شرح بزرگترین خطبه نهج البلاغه در نکوهش متکبّران و فخرفروشان| ۳۱
ایمانى باعث ورود به بهشت و نجات از عذاب دردناك الاهى مىشود كه به همهی آنچه خداوند به تمام پیامبران ـ على نبینا و آله و علیهم السلام ـ نازل كرده تعلق گیرد و حتى یك حكم از احكام الاهى را استثنا نكند؛ چرا كه انكار یك مورد از دستاوردهاى وحى الاهى، در واقع زیر سؤال بردن تمام محتواى ادیان است؛ البته سرپیچى، غیر از عناد و انكار است، و خداى تعالى بر گشودهبودن باب توبه تأكید فرموده است و همواره بندگان خویش را به آمرزش گناهان بشارت داده و از این رهگذر آنان را به زیبایى از ارتكاب گناهان باز داشته است:
قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللهِ إِنَّ اللهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً...؛[1]
بگو اى بندگان من كه (با انجام گناهان) بر خود اسراف نمودهاید، از رحمت خداوند مأیوس نباشید. همانا خداوند همه گناهان را مىآمرزد.
اما افسوس كه بسیارى از بندگان خدا به جاى نوازش جان خود با نسیم رحمت بىمانند خداى مهربان، به موضعگیرى تند در مقابل سفیران پاك و پیكهاى محبت الاهى روى آورده و از فرصت ارزشمند و غیر قابل تكرار زندگانى دنیا بهره نجستهاند، به گونهاى كه آن عزیزان شكوهی خود را به درگاه خداى تعالى در عباراتى اینگونه اظهار كردهاند:
قالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلاً وَنَهاراً * فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائِی إِلاّ فِراراً * وَإِنِّی كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً * ثُمَّ إِنِّی دَعَوْتُهُمْ جِهاراً * ثُمَّ إِنِّی أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَأَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً؛[2]
پروردگارا! من قوم خویش را شب و روز (به سوى دین تو) فرا خواندم؛ لكن تنها اثر این فراخوانى، فرار (و روىگردانى) آنان بود. و من هرگاه آنان را به منظور اینكه مورد آمرزش تو قرار گیرند فرا خواندم، انگشتان خود را در گوشها برده و با لباس چهرههاى خود را از من برمىگرفتند.[3] (بر مسیر باطل خویش) تأكید ورزیده و به شدت گردنفرازى نمودند. (من از پاى ننشسته، مجدداً) آشكارا آنان را دعوت به سوى حق نموده و سپس در آشكار و نهان (بر این مهم) تأكید نمودم... .
به هر حال، حد نصاب ایمان از دیدگاه قرآن كریم، اعتقاد راسخ به تمام محتواى وحى به همه پیامبران بزرگوار الاهى ـ على نبینا و آله و علیهم السلام ـ است، و خداى تعالى به صراحت، گرایشهاى دیگر را نكوهش كرده است:
إِنَّ الَّذِینَ یَكْفُرُونَ بِاللهِ وَرُسُلِهِ وَیُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللهِ وَرُسُلِهِ وَیَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَیُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِكَ سَبِیلاً * أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَأَعْتَدْنا لِلْكافِرِینَ عَذاباً مُهِیناً؛[4]
همانا كسانى كه به خدا و پیامبرانش كفر ورزیده و بر آنند كه بین خدا و رسولان او جدایى افكنند و مىگویند برخى را باور داریم و برخى را منكر هستیم و درصدد جستوجوى راهى در این میان هستند، حقیقتاً كافرند و ما براى كافران عذاب خواركنندهاى مهیا نمودهایم.
و حتّى صِرف گردن نهادن ظاهرى را كافى ندانسته و كسى را در زمرهی اهل ایمان مىشمارد كه از اعماق وجود حكم رسول گرامى خود(ص) را بپذیرند و آن را كاملاً حق و درست بداند:
فَلا وَرَبِّكَ لا یُؤْمِنُونَ حَتّى یُحَكِّمُوكَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً؛[5] سوگند به خداى تو! آنان نیاوردهاند تا اینكه در اختلافات خود تو را مرجع رسیدگى به درگیرى خود قرار دهند و در جان خویش از هرگونه قضاوتى كه فرمودى، هیچ گونه نگرانى و دغدغه احساس ننمایند و به نحو كامل تسلیم فرمان شما باشند.
پرسش: در شرایطى كه احیاناً انسان از بسیارى از معارف دین یا جزئیات احكام اطلاعات كافى ندارد، چگونه ممكن است ایمان به محتواى تمام وحىهاى الاهى در طول سالیان دراز بیاورد؟
پاسخ: آنچه مورد تأكید است، «حق دانستن تمام پیامهاى الاهى و اعتقاد به لازم بودن پیروى از آنان است»، چه جزئیات آن را بدانیم یا ندانیم. هیچگاه سخن از لزوم شناسایى و بررسى تكتك پیامهاى خداوند و ویژگىهاى آنها به میان نیامده است. بله، آنچه به عملكرد انسان مربوط مىشود و از محدودهی قدرت و اختیار انسان خارج نیست، طبعاً باید با شناخت و بصیرت همراه باشد.
امام(ع) به شدت پایبندى آنان به آداب و رسوم جاهلى را سرزنش كرده و فرمودهاند: شما آنچنان بر افكار غلط خود اصرار دارید كه پیامد بسیار دردناكى چون عذاب و خشم الاهى را در مسیر حراست از آن عادات غلط، قابل تحمل مىبینید. این اصرار، از نداشتن ایمان به آخرتْ حكایت مىكند؛ زیرا انسانى كه به هشدارهاى جدّى خداى متعال در مورد شكنجههاى همیشگى اعتقاد داشته باشد، هرگز حاضر نخواهد شد با اصرار كودكانه بر امور واهى، ناپایدار و ضد ارزش، ولى مطابق میل عرف جاهلى، خود را به این بدبختى غیر قابل جبران مبتلا سازد.
البته ننگ و عار به صورتهاى مختلف در قبیلهها جلوه مىكند و ممكن است در هر زمان به موارد خاصى تعلق گیرد. «دختر داشتن» از نمونههاى شایع این مطلب است؛ بر اساس آیات قرآن كریم هرگاه فردى چنین خبرى را مىشنید، با چهرهاى برافروخته از خشم، خود را بر سر دو راهىِ تحمل این ننگ یا از بین بردن دختر مىدید، و چون سنگینى ننگ پدر دختر بودن را تاب نمىآورد، بىرحمانه راه دیگرى در پیش مىگرفت:
وَإِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَهُوَ كَظِیمٌ * یَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَیُمْسِكُهُ عَلى هُون أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرابِ أَلا ساءَ ما یَحْكُمُونَ؛[6]
و هنگامى كه یكى از آنان را خبر میلاد فرزند دختر مىرسید، چهرهاش سیاه مىگشت و سعى در فرو بردن خشم خود مىنمود، (آنگاه) به لحاظ دریافت چنین خبر تأسفبارى، از قوم خویش فرارى شده و (خود را بر سر دوراهى مىدید:) آیا با ذلت و خوارى چنین فرزندى را در كنار خود بپذیرد یا در دل خاك نهانش نماید؟[7] چه بد حكم مىنمودند.
این در حالى است كه منطق قرآن كریم، ارزشمند دانستن نعمت الاهى و موهبت خداوندى دانستن دختر و پسر است:
اللهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ یَخْلُقُ ما یَشاءُ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ إِناثاً وَیَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذُّكُورَ * أَوْ یُزَوِّجُهُمْ ذُكْراناً وَإِناثاً وَیَجْعَلُ مَنْ یَشاءُ عَقِیماً إِنَّهُ عَلِیمٌ قَدِیرٌ؛[8]
فرمانروایى آسمانها و زمین از آنِ خداوند است (او) هرچه بخواهد مىآفریند. برخى را فرزند دختر و بعضى را پسر عطا مىفرماید، عدهاى را نیز پسر و دختر مىدهد و هر كه را اراده فرماید، نازا قرار مىدهد. او داناى تواناست.
از دیگر ارزشهاى موهوم و جنجالآفرین رایج آنان، معیارهاى خاصى بود كه براى «ازدواج» در نظر مىگرفتند. آنان هرگز انتخاب همسر را از میان افرادى كه طبقه اجتماعىشان را پایینتر از خود احساس مىكردند، بر نمىتافتند. اگر احیاناً جوانى اینچنین با دخترى از قبیلهی آنها زندگى مشترك تشكیل مىداد، به اعتراض برخاسته و مىگفتند: تو چه حق دارى با دخترى از قبیلهی ما ازدواج كنى؟ اینگونه «ضد ارزشهاى عرفى»، بر هیچ ملاك منطقى استوار نیست. از دیدگاه قرآن كریم یگانه ملاك، «تقوا» است.
اسلام، فقط اداى شهادتین نیست. اگر در اعتقادات تشكیك شود و احكام هم تاریخ مصرف خاصى داشته باشد، چه چیز باقى خواهد ماند؟ آیا صِرف ثبت كلمهی «مسلمان» در شناسنامه كافى است؟ آیا ادعاى اسلامى بودن براى كشورْ كارساز است و نباید خط بطلان بر ارزشهاى پوچ و پوشالى همچون «ملىگرایى» و «تعصبهاى نژادى» كشید؟ آیا نفسِ «ایرانى بودن» خود، معیارى براى سنجش ارزشها به شمار مىآید؟ اگر چنین است، چرا شهروندان دیگر كشورها انتسابشان را به كشور خود ملاك ارزش ندانند؟ آیا غیر از این است كه همه و همه بندهی «خداى بىشریك و همتا» هستیم و او براى «برترى و امتیاز»، فقط «تقوا» را معرفى فرموده است و بس؟[9]
مراسمى همچون «چهارشنبه سورى» چه توجیه معقولى دارد؟ آیا زنده كردن چنین امورى، بازگشت به دوران پیش از اسلام و پشت پا زدن به مبانى دینى نیست؟ تا آنجا كه در مجالس خصوصى بگویند دیگر حكومت دین معنا ندارد، و هرچه هست، دموكراسى و خواست مردم است!
امام(ع) مردم را به یاد پیمان با خدا انداخته و در مورد شكستن پیمان، دلسوزانه هشدار مىدهند و مىفرمایند: خدا براى شما به سبب پایبندى به لوازم ایمان، حریمى معیّن فرمود و در بین مردم امنیتتان بخشید. به راستى اگر لطف خدا را از دست بدهید، چه چیزى خواهید داشت؟ خداوند، جان و مال و ناموستان را در سایهی اسلام حفظ كرده است. مگر نه این است كه روى آوردن به ارزشهاى غیر اسلامى، زمینهاى مناسب براى طمع دینناباوران در گشودن جبههی جنگ علیه افرادى است كه از اسلام جز پوستهاى بىمغز در دستشان باقى نمانده؟
1- چگونه ایمانى باعث ورود به بهشت و نجات از عذاب دردناك الاهى مىشود؟
2- حد نصاب ایمان از دیدگاه قرآن كریم چیست؟
3- چگونه ممكن است ایمان به محتواى تمام وحىهاى الاهى در طول سالیان دراز بیاورد؟
[1]. زمر (39)، 53.
[2]. نوح (71): 5 ـ 9.
[3]. «وَاسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ: اى غَطُّوا بها وجوههم لئلاّ یرونی؛ چهرههاشان را با لباس خود پوشانیدند كه مرا نبینند». مجمع البیان، ج 9 و 10، ص 542.
[4]. نساء (4)، 150 و 151.
[5]. نساء (4)، 65.
[6]. نحل (16)، 58 و 59.
[7]. دسّ به معناى مخفى كردن. مجمع البیان، ج 5 و 6، ص 565.
[8]. شورى (42)، 49 و 50.
[9]. «یا أَیُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثى وَجَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَقَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ». حجرات (49): 13.
پیامبر اكرم(ص)، بر فراز منبر در ردّ ملىگرایى: «إِنَّ النَّاسَ مِنْ عَهْدِ آدَمَ إِلَى یَوْمِنَا هَذَا مِثْلُ أَسْنَانِ الْمُشْطِ لاَ فَضْلَ لِلْعَرَبِیِّ عَلَى الْعَجَمِیِّ وَلاَ لِلْأحْمَرِ عَلَى الْأسْوَدِ «إِلاَّ بِالتَّقْوَى» سَلْمَانُ بَحْرٌ لاَ یُنْزَفُ وَكَنْزٌ لاَ یَنْفَدُ سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ...؛ از حضرت آدم ـ على نبینا و آله و علیه السلام ـ تا امروز، مردم همچون دندانههاى شانه هستند، نه عرب را بر عجم، برترى هست نه سرخپوست را بر سیاهپوست، مگر به سبب تقوا. سلمان(رحمه الله) دریایى بیكران و گنجى پایانناپذیر است، سلمان از ما اهلالبیت است». شیخ مفید، اختصاص، ص 341 و بحارالانوار، ج 22، ص 348.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی