کد مطلب: ۶۱۰۳
تعداد بازدید: ۵۷۴
تاریخ انتشار : ۲۸ دی ۱۴۰۱ - ۱۸:۲۱
داستان‌های عبرت‌انگیز | ۲۹
این محرومیّت، به خاطر اعمال بد مردم است. حال این مرد دانشمند هم که آرزوی زیارت امام(ع) را داشت، خیلی زحمت می‌کشید، ختم می‌گرفت، به علوم غریبه و اسرار حروف و اعداد و چلّه نشستن و خیلی چیزهای دیگر متوسّل می‌شد، امّا نتیجه نمی‌گرفت. معروف بود که در نجف هر چهل شب چهارشنبه بدون تعطیلی به مسجد سهله برود، آقا را زیارت می‌کند.

ملاقات با امام زمان(ع) به شرطی که...


مرد دانشمندی آرزوی زیارت امام زمان(ع) را داشت. خیلی زحمت و ریاضت می‌کشید. امام(ع) در نامه‌ای که به مرحوم شیخ مفید نوشته‌اند، فرموده‌اند:
«اینکه ما دیده نمی‌شویم و غالباً مردم دستشان از ما کوتاه شده به این دلیل است که کارهای بد زیاد انجام می‌دهند و آنچه ما نمی‌پسندیم می‌کنند. ما از آنها فاصله می‌گیریم. آنها هم از اینکه به فیض لقاء ما برسند، محروم شده‌اند».
این محرومیّت، به خاطر اعمال بد مردم است. حال این مرد دانشمند هم که آرزوی زیارت امام(ع) را داشت، خیلی زحمت می‌کشید، ختم می‌گرفت، به علوم غریبه و اسرار حروف و اعداد و چلّه نشستن و خیلی چیزهای دیگر متوسّل می‌شد، امّا نتیجه نمی‌گرفت. معروف بود که در نجف هر چهل شب چهارشنبه بدون تعطیلی به مسجد سهله برود، آقا را زیارت می‌کند. این مرد هم این کار را کرد و چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله رفت. می‌گوید: بعد از شب سی و هفتم یا سی و هشتم بود که من در صحن کاظمین(ع) بودم. خیلی هم ناراحت و غمگین بودم از این که این همه کار کردم ولی نتیجه نگرفتم و موفّق به زیارت آقا نشدم. به بیرون صحن آمدم، دیدم یک خرده فروش بساطش را پهن کرده و نشسته است. پیرمرد قفل سازی بود. من هم کنار بساطش ایستادم و کار او را تماشا می‌کردم.
در این حال دیدم پیرزن قد خمیده‌ای عصاکوبان آمد و قفلی را به این پیرمرد نشان داد و گفت: من به سه درهم نیازمند و محتاجم. ممکن است این قفل را از من به سه درهم بخری؟ پیرمرد قفل را گرفت و دید سالم است. گفت: خواهر چرا این فقل را به سه درهم می‌فروشی؟ این قفل سالم است و هفت درهم می‌ارزد. چرا شما آن را به سه درهم می‌فروشی؟
پیرزن خیال کرد آن مرد با او شوخی می‌کند. گفت: چطور است که من از اوّل بازار تا اینجا که آمدم به هر کس قفل را نشان دادم، از من نخریدند. همه گفتند دو درهم می‌خریم. چون دیدند من بیچاره‌ام، خواستند سر من کلاه بگذارند. اما شما می‌گویید هفت درهم می‌ارزد؟ مرد گفت: آری، قیمتش هفت درهم است. ولی من شش درهم می‌خرم و هفت درهم می‌فروشم تا یک درهم منفعت کرده باشم. بیش از این نمی‌خواهم. پیرزن خیلی خوشحال شد. او شش درهم به پیرزن داد و او رفت. پیرزن که رفت دیدم مرد موقّری کنار این پیرمرد نشسته است. به من نگاهی کرد و گفت: چلّه نشستن و ختم گرفتن و مسجد سهله رفتن و ریاضت کشیدن نمی‌خواهد، شما صادق و امین باشید، خودش سراغ شما می‌آید. این جملات را گفت و برخاست و رفت. من تکان خوردم و لرزیدم. چون کسی از کار من خبر نداشت، از چلّه نشستن و ریاضت و... کسی جز خدا اطّلاع نداشت. او که رفت من به این پیرمرد گفتم: این آقا که کنار شما نشسته بود، که بود؟ گفت: من او را نمی‌شناسم. ولی هر چند وقتی می‌آید کنار من می‌نشیند و با من صحبت می‌کند و تا به حال به فکرم نرسیده است که از او بپرسم تو که هستی و از کجا هستی؟ من فهمیدم که آدم اگر صادق و امین باشد، خودشان به سراغش می‌آیند.
این پیرمرد آدمی صادق و سالم است. در آن بازار مسلمانان از اوّل تا به آخر هر چه پیرزن گفته كه من به سه درهم احتیاج دارم این قفل را بخرید، نخریدند. خواستند بیشتر سرش كلاه بگذارند. امّا این مرد صادق و سالم بود. حقّ مطلب را گفته كه هفت درهم می‌ارزد، چرا ارزان می‌فروشی؟ پس باید صادق باشیم تا مورد لطف و عنایت قرار گیریم. این جمله از مرحوم خواجه نصیر طوسی است كه بسیار پرمحتواست:
«وجودش همه لطف است. باید در عالم باشد که نظام عالم محفوظ بماند و تصرّفش در عالم، لطف دیگر است و ما باعث شدیم که او در عالم تصرّف و ظهور نکند و عالم را اصلاح ننماید».[۱]

 

پی نوشت


[۱]ـ صفیر هدایت (انفال/۱۸).

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

آیت الله سید محمد ضیاءآبادی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: