کد مطلب: ۵۷۹۹
تعداد بازدید: ۲۱۹۲
تاریخ انتشار : ۲۸ شهريور ۱۴۰۱ - ۲۰:۵۱
پرتوی از عظمت امام حسین (ع) | ۵۳
سرنوشت اسلام و مسلمین ـ وقتی که جوان بدنام و فاسق و متهتّک و مستی مانند یزید که صریحاً و علناً پیغمبر اسلام(ص) را بازیگر می‌خواند، بر مسند خلافت آن حضرت بنشیند ـ معلوم بود، به‌خصوص که در اسلام رهبری دینی و سیاسی از هم جدا نیست. روشن بود که فاتحه همه‌چیز خوانده می‌شود.

بخش چهارم: نتایج فواید قیام امام حسین(ع) | ۲


نجات اسلام


مهم‌ترین نتیجه قیام حسین(ع) نجات اسلام از چنگال نقشه‌های بنی‌امیه است.[1]
 برای اینکه تأثیر نهضت حسینی معلوم شود و بدانیم که چگونه حیات اسلام و بقای شریعت، و قرآن رهین فداکاری ابی‌عبدالله(ع) است، توجّه به خطراتی که از ناحیه بنی‌امیه اسلام را صریحاً تهدید می‌کرد، و مطالعه اجمالی سوابق پرونده بنی‌امیه لازم است.
هرکس تاریخ اسلام، و حرکات بنی‌امیه را در جاهلیت و اسلام مطالعه کند به وضع خطرناکی که از جانب آنها اسلام را تهدید به زوال، و انقراض می‌نمود آگاه می‌شود.
از آغاز بعثت تا دارالندوه[2] و هجرت، و تا جنگ احد و غزوه احزاب، و فتح مکه، بنی‌امیه در هر خطری که متوجّه جان پیغمبر(ص) و آئین توحید و دین اسلام شد یا آن را مستقیماً خودشان ایجاد کرده بودند و یا در آن، شرکت و دخالت داشته و تحریک می‌کردند.
ریشه تمام مخاطرات و تحریکات ضدّاسلام، خانه ابی‌سفیان بود. ابوسفیان خودش و زنش هند و خواهرش حمالة الحطب، پسرهایش حنظله و یزید و معاویه، پدرزنش عتبه، عموی زنش شیبه، برادرزنش ولید، پسرعمویش حَکَم و مروان و فرزندان او، و نوه‌اش یزید؛ در جاهلیت و اسلام در کار ایجاد خطر برای دین خدا تلاش داشتند و کینه‌های جاهلیت را در اسلام از دل بیرون نساختند.
پیغمبر عظیم‌الشأن اسلام(ص) علاوه بر آنچه از آنها در دوران زندگی و دعوت مردم به خدا دید در روشنایی وحی خطراتی را نیز که در آینده از آنها متوجّه به اسلام بود می‌دید و مکرر از آنها خبر می‌داد، و خداوند این طایفه خبیثه را در قرآن مجید «شجره ملعونه» نامید.[3]
پیغمبر اعظم(ص) با یاری خدا تمام تحریکات و دسایس و لشکرکشی‌ها و دسته‌بندی‌های ابی سفیان را نقش برآب نمود و طولی نکشید که قلعه‌های بت‌پرستی، مسخر اسلام و خداپرستان شد و جنود الهی بر سپاه اهریمن کفر و شرک پیروز گردید، فتوحات پی‌درپی اسلام، ابوسفیان و حزب اموی را به پیشرفت کلمه توحید مطمئن ساخت و طلیعه درخشان نفوذ شریعت محمدی در قلوب مردم جهان هر روز ظاهرتر می‌گشت.
بنی‌امیه از اینکه بتوانند با مبارزه علنی و علم‌داری شرک و بت‌پرستی از رشد آئین نو جلوگیری نمایند ناامید شده و دانستند که دوران بت‌پرستی سپری گردیده و دعوت به توحید و آزادی و برابری و برادری و عدالت دنیا را دلباخته پیغمبر اسلام(ص) خواهد نمود، و صرف دل‌ها از توحید به شرک، و از برادری و آزادی و مساوات و عدالت به امتیاز قبیله‌ای و سلطه مطلق زمامداران و بی‌عدالتی، ممکن نیست و فهمیدند که یگانه راه برای جلوگیری از پیشرفت اسلام و حفظ عادات جاهلیت، وارد شدن در جبهه مسلمین و پیشه کردن نفاق است.
مخالفت صریح با اسلام و دعوت پیغمبر(ص)، مثل آغاز بعثت طرف‌داری نداشت، و مردم مزه شیرین میوه‌های درخت توحید را چشیده و هرگز حاضر نبودند آن را با حنظل کفر و اختلافات طبقاتی عوض کنند و همه از هیولای زندگی عصر جاهلیت وحشت داشتند.
زمامدار الهی، متواضع، فروتن، آزاد و بی‌تشریفات، مهربان، با وضع ساده و زندگی مختصر مادی، مثل یک فرد عادی زندگی می‌کرد.
قوانین آسمانی دین جدید در حقّ همه یکنواخت اجرا می‌شد.
پیغمبر اعظم(ص) با فقرا، رفاقت و مجالست داشت، اخلاق و روش او چنان مردم را شیفته او و قرآنش کرده بود که دیگر کسی حاضر نبود اسم شرک و بت‌پرستی و زمامداری سران مشرکین مثل ابی‌سفیان و ابی‌جهل را بشنود.
بنی‌امیه این حقایق را دریافتند و ابوسفیان و کسانش دانستند که دیگر فکر و روش آنها محکوم شده و افکار نو و آئین توحید، آنها را کنار گذاشته است.
متوجّه شدند که هرچه تأخیر کنند، بیشتر عقب می‌مانند، لذا با اکراه تمام از روی ناچاری اظهار اسلام کردند و در داخل جبهه اسلام مشغول دسایس، و فتنه‌انگیزی شده و منتظر فرصت بودند که از پشت به اسلام خنجر زده و نهال دین توحید را که تازه شروع به رشد کرده بود از ریشه درآورند.
طولی نکشید که رحلت پیغمبر اعظم(ص) عالم اسلام را داغدار و یک تشنّج فکری بر جامعه سایه انداخت، و پاره‌ای را مایل به ارتجاع نمود و اختلاف بر سر خلافت پیش آمد، و بنی‌هاشم که علی(ع) خلیفه منصوص و معرفی شده‌ی ازطرف پیغمبر(ص)، از آنها بود از دخالت در حکومت اسلامی برکنار و دیگران روی کار آمدند. در این موقع چنانچه پیش از این هم به آن اشاره کردیم ابوسفیان به تکاپو و تلاش افتاد تا با یک جنگ داخلی جامعه اسلامی را متلاشی و سرتاسر شبه جزیره عربستان را به ارتجاع وادار نماید، و به‌طور یقین اگر آن روز یک جنگ داخلی میان مسلمین شروع می‌شد و مسلمانان در مدینه شمشیر به روی هم می‌کشیدند، ارتجاع به بدترین صورت آشکار می‌شد، زیرا مردم، تازه‌وارد به اسلام بودند و در شهرها و قبائل و عشائر، آن‌گونه که باید آئین نو، محکم و استوار نشده بود، رحلت پیغمبر(ص) دل‌ها را تکان داد و ضعفا را نسبت به آینده اسلام و بقای دین آن حضرت به تردید انداخته بود.
در مکه وضع طوری شد که عتاب ابن اسید، حاکم مکه متواری شد. افرادی هم به فکر تحصیل امارت و زمامداری افتاده بودند که خوف تجزیه کشور اسلام و انهدام وحدت مسلمین و عقب‌گرد جامعه به وضع ناهنجار جاهلیت، مانع کار آنها نبود.
در چنین وقتی، دست به شمشیر بردن با سقوط قطعی اسلام فاصله‌ای نداشت و درهای فتنه و امتحان به سوی مسلمانان باز شده بود.
ابوسفیان که خوب به اوضاع آشنا بود، مشغول زمینه‌سازی برای یک جنگ داخلی شد و معلوم است که در این موقع باید سراغ بنی‌هاشم و طرف‌داران آنها مخصوصاً علی(ع) رفت، زیرا آنها هم فامیل پیغمبر(ص) و هم محبوبیت و شهرت داشتند. و هم خلافت، حقّ شرعی آنها بود و از اوضاع آن روز ناراضی بودند، و علاوه فاطمه‌ی زهرا سیدة نساءالعالمین(س) یگانه فرزند پیغمبر(ص) و یادگار آن سرور، حکومت ابی‌بکر را شرعی نمی‌دانست و بنی‌هاشم از بیعت با او خودداری کرده و تحت رهبری علی(ع) خلیفه منصوص، به‌طور آرام و دور از دست زدن به شمشیر، ابوبکر و طرف‌دارانش را دعوت به رجوع به علی(ع) می‌کردند و در مسجد احتجاج و مناشده می‌نمودند.
ابوسفیان نزد علی(ع) آمد گفت: دستت را بده تا با تو بیعت کنم، به خدا سوگند! اگر بخواهی مدینه را پر از سوار و پیاده سازم.
علی(ع) در پاسخش فرمود: «تو از این سخنان غیر از فتنه‌انگیزی قصدی نداری، همانا به خدا سوگند، تو همواره بدخواه اسلام هستی ما را حاجت به نصیحت تو نیست. پیغمبر خدا(ص) وصیتی به من فرموده است که من بر آن وصیت کار می‌کنم».[4] شاید ابوسفیان در این دعوی که مدینه را از سوار و پیاده پر کند زیاد گزاف‌گویی نمی‌کرد؛ زیرا شخصی مانند ابوسفیان فتنه‌گر می‌توانست برای علی(ع) که دارای آن همه سوابق درخشان در اسلام بود، قشون و سپاه تهیه ببیند ولی علی(ع) نمی‌توانست با همکاری و بیعت ابوسفیان، و سپاهی که او جمع‌آوری کند قیام نماید، و مطالبه حقّ کند.
ابوسفیان همان کسی است که احزاب را جمع‌آوری کرد و جنگ خندق را به‌پا نمود، با چنین سپاهی که طبعاً سپهدار و فرمانده عمده آن، ابوسفیان خواهد بود، وارد کار شدن جز خسارت برای اسلام چیزی عاید نمی‌شد، و در واقع ابوسفیان می‌خواست جنگ احزاب را به صورتی دیگر تجدید کند، اما علی(ع) که پیشوای حقیقت‌پرستان است و در وجودش یک ذرّه میل به دنیا و حب و جاه و ملاحظه سود شخصی نبود، آب ناامیدی بر روی دست او ریخت.
علی(ع) برحسب وصیت پیغمبر(ص)، وظایفی داشت که از آن وظایف به‌قدر سرمویی تجاوز نمی‌کرد.
علی(ع) می‌دانست که اگر دست به شمشیر ببرد، مخالفان کسانی نیستند که برای پرهیز از یک جنگ داخلی و حفظ مصلحت اسلام تسلیم شوند و جنگ نکنند، و می‌دانست که آنها سرسختانه و لجوجانه جنگ می‌کنند، و به هر نحو که خاتمه یابد در این موقع حساس، اسلام در خطر می‌افتد؛ لذا چون از روحیه دیگران و حرصشان به ریاست و حکومت باخبر بود، خودش حلم ورزید و شمشیر در غلاف کرد و خانه‌نشینی گزید و ابوسفیان را طرد نمود.
با این کیفیت، ابوسفیان در اینجا از اینکه بتواند ضربتی به اسلام بزند ناامید شد، و به انتظار فرصت بود، تا وقتی عثمان حکومت یافت و بنی‌امیه (قبیله‌ای که دشمن پیغمبر بودند) رسماً زمامدار امور شدند.
این پیشامد ابوسفیان را فوق‌العاده امیدوار ساخت، وارد مجلس عثمان شد و آن سخنان کفرآمیز معروف را گفت.
عثمان هم در دوران خلافت خود هرچه کرد در جهت موافق مقاصد ابوسفیان بود: دست بنی‌امیه را در دخالت در کارها باز گذاشت و به آنها زور و قدرت داد و پول‌های کلان از بیت‌المال مسلمین به آنها بخشید، و آنها را به فرمانداری و استانداری ولایات برگزید، و کسی مانند مروان را وزیر خود قرار داد، و ولید خمّار را والی کوفه ساخت، و معاویه را در شام مستقل و متنفذ کرد.
وقتی هم در اثر انقلاب و شورش مسلمانان کشته شد، پیراهن عثمانی از او به دست معاویه افتاد که بااینکه معاویه با کشته شدن او موافق بود، و پایان دادن به کارش را به شورشیان واگذاشت، با آن پیراهن بر خلیفه به حقّ، خروج کرد و آن فتنه‌های بی‌سابقه را در اسلام به پا ساخت و اصحاب پیغمبر اکرم(ص) را شهید کرد و انتقام بدر و غزوات و جاهای دیگر را از مهاجر و انصار گرفت و وقتی با حیله و نیرنگ خلافت را به غصب متصرف شد، رسماً به احکام شرع و تعالیم اسلام بی‌اعتنایی می‌کرد و برنامه‌های اسلامی را از اعتبار انداخت و سبّ امیرالمؤمنین داماد و پسرعمّ و وصی پیغمبر(ص) را بر منابر رایج کرد، و زیاد را بر ایالت کوفه مسلط ساخت تا آنچه خواست با مال و جان و عِرض مسلمان‌ها انجام داد و برای اینکه حکومت در خاندانش باقی بماند و شریعت، شریعت اموی و روش، روش یزیدی گردد، یزید را که مجسمه معاصی و فساد و شرارت بود، ولیعهد ساخت و وقتی مُرد، یزید آنچه را معاویه از مظالم و جنایات و هتک شعائر انجام نداده بود، انجام داد.
سرنوشت اسلام و مسلمین ـ وقتی که جوان بدنام و فاسق و متهتّک و مستی مانند یزید که صریحاً و علناً پیغمبر اسلام(ص) را بازیگر می‌خواند، بر مسند خلافت آن حضرت بنشیند ـ معلوم بود، به‌خصوص که در اسلام رهبری دینی و سیاسی از هم جدا نیست. روشن بود که فاتحه همه‌چیز خوانده می‌شود.
عکس‌العمل این وضع در خارج و داخل کشور اسلام بسیار ناپسند و موجب سوء تعبیر و اتهام پیغمبر(ص) و ضعف اعتقاد و ایمان مردم می‌شد.
وقتی خلیفه رسماً شراب بنوشد و مجالس لهوولعب ترتیب دهد و با بوزینه و سگ مأنوس گردد و گناهان کبیره را مرتکب شود، دین خدا ضعیف و احکام در انظار سبک، و اسلام بی‌اثر می‌شود.
حسین(ع) تصمیم گرفت از تمام آن سوء انعکاس‌ها و انحرافات فکری و دینی مردم جلوگیری کند و معنای دین و خلافت و حکومت اسلامی و هدف دعوت جدّش را به مردم بفهماند.
تصمیم گرفت دین خدا را تعظیم نماید، و به مردم اعلام کند که اسلام مافوق همه چیز است و از جان و مال و فرزند و عائله، عزیزتر و قیمتی‌تر است.
تصمیم گرفت که عملاً مسلمان‌ها را به بزرگداشت واجبات و فرائض دینی دعوت کند و جامعه را به اهمیت گناه و معصیت متوجّه سازد.
تصمیم گرفت مسلمان‌ها را از اینکه تحت‌تأثیر اعمال زشت و تلقینات سوء و تبلیغات گمراه‌کننده یزید و بنی‌امیه قرار بگیرند، مصونیت بخشد.
تصمیم گرفت به مسلمان‌ها دینداری، استقامت و مقاومت در برابر ظلم و کفر را درس بدهد.
تصمیم گرفت اسلام را نجات دهد و احکام قرآن و سنت پیغمبر(ص) را زنده سازد.
برای این کار وسیله‌ای از این مؤثرتر نبود که حسین(ع) قیام کرد و از بیعت یزید امتناع نمود و قبح اعمال و سوء رفتار و گناهان و روش ناپسند او را از مواد بطلان زمامداری و حرمت بیعت اعلام کرد و پایداری و ثبات ورزید تا کشته شد و خود را فدای دین خدا و احکام خدا کرد.
مردم می‌دانستند، احکام اسلام که ملعبه و بازیچه یزید و مسخره او شده است، به قدری باارزش و عزیز است که شخصی مثل حسین(ع) جان خود را برای رفع توهین و حفظ آنها نثار فرمود.
حسین(ع)، یزید را در افکار مردم چنان کوبید و رسوا کرد که در انظار، حساب او از حساب دین و قرآن جدا شد و او به عنوان عنصر شرارت و خباثت و آلوده به فحشا و غرق در فساد، و دشمن دین و خاندان نبوت شناخته و معروف شد.
بنی‌امیه پس از شهادت حسین(ع) از اینکه بتوانند از پشت به اسلام خنجر بزنند و اسلام را از پا درآورند محروم شدند و در نظر زن و مرد و جامعه مسلمین، و در افکار عموم، گروهی ستمگر و پادشاهانی مستبد معرفی شدند که به‌زور سرنیزه و شمشیر بر مردم مسلط شده و غاصب حقوق ملت و خائن به اسلام هستند.
مظلومیت سیدالشهدا(ع) آن‌چنان احساسات را بر ضدّ آنها به هیجان آورد که مردم علی‌رغم سیاست آنها التزامشان به سنن و احکام اسلام بیشتر شد.
ازاین‌جهت هیچ گزاف نیست که ما هم او را مانند «معین‌الدین اجمیری» شاعر بزرگ هندی، دومین بناکننده‌ی کاخ اسلام بعد از جدّش، و مجدّد بنای توحید و یکتاپرستی بخوانیم.


خودآزمایی


1- مهم‌ترین نتیجه قیام حسین(ع) چیست؟
2- ریشه تمام مخاطرات و تحریکات ضدّاسلام چه بود؟
3- چرا ابوسفیان (پس از رحلت رسول خدا(ص)) که مشغول زمینه‌سازی برای یک جنگ داخلی شد، سراغ بنی‌هاشم و طرف‌داران آنها مخصوصاً علی(ع) رفت؟

 

پی نوشت ها

 

[1]. شاید کسی بگوید: بنی‌امیه قادر به محو اسلام نبودند؛ زیرا برحسب وعده: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ اِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ؛ (حجر، 9) خداوند حافظ این دین است، و نور هدایت آن خاموش نخواهد شد و هرچه دشمنان اسلام سعی کنند: یَأْبَی اللهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ؛ (توبه، 32) خداوند دین را حفظ می‌کند و نور اسلام را تتمیم و تأیید می‌نماید، بنابراین چگونه دین در معرض اضمحلال و انقراض بود و چطور حسین(ع) دین را نجات داد، و اسلام را حفظ کرد؟ جواب این است که این دنیا دار اسباب و مسببات است: «أَبَی اللهُ أَنْ یَجْرِیَ الْاُمُورَ إِلَّا بِأَسْبَابِهَا». (صفار، بصائرالدرجات، ص26، 525؛ کلینی، الکافی، ج1، ص183؛ حر عاملی، الفصول‌المهمه، ج1، ص674). حسین(ع) و کسانی که بر حمایت از دین قیام می‌کنند، اسباب اجرای مشیت الهیه و قضای حقّ هستند، چنانچه پیغمبر(ص) به فرمان خدا بانی این کاخ توحید و سازمان عظیم الهی اسلامی بود و علی(ع) پاسدار و مدافع اسلام و حافظ دین بود و مکرر خطرات بزرگ را از آن دفع کرد و اگر شمشیر او نبود این دین برپا و پایدار نمی‌ماند، حسین(ع) با قیام و مظلومیت و تحمل شدائد و مصائب، دین را حفظ کرد.
[2]. خلاصه‌ی حکایت دارالندوه این است که: قریش در خانه قصی بن کلاب ـ که محل شور و اخذ تصمیمات مهم سیاسی بود و به آن دارالنّدوه می‌گفتند ـ اجتماع کردند و پس از مشاوره، همگان قتل پیغمبر(ص) را تصویب کردند. خداوند پیامبر خود را از تصمیم و کید آنها باخبر ساخت و با فداکاری بزرگ علی(ع) جان پیغمبر(ص) محفوظ ماند. علی(ع) در شبی که باید نقشه قریش اجرا شود به‌جای پیغمبر(ص) خوابید و کید و مکر مشرکین بی‌اثر شد. در این شورا که نتیجه آن رأی به اعدام پیغمبر خدا بود، ابوسفیان، عتبة بن ربیعه و شیبة بن ربیعه شرکت داشتند. ابن‌هشام، السّیرةالنبویه، ج2، ص331 ـ 334.
[3]. عیّاشی، تفسیر، ج2، ص297 ـ 298؛ قمی، تفسیر، ج2، ص21؛ مغربی، شرح‌الاخبار، ج2، ص149؛ حاکم حسکانی، شواهدالتنزیل، ج2، ص457؛ ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج9، ص220؛ ج12، ص81؛ ج15، ص175؛ ج16، ص16.
[4]. مفید، الإرشاد، ج1، ص189 ـ 190؛ ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج6، ص40؛ ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج2، ص325 ـ 326؛ مجلسی، بحارالانوار، ج22، ص520؛ ج29، ص632.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

آیت الله العظمی لطف الله صافی گلپایگانی

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: