کد مطلب: ۵۹۶۴
تعداد بازدید: ۲۹۲
تاریخ انتشار : ۰۳ آذر ۱۴۰۱ - ۱۸:۲۱
شرح زیارت جامعه کبیره | ۲۱
افق اين حرف خيلی بالاتر از افق افكار شماهاست. بگو از كه شنيده‌ای؟ گفت: راست مطلب اين كه، خدمت حضرت ابومحمّد، حسن‌بن‌ علی عسگری(ع) شرفياب بودم. آن‌حضرت تعليمم كرد كه از شما بپرسم. تا فهميد اين حرف از آنِ کیست، گفت: آری، اين نور از آن خانه درخشيده است. فوراً برخاست و تمام نوشته‌هايش را كه در اين زمينه داشت آورد و آن‌ها را آتش زد و سوزاند.

دستگیری امام حسن عسکری(ع) از فیلسوفی گمراه


عبادت صحيح آن است كه از طريق تعليم آن‌ها انجام پذيرد. علم و حكمت و عرفان خالی از خطا وقتی حاصل می‌شود كه از مسير هدايت آن‌ها به دست آمده باشد. آن كس كه مِسِ وجود خود را به كيميای ولايت آن انوار عرشی رسانيد، تبديل به طلا و برليان شد. هر كس شاخه‌ی عقل و ايمان خود را به آن ريشه‌های اصلی عالم پيوند زد، درختی بارور گشت و سراسر علم و حكمت و عرفان شد. امّا:
ضَلَّ مَنْ فارَقَکُمْ؛
«گمراه گشت هر كه از شما جدا شد».
هر كه خواست از خود استقلالی نشان دهد، گرفتار يوغ استعمار و استحمار شيطان شد و گمراه از مسير دين و ايمان شد.
نوشته‌اند، اسحاق كندی، فيلسوف معروف عرب، تناقضاتی در قرآن به نظرش رسيد و در اين زمينه شروع به نوشتن كتابی كرد. روزی یکی از شاگردان او به حضور مقدّس حضرت امام حسن عسكری(ع) شرفياب شد. امام(ع) ضمن صحبت به او فرمود:
اَما فیکُم رَجُلٌ رَشیدٌ یَرْدَعُ اُسْتاذَکُمُ الْکِنْدِی عَمّا اَخَذَ فِیهِ مِنْ تَشاغُلِهِ بِالْقُرآن؛
در ميان شما مرد رشيدی نيست كه استادتان كندی را از اين كاری كه پيش گرفته و خود را سرگرم به قرآن ساخته است باز دارد؟ و به او بگويد:
ای مکس، عرصه‌ی سیمرغ نه جولانگه توست
عِرض* خود می‌بری و زحمت ما می‌داری
آن شاگرد گفت: يابن رسول الله، ما را جرأت آن نيست كه به استاد خود اعتراض كنيم. فرمود: اين جمله را كه می‌گويم درست به خاطر بسپار و به او بگو. وقتی به وطن بازگشتی و نزد او رفتی، مدّتی سعی كن خود را به او نزدیک‌تر كنی و خود را همفكر و هم عقيده با او قلمداد كنی؛ به طوری كه به تو اعتماد كند و تو را از خواصّ خود بداند. آنگاه به صورت سؤال، نه به‌صورت اعتراض، به او بگو: مشكلی به خاطرم رسيده كه از حلّش عاجزم، از جناب استاد تقاضامندم راه حلّی ارائه فرمايند. وقتی او اجازه‌ی طرح سؤال داد بگو: حضرت استاد، اگر آن كس كه گوينده‌ی قرآن است بگويد مقصود من از اين آيه و آن آيه اين نيست كه تو فهميده و به من نسبت داده و اشكال بر آن گرفته‌ای؛ بلكه مقصود و معنای گفتار من چنين و چنان است، در اين صورت، تمام اشكالاتی كه وارد كرده‌ای، به فهم خودت وارد خواهد بود، نه به قرآن. فهميده‌های تو تناقض خواهد داشت، نه مقاصد قرآن. جناب استاد، اگر گوينده‌ی قرآن چنين اشكالی وارد كند، چگونه بايد جوابش داد؟ امام عسكری(ع) اين سخن را به آن شاگرد ياد داد و فرمود: چون استادت مرد دانشمند منصفی است، سخن منطقی را كه بشنود تسليم می‌شود و لجاج و عناد از خود نشان نمی‌دهد. تو اين حرف را به او بگو و از او جواب بخواه. شاگرد از آن سفر بازگشت و طبق دستور امام به حضور استاد آمد و آن سؤال را طرح كرد. استاد آن سؤال را كه شنيد، تكان خورد و تأمّل كرد و با توجّه تمام به شاگردش خيره شد و گفت: دوباره حرف خود را تكرار كن. او تكرار كرد. استاد مدّتی به فكر فرو رفت و ديد حرفی است کاملاً درست و منطقی، زيرا احتمال دارد تمام اين معناها كه او از قرآن فهميده است، همان نباشد كه مقصود گوينده‌ی قرآن بوده است؛ مثلاً مراد از امانت در آيه‌ی:
إِنَّا عَرَضْنَا الْاَمانَةَ عَلَى السَّمَاواتِ وَالْاَرْضِ وَالْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً؛[1]
آن نباشد كه او فهميده است و مقصود از نور در آيه‌ی:
اللهُ نُورُ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ...؛[2]
آن نباشد كه او تصوّر كرده است. در اين صورت، اشكال و تناقض در قرآن نيست؛ بلكه در برداشت‌ها و در فهميده‌های اوست. بنابراين، با چه جرأتی می‌تواند زبان به اعتراض به قرآن بگشايد و كتاب در تناقضات قرآن بنويسد؛ و لذا بعد از تفكّر زياد سر بلند كرد و به شاگردش گفت: بگو ببينم، اين حرف را از كجا آورده‌ای؟ گفت: به فكر خودم رسيده. مدّتی بود در اين فكر بودم و جرأت اظهار نداشتم و عاقبت كه از حلّ آن عاجز شدم، اظهار كردم. گفت: نه، اين حرف مال تو نيست و حرف اقران* و امثال تو هم نيست. افق اين حرف خيلی بالاتر از افق افكار شماهاست. بگو از كه شنيده‌ای؟ گفت: راست مطلب اين كه، خدمت حضرت ابومحمّد، حسن‌بن‌ علی عسگری(ع) شرفياب بودم. آن‌حضرت تعليمم كرد كه از شما بپرسم. تا فهميد اين حرف از آنِ کیست، گفت: آری، اين نور از آن خانه درخشيده است. فوراً برخاست و تمام نوشته‌هايش را كه در اين زمينه داشت آورد و آن‌ها را آتش زد و سوزاند. گفت:
اَهْلُ الْبَیْتِ اَدْرِی بِما فِی الْبَیْتِ؛[3]
«صاحبان خانه بهتر می‌دانند كه در زوايای خانه‌شان چيست».
اجنبی* را چه رسيده است كه از خفايای خانه‌ی من خبر دهد و درباره‌ی آن قضاوت كند. وحی در خانه‌ی آن‌ها نازل شده است.
اِنَّما یَعْرِفُ الْقُرآنَ مَنْ خوطِبَ بِهِ؛
«آن كسی كه مخاطب به خطابات قرآن است می‌فهمد كه مقصد و مقصود قرآن كدام است».
اگر ارشاد و هدايت حضرت امام عسكری(ع) نبود، آن مرد فيلسوف گمراه شده و جمعیّتی را هم گمراه كرده بود؛ زيرا اگر یک آدم حكيم و عالم گمراه بشود، هزاران نفر دنبالش گمراه می‌شوند. آن كسی كه پناه به فكر او داد و نتيجتاً او را و ديگران را از جهنّم نجات داد، حضرت امام عسكری(ع) بود و لذا كهف‌الوری و پناهده عالميان هستند.


توسّل خالصانه‌ی مادری پاکدل به امام معصوم(ع)


در حالات مرحوم شيخ محمّدحسین قمشه‌ای ـ كه در نجف از شاگردان عالم ربّانی، مرحوم سیّد مرتضی کشمیری(ره) بوده‌است ـ نقل شده كه در جوانی مبتلا به بيماری حصبه می‌شود و معالجات مؤثّر واقع نمی‌شود و می‌ميرد. اطرافيان ناله و گريه و شيون سر می‌دهند. در اين ميان، مادرش، كه زنی بسيار خوش‌عقيده و پاكدل بوده، برمی‌خيزد و می‌گويد: دست به جنازه‌ی فرزندم نزنيد تا برگردم (خوشا به حال كسانی كه قلبی پاک و عقیده‌ای صاف دارند و از عقیده‌ی صافشان بهره‌ها می‌برند). آن مادر پاكدل برخاست و قرآنی برداشت و بالای پشت بام رفت، رو به كربلای امام حسين(ع) ايستاد و گفت: يا اباعبدالله، یک دست من به قرآن و دست ديگرم به دامن تو. من اين يگانه فرزندم را از تو می‌خواهم و تا ندهی برنمی‌گردم. مدّتی بالای پشت بام با جدّ تمام به تضرّع و زاری و عرض نیاز به امام حسین(ع) ایستاد. در این موقع اطرافيان بستر ديدند حركتی در ميّت پيدا شد، تكان خورد و برخاست و نشست. گفت: مادرم كجاست؟ گفتند: بالای پشت‌بام است. گفت: بگوييد بيا؛ امام حسين(ع) پسرت را به تو برگرداند. بعد، از خودش  نقل می‌كنند كه ماجرا چگونه بوده است. او گفته: من در حال احتضار بودم و ديدم دو نفر سفيدپوش و بسيار خوشبو و خوشرو كنار من آمدند. يكی به من گفت: چه شده، ناراحتی‌ات چيست؟ گفتم: تمام بدنم درد می‌كند. دست روی پايم گذاشت و كشيد، ديدم درد آرام گرفت. همين طور تا زانوها بالا آمد، درد آرام گرفت (در روايات آمده كه قبض روح از پاها شروع می‌شود) كم‌كم تا به سينه و بالاتر رسيد. ديدم تمام دردها برطرف شد و راحت شدم. همين كه من راحت شدم، ديدم اطرافيان بسترم همه گريه و ناله سر دادند. هر چه می‌گفتم من راحت شدم و ديگر درد ندارم، نمی‌فهميدند؛ مثل اين كه اصلاً مرا نمی‌ديدند و صدايم را نمی‌شنيدند. تا اين كه آن دو نفر مرا بلند كردند و به سمت آسمان بردند. من بسيار خوش و خرّم بودم .هر چه بالاتر می‌رفتم، راحت‌تر می‌شدم و احساس لذّت بیشتری می‌كردم. بين راه، ناگهان شخص بزرگواری مقابل آن دو نفر رسيد و به آن‌ها اشاره كرد، او را برگردانيد، مادرش او را از من خواسته است و من سی سال بر عمرش افزودم. آنها فوراً مرا برگرداندند و نشستم؛ ديدم شما گريه می‌كنيد. نوشته‌اند، او بعد از اين ماجرا تا سی سال زنده بود و سر سی سال دوباره مريض شد و از دنيا رفت. اين هم مصداقی از مصاديق كهف الوری.


خودآزمایی


1- عبادت صحيح چگونه است؟
2- چرا گمراهی آن مرد فيلسوف باعث گمراهی جمعیّتی می‌شد؟
3- چگونه سی سال بر عمر شيخ محمّدحسین قمشه‌ای افزوده شد؟

 

پی نوشت ها

 

[1]ـ سوره‌ی احزاب، آیه‌ی 72.
[2]ـ سوره‌ی نور، آیه‌ی 35.
* اقران: نزدیکان، هم‌ردیفان.
[3]ـ بحارالانوار، جلد 50، صفحه‌ی 311، با پایین صفحه.
* اجنبی: بیگانه، خارجی.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: