً نگاهداری میکردهاند؛ و قطرات آب وضوی آنحضرت را گرفته و به آن، تبرّک میجستهاند.
و ثانیاً دلیل محکمی است بر اینکه تبرّک جستن به آثار رسول خدا(ص) در میان صحابه، امری آشکار و معمولی و عادی بوده و هیچگونه استنکاری از نظر شرع مقدّس اسلام، در آن، مشهود نبوده است.
«صحیح بخاری» در اواخر کتاب «جهاد» و همچنین در باب: زره، عصا، شمشیر، ظروف، مُهر، انگشتر، مو، و کفش رسول اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم که صحابه و مسلمین بعدی در زمان حیات آنحضرت و پس از وفاتش بدانها تبرّک میجستهاند، احادیثی آورده است.[18]
در کتاب عدیده و معتبرهی اهل تسنّن، نقل شده است[19] که پس از دفن رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم، حضرت صدّیقهی کبری فاطمهی زهرا سلام الله علیها، کنار قبر پدر آمد و مشتی خاک از قبر مطهّر آنحضرت برداشت و بر چشمهای خود نهاد و گریست، و این دو بیت را انشا فرمود:
ما ذا عَلى مَنْ شَمَّ تُرْبَةَ اَحْمَدَا
اَنْ لا یَشُمَّ مَدَى الزَّمانِ غَوالِیَا
صُبَّتْ عَلَیَّ مَصائِبُ لَوْ اَنَّها
صُبَّتْ عَلَى الْاَیَّامِ عُدْنَ لَیالِیا[20]
یعنی: «کسی که خاک قبر پیامبر(ص) را بوئیده است، چه باک او را که در تمام طول زمان، بوی خوشی از هیچ عطری به مشامش نرسیده باشد. فرو ریخت بر من، مصائبی که اگر بر روزهای روشن، میریخت، تبدیل به شبهای تیره و تار میگردید».
جمال الدّین عبدالله بن محمّد انصاری محدّث، گوید: در دمشق، با استاد خود، تاجالدّین فاکهانی (فقیه متبحّر مالکی) بودم که وی بقصد زیارت «کفش» مبارک پیغمبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم، بسوی محلّی که آن کفش، در آنجا نگهداری میشد، حرکت کرد و من هم با او رفتم. همینکه چشمش به کفش مطهّر افتاد، دیدم، سر، برهنه کرد و در حالیکه اشک از چشمانش سرازیر بود، بنا کرد، آن کفش مبارک را بوسیدن و صورت خود را، بر آن، مالیدن. و در همانحال، این دو بیت را، انشاد کرد:
فلو قیل للمجنون: لیلی و وصلها
ترید ام الدّنیا و مافی طوایاها؟
لقال: غبار من تراب نعالها
احبّ الی نفسی و اشفی لبلواها[21]
یعنی: «اگر به مجنون بگویند؛ آیا برای تو، لیلی و وصال لیلی، محبوبتر است، یا دنیا و آنچه در دنیا است؟ هر آینه خواهد گفت: گردی از خاک کفش لیلی، بنزد من، محبوبتر از همه چیز دنیا و برای درد و گرفتاری جانم، شفابخشتر از همه گونه درمانها است».
و امّا از طریق رُوات شیعه:
ضمن وصیّت و وداع رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در مرض موتش نقل شده است که آنحضرت، در مجمع عمومی مسلمین فرمود:
هر کس که از جانب من، به او، لطمهی بدنی رسیده است، هم اکنون برخیزد و از من، قصاص کند، که قصاص دنیا، به نزد من، محبوبتر از قصاص آخرت است.
در این هنگام، مردی بنام سوادة بن قیس، از جا، برخاست و گفت: یا رسول الله، آن روزی که از طائف، مراجعت میفرمودید: در بین راه عصا و چوبدستی که بدست داشتید و میخواستید به ناقهی خود بزنید، تصادفاً به شکم من اصابت کرد و اینک میخواهم قصاص کنم.
رسول مکرّم صلّی الله علیه وآله وسلّم به بلال امر فرمود، همان عصا را آورد و سپس با دست مبارک خود، جامه از روی سینه و شکم کنار زد و فرمود: ای مرد محترم، برخیز و قصاص کن که من، آمادهام.
مرد، از جا، برخاست و جلو آمد و ایستاد، آنگاه عرضه داشت: قربانت شوم یا رسول الله، اجازه میدهی که من لبهایم را به شکم و بدن مبارکت برسانم؟
رسول اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم اجازه فرمود، آن مرد سعادتمند هم لبهای خود را به شکم و بدن شریف آنحضرت نهاد و بوسید؛ و سپس گفت: اعوذ ببطن رسول الله من النّار یوم القیامة. یعنی: پناه به بدن رسول خدا میآورم از آتش روز قیامت.[22]
و بنقل بعض روایات، آنگاه گفت: من دنبال فرصتی بودم که پوست بدنم با پوست بدن رسول مکرّم صلّی الله علیه وآله وسلّم تماسّی پیدا کند؛ و خدا را شاکرم که به مقصود، رسیدم. رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم نیز دربارهی وی دعا فرمود.
طفیل عامری، از بیماری جذام، به رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم، شکایت برد. آنحضرت، ظرف آبی طلبید و از آب دهان خود در میان آن ریخت و سپس فرمود، با آن آب، بدن خود را شستشو دهد؛ آن مرد نیز، چنان کرد و شفا یافت.[23]
از جابر، نقل است که رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به عیادت من آمد، در حالیکه از شدّت مرض، بهوش نبودم، آنجناب، وضو ساخت و از آب وضوی خویش، بر من ریخت، در حال بهوش آمدم.[24]
زنی، کودک بیمار خود را که موی سرش ریخته بود، بحضور رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم آورد، آنحضرت، دست بر سر آن کودک کشید، دردش برطرف شد و مو، بر سرش روئید.[25]
امیرالمؤمنین علّی علیه السّلام، در روز فتح خیبر که به چشم درد سخت، مبتلا بود، حضور رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم آمد، آنحضرت، از آب دهان خود، به چشم مبارک علّی علیه السّلام مالید، در همان لحظه، چشم آنجناب، باز شد و دردش منتفی شد.[26]
در این سری از روایات نیز، چنانکه میبینیم، موضوع «تبرّک به آثار رسول خدا(ص)»، یا از جانب خود آنحضرت، قولاً و عملاً، مورد ترغیب و تشویق، قرار گرفته است؛ و یا عمل دیگران، با «تقریر» آنحضرت، تصویب شده و صحیح و مشروع، اعلام گردیده است.
«بخاری» در «صحیح» خود، در کتاب «اشربه»، از عاصم احول، روایت کرده که گفت: من جام رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم را در نزد انس بن مالک دیدم؛ و انس گفت: من، بارها، با این جام، به رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم، آب دادم.[27]
«قرطبی» در کتاب «مختصر البخاری» مینویسد: در برخی از نسخههای قدیمی «بخاری»، چنین نوشته است: ابوعبدالله بخاری گوید: من، خودم این جام را در بصره دیدم و از آن، آب نوشیدم؛ و این جام را از نصربن انس، به سیصد هزار خریده بودند؛ و این جام، در نزد صحابه و تابعین، نگهداری میشد و به آب نوشیدن از آن، تبرّک میجستند. و از هیچیک از صحابه و بزرگان تابعین، شنیده نشده است که کسی این عمل را کوچک شمرده و یا انکار کرده باشد. بلکه باید گفت چنین نادانهائی، خود، گمراه هستند.[28]
حاصل آنکه، مشروعیّت «تبرّک به آثار رسول(ص)» اعمّ از زمان حیات و پس از وفات آنحضرت، در میان صحابه و تابعین و عموم مسلمین، در تمام اعصار، از مسلّمات غیر قابل انکار بوده و هست.
و این نیز بدیهی است که آثار اهل بیت رسول ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ نیز، از نظر اتّصال و ارتباط فوقالعاده شدید معنوی که آن بزرگواران نسبت به رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم، داشته و دارند،[29] در واقع، آثار منسوبهی به رسول(ص)، بشمار آمده و هر دو، در مشروعیّت، دارای وجه و ملاک مشترک میباشند.
1- انگیزه (ما) از بوسیدن ضریحهای مطهّر و دست کشیدن بر آنها را بیان کنید؟
2- روایت نقل شده از انس، نشاندهنده چیست؟
3- چرا اگر بوسیدن ضریحهای مطهّر و دست کشیدن بر آنها را به قصد تقرّب به خدا و تعبّداً انجام دهیم، بدعت نخواهد بود؟
[1]ـ سورهی شوری، آیهی ۲۳.
[2]ـ سورهی حجّ، آیهی ۳۰.
[3]ـ سورهی حجّ، آیهی ۳۲.
[4]ـ «استلام» یعنی دست مالیدن؛ و «تقبیل» یعنی بوسیدن.
[5]ـ در صحیح بخاری آمده است که زیدبن اسلم از پدرش نقل کرده که گفت: «عمربن خطّاب را دیدم که حجر را بوسید و گفت: اگر ندیده بودم که رسول خدا(ص) تو را بوسید، من تو را نمیبوسیدم» (البراهین الجلیّه، ص ۶۱).
[6]ـ علل الشرایع، ج ۲، ص ۱۰۹، حدیث ۳، از رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم.
[7]ـ سورهی فتح، آیهی ۱۰.
[8]ـ مستدرک حاکم، ج ۳، ص ۱۵۱ و طبرانی در اوسط، از ابی سعید، بنقل سیّد شرف الدّین ـ رحمه الله ـ در المراجعات، ص ۲۳.
[9]ـ «حِطّه» اسم فعل است از «اِسْتَحَطَّهُ وزرَهُ = از او تقاضا کرد که گناهش را یا بار سنگینش را فرود آورد» مانند «آمین» که اسم است از «اِسْتَجِبْ».
و توضیح آنکه: بمفاد آیهی ۵۸ و ۵۹ سورهی بقره، بنی اسرائیل، در صحنهی امتحان الهی قرار گرفتند، سرزمین پر نعمت شام برای سکونت آنها منظور گردید، امّا مشروط به اینکه از درب معیّنی که در میان تمام دروازههای شهر، از همه، کوتاهتر و تنگتر بود، وارد شوند؛ و بهنگام ورود، در حالیکه خود را، بحال رکوع و خمیدگی که نشان تواضع در پیشگاه خدا است درآوردهاند، کلمهی «حِطّه» را که کلمهی استغفار است بر زبان، جاری کنند، تا خدا گناهان آنها را بیامرزد و مشمول عنایات خاصّهی خویش قرارشان دهد.
ولی، آن قوم لجوج عنود، بر خود، ستم کرده و شرط خدا را، زیر پا، نهادند؛ از «باب حِطّه» تخلّف ورزیده و بالمآل، محکوم بعذاب خدا گردیدند.
[10]ـ الغدیر، ج ۵، ص ۱۴۶.
[11]ـ مراد، ابن تیمیّه و دنبالهروهای او، از فرقهی «وهّابیّه» هستند.
[12]ـ باب ۲۸، حدیث ۱۴، فضائل ابوموسی اشعری.
[13]ـ ج۳، ص ۲۵۲ ـ ۲۵۵.
[14]ـ ج ۴ ـ ۲۲۷ و مسلم باب خاتم النبوة حدیث دوّم.
[15]ـ ج ۴ ـ ۲۲۹.
[16]ـ ج ۴ ـ ۲۳۱.
[17]ـ ج ۴ ـ ۱۸۱۲. کتاب فضائل، باب ۱۹، حدیث ۷۵.
[18]ـ ترجمهی تبرّک الصحّابة، ص ۲۸.
[19]ـ علاّمهی امینی ـ رحمه الله ـ در «الغدیر» ج ۵، ص ۱۴۷، نام آن کتابها را ذکر کرده است.
[20]ـ الغدیر، ج ۵، ص ۱۴۷.
[21]ـ الغدیر، ج ۵، ص ۱۵۵، نقل از الدّیباج المذّهب، ص ۱۸۷.
[22]ـ المحجّة البیضاء، ج ۸، ص ۲۷۶. این حدیث از طریق اهل تسنّن نیز با اندک تفاوتی نقل شده است.
[23]ـ بحارالانوار، ج ۱۸، ص ۳۹.
[24]ـ بحارالانوار، ج ۱۸، ص ۳۹.
[25]ـ همان.
[26]ـ بحارالانوار، ج ۱۸، ص ۴۰.
[27]ـ ج ۷، ۱۴۷.
[28]ـ ترجمهی تبرّک الصّحابة، ص ۳۱.
[29]ـ «ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ (سورهی آل عمران، آیهی ۳۴) یعنی: (برگزیدگان خدا برای هدایت مردم) «دودمانی هستند که (از نظر پاکی و تقوی و فضیلت) بعضی از بعض دیگر گرفته شدهاند».
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت