مرحوم آیت الله دستغیب(رض) در یكی از تألیفاتشان از مرحوم آیت الله سبط كه هر دو از بزرگان بودند، نقل میكنند؛ یكی از شیوخ عرب كه رئیس قبیلهی معروفی در اطراف بغداد بود و بسیار متشخّص و محترم بود، خواست برای پسرش زنی بگیرد. خواستگاری كرد و معلوم است كه وقتی دو قبیلهی بزرگ میخواهند با هم ازدواج كنند آداب و رسوم خاصّی دارند، رسمشان هم این بود كه همان شب كه عقد میكردند، عروس را به حجله میبردند و فاصلهای بین عقد و عروسی نبود. این مرد بزرگ، مجلس مجلّل و با شكوهی تشكیل داد و از شخصیّتهای بزرگ دعوت كرد. مخصوصاً از شخصیّتهای روحانی آن زمان مرحوم شیخ محمّد خالصی را كه ظاهراً مرجع تقلید عرب در آن روزگار بوده است، دعوت كرد تا صیغهی عقد را اجرا كند. مجلس تشكیل شد و همهی شخصیّتهای محترم حاضر بودند.
رسم این بود كه برای اجرای صیغهی عقد، جوانها دنبال داماد میرفتند و او را با تشریفاتی میآوردند. جوانها رفتند، سرود میخواندند و از جملهی تشریفاتشان این بود كه تیر هوایی شلیك میكردند. اتفّاقاً در همان موقع سیّد جوانی كه از دوستان داماد بود، تفنگ دستش بود، ناگهان تیری شلیك كرد و اشتباهاً تیر به سینهی داماد خورد و داماد كشته شد. به پدر داماد كه صاحب مجلس است، خبر دادند. معلوم است كه خیلی حادثه سنگین است. داغ فرزند جوان از بزرگترین مصیبتهاست، آن هم در شب عروسی و زفاف و آن هم با كشته شدن. مرحوم خالصی جریان را فهمیدند. صاحب مجلس را احضار كرده و كنار خود نشاندند. آرامآرام با او صحبت كردند و گفتند: شما كه قبول دارید ما مسلمانیم، تابع قرآنیم، این آیات قرآن را كه خدا فرموده است برای شما بخوانم.
وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْاَمْوَالِ وَالْاَنْفُسِ وَالثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ * الَّذِینَ إِذَا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا للهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ * اُولئِكَ عَلَیهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَ اُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ؛[۱]
آیات قرآن، بهترین آرامش بخش و تسكین دهنده است. آن هم وقتی مرد بزرگوار عالِمی آن را بخواند. پدر داماد چون مسلمان و آشنا به قرآن بود، گوش میكرد و ساكت بود، در حالی كه چهرهاش برافروخته بود و اشك میریخت. بعد آقای خالصی به او گفت: قبول داری كه پیغمبراكرم(ص) برای ما خیلی زحمت كشیده و خیلی خون دل خورده تا این اسلام و این قرآن به دست ما رسیده است؛ این سیّد هم از ذرّیهی پیغمبر است. خطا كرده، تعمّدی در كار نبوده است. پیغمبر بر ما حقّ دارد و فرموده است:
حَقَّتْ شَفاعَتِی لِمَنْ اَعانَ ذُرِّیتِی بِقَلْبِهِ وَ لِسانِهِ وَ مالِهِ؛[۲]
«شفاعت من واجب و ثابت است دربارهی كسی كه با قلب و زبان و مالش ذریّهی مرا یاری كند».
میفرماید من شفیع خواهم شد دربارهی آن كسی كه به فرزندان من، به ذریّهی من كمك كند؛ با زبانش، با قلبش، با مالش. حالا ما مدیون پیغمبر اکرم(ص) هستیم. این مصیبت سنگین واقع شده است. ولی برای اینكه خدا از تو راضی شود و از صابرین محسوب شوی، بر این مصیبت، صبر و تحمّل پیشه كن و جزع و بیتابی نكن و برای اینكه پیغمبر نیز از تو راضی شود این سیّد را كه قاتل است، اگر چه این قتل ناخواسته هم بوده، او را عفو كن تا هم مشمول رضای پیغمبر(ص) باشی و هم مشمول رضای خدا. این جملات را آن عالم بزرگوار میگفت و او گوش میكرد و اشك میریخت. بعد از مدّتی سرش را بلند كرد و گفت: آقا من امشب مهمان دارم. مردم را دعوت كردم كه با عیش و سرور از اینجا بیرون بروند. روا نیست كه مجلس ما تبدیل به عزا شود و این همه شخصیّتهای محترم ازاینجا ناراحت بیرون بروند. من از شما تقاضا میكنم دستور بدهید بروند همان آقای سیّد را كه قاتل است بیاورند و همین دختر را كه بنا بود برای پسر من عقد كنید، همین امشب برای او عقد كنید و به حجله ببرید، در خانهی خودم، همانجا كه حجلهی زفاف پسر من بوده است؛ تا پیغمبر از من راضی شود. مرحوم آقای خالصی تعجّب كرد. دید این مرد یك قدم بالاتر از او رفته است و لذا بیاختیار گفت: احسنت، احسنت. مرحبا به این گذشت و بزرگی روح. مردم هم كه این صحنه را مشاهده كردند همه یك صدا گفتند: احسنت و او را تشویق كردند. لذا عدّهای را دنبال آن جوان قاتل فرستادند؛ جوانها دنبال او رفتند و موضوع را با او در میان گذاشتند. او اوّل باورش نمیشد و فكر میكرد میخواهند به این بهانه ببرند و او را بكشند. ولی وقتی مطمئن شد، او را آوردند و همان جا عقد كردند و او را با دختر به حجلهی زفاف آن پسر كه در خانهی خود آن مرد بود، بردند. فردا هم جنازهی داماد را دفن كردند. این مرد كه نه پیغمبر و امام بود و نه از علما، یك فرد عادی ولی تربیت شدهی در مكتب دین و قرآن بود. او باورش شده بود كه:
إِنَّا للهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ ؛[۳]
باورش شده بود كه ما، مال خودمان نیستیم. ملك خدا هستیم و باید به سوی خدا بازگردیم.[۴]
[۱]ـ سورهی بقره، آیات ۱۵۵ تا ۱۵۷.
[۲]ـ مستدرک الوسایل، جلد ۱۲، صفحهی ۳۷۶.
[۳]ـ سورهی بقره، آیهی ۱۵۶.
[۴]ـ صفیر هدایت (انفال/۱۳).
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت