در جنگ جمل امیرالمؤمنین(ع) میخواست درجهی ایمان کسی را به مردم نشان دهد. فرمود: آیا در میان شما کسی هست که قرآن را ببرد در مقابل دشمن بخواند و او را دعوت به حقّ کند.
جوانی برخاست و گفت: آقا من میروم. فرمود: میدانی که رفتن تو چه نتیجهای دارد؟ اگر بروی دست و پای تو را میبرند، زبانت را جدا میکنند و بدنت را قطعه قطعه میکنند. با این حال باز هم حاضری بروی؟
تأمّلی کرد و گفت: بله، حاضرم. فرمود: بنشین.
بار دیگر پرسید: آیا کسی هست که قرآن را ببرد و مقابل دشمن بخواند؟
دوباره همین جوان برخواست. این پیشنهاد سه بار تکرار شد.
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: ای جوان چگونه است که تو این چنین استقبال از مرگ میکنی؟
گفت: آقا من ایمان به خدا و روز قیامت دارم. شما را حجّت خدا میدانم. اطاعت امر شما را اطاعت امر خدا میدانم. در نظر من رفتن به سوی میدان جنگ، به امر شما، استقبال از مرگ نیست. من استقبال از حیات میکنم. زنده میشوم.[۱]
[۱]ـ صفیر هدایت (انفال/۱۵).
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت