میگوییم: اوّلاً، فتح بلاد از برکات نیروی ایمان سربازان مجاهدی بوده که زیر دست پیامبر اکرم(ص) تربيت شده بودند، نه از قدرت تدبير عمر؛ ثانياً، جنايت بزرگ آنها كه گناهی نابخشودنی است، مسألهی غصب مقام خلافت است كه بر حسب نصّ حديث غدير از آنِ امام اميرالمؤمنين علی(ع) و حقّ مسلّم آن حضرت بوده است؛ و لذا هر عمل نيكی فرضاً از آنها صادر شده باشد، در جنب اين گناه بزرگ و اين جنايت عظيم، ارزش الهی نخواهد داشت و بلكه گناه ديگری به حساب خواهد آمد و راه جهنّم را برای آنها هموار خواهد ساخت.
ما از شما میپرسيم: اگر كسی خانهی شما را غاصبانه تصرّف کند و شما را از خانهی خودتان بيرون كند، آنگاه به تعمير و آباد ساختن آن خانه بپردازد و اتاقهای متعدّد و سالنهايی احداث كند و نقّاشیهای جالب به عمل بياورد، آيا او با اين كارها به شما خدمت كرده يا خيانت كرده است؟
بديهی است كه به شما ظلم و خيانت كرده و هر گونه تصرّف او در خانهی شما، اعمّ از آباد و ويران ساختن، ظلم است و سبب بغض و نفرت شماست. در آن خانه چه شراب بخورد چه نماز بخواند، در هر حال، ظلم است و خيانت. آن نامردان نيز خانهی خلافت و امامت را غاصبانه تصرّف كردند و صاحبخانه را كه علی(ع) بود بيرون كردند و سپس در آن خانهی غصبی نماز جمعه و جماعت برپا كردند و به كشورگشايی و به زعم خود، به ترويج اسلام پرداختند؛ غافل از اين كه هر ترويج اسلامی مورد رضای خدا نیست.
تأييد دين با آدم فاجر
اين حديث از رسول خدا(ص) نقل شده است كه:
اِنَّ اللهَ لَیُؤَیِّدُ هَذا الدّینِ بِالرَّجُلِ الْفاجِرِ؛[1]
«خداوند اين دين را به وسيلهی آدم فاسق و فاجر هم تأييد و ترويج میكند».
در عبارت ديگری آمده است:
بِاَقْوامٍ لاخَلاقَ لَهُم؛
«اسلام چه بسا به وسيلهی گروههايی ترويج میشود كه خودشان بهرهای از آن ندارند».
فراوانند كسانی كه ترويج دين را وسيلهی نیل به دنیای خود قرار میدهند، نه وسيلهی نيل به رضای خدا. اگر آنها به راستی طالب رضای خدا بودند، از خانهی غصبی بیرون میرفتند و خانه را تحويل صاحبش میدادند؛ و لذا آنها هر كار به ظاهر نيكی هم كه انجام دادهاند، با همان كار نیک حفرهای از حفرههای جهنّم را برای خودشان آماده ساختهاند.
آيا اين ترويج دين است كه ابوبكر لشكر اعزام كند و خالد بن وليد آدم سفّاک زناکار را فرمانده لشكر قرار دهد و دستور حمله به طايفهای از مسلمانان بدهد كه تنها جرمشان اين بود كه میگفتند چون ابوبكر خليفهی به حقّ نيست، ما به او زكات نمیدهيم. به همين جهت، حكم كفر و ارتداد آنها از مقام خلافت صادر شد و خالد با لشكريانش به یک قبيلهی مسلمان بیگناه حمله كرد و اموالشان را به غارت برد و رئيس قبيله (مالک بن نويره) را كشت و همان شب با زن شوهرمرده زنا كرد و زنان و دختران قبيله را به اسارت برد. آيا اين ترويج دين است و خدمت به عالم اسلام و مسلمين است؟
پس ما حقّ داریم که علیالدّوام بگوییم:
اَلّلهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلی ذلِک؛
اَلسَّلامُ عَلَی اَئِمَّة الْهُدَی
سلام بر علی و آل علی(ع) كه پيشوايان هدايتند و زمام هدايت از جانب خدا به دست آنها سپرده شده است.
وَ مَصابیحِ الدُّجَی وَ اعْلامِ التُّقَی وَ ذَوِی النُّهَی وَ اُولِی الْحِجَی؛
«و چراغهای روشنیبخش در تاريكیها و نشانههای برجستهی تقوا و صاحبان کاملترین درجهی عقل و دارندگان هوش و فراست والا».
مصابیح جمع مِصْباح است و مصباح یعنی چراغ روشنیبخش. دُجَی یعنی تاریکیها. ائمّهی هدی(ع) هم در هم در عالم تشريع و تكليف با بيانات منزّه از سهو* و خطای خویش تاریکیهای جهل و شرک و کفر را برطرف میسازند و از انحاء ضلالتهای فکری و اعتقادی و اخلاقی جلوگیری میکنند و هم در عالم تکوین به اذن خدا مجرای فیض قرار میگيرند و در پرتو نور ولايت مطلقه و فراگيرشان مواهب خدا را به كائنات افاضه میكنند و ظلمات عدم و نيستی را در همهی ابعاد تبديل به نور وجود و هستی میكنند.
تُقی و تقوا هر دو به یک معناست. اَعْلام جمع عَلَم است و عَلَم، هم به معنای کوه بلند آمده هم به معنای علامت و پرچم. امامان(ع) در مسیر تقوا، همچون کوه، ثابت و استوار هستند و کوچکترین تزلزل در تقوای آنها به وجود نمیآید یا همانگونه که کوه ارتفاع و برجستگی دارد و همه قلّهی کوه را میبینند، خاندان عصمت(ع) نیز در قلّهی کوه تقوا قرار گرفتهاند و دوست و دشمن آنها را به عنوان صاحبان درجهی اعلای تقوا و ایمان میشناسند و همچنین، نشانههای روشن و پرچمهای برافراشته در مسیر تقوا هستند. اگر کسانی بخواهند از حقیقت تقوا و یقین و ایمان نشانی بگیرند، باید درِ خانهی آنها بروند.
كلمه تقوا در فارسی به معنای پرهيزكاری است و مُتّقی را پرهيزگار میگويند؛ ولی این معنای حقيقی تقوا نيست، بلكه لازمهی معنای تقواست؛ يعنی از لوازم و آثار تقوا، پرهيز كردن و دوری جستن از گناه است، امّا حقیقت تقوا دوری كردن و كنار رفتن نيست؛ و لذا برخی آن را به معنای پارسايی میگيرند كه به عبارتی نگهبانی است و میگويند: انسان متّقی يعنی آدم خود نگهبان و خودنگهدار كه در محافظت روح و جان خويش از آلودگی به گناه و معصيت كوشاست. گاهی انسان از یک منطقهی بلا كنار میرود تا بلا دامنش را نگيرد و گاهی در همان منطقه میماند، ولی چنان قوی است كه آن بلا نمیتواند به دامن او برسد. مثلاً در منطقهای بیماری واگيردار میآيد. بعضی از آن منطقه كنار میروند تا به آن بيماری مبتلا نشوند و بعضی كنار نمیروند، امّا واکسن ضدّ آن بیماری به خود تزريق میكنند و مصونیّت میيابند و مبتلايان را هم نجات میدهند. اوّلی از محيط مرض دور میشود تا خودش را حفظ كند و دوّمی علاوه بر حفظ خود، ديگران را هم از بلا میرهاند. كار اوّلی حکایت از ضعف میکند و کار دوّمی نشانهی قوّت است. كسی میخواهد زمين نخورد، اصلاً با كسی كُشتی نمیگيرد؛ ديگری كشتی میگيرد و حريف را هم زمين میزند؛ در نتيجه، هر دو نفر زمين نخوردهاند، امّا يكی از ناتوانی كشتی نگرفته و زمين نخورده است، ديگری با یک قهرمان كشتی گرفته و زمين نخورده است؛ ميان اين دو زمين نخوردن خيلی فاصله است.
حال، اگر تقوا به پرهيزگاری، يعنی كنار رفتن و دور شدن از صحنهی گناه، تفسير شود، البتّه كمال است امّا كمال فوقالعادهای نیست و غالباً تقوای ما چنين است؛ يعنی اگر بخواهيم متّقی باشيم، بايد از محيط معصيت دور شويم؛ چون آن قوّت و نيرو در ما نيست كه در ميان آلودگان زندگی كنيم و خود آلوده نشويم. ما اگر ميان معصيتكاران بمانيم، نه تنها نمیتوانیم مردم آلوده به گناه را نجات دهيم، بلكه خود نيز آلوده به گناه میشويم؛ و لذا وظيفهی ما همان پرهيز و كنار رفتن و دور شدن از محيط گنهكاران است. اين قصّه از سعدی است كه میگويد:
بديدم عابدی در كوهساری / قناعت كرده از دنيا به غاری
چرا گفتم به شهر اندر نيايی؟ / كه باری، بند از دل برگشايی
بگفت: آنجا پری رويانِ نغزند / چو گِل بسيار شد، پيلان بلغزند
در شهر، زيبا رويان دلربا فراوانند و من از آن میترسم كه با ديدن آنها دل و دين از كف بدهم؛ چرا كه در زمين پر از گِل فيلها نيز میلغزند. ما غالباً از گروه همان عابد هستيم كه اگر بخواهيم خود را نگه داريم، بايد از جلوهگاه دنيا و دنياداران كنار برويم و اگر بمانیم، آلوده میشويم. البتّه، هستند كسانی كه آن چنان قویّ و نيرومندند و واكسن ضدّ معصیت به خود تزريق كرده و قهرمان تقوا شدهاند كه از ماندن در ميان گنهكاران نه تنها آلوده نمیشوند، بلكه آلودگان را نيز از لجنزارهای گناه و معصيت بيرون میكشند و اين افراد در ميان ما نعمتهای بزرگ خدا هستند و جدّاً از مواهب عظيم الهیاند و ما هم به آبروی آنها زندگی میکنیم. اگر خدا آب و نانی به ما میدهد و دفع بلايی میكند از بركت وجود آنها و به آبروی آنهاست كه در رأسشان وجود اقدس ولیّ زمان، امام حجّةبنالحسن ـ عَجَّلَ اللهُ تَعالی فَرَجَهُ الشَّریفَ قرار گرفته است؛ و لذا فرمودهاند، چه بسا خداوند قريهای را به خاطر یک بندهی صالح از بلا حفظ میكند و ما بايد دعا كنيم كه از اين افراد متّقی واقعی در ميان ما زياد باشند تا به بركت وجود آنها از ما دفع بلا شود.
حاصل آنكه، حقيقت تقوا همان نيرو و قوّت و صلابت روحی است كه از آن تعبير به ملکهی رادعهی* نفسانیّه میشود و آدمی را از نفوذ وسوسههای ابليسی به حومهی وجودش در امان نگه میدارد.
1- چرا ائمّهی هدی(ع) مصابيح الدُّجَی هستند؟
2- پرهيزگار حقيقی كيست؟
3- حقيقت تقوا را بیان کنید.
[1]ـ المحجّةالبیضاء، جلد 5، صفحهی 54.
* سهو: فراموشکردن، خطا کردن.
* رادع: بازدارنده.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی