بخش دوّم: طرح شبهات و پاسخ به آنها |۲۰
اینجا ممکن است از ناحیهی بعض کج اندیشان، القاء شبههای گردیده و برخی از آیات شریفهی قرآن را ردّ کلام ما، مستمسک خود قرار داده و بگویند:
این، قرآن است که با کمال صراحت، تفهیم مردگان و سخن شنواندن به آنان را غیر قابل امکان، اعلام مینماید و میفرماید:
اِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتی وَلا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ اِذا وَلَّوا مُدْبِرينَ؛[1]
«تو (ای پیامبر) نمیتوانی به مردگان، سخن بشنوانی. و همچنان نمیتوانی بانگ دعوت خود را به سمع کرهائی که پشت (به تو) کرده و (از تو و دعوت تو) اعراض نمودهاند برسانی».
این آیه، چنانکه واضح است، مشرکان را تشبیه به مردگان نموده و این حقیقت روشن را بیان میکند که همانطور که مردههای در دل خاک خفته را نمیشود چیزی تفهیمشان نمود و سخنی به آنها شنواند؛ این گروه مشرک دل مرده را نیز که سر، زیر خروارها خاک جهل و تعصّب بردهاند، اِسماع سخن، نمیشود کرد و کلام حقّی به آنان، نمیتوان تفهیم نمود.
و میدانیم که این تشبیه، وقتی صحیح است که در واقع، اِسماع کلام به مردگان و تفهیم آنان، ناممکن باشد؛ وگرنه واضح است که تشبیه نادرستی خواهد بود.
و باز جای دیگر میفرماید:
... اِنَّ اللهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ وَما اَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ؛[2]
«حقیقت آنکه خدا هر که را بخواهد، سخن میشنواند. و تو (ای پیامبر) نمیتوانی به آنان که در گورها هستند، اِسماع سخن بنمائی».
این آیهی شریفه نیز همچون آیهی پیشین، کفّار را تشبیه به اموات نموده و موضوع امتناع تفهیم مردهها و عدم امکان اِسماع کلام به آنها را یک موضوع مسلّم و قطعی، نشان داده است.
بنابراین، شما چگونه میگوئید، خواندن انبیاء و اولیاء خدا و سخن گفتن با آنها که مردهاند و در زمرهی «اموات»اند، کاری عاقلانه و موافق با قرآن است؟
در پاسخ میگوئیم:
آری، در این دو آیهی شریفه، کفّار، تشبیه به «اموات» شدهاند. امّا باید توجّه داشت که مقصود از «اموات» در اینجا، نه آن انسانهای زندهی برزخی هستند که از عالم دنیا بیرون رفته و طبق ادلّهی عقلیّه و آیات و روایات قطعیّه، در عالم دیگری به حیات خویش ادامه میدهند.
بلکه مقصود، همان اجساد مرده و بیروحی است که بر اثر جدا شدن روح از آنها، فاقد هرگونه شعور و حسّ و حرکت گردیدهاند، و طبعاً نه سخنی را میشنوند و نه حقیقتی را میفهمند. و آدم کافر نیز از جهت فَقد «روح ایمان» و عدم درک حقایق قرآنی، مانند همان پیکر مرده و بیروح است.
همچنانکه در بیان دیگر در قرآن کریم، آدم کافر، تشبیه به انسان کور و کر، شده است[3]: از آن نظر که آن دو نیز فاقد حسّ بینائی و شنوائی هستند؛ و قهراً نه آن نابینا، ممکن است که با ارائهی طریق و نشان دادن راه، راه را بیابد و به مقصد برسد؛ و نه آن ناشنوا، میتواند، تنها با بانگ و ندا، به درک و فهم مطلبی، نائل گردد.
یعنی، انسانهای کافر و مشرک که بر اثر لجاج و عناد، از پذیرش حقّ، قلبهایشان مرده و نیروی حقّبینی و حقّشنوی را از دست دادهاند، مانند اجسادی مرده و همچون انسانهائی کور و کرند.
و لذا تو پیامبر گرامی ما که باید از طریق عادی با مردم، مواجه گشته و دعوت حقّهی خود را به آنها بشنوانی، طبعاً نمیتوانی در اینچنین افراد، اثری گذارده و آنها را به صراط مستقیم حقّ، بیاوری.
بلکه دعوت و ارشاد و هدایت تو، تنها در مردمی مؤثّر است که دارای عقلی سالم از آفات لجاج و عناد و تعصّب بوده و خصیصهی استسلام و پذیرش حقّ را پس از مشاهدهی آیات و نشانههای روشن حقّ، واجد باشند؛ که:
اِنْ تُسْمِعُ اِلاّ مَنْ يُؤْمِنُ بِآياتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ؛[4]
«تو نمیتوانی سخن بشنوانی مگر به کسانیکه مؤمن به آیات ما و تسلیم شوندهی در برابر حقّ باشند».
و این، همان حقیقتی است که در مواضع عدیدهی از قرآن کریم به تعبیرات گوناگون آمده است؛ از آن جمله است این آیات:
ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدًى لِلْمُتَّقينَ؛[5]
«این کتاب که تردیدی در حقیقتش نیست، موجب هدایت متّقیان است».
یعنی، زمینهی پذیرش هدایت قرآن، تنها در وجود افراد متّقی، حاصل است.
اِنْ هُوَ اِلاّ ذِكْرٌ وَقُرْآنٌ مُبينٌ لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيّاً؛[6]
«تنها آنکس زنده (به حیات ایمانی) است، اثرپذیر از قرآن است».
وَسَواءٌ عَلَيْهِمْ ءَاَنْذَرْتَهُمْ اَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ. اِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ؛[7]
«کافران، چه بیمشان بدهی و چه بیمشان ندهی، ایمان نمیآورند. تنها کسی که روح اتبّاع و انقیاد در برابر قرآن، از خود، نشان داده و در نهان، از خداوند رحمن، ترس دارد، دعوت و انذار تو را میپذیرد».
وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَلا يَزيدُ الظّالِمينَ اِلاّ خَساراً؛[8]
«فرو میفرستیم قرآنی را که برای مؤمنان، موجب شفا و رحمت است و (امّا) دربارهی ستمگران، چیزی جز زیان و خسران، نمیافزاید».
حاصل آنکه: دو آیهی شریفهی سابقالذکر، هیچگونه ارتباطی به مورد بحث ما که انسانهای زندهی برزخی هستند، ندارند.
بلکه مورد تشبیه در آن دو آیهی مبارکه، از یکسو، مشرکان، و از دیگر سو، مردههای بیروحاند که فاقد حسّ و شعور و محروم از درک و تفهّم میباشند.
پس موضوع بحث ما، در باب «توسّل» و «دعوت»، انسانهای زندهاند. و موضوع بحث قرآن، در آن دو آیهی مبارکه، انسانهای مردهاند! و فاصلهی بین این دو موضوع، از دنیا تا برزخ، و از مرگ تا حیات است «وَما يَسْتَوِي الْأَحْياءُ وَلَا الْأَمْواتُ؛[9]: «زندهها، با مردهها، یکسان نمیباشند».
آنچه را که ما، بحکم ادّلهی عقلیّه و نقلیّه، اثبات میکنیم (توسّل به انسانهای زندهی برزخی) این دو آیه، آنرا نفی نمیکنند؛ و آنچه را که این دو آیه، نفی میکنند (اسماع سخن به اجساد بیروح در قبور) ما آنرا اثبات نمیکنیم. و لذا استدلال به این دو آیه، در ردّ مدّعای ما، کاملاً بیربط است.
خلاصه آنکه: ما هم میدانیم که مردگان و اجساد بیروح نهفتهی در قبور، هرگز قابل تفهیم و سخن گفتن نمیباشند؛ تا چه رسد به اینکه از آنها استغاثه و استمداد و کمک خواهی بعمل آید.
ولی آنچه را که باید توجّه داشت این است که ما، در باب «توسّل» و «دعوت» و «استشفاع» ارواح طیبّهی اولیاء و مقرّبین درگاه خدا را میخوانیم که به نصّ قرآن حکیم، در جهان «برزخ» زنده و مرزوقند و از بکار بردن کلمهی «اموات» و گمان «مرده بودن» دربارهی آنها باید خودداری نمود که:
وَلا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ في سَبيلِ اللهِ اَمْواتٌ بَلْ اَحْياءٌ وَلكِنْ لا تَشْعُرُونَ؛[10]
«به کسانیکه در راه خدا کشته میشوند، مگوئید که مردهاند، چه آنکه آنان زندهاند، لیکن شما حیات آنان را درک نمیکنید».
وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللهِ اَمْواتاً بَلْ اَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ؛[11]
«گمان مبر که آنان که در راه خدا کشته شدهاند، مردهاند، بلکه زندهاند و نزد پروردگارشان، روزی داده میشوند».
آری، ما، با آن نفوس زکیّه و زنده و حسّاس، سخن میگوئیم؛ نه با اجساد مرده و پیکرهای بیروح نهفتهی در میان قبور!
و اگر میبینید، ما، به زیارت قبرهای اولیاء خدا میرویم و کنار مدفن اجساد پاکشان حاضر میشویم برای این است که:
اوّلاً: ما، این عمل را نوعی تعظیم شعائر دینی و تجلیل مقام رجال الهی میدانیم به همان توضیح و بیانی که قبلاً گذشت.[12]
و ثانیاً: با تقرّب و نزدیک شدن به نقطهی دفن اجساد طیّبهای که مورد تعلّق و عنایت آن ارواح مقدّسه بودهاند، تبرّک جسته و از این راه، خود را آماده برای نزول رحمت حضرت حق میسازیم:[13]
و ثالثاً: بنا بر روایات کثیرهای که در باب زیارت قبور اولیاء دین رسیده است، این کار، از نظر امتثال امر خدا، عبادت خدا، محسوب میگردد و وسیلهی تقرّب به خدا میشود.[14]
و مخصوصاً با توجّه به مفاد روایاتی که دلالت بر بقاء اجساد پاک انبیاء و ائمّهی معصومین علیهم السّلام و عدم فناء ابدانشان میکنند[15]، طبیعی است که این زیارت و تعظیم و تبرّک و نزدیک گشتن به محلّ دفن اجساد شریفشان، بسی شایستهتر و به پسند عقل و خرد نزدیکتر خواهد بود.
و به بین دیگری، ما میتوانیم از دو آیهی سابقالذکر (انّک لا تسمع الموتی... و ما انت بمسمع من فی القبور) مطلب دیگری استفاده کنیم.
و آن اینکه غرض اصیل در این آیهها، نفی استقلال در اثرگذاری از رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در امر هدایت خلق است.
یعنی تو ای پیامبر عزیز، از نظر شأن «نبوّت» و پیامبری، حز ابلاغ پیام حقّ و دعوت عائلهی انسان، بسوی خدا و اسلام، وظیفهی دیگری نداری.
موضوع اثر گذاری دعوت در قلوب انسانها و تسلیم و انقیادشان در برابر حقّ، از قلمرو کار تو خارج است؛ و مسئولیّت آن بر دوش تو نیست.
زیرا تا مشیّت و خواست خدا (که مشیّت و خواست و اختیار انسان نیز در نظام مشیّت حقّ، قرار گرفته است)[16]
تعلّق نگیرد و شرائط توفیق از داخل و خارج وجود انسانها فراهم نگردد، دعوت تو، در دلها نخواهد نشست و دلهای مردهی به کفر و شرک را، زندهی به حیات توحید و ایمان نخواهد کرد.
بلکه قدرت و توانائی بر این امر، استقلالاً، بدست خدا است.[17] حال، اَعَمّ از اینکه آن موتی، مردگان حقیقی باشند؛ مانند اجساد بیروح خفتهی در دل گور؛ و یا مردگان تنزیلی همچون کافران دل مردهی از حقّ و حقیقت بدور. و لذا میفرماید:
اِنَّ اللهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ وَما اَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ؛[18]
«خدا است که به هر که بخواهد تفهیم میکند و اسماع سخن مینماید؛ و تو (ای پیامبر) نمیتوانی به مردهها (یعنی کافران معاند) تفهیم سخن نمائی (چه آنکه مشیّت خدا به اسماع و تفهیم کافران عنود تعلّق نگرفته است)».
منظور اینکه، هدف در آیهی کریمه، نفی استقلالِ در عمل از شخص رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم است که از باب آگاهی دادن به مردم و رفع مسئولیّت از ساحت رسول مکرّم صلّی الله علیه و آله و سلّم، خطاب به آنحضرت میفرماید:
تو، بی مشیّت خدا، قادر بر اثرگذاری و اسماع سخن به کافران مرده دل، نمیباشی. بنابراین، تو، از اینکه مردهدلان، دعوتت را نمیپذیرند، تأثّر و اندوهی بخود راه مده و عدم پذیرش آنان را بحساب کوتاهی در ابلاغ پیام مگذار. این حقیقت، در موارد دیگری از قرآن نیز آمده است؛ از جمله میفرماید:
اِنَّكَ لا تَهْدي مَنْ اَحْبَبْتَ وَلكِنَّ اللهَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ...؛[19]
«تو (ای پیامبر) نمیتوانی هر کس را که بخواهی، هدایت کنی؛ ولیکن خدا، هر کس را که بخواهد، هدایت مینماید (البتّه خواست خدا نیز در خواست و اختیار انسان، تجلّی کرده و ظاهر میشود!)».
و در جای دیگر آمده است:
لَيْسَ عَلَيْكَ هُدیهُمْ وَلكِنَّ اللهَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ؛[20]
«هدایت آنان (مردم مشرک) بر عهدهی تو نیست؛ ولی خداوند، هر که بخواهد، هدایت میکند».
با اینکه میدانیم، مسلّمترین وظیفهی پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم، موضوع هدایت و ارشاد مردم، به صراط مستقیم حقّ و دین شریف اسلام است.
و لذا با توجّه به این مطلب، میفهمیم که منظور از نفی وظیفهی هدایت در آیهی شریفه، از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، موضوع اثرگذاری در قلوب کفّار است که بی مشیّت خداوند حکیم، ممکن الحصول نمیباشد. باز هم میفرماید: «وَما اَكْثَرُ النّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنينَ»[21]:
«بیشتر مردم، هرچه هم که اصرار بورزی، ایمان نمیآورند».
همچنین، تأمّل در آیات قبل و بعد آیهی «۸۰» سورهی «نمل» نیز که مورد استدلال مستشکلین، قرار گرفته است، این حقیقت را بوضوح، اثبات میکند که میفرماید:
اِنَّ رَبَّكَ يَقْضي بَيْنَهُمْ بِحُكْمِهِ وَهُوَ الْعَزيزُ الْعَليمُ. فَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ اِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبينِ. اِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتی وَلا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ اِذا وَلَّوْا مُدْبِرينَ. وَما اَنْتَ بِهادِي الْعُمْيِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ اِنْ تُسْمِعُ اِلاّ مَنْ يُؤْمِنُ بِآياتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ؛[22]
«همانا خدای تو، بین آنان، بحکم خود، داوری میکند و او قادر دانا است. پس تو که بر حقّ مبین، استوار هستی (در امر هدایت و ارشاد مردم) به خدا توکّل کن (و از او در امر اثربخشی ارشاد و هدایتت یاری بجوی) چه آنکه تو، قادر بر اسماع کلام به مردگان و نه به کرهائی که پشت کردهاند نمیباشی.
و تو نمیتوانی کوران را (به صرف دعوت و بانگ انذار) از ضلالت و گمراهیشان، براه آوری (بلکه) تنها کسانی را که (بر اساس عقل سلیم و فطرت پاک خویش) ایمان به آیات و نشانههای ما آورده و تسلیم حقّ میشوند، میتوانی سخن بشنوانی (و آنها را براه حقّ و حقیقت درآوری؛ یعنی تنها آنها هستند که بقضاء و حکم خدا، شایستگی هدایت را دارند؛ و همچنین تو نیز به اذ خدا، قادر بر تفهیم همانان میباشی)».
پس آیات شریفه، بنابراین برداشت، در مقام بیان این مطلب است که کافران و مشرکان که بر اثر لجاج و عناد و اِلحاد، درّاکیّت فطری خود را نسبت به حقایق هستی از دست داده و همچون مردگان و اجساد بیروح نهفتهی در دل گور شدهاند و بسان کوران و کران، از دیدن آیات حقّ و شنیدن آوای حقّ، قاصر گشتهاند، تو ای رسول مکرّم، بی اذن خدا و مستقلاًّ نمیتوانی در هدایت آنان مؤثّر باشی (چنانکه در غیر آنان نیز مطلب، همین است) مگر اینکه بر خدا توکّل نموده و از عنایات خفیّهی او مدد بخواهی که: «انّ ربّک یقضی بینهم بحکمه و هوالعزیز العلیم».
حال، که مقام و مِحور اصلی سخن در آیات شریفه، روشن شد، دیگر موضوع اینکه آیا انسانهای از دنیا رفته که در برزخ هستند، توانائی استماع کلام زندههای دنیائی را دارند یا خیر، بکلّی از مورد نظر آیات، خارج است و این آیات کریمه، به هیچ وجه، توجّهی به آن مطلب ندارند و اثبات و نفیی دربارهی آن نمیکنند.
در جنگ بدر، پس از اینکه اجساد کشتگان از کفّار را در میان چاه انداختند، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، کنار چاه آمده و آنان را بنامهایشان، ندا کرد و فرمود:
یا فُلانُ، یا فُلانُ، قَدْ وَجَدْتُ ما وَعَدَنی رَبّی حَقّاً فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقّاً؟؛
«من وعدهی خدای خویش را بحقّ یافتم. آیا شما هم وعدهی خدای خود را بحقّ یافتید؟».
بعضی همراهان، از روی تعجّب گفتند:
یا رَسُولَ اللهِ اَتُنادیهِمْ وَهُمْ اَمْواتُ؛
«آیا مردهها را میخوانید؟! و با مردهها سخن میگوئید؟!».
رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:
وَ الَّذی نَفْسی بِیَدِهِ اِنَّهُمْ لاَسْمَعُ لِهذَا الْکَلامِ مِنْکُمْ اِلاّ اَنَّهُمْ لا یَقْدِرُونَ عَلَی الْجَواب؛
«قسم به کسی که جانم بدست او است، آنان، نسبت به این سخن، شنواتر از شما هستند؛ امّا توانائی بر جواب گفتن ندارند».[23]
در روایات مربوط به وفات رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده است که امام امیرالمؤمنین علی علیه السّلام پس از فراغت از غسل بدن شریف آنحضرت، گوشهی کفن را از صورت مبارک وی کنار زد و آنگاه گفت:
بِاَبی اَنْتَ وَ اُمّی طِبْتَ حَیّاً وَ طِبْتَ مَیِّتاً؛
«پدر و مادرم فدای تو که در حیات و مماتت طیّب و پاکیزه بوده و هستی».
سپس فرمود:
بِاَبي اَنْتَ وَ اُمّي اُذْكُرْنا عِنْدَ رَبِّكَ وَ اجْعَلْنا مِنْ هَمِّكَ؛
«پدر و مادرم فدای تو (یا رسول الله) از ما، نزد خدایت یاد کن و ما را از زمرهی کسانیکه مورد عنایتت هستند قرار بده».
پس از آن، روی بدن مطهّر آنحضرت افتاد و صورت مبارکش را بوسید.[24]
و هکذا روایات در باب زیارت اهل قبور رسیده که آنها را با جملاتی نظیر:
«اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ یا اَهْلَ الدِّيارِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ والْمُسْلِمينَ» ندا میکنیم.[25]
و همچنین در باب «تلقین میّت»، دستور استحبابی داریم که پس از دفن، او را مخاطب قرار داده و بگوئیم:
يا فُلانَ بنَ فُلانٍ اُذْکُرِ الْعَهْدَ الَّذى خَرَجْتَ عَلَیْهِ مِنَ الدُّنْیا؛ شَهادَةُ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ...؛[26]
«ای فلان (نام میّت و پدرش را ذکر میکنیم) به یاد بیاور، آن عهد و پیمانی را که بر اساس آن، از دنیا بیرون رفتی، و آن شهادت بر یگانگی «الله» و رسالت «محمّد» صلّی الله علیه و آله و سلّم است».
در بعض روایات «تلقین میّت» آمده است که وقتی تلقین کننده، سه بار خطاب به میّت میگوید: «یا فُلانَ بنَ فلان» (نام او و پدرش و یا مادرش را میبرد) بار اوّل و دوّم، میّت میشنود امّا جواب نمیدهد و پس از بار سوّم جواب داده و میگوید:
«اَرْشِدْنا رَحِمَکَ اللهُ»: «ارشادمان کن خدای رحمتت کند». ولی، شما، سخن او را نمیشنوید.[27]
به این روایت نیز توجه فرمائید:
از «حَبَّهی عُرَنی» نقل است که در ملازمت امام امیرالمؤمنین علی علیه السّلام بخارج کوفه رفتم؛ آنحضرت در «وادی السّلام» (گورستان معروف) مانند کسیکه با جمعی به گفتگو مشغول شود ایستاد تا حدّی که من خسته شدم و نشستم. بار دیگر ایستاده و از خستگی نشستم و عاقبت برخاستم و ردا از دوش خود برگرفته و روی زمین پهن کردم و گفتم یا امیرالمؤمنین اندکی استراحت کرده و رفع خستگی بنمائید.
فرمود: «یا حَبَّةُ اِنْ هُوَ اِلاّ مُحادَثَةُ مُؤْمِنٍ اَوْ مُؤانَسَتُهُ»:
«ای حبّه، این، جز سخن گفتن با مؤمنی یا انس گرفتن با وی چیز دیگری نیست (یعنی من با مؤمنین عالم برزخ، مأنوس گشته و با آنان مشغول سخن بودم)».
گفتم یا امیرالمؤمنین، آیا آنها نیز هم مأنوس و هم سخن میشنوند؟
فرمود: «نَعَمْ وَ لَوْ کُشِفَ لَکَ لَرَاَیْتَهُمْ حَلَقاً حَلَقاً مُحْتَبینَ»:
«آری، اگر پرده از برای تو برداشته شود، آنها را خواهی دید که حلقه حلقه به روی پا نشستهاند و با هم مشغول گفتگو هستند»[28].
1- مقصود از «اموات» در آیات 80 سورهی نمل و 22 سورهی فاطر را بیان کنید؟
2- آیات شریفه فوقالذکر، در مقام بیان کدام مطلب است؟
3- به چه دلایلی به زیارت قبرهای اولیاء خدا میرویم و کنار مدفن اجساد پاکشان حاضر میشویم؟
[1]ـ سورهی نمل، آیهی ۸۰.
[2]ـ سورهی فاطر، آیهی ۲۲.
[3]ـ «وَما اَنْتَ بِهادِي الْعُمْيِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ» (سورهی نمل، آیهی ۸۱). یعنی: «تو (ای پیامبر) راهنمای کوران، از ضلالتشان، نمیباشی».
«وَلا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ». (سورهی نمل، آیهی ۸۰). یعنی: «تو نمیتوانی بانگ دعوت خود را به کرها بشنوانی».
[4]ـ سورهی نمل، آیهی ۸۱.
[5]ـ سورهی بقره، آیهی ۲.
[6]ـ سورهی یس، آیهی ۶۹ و ۷۰.
[7]ـ سورهی یس، آیهی ۱۰ و ۱۱.
[8]ـ سورهی اِسراء، آیهی ۸۲.
[9]ـ سورهی فاطر، آیهی ۲۲.
[10]ـ سورهی بقره، آیهی ۱۵۴.
[11]ـ سورهی آل عمران، آیهی ۱۶۹.
[12]ـ به صفحات ۱۵۵ تا ۱۶۳ رجوع شود.
[13]ـ موضوع مرغوبیّت تبرّک به آثار اولیاء خدا را در صفحات ۱۸۰ تا ۱۸۴ مطالعه فرمائید.
[14]ـ نمونهای از آن روایات، در صفحهی ۱۶۸ تا ۱۷۰ ذکر شده است.
[15]ـ نمونهای از آن روایات در صفحهی ۱۴۵ نقل شده است. به کتاب کشف الارتیاب، ص ۱۱۳ نیز رجوع شود.
[16]ـ با توجّه به همین حقیقت است که توهّم «جبر»، دفع میگردد. توضیح وافی این مطلب، در صفحات ۸۳ تا ۱۰۱ آمده است، رجوع شود.
[17]ـ البتّه هر بندهای را هم که خدا بخواهد و شایستهاش بداند، نیروی اثر گذاری در قلوب دیگران را به ارادهی وی میبخشد و در آن صورت است که آن بندهی مقرّب صالح نیز به اذن خدا، قادر بر تفهمی موتی و اسماع سخن نسبت به آنان میگردد. ولی این نیرو از شئون «ولایت تکوینیّه» است و جدا از شأن «نبوّت» است!
[18]ـ سورهی فاطر، آیهی ۲۲.
[19]ـ سورهی قصص، آیهی ۵۶.
[20]ـ سورهی بقره، آیهی ۲۷۲.
[21]ـ سورهی یوسف، آیهی ۱۰۳.
[22]ـ سورهی نمل، آیات ۷۸ تا ۸۱.
[23]ـ المحجّة البیضاء، ج ۸، ص ۲۹۶، نقل از صحیح مسلم، جلد ۸، ص ۱۳۶، از حدیث عمر بن خطّاب.
[24]ـ کشف الارتیاب، ص ۲۶۵، نقل از مجالس مفید، از ابن عبّاس و شرح نهجالبلاغهی ابن ابی الحدید، ج ۱۳، ص ۲۴، کلام ۲۳۰، با تفاوت در جملات منقوله، و ما، طبق محکی مجالس مفید آوردیم. و قریب به جریان منقول را بعضی مدارک اهل تسنّن به ابوبکر نسبت دادهاند، به کشف الارتیاب همان صفحه رجوع شود.
[25]ـ المحّجة البیضاء، ج ۸، ص ۲۹۱ و ۲۹۲.
[26]ـ همان.
[27]ـ المحجة البیضاء، ج ۸، ص ۲۹۲.
[28]ـ کافی، ج ۳، ص ۲۴۳، حدیث ۱.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت