بخش چهارم: ریشه و اساس مسلک وهّابیّت | ۱
اشارهای کوتاه به ریشه و اساس مسلک «وهّابیّت» و چگونگی نشأت گرفتن آن، از سیاست استعماری دشمنان اسلام و شمّهای از جنایات وهّابیها!
حال که سستی تشکیکات و واهی بودن آراء فرقهی «وهّابیّه» روشن شد، در اینجا، بیتناسب نمیبینیم که ریشهی این مسلِک ضدّ عقل و مخالف شرع را هر چند بنحو اجمال و مختصر هم که شده است، ارائه نمائیم.
و چگونگی نشأت گرفتن آنرا از فکر شیطانی و سیاست استعماری جهانخواران مادّه پرست، توضیح داده و آنگاه اشارهای کوتاه به یک قسمت از جنایات شرمآور و رسوا که از سوی این فرقهی بیحیا، در لِفافهی جانبداری از دین! و دفاع از توحید! در مجتمع مسلمین، بوقوع پیوسته است بنمائیم.
و سپس، ایمان پاک هر مسلمان خداجو، نه، بلکه وجدان خالی از مرض هر انسان پاک سرشت نیک اندیش را به داوری بطلبیم و از وی بپرسیم که آیا ممکن است، خداوند حکیم جهان و یا فطرت سلیم انسان، اینچنین بیدادگریهای خصمانه و قتل و غارتهای وحشیانه را بر اساس آنچنان سخنان بی مایه و اوهام سست و بیپایه، روا دارد و اینهمه نامردمی را، دربارهی یک فرد انسان، تا چه رسد به یک امّت ریشهدار مسلمان، تجویز نماید؟!!
در گذشته، اشاره شد که این مسلک، اگرچه بذر نخستین آن در قرن هفتم هجری، بوسیله «احمدبن تیمیّه» در بین امّت اسلامی افکنده شد؛ ولی رشد و ظهور و انتشار آن، در قرن دوازدهم، بوسیلهی «محمّدبن عبدالوهّاب»، انجام پذیرفت و سپس سایهی شوم آن، به دستیاری ایادی «استعمار»، به بسیاری از بلاد اسلامی کشیده شد.
سازمان شیطانی استعمار بینالمللی که پیوسته بر اساس سیاست «فَرِّقْ تَسُدْ = تفرقه بینداز، تا حکومت کنی»، دست بکار ایجاد گروهها و فرقههای گوناگون متضادّ در بین امّت عظیم اسلامی بوده و از این راه، هزاران ضربهی کاری ویرانگر بر پیکر این امّت واحده، وارد ساخته و خود، با بغارت بردن انحاء ذخائر مسلمین، به سیادت عظیم جهانی رسیده است.
دائماً با طرح نقشههای عجیب و صرف هزینههای سنگین و تأسیس تشکیلات وسیع، عناصر ویژه افراد بخصوصی همچون علی محمّد باب، حسینعلی بهاء، احمد کسروی و نظائر اینان که واجد شرائط «إضلال» و «تفتین» باشند، در نقاط مختلف جهان، شناسائی نموده و از راههائی که میدانند، اگرچه از نظر خود آن عناصر آشوب آفرین نیز مخفی باشد، آنها را استخدام میکنند، و بوسیلهی آنها، وحدت کلمهی امّت اسلامی را که رمز بقاء عزّت و شوکت مسلمین است، از بین میبرند و سپس با کمال سهولت و آسانی، به مقاصد شوم شیطانی خود، نائل میشوند.
آری، این سازمان مکّار کهنهکار ابلیسی که در اوایل قرن هجدهم میلادی (یعنی بیش از ۲۵۰ سال پیش) بنام «وزارت مستعمرات بریتانیای کبیر»، ادامهی فعّالیّت داشت، توسّط یکی از ایادی و جاسوسهای بسیار هوشیار خود، بنام «مستر هِمفر مسیحی» که بظاهر، در پوشش عنوان بازرگانی و تجارت، و در واقع، بمنظور شیطنت در بلاد اسلامی و تفریق کلمه و ایجاد اختلاف بین مسلمانان، از «لندن»، به کشورهای: مصر، عراق، ترکیّه، ایران، نجد و حجاز، اعزام شده و پس از یاد گرفتن زبان ترکی و فارسی و عربی، و تحصیل علوم مقدّماتی اسلامی و شرکت در حوزههای علمیّه و آشنائی نزدیک با علمای بزرگ شیعه و سنّی، و پی بردن به نقاط قوّت و ضعف مسلمین و دادن گزارشهای پی در پی به «لندن» و گرفتن دستورالعملهای عمیق و وسیع از سازمان استعماری لندن، توانست یکی از این عناصر مستعّد و قابل، یعنی «محمّدبن عبدالوهّاب» را در «بصره»، به دام ابلیسی خویش افکنده و او را لطائف الحیل، به استخدام وزارت مستعمرات بریتانیای کبیر، درآورد!!
در کتابی که همین جاسوس انگلیسی، بصورت «خاطرات سیاسی» خود نوشته و اخیراً به زبانهای عربی و فارسی نیز ترجمه شده است، تحت عنوان: «اوّل آشنائی با محمّدبن عبدالوهّاب»، میگوید:
«اینجا (یعنی در بصره و در کارگاه یک نجّار مسلمان) با جوانی آشنا شدم که به این دُکّان، تردّد داشت و هر سه زبان ترکی، فارسی و عربی را میدانست و در لباس طلّاب علوم دینی بود و بنام «محمّدبن عبدالوهّاب» نامیده میشد.
این شخص، جوانی سخت مغرور و متکبّر و عصبی مزاج بود... این جوان مغرور، در فهم قرآن و سنّت، از درک خودش پیروی میکرد؛ و آراء و نظریّات بزرگان مذاهب را طر میکرد؛ نه تنها بزرگان زمانش و بزرگان مذاهب اربعه، بلکه حتّی دربارهی ابی بکر و عمر نیز ـ در صورتیکه از کتاب و سنّت، چیزی خلاف نظریّات آنان مییافت ـ آراء آنان را هم به دیوار میزد... (ص ۷۵ خاطرات).
و همچنین، تحت عنوان: «گمشدهی خود را یافتم» مینویسد:
«من، گمشدهی خودم را در «محمّدبن عبدالوهّاب»، یافته بودم! زیرا آزادگی و غرور و منش و تنفّری که از علمای عصر خود داشت، و استقلال نظرش که حتّی به خلفای چهارگانه نیز اهمیّتی نمیداد؛ و تنها به فهم خودش در قرآن و سنّت، اتّکاء میکرد...» (ص ۸۱ خاطرات).
جاسوس انگلیسی، پس از طیّ نخستین مراحل آشنائی خود، با محمّدبن عبالوهّاب و ایجاد شکّ و تردید در عقائد دینی او و کاملاً پختن و آماده کردن وی، برای پذیرش وسوسههای ابلیسی[1]، به امر وزارت مستعمرات انگلستان، به لندن، باز میگردد و پس از توقّف کوتاهی در آنجا و گرفتن دستورات تازه، مجدّداً به عراق اعزام میشود.
در این باب، در همان کتاب مینویسد:
«تا اینکه دوباره از طرف وزارت مستعمرات، دستور رسید، به عراق بازگردم، تا برنامه را با محمّدبن عبالوهّاب، تکمیل کنم. و دبیر کلّ، بمن دستور داد که دربارهی «شیخ»، کوتاهی نکنم؛ زیرا میگفت: از گزارشاتی که بدستش رسیده است معلوم میشود که «شیخ» (محمّدبن عبالوهّاب) بهترین شخصی است که میتوان برای رسیدن به هدفهای وزارت مستعمرات، به او اعتماد داشت.
سپس دبیر کلّ بمن گفت: از این پس، با «شیخ»، صریح صحبت کن. و گفت: جاسوس ما، در اصفهان (چون محمّدبن عبالوهّاب بنا به صلاحدید مستر همفر جاسوس، از بصره، به اصفهان و شیراز رفته بود)[2] با صراحت، با او صحبت کرده است و «شیخ» هم، آمادگی خود را اعلان کرده است؛ امّا بشرطی که بهنگام اظهار نظریّات و افکارش که قهراً مورد حملات حکومتها و علما، قرار خواهد گرفت، او را حفظ کنیم و از نظر بودجه و اسلحه ـ اگر روزی مقتضی شد ـ او را مجهّز سازیم و یک حکومت ولو در منطقهی کوچکی در اطراف بلادش (نَجْد) به او بدهیم. وزارت نیز، تمام این خواستهها را قبول کرده است.
من، از شنیدن این خبر که جاسوس اصفهانی، مطلب را صریح به «شیخ» گفته و «شیخ» هم قبول کرده است، سخت خوشحال شدم، بحدّی که نزدیک بود از شادی، روحم از بدنم پرواز کند.
سپس به دبیر کل گفتم: اکنون کار ما چیست و به «شیخ» چه بگویم و از کجا شروع کنم؟
دبیر کلّ گفت: وزارت مستعمرات، نقشهی دقیقی برای «شیخ»، تهیّه نموده است که آنرا باید اجراء کند و این نقشه عبارت است از:
۱ـ تکفیر تمام مسلمانان و مباح نمودن قتل آنان و غارت کردن اموالشان و هتک آبروی آنان و فروختن آنان در بازار برده فروشان و جواز برده ساختن مردانشان و کنیز گرفتن زنانشان.
۲ـ نابود ساختن «کعبه» بنام اینکه جزء آثار بتپرستی است ـ اگر بتواند ـ و مانع شدن مردم از «حجّ» و تحریک عشائر و قبائل، به غارت و قافلههای حُجّاج و کشتن آنان.
۳ـ ...
۴ـ ویران ساختن قبّهها و ضریحها و اماکن مقدّسهی از نظر مسلمانان در مکّه و مدینه و دیگر بلاد اسلامی که برایش امکان داشته باشد، بنام اینکه اینها بتپرستی و شرک و نوعی اهانت به شخصیّت پیامبر و خلفای او و رجال اسلام است.
۵ـ ایجاد هرج و مرج و آشوب در بلاد به هر اندازه که بتواند.
۶ـ انتشار قرآنی که کم و زیادهائی طبق احادیثی که در مورد «تحریف» قرآن رسیده است، در آن، عملی شده باشد.
دبیر کلّ، پس از توضیحی پیرامون برنامههای مزبور گفت: از این برنامههای سنگین، هول نکنی! زیرا بر ما، لازم است تخمافشانی کنیم و نسلهای بعد خواهند آمد، تا این خطّ سیر را تکمیل کنند!
حکومت انگلستان، عادت دارد که همیشه نَفَسهائی طولانی میکشد و قدم بقدم، سوی هدف خود، پیشروی میکند!! آیا مگر «محمّد(ص)» پیامبر، انسانی نبود که به تنهائی توانست این انقلاب شگفت انگیز را انجام دهد؟ «محمّدبن عبدالوهّاب» نیز مانند «محمّد(ص)»، باید بتواند این انقلاب را براه اندازد... (ص ۱۸۰ تا ص ۱۸۲ کتاب خاطرات سیاسی مستر همفر).
«مستر همفر» جاسوس انگلیسی، مجدّداً به عراق باز میگردد و آنجا، با خبر میشود که «محمّدبن عبدالوهّاب»، از سفر اصفهان، به بصره، مراجعت نموده و از آنجا، بسوی «نَجْد»[3]، حرکت کرده است.
او نیز بیدرنگ، عازم حرکت بسوی «نجد» گردیده و پس از تحمّل رنج بسیار وارد نجد میشود و «شیخ» را طبق نشانی که قبلاً بدست آورده بود، در خانهاش ملاقات میکند و در همانجا است که مقدّمات «قیام» خائنانهی وی و اعلان «دعوت» شیطانی او را فراهم میآورد!! چنانکه در همان کتاب خاطرات خود، مینویسد:
«دو سال تمام، در «نجد»، همراه او بودم و ترتیبات لازمه را برای اظهار «دعوت»، فراهم میساختم. و در سنهی ۱۱۴۳ هجری، تصمیم «شیخ»، قطعی شد[4]؛ و در آنجا هم یارانی بحدّ کافی، پیدا کرده بود؛ و دعوت خود را با کلماتی مبهم! و الفاظی مختصر، برای یاران مخصوص خود، اظهار نمود و سپس شروع کرد به توسعه دادن «دعوت» خود.
من، نیز، عدّهای افراد قوّی بعنوان «حافظ» و «سپر»، اطرافش گذاشتم و «پول» کافی هم به آنان دادم. و هر وقت که از طرف دشمنان «شیخ»، حملهای میشد، آنان را سخت تحریک میکردم تا مقاومت کنند!!
«شیخ»، هرچه بیشتر اظهار دعوت میکرد، دشمنش بیشتر میشد و گاهی در اثر فشار دشمن و شایعاتی که بر ضدّش میشد، میخواست از راهش برگردد؛ ولی من نمیگذاشتم و دوباره او را مصمّم میساختم! و به او میگفتم: محمّد(ص) پیامبر، در راه اظهار دعوت خود، بیش از اینها، رنج کشید و این راه، راه بزرگواری است و هر مُصلحی، میبایست، سختی و ناملائمات ببیند.
ما، با دشمنان، همچنان، دست به گریبان بودیم، گاهی حمله میبردیم؛ گاهی هم، فرار میکردیم.
من، برای دشمنان «شیخ»، جاسوسهائی تعیین کردم و آنان را با «پول» خریدم! و هر وقت میخواستند فتنهای بر پا کنند، جاسوسهای ما، خبر میدادند و ما، میتوانستیم، نقشه را عوض کنیم...
«شیخ»، بمن، وعده داد که تمام «نقشهی شش مادّهای» گذشته را، اجرا خواهد نمود. ولی گفت: من در حال حاضر نمیتوانم تمام این «نقشه» را اظهار کنم. و راستی همینطور هم بود.
مثلاً «شیخ»، بعید میدانست که بتواند، خانهی :کعبه» را هنگامیکه دسترسی به آن پیدا کرد، ویران سازد. و نیز نمیتواند مردم را قانع کند که «کعبه» از آثار «بت پرستی» است. و نیز بعید میدانست که بتواند «قرآن جدیدی» منتشر کند ...
و میگفت: اگر ما این «دو امر» را اظهار کنیم، قهراً لشکریانی عظیم بسوی ما، راه میاندازند که بهیچ وجه نخواهیم توانست با آنان روبرو شویم.
من نیز، عذرش را پذیرفتم؛ زیرا هنوز همانطور که «شیخ» میگفت موقعیّت، اجازه نمیداد!
پس از چند سال فعّالیّت، وزارت مستعمرات، توانست «محمّد بن سعود»[5] (امیر درعیّه) را، بطرف ما، جلب کند و قاصدی نزد من آمد و این جریان را برای من توضیح داد و از آن پس برای ما، لازم شد که از «دو محمّد» (محمّد بن عبدالوهّاب و محمّدبن سعود) پیروی کنیم.
از محمّد بن عبدالوهّاب، «دین»؛ و از محمّد بن سعود، «قدرت»؛ تا این «دو» بر دلها و اجساد مردم، مستولی شوند!!
زیرا تاریخ، ثابت کرده است که «حکومتهای مذهبی» دوام بیشتری دارند و دارای نفوذ و هیبت بیشتر میباشند!
و همینطور هم بود؛ و با این برنامه، ما، سخت تقویم شدیم؛ و «درعیّه» را مرکز «حکومت» و «دین» جدید، قرار دادیم. و وزارت مستعمرات، به حکومت جدید، بطور سرّی، پول میرسانید.
و حکومت جدید، عدّهای بَرْده، خریداری نمود که در ظاهر، برده بودند ولی در واقع از بهترین افسران وزارت مستعمرات بودند که زبان عربی را بخوبی آموخته بودند و یک دوره تعلیمات در مورد جنگهای صحرائی دیده بودند.
و من و آنها که یازده نفر بودند، در طرح نقشههای لازم، همکاری میکردیم؛ و هر دو محمّد (محمّد بن عبدالوهّاب و محمّد بن سعود) نیز طبق نقشهای که ما، برایشان طرح میکردیم حرکت میکردند.
و ما دوازده نفر، همگی با دختران عشایر آنجا، ازدواج کردیم ... و با این برنامه، پیوستگی ما، با عشایر، بیش از پیش شد؛ و از این پس، کارمان، روز بروز بهتر میشد و مرکزیّت ما نیز، مرتّب، قدرت مییافت.
و اگر حادثهی ناگواری پیش نیاید، «بذرافشانی» خوبی شده است تا این «بذرها»، رشد کند و میوههای مطلوب ما را بدهد» (ص ۱۸۴ تا ۱۸۸ کتاب خاطرات سیاسی مستر همفر، ترجمهی فارسی).[6]
این، خلاصه و اجمالی بود از ریشهیابی مسلک شوم «وهّابی» که دیدیم چگونه، «بذر» آن، بدست شیطنت بار «استعمار»، افشانده شد؛ و آنگاه، از آن، مراقبت جدّی بعمل آمد، تا بحدّ ثمر رسید.
و اینک به نمونههائی از ثمرات تلخ و ننگین آن، بنگرید و ببینید این فرقهی دشمن اسلام و قرآن، چگونه با زدن ماسک قلاّبی جانبداری از اسلام به چهرهی خویش، یورشها و حملات وحشیانهی مکرّر، به مجتمع مسلمین آورده و شهرهای اسلامی را مورد قتل و غارت و انواع رذالتها و جنایتهای سبعانهی خود، قرار دادهاند!!؟
1- ریشه وهابیت را مختصراً شرح دهید.
2- وهابیت ساختهی کدام دولت استعمارگر است؟
3- رئوس مطالب در نقشهای که برای شیخ تهیه شده بود را نام ببرید.
[1]ـ برای کسب اطّلاع بیشتر از کیفیّت اغوای این جاسوس انگلیسی و اثرگذاری وی در افکار و عقاید محمّدبن عبدالوهّاب، به کتاب «خاطرات سیاسی مستر هِمفر» رجوع شود، از ص ۸۱ تا ص ۹۸، ترجمهی فارسی.
[2]ـ خاطرات مستر همفر، ص ۱۱۳.
[3]ـ «نَجْد» سرزمینی است در عربستان سعودی که بین «مدینه» و «اُرْدُن» واقع شده است. و قیام «محمّدبن عبدالوهّاب» نیز از آنجا بوده است.
[4]ـ مرحوم «سیّد محسن عاملی» نیز در «کشف الارتیاب»، ص ۵، این تاریخ را، ابتداء ظهور «محمّدبن عبدالوهّاب» از «خلاصة الکلام» نقل میکند.
[5]ـ «محمّدبن سعود» فرمانروای «درعیّه» بوده است که پس از وی فرزندش عبدالعزیز و سپس سعودبن عبدالعزیز بحکومت رسیدند و تاکنون «آل سعود» عربستان حکومت دارند.
[6]ـ اصل این کتاب، به انگلیسی و تألیف «مستر هِمْفر» جاسوس نامی و زبردست وزارت مستعمرات انگلستان سابق (۱۷۱۰ میلادی، حدود دو قرن و نیم پیش) است که یک مجلّهی فرانسوی، آنرا منتشر ساخته و ترجمهی عربی آن، در لبنان، طبع و نشر گردیده است (نقل ملخّص از مقدّمهی عالم مجاهد، آقای شیخ حسین لنکرانی، بر ترجمعهی فارسی کتاب مزبور و پشت جلد آن).
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت