بخش سوّم : علل قیام امام حسین (ع) | ۱۴
اگر کسی بگوید: چون هدف قیام و حرکت حسین(ع) تشکیل حکومت اسلامی و برکنار کردن یزید بود، قیام آن حضرت سیاسی بود و اگر هدف غیر از این بود پس چرا دعوت اهل کوفه را پذیرفت؟ و چرا پسر عم گرامیش مسلم(ع) را به کوفه فرستاد.
جواب این است که:
اولاً، قیام برای تشکیل حکومت حقّ و عدالت اسلامی و تضمین حسن جریان امور اجتماعی و عمومی و اجرای احکام و نظامات آسمانی قرآن مجید و اصلاحات حقیقی از شخصیتی مثل حسین(ع) عین سیاست به معنا و مفهوم صحیح و معقول و واقعی آن است و میان این سیاست با سیاستی که از آن توطئه و نیرنگ و فتنهانگیزی و مقدّمهچینی برای مقاصد شخصی و به دست آوردن قدرت و تفوّق، قصد میشود، هیچ رابطهای نیست. آن سیاستی که هدف آن تشکیل حکومت اسلامی است، کوشش برای حفظ حقوق و تأمین آزادی انسانها و حکومت خدا و احکام خدا بر مردم است. اما آن سیاستی که در عرف بعضی از مردم عصر ما معمول شده، به معنای طلب حکومت و تفوّق بر جامعه و استثمار دیگران است؛ پرواضح است که چنین سیاستی مذموم است.
سیاست علی(ع)، سیاست بود و سیاست معاویه هم سیاست شمرده میشد. هر دو جنگ میکردند، و هر دو قشون و سپاه داشتند اما این کجا و آن کجا؟ علی(ع) جنگ میکرد:
«لِتَکُونَ کَلِمَةُ اللهِ هِیَ الْعُلْیَا»؛[1]
«تا اینکه سخن خدا بلندآوازه باشد».
جنگ میکرد تا احکام خدا حاکم بر همه گردد و مساوات و عدالت اسلامی برقرار شود. معاویه جنگ میکرد تا زمامدار و بر گردن مردم سوار شود و بر مال و جان و ناموس جامعه مطابق میل و هوسش حکمران باشد، البتّه اگر غرض از سیاست، روش معاویه و عمروعاص باشد، مذموم و نزدیک شدن به آن نزدیک شدن به آتش است، و اگر غرض از سیاست، روش پیغمبر اکرم(ص) و علی(ع) باشد از عالیترین صفات کمال بشر است.
همکاری عموم و نظارت قاطبه مردم و اجرای عدالت و برقراری نظم صحیح و تشکیل اجتماع هرچه بهتر و مترقّیتر، و برپایی حکومت اصلح و مسئولیت مشترک، جزو برنامههای عالی اسلام است. هرگز این سیاست از دیانت و روحانیت جدا نیست، و این سخن که بر زبانهای افرادی بیاطلاع از حقایق اسلام افتاده: «روحانیت از سیاست جداست»، سخن بیگانگان و دشمنان اسلام است که میخواهند اسلام را تجزیه کرده و آن را در دایرهی عبادات و اخلاق، محبوس کنند و از اتحاد مسلمین و تجدید عظمت آنها و اجرای نظامات اسلام مانع شده و قوانین فاسد بیگانگان و روش کفار را در بین مسلمانان رایج سازند.
اگر مسلمانی چنین عقیدهای را داشته باشد ـ یعنی اسلام را فقط یک سلسله برنامههای روحی و معنوی بداند و برنامههای دیگر اسلام را در کشورداری، عمران و حقوق، انتظامات و آئین داوری و غیره انکار کند ـ طبق موازین و شرایطی که در فقه مقرر شده محکوم به کفر و خروج از اسلام خواهد بود.
این عقیده که اسلام شامل تمام مسائل زندگی اجتماعی و فردی مسلمانان است و اسلام برای همه، دین و عقیده، وطن، حکومت، قانون، روحانیت، سیاست، صلح و جنگ و همهچیز است و از هیچ یک از شئون و مسائل حیات بشر جدا نیست، عقیدهای است که باید کاملاً به مسلمانها تفهیم شود و حقایق و معانی بلند آن تشریح گردد.
هر مسلمان (بهخصوص افراد مؤثر در جامعه) باید در سکوت و کنارهگیری از مسائل اجتماعی و در نطق و دخالت و قیام خود، به پیشرفت اسلام و اجرای احکام و ترقّی و عظمت مسلمانان متوجّه باشد.
بنابراین شکی نیست که اصلاحات و مدافعه از اوضاعی که در آن عصر، اسلام را تهدید میکرد، با تشکیل حکومت اسلامی و گرفتن مسند خلافت از عنصر ضدّاسلام و ناپاکی مثل یزید تأمین میشد، و اگر حسین(ع) که هم امام منصوص و هم از هر جهت شایستگی و صلاحیتش مورداتّفاق مسلمانان بود، زمامدار میشد آن مفاسد مرتفع و اسلام در مسیر واقعی خود به جلو میرفت.
پس در صورت همکاری و یاری مردم، قیام حسین(ع) برای برکنار کردن یزید و تشکیل حکومت اسلامی شرعی و واجب بود، و این مقصد قیام را از حقیقت و خلوص و حفظ دین و خیر و اصلاح خارج نمیساخت و به طلب سلطنت و اغراض سیاسی آلوده نمیکرد.
این اصل، یعنی تأسیس حکومت اسلامی در صورت همکاری مردم ارزش آن را داشت که حسین(ع) برای آن قیام نماید، بلکه در صورت همکاری و پایداری و استقامت مردم شاید بهترین و نزدیکترین راه به هدف حسین(ع) بود، ولی چون آن حضرت علاوه بر علم امامت، از اوضاع اجتماعی و اخلاقی مردم و شدت سوءنیت و ظلم بنیامیه، شهادت خود را پیشبینی میکرد، تصمیم گرفت با صدای مظلومیت و عکسالعمل تحمل آن مصائب جانکاه مسلمانان را بیدار و اسلام را نجات دهد.
و ثانیاً قبول دعوت مردم کوفه و اعزام مسلم(ع) برای این بود که پس از مرگ معاویه و ولایتعهدی یزید که به فسق و فجور و انحراف از تعالیم اسلام معروف و مشهور بود، مسلمانان بیدار و متوجّه، در سرگردانی و تحیّر عجیبی افتاده و سنگینی حکومت تحمیلی یزید آنها را ناراحت کرده بود. عالم اسلام ازنظر عموم (جز جیرهخواران و دستنشاندگان بنیامیه) بدون خلیفه و زمامدار شرعی بود! زیرا بنا بر مذهب شیعه، حسین(ع) امام و خلیفه منصوص و تعیینشده از جانب پیغمبر(ص) بود، و بنا بر نظر دیگران هم زمامداری یزید شرعی نبود، چون هم انتخابش ازطرف معاویه مبنی بر رعایت مصلحت مسلمین نبود، و هم اهل حلّ و عقد و بزرگانی که رأیشان میزان رأی عموم بود، از بیعت با او خودداری کرده بودند. کسانی هم که به او رأی داده یا سکوت کرده بودند، از بیم شمشیر ابن زیادها و مسلم بن عقبهها (مسرف)، یا به طمع جوایز و گرفتن پول و درجه و مقام بود. حتی در خاندان بنیامیه، مروان و دیگران با آن مخالفت کردند و معاویه آنها را با پول و رشوه دادن و حکومت ساکت کرد و برای مروان ماهی هزار دینار و افراد دیگر را صد دینار اضافهحقوق قرار داد.[2]
و بهطورکلی جز کسانی که تحتتأثیر تهدید یا تطمیع و حفظ منافع بودند، نوع مردم از حکومت یزید نگران، و بیعت با او را شرعی و سبب وجوب اطاعت و حرمت خروج بر او نمیدانستند.
و از سوی دیگر باشخصیتترین کسی که نامش بر زبانها بود و مسلمانها به او ارادت داشتند و برای خلافت و رهبری مسلمانان شایستهتر از هرکس میشناختند حسین(ع) بود. برای اصلاح و تأسیس حکومت اسلامی چشمها از او برداشته نمیشد و اگر او که صاحب حقّ و در نظر همه سزاوارتر از هرکس بود، از گرفتن حقّ خویش خودداری میکرد و به وضعی که پیش آمده رضایت میداد، دست دیگران هم بسته میشد، و همه آن را در رضایت به حکومت یزید عذر و حجت قرار میدادند، پس آنچه در مرحله اوّل بر حسین(ع) لازم بود این است که از بیعت با یزید امتناع نماید و دست مسلمانها را برای اقدام و تجدید حکومت اسلامی و همکاری بازگذارد و آنها را با بیعت و تسلیم خود در برابر عمل انجام شده قرار ندهد و حجت را بر آنها تمام سازد و در مرحله بعد هم باید برای اتمام حجت، دعوت آنها را برای تأسیس حکومت اسلامی به رهبری خودش بپذیرد.
لذا وقتی نامهها و فرستادههای مردم عراق و رؤسای قبائل، به آن حضرت رسید که از او دعوت کرده بودند رسماً زمامداری و خلافت را عهدهدار شود و اظهار انقیاد و اطاعت و فداکاری و دلسوزی برای وضع ناهنجار مسلمین نموده بودند، و نامهها و فرستادگانشان متوالی و متواتر شد و به ظاهر حجت را بر امام(ع) در این موقع حساس تمام کردند آن حضرت پیشنهاد آنها را پذیرفت و پسر عمّ عزیز و ارجمندش ـ مُسلم ـ را به کوفه فرستاد.
معلوم است که با آن همه اصرار و اظهار حضور مردم عراق در چنان فرصت تاریخی، ناگزیر بود دعوت آنها را بپذیرد. اگر او به داد مردم نرسد و به صدای استغاثه آنها جواب ندهد پس مردم چه کنند؟ و جامعه مسلمانی که خود را تشنه اصلاحات میداند، چه راهی پیش گیرد؟ سزاوار نبود حسین(ع) دعوت آنها را که مدّعی همهگونه اظهار اخلاص و فداکاری بودند ردّ کند و به سوءنیت و پیمانشکنی متهم سازد، و آنان را به جرم رفتار و کردارشان با پدر و برادرش مؤاخذه نماید.
یا چنانچه بعضی میگفتند، به آنها بگوید: شما اول شهر را تصرف کنید و عامل یزید را بیرون نمایید، وقتی بدون منازع شد مرا بخوانید تا بیایم. حسین(ع) این پیشنهاد را نداد؛ زیرا به او گفتند: بدون رهبر، انقلاب علیه حکومت اموی نتیجهبخش نیست و بهعلاوه معنای آن این است که شما خود بروید و جنگ کنید و کشته بدهید، اگر میدان را صاف و بیمانع کردید مرا بخوانید تا زمامدار شوم، این پیشنهادها در افکار مردم بهانهجویی و شانه خالی کردن از زیر بار تکلیف شمرده میشد.
آنها زبان حال و مقالشان این بود: ما امام نداریم، پیشوا نداریم، جامعه اسلام بدون رهبر و امامی که قائم به امور باشد مخصوصاً با روی کار آمدن جنایتکاری مثل یزید، متلاشی میشود باید فکری کرد و چارهای اندیشید، ما هرچه فکر کردهایم و مشورت نمودهایم، جز آنکه تو که پسر پیغمبری، به داد اسلام برسی و حکومت اسلام را از دست این ناکسان خلاص سازی و به سوی ما بیایی چارهای نیست.
این پیشنهاد را در آن عصر و در آن شرایط، حسین(ع) باید بپذیرد و اگر خدعه و نیرنگ هم بود، تکلیف او پذیرفتن بود، چنانچه در بعضی از کتب مقتل است که فرمود:
«مَنْ خَادَعَنَا فِی اللهِ إِنْخَدَعْنَا لَهُ»؛
«هرکس در کار خدا با ما خدعه و نیرنگ کند، خدا هم از جانب ما خدعهاش را به او باز میگرداند».
قبول این پیشنهاد و اعزام مسلم بن عقیل و دست به کار شدن برای تأسیس حکومت اسلامی مربوط به سیاست به معنای طلب ملک و ریاست نبود، این سیاست، سیاست اسلامی، و وظیفه دینی و وجدانی و قیام برای خدا بود.
لذا بااینکه میدانست جریان به کجا منتهی میشود، دعوت اهل کوفه را پذیرفت و مسلم را به آنجا فرستاد.
مسلم به کوفه آمد و بدون آنکه مالی و رشوهای برای سران قبائل بیاورد[3] یا وعده مقام و منصب به کسی دهد یا کسی را تهدید کند، در محیطی آزاد شروع به کار کرد و چنانچه میدانیم با حسن استقبال مردم که کاشف از همان خواستههای واقعی و کمال خوشبینی آنها به حسین(ع) و تنفّر شدیدشان از بنیامیه بود روبهرو شد، و هجده هزار نفر یا شصت هزار نفر با او با رغبت و شوق بیعت کردند و تشکیل خلافت اسلامی پیریزی شد و زمامداری حسین(ع) رسمیت یافت و چون اهل حلّ و عقد و مسلمانان آزادانه با احدی جز آن حضرت بیعت نکرده بودند، آن حضرت در عرف کسانی هم که خلافت را با اجماع میدانند، خلیفه شرعی گردید و این بیعت، یک بیعت واقعی بود، زیرا نه پول در کار بود و نه زور، ولی متأسفانه حوادثی که پیش آمد و محبّت مال و زر و زیور دنیا و بیم از مرگ و ضعف ایمان و فقدان شجاعت اخلاقی، آنها را از استقامت و فداکاری در راه مقصد و عقیده بازداشت تا با آن وضع اسفانگیز و جنایتبار، عهدشکنی و بیوفایی کرده و ذلیل و مغلوب مطامع پست مادی شدند.
بدیهی است آنچه از حسین(ع) صادر شد از جواب نامهها و اعزام مسلم و عزیمت خود آن حضرت به سوی عراق، همه به ظاهر پاسخ مثبت به ندای التجاء و استغاثه مردم کوفه و کوشش برای تشکیل حکومت اسلامی بود.
اما چون باطن کار بر آن حضرت معلوم بود و چون او برنامهای را که انبیا و اولیا اجرا کردند اجرا مینمود، دعوت مردم کوفه را قبول و حجت را بر آنها تمام کرد و مفاد آیه کریمه:
لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ یَحْیَی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ؛[4]
را به کار بست.
همان طور که یکی از فواید دعوت پیغمبران قطع عذر و لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ؛[5] است.
حسین(ع) که خلیفه و جانشین پیغمبر(ص) بود هم، با مردم اتمام حجت و قطع عذر کرد.
و حوادث کوفه و بیوفایی و پایداری مردم نشان داد که تشکیل حکومت اسلامی در آن شرایط میسر نیست و راه دفع خطرات از اسلام، خودداری از بیعت و تسلیم و استقامت و تدارک انقلاب فکری و تهییج احساسات و فداکاری و بیاثر کردن برنامههای تخریبی بنیامیه است.
خلاصه جواب این است که با حساب دقیق، نجات اسلام از یکی از دو راه ممکن بود: نخست، تشکیل حکومت اسلامی و برکنار کردن یزید. دوم، فداکاری در راه امتناع از بیعت و تسلیم و استقبال از شهادت و مظلومیت فوقالعاده؛ اما چون راه اول به علّت ناپایداری مردم به نتیجه نمیرسید، امام(ع) از آغاز کار راه دوم را انتخاب کرد، و برای اتمام حجت تا وقتی پیمانشکنی مردم کوفه علنی و آشکار نشده بود از راه مشترک به طرف مقصد دوم میرفت.
پس، تشکیل حکومت اسلامی اگر چه هدف عالی و مقصد مقدسی بود که طلب آن، از مقام امامت و عصمت حسین(ع) چیزی کم نمیکرد بلکه قیام برای آن نیز از جانب آن حضرت بجا و سزاوار بود؛ اما چون شرایط آن موجود نبود، با علم امام(ع) به واقع و پیشبینی آینده، نمیتوان آن را از علل و اسباب قیام شمرد.
1- اگر هدف امام حسین تشکیل حکومت نبود، پس چرا دعوت اهل کوفه را پذیرفت؟
2- اصلاحات و مدافعه از اوضاعی که در آن عصر، اسلام را تهدید میکرد، چگونه تأمین میشد؟
3- چرا امام حسین(ع) به مردم کوفه پیشنهاد نداد که اول شهر را تصرف کنید و عامل یزید را بیرون نمایید، وقتی بدون منازع شد مرا بخوانید تا بیایم؟
[1]. اشاره به آیهی 52 سورهی توبه: وَکَلِمَةُ اللهِ هِیَ الْعُلْیَا.
[2]. ابن قتیبه دینوری، الامامة و السیاسه، ج1، ص197 ـ 199؛ عقّاد، ابوالشّهداء، ص 201 ـ 203.
[3]. حضرت مسلم(ع) برای مخارج خود هفتصد درهم در کوفه قرض کرد که در هنگام شهادت وصیت به پرداخت کرد. عقّاد ابوالشّهداء، ص215 و سائر کتب مقتل.
[4]. انفال، 42. «تا آنها که هلاک (و گمراه) میشوند از روی دلیل روشن باشد و آنها که زنده (و هدایت) میشوند از روی دلیل روشن باشد».
[5]. نساء، 165. «تا بعد از این پیامبران، حجتی برای مردم بر خدا باقی نماند».
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی لطف الله صافی گلپایگانی