بخش سوّم : علل قیام امام حسین (ع) | ۱۳
شرعاً و عقلاً هرکس در برابر صدمات و خطراتی که متوجّه جانش میشود، حقّ دفاع دارد، و فطرت او در هنگام توجّه خطر، او را به مدافعه و حفظ جان وادار میسازد، و اگر انسان در مقابل دشمن مهاجم، دفاع نکند و تسلیم شود مسئول، و سزاوار توبیخ است.
اگر حیات کسی ازطرف حکومت، بدون علت مشروع به خطر افتاد، و مصونیت جان و احترام خونش مراعات نشد، میتواند برای حفظ جان و دفاع از نفس خویش قیام و انقلاب کند و این حقّ، یعنی حقّ دفاع از نفس، حقی است که برای تمام افراد ثابت و محرز است.
باتوجّه به این مقدمه میگوییم: حسین(ع) در اوضاع و احوالی که امنیت جانی برای آن حضرت وجود نداشت و میدانست که بنیامیه در مقام کشتن او هستند و آسودهاش نمیگذارند تا خونش را بریزند، قیام کرد و برای دفاع از نفس چارهای جز قیام و خودداری از تسلیم نداشت.
اگر کسی بگوید: این خطر ازجهت خودداری امام(ع) از بیعت بود، و اگر بیعت میکرد خطر مرتفع میشد. پاسخش این است که: البتّه حسین(ع) از بیعت با یزید امتناع داشت؛ اما این امتناع مجوّز قتل آن حضرت نبود؛ زیرا در حکومت به اصطلاح اسلامی که به طور انتخاب و مراجعه به آرای عمومی، خلیفه و زمامدار تعیین میشد، بیعت و رأی دادن به زمامداری کسی که به حکومت انتخاب شده واجب نبود و به عبارت دیگر بیعت با خلیفه انتخابی بر کسی که در صلاحیت او تردید دارد یا او را صالح برای زمامداری نشناسد یا در اصل صحت بیعت او حرف و ایراد داشته باشد، واجب نیست. فقط بنا بر معمول عامه و اهل سنّت، به خصوص در اعصار بنیامیه و بنیعباس و دورانهای اختناق و خفقان، قیام بر ضد حکومت تا خون و مال و آبروی شخص محترم باشد، جایز شمرده نمیشد.
حتی امیرمؤمنان علی(ع) بااینکه خلافتش به نصّ و اجماع ثابت بود، متعرّض کسانی که با آن حضرت بیعت نکردند و به ظاهر مخالفتی نداشتند یا به عذرهای جاهلانه و مغرضانه از شرکت در جهاد با قاسطین و ناکثین و مارقین، خودداری نمودند، نگردید و آنان را به جنگ ملزم نفرمود و حقّ بیعت نکردن به خصوص اگر برای روشن شدن وضع باشد برای هرکس ثابت بود[2] و تعرّض به کسی که کنارهگیری کرده و در رتقوفتق امور و سیاست مداخله نمیکند، و به اجتهاد خودش زمامدار وقت را صالح برای زمامداری نمیشناسد، مادام که قیام نکرده، جایز نیست، و این همان پیشنهادی بود که حسین(ع) بنا به نقل بعضی از مقاتل به بنیامیه داد که متعرض او نشوند تا در یکی از ثغور و مرزهای اسلام برود و در آنجا بماند «لَهُ مَا لَهُمْ وَعَلَیْهِ مَا عَلَیْهِمْ». غرض این است که خودداری از بیعت مجوّز سلب مصونیت و مباح شدن مال و جان مسلمان نمیشود، پس امتناع حسین(ع) از بیعت، یک حقّ شرعی و یک نوع آزادی عادی بوده و به علل و مواد ذیل بجا و مشروع بوده است:
۱. نفس امتناع از بیعت در صورتی که توأم با معارضه عملی با حکومت نباشد، خصوصاً اگر بر اساس عقیده به عدم صلاحیت نامزد خلافت باشد، جایز است. بلی، برطبق مذهب شیعه که امام(ع) به نصّ پیغمبر(ص) از جانب خدا نصب میشود و یک منصب الهی است، هرگونه امتناعی که حاکی از عدم تسلیم فرمان خدا باشد جایز نیست.
۲. امتناع از بیعت برای کسی که خود از اهل حلّ و عقد و مراجع امور مسلمانان باشد جایز است و عدم بیعت او موجب عدم انعقاد اجماع است و بدون بیعت او خلافت بنا بر مذهب اهل سنّت هم غیرشرعی و تحمیل بر مسلمین و سلب آزادی است و سرباز زدن از اوامر او تخلف شرعی شمرده نمیشود.
۳. بیعتی که بر پایه تطمیع و تهویل و تهدید و ارعاب باشد، لغو، و هرکس با آن بیعت انتخاب شود، نماینده جامعه نیست و معارضه با حکومتی که در این شرایط تعیین شده، جایز است.
پس بنا بر این مواد اگر عمّال حکومتی برای فردی مخاطره ایجاد کنند و بخواهند او را بیجهت فقط به جرم اینکه چرا در بیعت شرکت نکرده و به کسی که نامزد آنها بود رأی نداده، دستگیر و به قتل برسانند، آن فرد حقّ دارد برای حفظ جان خود بر حکومت خروج نماید و از مردم بخواهد تا او را یاری نمایند.
در مورد بیعت با یزید: اولاً حسین(ع) خود از اهل حلّ و عقد بود یعنی اگر بنا باشد امر خلافت با مشورت و مراجعه به آرای عموم و اجماع اهل حلّ و عقد انجام شود، حسین(ع) اوّلین شخصیتی بود که نظر و رأی او در شرعی بودن خلافت دخالت داشت؛ زیرا هم به ملاحظه مقام ارجمند معنوی و موقعیت بزرگ روحانی و پرارزشی که داشت، رأیش بسیار مقدس و محترم بود، و هم ازجهت توجّه عموم مسلمین به آن حضرت، رأیش میزان نظر عموم مسلمین به استثنای جمعی از بنیامیه و عمّال و طرفداران آنها بود. پس بیعت نکردن حسین(ع) مساوی است با غیرشرعی بودن حکومت و خلافت، بنابراین خودداری چنین شخصیتی از بیعت باید محترم باشد؛ و اگر بنا باشد مثل او را مجبور به بیعت سازند از اجماع و شورا جز لفظ چیزی باقی نمیماند، و زور و استبداد جای هر قاعده و ترتیبی را خواهد گرفت.
و ثانیاً فرضاً اگر امام(ع) یکی از افراد عادی مسلمانان بود باز خودداری از بیعت موجب جواز هتک احترام و تعرض به حریم حرمت و آزادی، و مباح شدن خون او نمیشد؛ زیرا چنانکه گفته شد درصورتی که بیعت یزید صحیح بود، بر او بیشاز عدم مخالفت و معارضه نکردن تکلیفی نبود و خودداری از بیعت باعث هتک حرمت خون که از هر مسلمانی محترم است نمیشود.
بیعت با یزید چنانچه اتّفاق تمام تواریخ بر آن است مبنی بر تطمیع و تهدید و ارعاب بود و چیزی که در آن ملاحظه نشد، صلاحیت او و مصلحت امت بود و بیشتر کسانی که به او رأی دادند از روی رعب و زیر برق شمشیر و نیزه بیعت کردند، و آن عده کمی که با رغبت و میل موافقت کردند، همانهایی بودند که چشم طمع به مقامات لشکری و کشوری دوخته، و از بیتالمال حقوقهای کلان میگرفتند و از جوایز معاویه و یزید برخوردار بودند، خدا میداند که چه مبالغ هنگفتی از بیتالمال و حقوق فقرا و خلق گرسنه و برهنه صرف این کار شد، و چه خونهایی به ناحق ریخته شد، و چه ستمکارانی برای اخذ بیعت بر سر کار آورده شدند که یکی از آنها مغیره بود.
بنابراین، امام(ع) و سایر شخصیتهای اسلامی حقّ داشتند از بیعت یزید امتناع نمایند و خود را از آلوده شدن به شرکت در مظالم او حفظ کنند و کسی هم حقّ نداشت آنها را مجبور و ملزم به بیعت سازد، و دلیل بر آنکه آنها این حقّ را داشتند، یکی امتناع خود آنهاست، و دیگر آنکه احدی از مسلمانان آنها را ازجهت ترک این بیعت ملامت و نکوهش نکرد بلکه همگی اصل جواز خودداری از بیعت و بلکه حرمت بیعت با یزید را قبول داشتند.
بعد از این توضیحات و بیان مواد و ادله جواز امتناع از بیعت، مسئله سلب امنیت از حسین(ع) و توجّه خطر به جان آن حضرت که یک ماده مهم و علت واضح و قانعکنندهای برای قیام و دفاع است، مطرح میشود.
تواریخ اسلامی همه نقل کردهاند که جان حسین(ع) در خطر بوده، و بنیامیه و حکومت یزید قصد جانش را کرده بودند و خواه بیعت میکرد و خواه بیعت نمیکرد خون مبارکش را میریختند.
روش حکومت و رفتار یزید و پدرش و عمّال آنها طوری بود که اگر به آن حضرت هم اطمینانهایی در مورد عدم تعرّض به جانش میدادند، قابل اعتماد نبود. آنها مکرر رجال و شخصیتهای کشور را که در خانه نشسته و در کارهای سیاسی دخالت نداشتند، فقط برای اینکه در بین مردم سوابق روشن و طرفدارانی دارند کشتند. نه رعایت عهد و پیمان میکردند و نه امانی را که به شخص میدادند محترم میشمردند. این بنیامیه و معاویه بودند که سعد وقاص را محرمانه کشتند و این بنیامیه و معاویه بودند که به دست ابن آثال مسیحی عبدالرحمن بن خالد را که از هواخواهان سرسخت خودشان بود، برای اینکه شاید معارض سلطنت یزید شود کشتند و قاتل او را با اینکه مسیحی بود بر مسلمانها در شهر حمص حکومت دادند.
این معاویه و بنیامیه بودند که حضرت مجتبی و سبط اکبر و نور دیده حضرت رسول خدا(ص) را به فجیعترین صورتی شهید نمودند، برای اینکه معاویه در عهدنامه، با آن حضرت تعهد کرده بود کسی را ولیعهد نکند.
معاویه وقتی به عنوان مشورت، موضوع ولایتعهدی یزید را با افراد خبره و سیاستمداران مطرح ساخت، احنف بن قیس به او گفت: این فکر خیانت و تحمیل بر مسلمین است؛ زیرا باوجود شخصی مثل امام حسن مجتبی(ع) که در بین مردم محبوبیت دارد و نفوذش به قدری است که او را از پدرش علی(ع) هم بیشتر دوست میدارند، انتخاب شخص متهم و مشهور به فسادی مثل یزید خطا و خیانت است.
معاویه و بنیامیه همان کسانی بودند که برخلاف تمام شروط عهدنامه با حضرت مجتبی(ع) رفتار کردند، و هنوز مرکب عهدنامه صلح نخشکیده بود که وارد کوفه شد، و خطبهای خواند که در آن سوءنیت، و هدفهای خود را آشکار ساخت، و درضمن آن خطبه گفت:
کُلُّ شَرْطٍ شَرَطْتُهُ فَتَحْتَ قَدَمَیَّ هاتَیْنِ؛[3]
هر شرطی نموده بودم، زیر پاهایم گذاردم.
و رسماً نقض عهد خود را اعلان کرد بااینکه خدا میفرماید:
وَ أَوفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کَانَ مَسْؤُلاً؛[4]
اینان کسانی بودند که به مسلم بن عقیل(ع) امان دادند و به امان خود وفا نکردند و آن مرد خدا را شهید نمودند.[5]
لذا وقتی روز عاشورا قیس بن اشعث به امام(ع) گفت: آیا به حکم پسران عمویت تسلیم نمیشوی؟ از آنها جز آنچه دوست داری به تو نمیرسد. امام(ع) در جوابش فرمود: «أَنْتَ أَخُو أَخِیکَ»؛ «تو برادر برادرت هستی (آیا میخواهی بنیهاشم بیشتر از خون مسلم از تو بخواهند؟)»؛[6] یعنی تو برادر محمد بن اشعث هستی که ازطرف ابن زیاد به مسلم امان داد، و با آن امان او را به آن وضع دردناک شهید کردند، با آن سابقه چگونه این سخنان را میگویی و میخواهی مرا فریب دهی؟
این یک مطلب ساده و روشنی بود که هرکس دورنمای اعمال گذشته و تاریخ بنیامیه را تماشا میکرد، میفهمید، تا چه رسد به کسی که در روشنایی علم ولایت و امامت، خدا او را از اسرار بزرگ و حوادث آینده باخبر ساخته باشد.
پس حسین(ع) اگر بیعت هم میکرد، برای خاطر محبوبیت و موقعیتی که دارا بود امنیت و مصونیت نداشت و او را شهید میکردند. برای اینکه بدانیم حسین(ع) واقعاً جانش در خطر بوده و چارهای غیر از قیام و دفاع نداشت، همان سخنانی که درمکه معظمه و در بین راه ضمن پاسخ بزرگان و رجال باشخصیت میفرمود، کافی است؛ زیرا کسی غیر از خود امام حسین(ع) بهتر نمیتوانست این موضوع را تشخیص دهد و روشن کند.
دفاع و قیام، تکلیف امام حسین(ع) بود؛ احراز موضوع و شرط وجوب نیز با خود آن حضرت بود.
حسین(ع) مکرر میفرمود: بنیامیه تصمیم گرفتهاند مرا بکشند، و هیچکس هم در جواب امام(ع) نگفت: بنیامیه اهل این کارها نیستند، یا این کار را انجام نمیدهند، ازجمله به ابنزبیر در مکه فرمود:
«وَأَیْمُ اللهِ لَوْ کُنْتُ فِی جُحْرِ هَامَّةٍ مِنْ هَذِهِ الْهَوامِّ لَاسْتَخْرَجُونِی حَتَّی یَقْضُوا بِی حَاجَتَهُمْ وَاللهِ لَیُعْتَدَنَّ عَلَیَّ کَمَا اعْتَدَتِ الْیَهُودُ فِی السَّبْتِ».[7]
به ابن عبّاس فرمود: ای پسر عباس آیا میدانی من پسر دختر پیغمبرم؟ گفت: به خدا قسم آری، غیر از تو کسی را پسر دختر پیغمبر نمیشناسم و یاری تو بر این امّت واجب است، مثل وجوب روزه و زکات که خدا یکی از آنها را بدون دیگری نمیپذیرد (یعنی طاعات و عبادات بدون یاری تو مقبول نیست) حسین(ع) فرمود:
پس چه میگویی در حقّ مردمی که پسر دختر پیغمبر را از خانه و قرارگاه و زادگاهش و حرم پیغمبر و مجاورت قبر و مسجد و محل هجرت آن حضرت بیرون ساختند و او را بیمناک نمودهاند که نتواند در نقطهای قرار بگیرد و در مکانی وطن گزیند و قصد کشتن او را کرده باشند درحالی که او از راه توحید و از ولایت خدا وروش پیغمبر و جانشینانش خارج نشده باشد. ابن عبّاس گفت: نمیگویم در حقّ آنها مگر آنکه آنان به خدا و رسول کافر شدهاند.[8]
صاحب الدرّالنظیم از جعفر بن سلیمان از کسی که مشافهةً[9] از حسین(ع) شنیده، روایت کرده که در آن سالی که به حج میرفتم، از کنار جاده عبور میکردم که خیمههای بسیاری را برافراشته دیدم، گفتند خیمههای حضرت خامس آل عبا است، به خدمت آن حضرت مشرف شدم، دیدم نزد عمود خیمه نشسته، و نامههای بسیار در پیش داشت و در آنها نظر میکرد گفتم: یا ابن رسولالله از چه در این بیابان بیآب و گیاه فرود آمدهای؟
فرمود: بنیامیه اراده قتل من کردهاند، و اینک نامههای کوفیان است که مرا دعوت کردهاند و البتّه مرا به درجه شهادت میرسانند.[10]
وقتی ابوهره ازدی عرض کرد: «یا ابن رسولالله چرا حرم خدا و حرم جدّت را بگذاشتی؟ فرمود: «وای بر تو! اباهره، بنیامیه مالم را گرفتند، صبر ورزیدم... اکنون میخواهند تا خون پاک من مظلوم را بریزند؛ البتّه این ستمکاران خون من را خواهند ریخت».[11]
از اینگونه سخنان که همه دلالت دارد بر آنکه امام(ع) به هیچ وجه تأمین جانی نداشته و بنیامیه کمر به کشتن آن حضرت بسته بودند، در کتب تاریخ و مقتل بیش از اینهاست.[12]
1- چرا حسین(ع) چارهای جز قیام و خودداری از تسلیم نداشت؟
2- امام حسین(ع) چه پیشنهادی (بنا به نقل بعضی از مقاتل) به بنیامیه داد؟
3- به کدام علل، امتناع حسین(ع) از بیعت، یک حقّ شرعی و یک نوع آزادی عادی بوده است؟
[1]. پوشیده نیست که علت اساسی قیام امام(ع)، همان اطاعت از فرمان خدا و ادای تکلیف و دفع خطر از اسلام و آئین توحید و برنامههای اسلامی بود چنانچه در زیارت اربعین است: «وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَحَیْرَةِ الضَّلَالَةِ». طوسی، مصباحالمتهجد، ص788؛ همو، تهذیبالاحکام، ج6، ص113؛ کفعمی، المصباح، ص489؛ مشهدی، المزار، ص514. «او (حسین) خون خود را در راه تو نثار کرد تا بندگانت را از جهالت و حیرت گمراهی برهاند». نگارش مثل این علت (نداشتن تأمین جانی) برای تشریح شرایط و احوالی است که با وجود آن، حتی از لحاظ شخصی و فردی نیز قیام موجه و مشروع و نشانه کمال شجاعت روحی و عزّت و کرامت نفس و تن ندادن به ذلت و پستی است.
[2]. یکی از مظالمی که در آغاز کار و بعد از رحلت پیغمبر(ص)، کارگردانان سیاست مرتکب شدند همین بود که وقتی علی(ع) و سایر بنیهاشم و جمعی از مهاجر و انصار از بیعت ابیبکر خودداری نمودند، آنها را مجبور به بیعت کردند و بااینکه از آنها عملی جز اظهار رأی و دعوت به تجدید نظر و بازگشت به سوی حقّ صادر نشده بود و برخلاف حکومت رسمیت نیافته هم قیامی نکردند، آنها را تحت فشار گذارده و جرائمی مرتکب شدند که در حکومتی که مبنی بر شورا و احترام از آرای اشخاص باشد جایز نیست.
[3]. ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج16، ص15؛ امینی، الغدیر، ج10، ص326؛ ج11، ص7.
[4]. اسراء، 34.
[5]. سید قطب، العدالةالاجتماعیه، ص199.
[6]. محمد رضا، الحسن و الحسین سبطا رسول الله، ص110.
[7]. طبری، تاریخ، ج4، ص289؛ ابن اثیر جزری، الکامل فیالتاریخ، ج4، ص38. «به خدا سوگند اگر در سوراخ گزندهای باشم مرا بیرون میکشند تا خواستهی خود را عملی کنند (مرا بکشند). به خدا سوگند بر من تعرّض میکنند آنگونه که یهود در روز شنبه کردند».
[8]. خوارزمی، مقتل الحسین(ع)، ج1، ص191، فصل10.
[9]. مشافهه: روبهروی یکدیگر سخن گفتن (شنیدن از راه مشافهه: شنیدن چیزی به طور مستقیم از زبان دیگری).
[10]. ابن حاتم عاملی، الدرالنظیم، ص547.
[11]. معتمدالدوله، قمقام زخار، ج1، ص347.
[12]. طبری، تاریخ، ج4، ص289 ـ 290؛ سبط ابن جوزی، تذکرةالخواص، ص217؛ ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج4، ص38؛ خوارزمی، مقتل الحسین(ع)، ج1، ص219.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی لطف الله صافی گلپایگانی