امام رضا(ع) درباره امام جواد(ع) فرمودند:
هذَا الْمُولُودُ الْمُبارَک الَّذِی لَمْ یولَدْ فی الاِسْلامِ اَعْظَمُ بَرَكَةً مِنْهُ؛
این فرزند مباركی است كه در اسلام مولودی پر بركتتر از او به دنیا نیامده است. چون امام رضا(ع) تا اواخر عمرشان فرزند نداشتند و همین مسألهی بیفرزندی در میان شیعه اضطراب ایجاد كرده بود، میگفتند: او امام نیست. اگر امام بود، فرزند داشت و فرزندش هم امام بود، (بر طبق عقیدهی ما). وقتی كه امام جواد(ع) به دنیا آمد این اضطرابها برطرف شد و ایمان جای آن نشست. لذا چون اضطراب شیعیان را از بین برد و عقیدهی آنها را تحكیم كرد، مولودی پربركتتراز امام جواد(ع) نیامده است.
اوّلین امامیهم كه در سنّ كودكی به امامت رسید، امام جواد(ع) است که در سنّ هشت یا نُه سالگی به امامت رسیدند. ابن میمون یكی از راویان حدیث میگوید: من به مكّه رفته بودم. امام رضا(ع) نیز در مكّه بودند. وقتی خواستم به مدینه برگردم، خدمت آقا شرفیاب شدم و گفتم: آقا! میخواهم به مدینه بروم. اگر پیغامی برای خانوادهتان دارید، بفرمایید من میبرم. در آن زمان من نابینا بودم. امام رضا(ع) چیزی نوشتند و به من فرمودند: این نامه را به دست فرزندم جواد برسان. وقتی به مدینه آمدم، به در منزلشان رفتم. میدانستم كه امام جواد(ع) کودک و در قنداقه است. خادم ایشان آمد. به او گفتم: من مأمورم این نامه را به دست آقازاده برسانم. قنداقهی حضرت جواد(ع) را آورد. من نامه را به دستشان دادم. ایشان گرفت و به من فرمود: چشمانت چگونه است؟ گفتم: ملاحظه میفرمایید كه من نابینا هستم و چشمم را از دست دادهام و الآن از زیارت جمال شما محرومم. احساس كردم كه دست مباركش را روی چشمانم كشید، چشمم باز شد و دیدم همه جا را میبینم. دستشان را بوسیدم. نابینا رفتم و بینا برگشتم. ما معتقدیم عیسی(ع) در حالی كه كودك نوزاد است، لب به سخن میگشاید و میگوید: من پیغمبرم. در قرآن آمده است:
... إِنِّی عَبْدُ اللهِ آتانِی الْكِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیا؛[۱]
قرآن تصریح میكند كه حضرت عیسای نوزاد، نبی بوده است، پس چه تعجبّی دارد كه ما هم معتقدیم امام جواد نوزاد در قنداقه دارای مقام امامت و ارتباط با عالم ربوبی بوده است. روایت دیگر نقل شده كه اباصلت گفت: من خواستم امام جواد(ع) را ملاقات كنم در حالی كه كودكی هفت، هشت ساله بیشتر نبود. با خود فكر كردم كه چون برای بچّهها اسباب بازی میبرند، من نیز خوب است برای ایشان اسباب بازی ببرم. كیسهای را از اسباب بازی پر كردم و رفتم.
دیدم جمعیّت زیادی نشستهاند و امام برای آنها مسائلی را كه میپرسند بیان میكند. من از این كه اسباب بازی بردم خجالت كشیدم. وقتی مردم رفتند من باز متنبّه نشدم. امام برخاست و از بیرونی به اندرونی خانه رفت. من نیز دنبال ایشان رفتم و اجازه ملاقات گرفتم. سلام كردم. دیدم مثل اینكه اندكی ناراحتند و احساس كردم نسبت به من بیالتفاتی میكنند و حتّی اجازه نشستن هم به من ندادند. من كیسه را مقابلشان خالی كردم. امام خیلی خشمگین شدند، با دست خود آنها را به این طرف و آن طرف پرتاب كردند و فرمودند: (مالنا و اللعب)؛ مرا به بازی چه كار؟ (ما خلقنی الله لهذا)؛ خدا مرا برای بازی خلق نكرده است. در مقابل، كسانی هم بودند كه به مقامشان معرفت داشتند و راه و رسم ادب را میدانستند. مثل علی بن جعفر كه فرزند امام صادق(ع) است و برادر امام کاظم(ع) و عموی امام رضا(ع) از این گذشته مردی بزرگوار، عالم و محدّث و راوی است كه در مدینه در مسجدالنّبی حلقهی درس داشت و از نظر سنّ و سال جای پدربزرگ امام جواد(ع) بود. روزی علی بن جعفر در مسجد جلسهی درس و بحث داشت، ناگاه امام جواد(ع) از در مسجد وارد شدند. او تا امام را كه كو دكی هشت، نُه ساله بود دید، برخاست در حالی كه عبا از دوشش افتاده بود، پا برهنه به استقبال ایشان رفت. دست آقا را بوسید. امام عنایتی فرمودند: (رحمك الله یا عم)؛ عمو جان خدا تو را مشمول رحمت خود قرار دهد؛ برو سر جایت بنشین. گفت: آقا چطور میشود با بودن شما من در حلقهی درس بنشینم و تدریس كنم؟ برای اینكه عمو راحت باشد امام برگشتند و او هم به جلسهی درس برگشت. آن بزرگان كه نشسته بودند و شاگرد او بودند، تعجّب كردند. گفتند: آقا شما به جای پدربزرگ او هستید و او یك بچّه است، شما درس را تعطیل كرده و نزد او میروید و دستش را میبوسید؟! ناراحت شد و اشك ریخت. محاسنش را به دستش گرفت و گفت: خدا این محاسن سفید را برای مقام امامت لایق ندانسته و این كودك را لایق دانسته است. شما میگویید، من آفتاب را نادیده بگیرم و فضل خداوند را منكر شوم. (أنَا عَبْدُلَه)؛ من بندهی او هستم. جملهی كوتاه دیگری عرض میكنم تا مطلب تمام شود.
مردی خدمت امام جواد(ع) آمد و گفت: آقا مرا سفارشی بفرمایید. فرمود اگر بگویم عمل میكنی یا نه؟ یعنی، من حرف بزنم و تو گوش كنی فایده ندارد. عمل میكنی یا نه؟ اوّل از او قول عمل گرفتند. گفت: بله، فرمود:
تَوَسَّدِ الصَّبْرَ وَ اِرْفَضِ الشَّهَواتِ وَ خالِفِ الْهَوَى وَ اِعْلَمْ أَنَّكَ لَنْ تَخْلُوَ مِنْ عَینِ اللهِ فَانْظُرْ كَیفَ تَكُونُ؛
«اوّلاً صبر را بالش و تكیهگاه خود قرار بده. شكیبا باش و برای ترك گناهان، سختیها را تحمّل كن و شهوات را رها كن. با هوای نفست مخالفت كن و این را بدان كه در چشمانداز خدا هستی [باورت بشود كه خدا تو را میبیند]».
این هم موعظهای از امام جواد(ع) كه میفرماید: تا به مرحلهی عمل نرسیدی، چیزی نمیشوی؛ صبر را بالشت قرار بده، شهوات را رها كن، با هواهای نفست مخالفت كن؛ بدان كه در چشم انداز خدا هستی، در محضر و منظر خدا هستی. آن وقت ببین چه حالتی خواهی داشت.[۲]
[۱]ـ سورهی مریم، آیهی ۳۰.
[۲]ـ صفیر هدایت (انفال/۱۳).
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت