بخش اوّل: فرضیه عوامل اقتصادی |۱۲
بر خلاف آن چه بعضی میپندارند، تقیّه در همه جا واجب نیست، چنان که در همه جا جایز نیست، بلکه همانطور که اشاره کردیم در پارهای از موارد، «حرام» و یا «مکروه» است، همانطور که در مواردی برای حفظ مصالح مهمتر «جایز» یا «واجب» میباشد، و به تعبیر فقهی، تقیّه منقسم به احکام خمسه است؛ چنان که جمعی از بزرگان فقها به این موضوع تصریح کردهاند.
اکنون ببینیم تقیّه در چه مواردی حرام است:
طبق ضابطهای که برای این حکم بیان شد روشن میشود که هرگاه هدفهای عالیتری به خاطر تقیّه پایمال گردد، قانون اهمّ و مهم، شکستن تقیّه را در چنین مواردی واجب میسازد.
در اخبار اسلامی نیز به پارهای از موارد که تقیّه در آن حرام گردیده، اشاره شده است، بدون این که منحصر به این موارد باشد، از جمله:
هر گاه تقیّه موجب تقویت ظلم و فساد، تزلزل در ارکان اسلام، محو شعائر و از بین رفتن احکام حیاتبخش آن گردد، شکستن آن واجب است. همانطور که در چنین مواردی در کتاب جهاد ضرورت اقدام به جهاد پیشبینی شده است و تعبیر به «و لو بلغ ما بلغ؛ به هر جا برسد» مربوط به همین قسمت است، البتّه شکّی نیست که تشخیص چنین مواردی اغلب به وسیلهی افراد عادّی ممکن نیست و چون جنبهی تخصّصی دارد، باید به دست فقیه و حاکم شرع که میتواند مسائل مهمّ و اهمّ اسلامی را باهم مقایسه کرده و تشخیص دهد، روشن شود.
این موضوع علاوه بر این که به حکم عقل قابل انکار نیست و قاعدهی عقلیّهی «اهمّ و مهم» پشتوانهی آن میباشد، در احادیث اسلامی نیز به آن اشاره شده است. در کتاب کافی از امام صادق(ع) چنین نقل شده:
«فرد با ایمان هنگامی که اظهار ایمان کرده و سپس آن را نقض کند، از دایرهی ایمان بیرون میرود، و اگر اتّکا به تقیّه کند، امّا از مسائلی باشد که تقیّه در آن جایز نیست، عذر او پذیرفته نخواهد شد؛ زیرا تقیّه مواضعی دارد که اگر کسی از آن تجاوز نماید پذیرفته نمیشود، مثل این که انسان در میان جمعیّت بدکاری گرفتار شود و تقیّه کند، اگر این تقیّه موجب از بین رفتن اهداف مقدس نباشد، جایز است».[1]
از ابو حمزهی ثمالی از امام صادق(ع) نقل شده که فرمود:
وَ أیْمُ اللهِ لَوْ دُعِیتُمْ لَتَنْصُرُونَا لَقُلْتُمْ لَا نَفْعَل إنَّمَا نَتَّقِی وَ لَکَانَتْ التَّقِیَّةُ أحَبَّ إلَیْکُمْ مِنْ آبَائِکُمْ وَ أمَّهَاتِکُمْ وَ لَوْ قَدْ قَامَ القَائِمَ مَا احْتَاجَ إلَی مُسَائِلَتِکُمْ عَنْ ذَلِکَ وَ لَا قَامَ فِی کَثِیرٍ مَنْکُمْ حَدَّ النِّفَاقِ؛[2]
از این روایت به خوبی استفاده میشود که تقیّه به هنگام لزومِ حمایت از حق نه تنها جایز نیست، بلکه مصداق بارز نفاق است و اگر حکومت عادلانهی اسلام باشد، دربارهی اینگونه تقیّه کنندگان، اجرای حدّ منافق خواهد نمود.
در حدیث دیگری از «دُرُسْت بن ابی منصور» نقل شده که میگوید:
خدمت امام موسی بن جعفر(ع) بودم و کمیت، شاعر معروف در آن جا حضور داشت، امام به عنوان اعتراض به او فرمود: تویی که (دربارهی بنی امیّه) چنین گفتهای؟!
«فَالْآنَ صِرتَ إلَی أُمیَّةَ وَ الأمُورُ لَهَا إلَی مَصائِر قَالَ: قُلْتُ: ذَلِکَ وَ اللهِ مَا رَجَعْتُ عَنْ إیمَانِی وَ إنِّی لَکُمْ لَمُوَالٍ وَ لَعَدُّوکُمْ لَقَالٍ وَ لَکِنِّی قُلْتُهُ عَلَی التَّقِیَّةِ قَالَ: أمَّا لَئِنْ قُلْتَ ذَلِکَ إنَّ التَّقِیَّه تَجُوزُ فِی شُرْبِ الخَمْرِ؛
تویی که دربارهی بنی امیّه مدح کردهای؟ گفت: من هرگز از ایمان و دوستیم با شما برنگشتهام، این را از روی تقیّه گفتهام! فرمود: اگر چنین باشد باید تقیّه را در شرابخواری نیز جایز بدانی»![3]
از این حدیث برمیآید که حتّی «کمیت» شاعر، که مدافعاتش از حریم اهل بیت(ع) و مبارزه با دستگاه جور و ستم معروف است و سرانجام جان خود را در همین راه از دست داده، هنگامی که در مدح بنیامیّه رعایت تقیّه میکند، مورد مؤاخذه و سرزنش قرار میگیرد.
آن جا که بیان محتویات مکتب و معرّفی مبانی آن برای پیشبرد هدف لازم است و بدون آن هدف پایمال میگردد، شکستن سدّ تقیّه لازم است و اگر میبینیم در آغاز اسلام، مسلمانان کمتر از مسألهی تقیّه استفاده میکردند و حتّی با این که در اقلیّت شدید بودند، در کنار کعبه نماز میخواندند و از هر گونه خطر در این راه استقبال میکردند، یا در دوران تاریک و خفقانبار حکومت معاویه، افراد برجستهای برای اعتلای کلمهی حق و کوبیدن ارتجاع جاهلی که به وسیلهی «بنی امیّه» پیاده میشد به پا خاسته و با حمایت از مکتب «علی»(ع) که مکتب اصیل اسلام بود، حقایق را اعلام داشتند، و در این راه شربت شهادت نوشیدند، نیز به خاطر همین موضوع بوده است؛ زیرا بدون آن آثار اسلام محو میشد.
از مواردی که تقیّه به هیچ وجه در آن مجاز نیست، مسألهی خون است؛ به این معنا که اگر کسی بداند، اگر دست به قتل فرد بیگناهی نزند، جان خود او احتمالاً و یا به طور قطع در خطر است، در این جا به هیچ وجه تقیّه مجاز نیست؛ زیرا همانطور که در روایات اسلامی وارد شده یکی از اهداف تشریع تقیّه حفظ نفوس بوده است، بنابراین چگونه ممکن است، تقیّه مجوّز از بین رفتن نفوس گردد. مرحوم کلینی در کافی از امام باقر(ع) نقل میکند که فرمود:
«إنَّمَا جُعِلَ التَّقِیَّةُ لِیُحْقَنَ بِهَا الدَّمُ فَإذَا بَلَغَ الدَّمَ فَلَیْسَ تقیَّةٌ؛
تقیّه به خاطر آن تشریع شده که خون بیگناهان حفظ شود، هنگامی که تقیّه سبب خونریزی گردد جایز نیست».[4]
شاید محتاج به تذکّر نباشد که در این قسمت، خون مسلمانان با یکدیگر برابر است و کوچک و بزرگ و پیر و جوان و باسواد و بیسواد یکسانند.
از روایات مختلف استفاده میشود که در مسائل روشنی همانند شرب خمر، تقیّه جایز نیست و باید به اینگونه کارها تن نداد و همچنین در سایر مسائلی که مدارک روشنی دارد و میتوان با آن استدلال کرد و درستی عمل را مدلّل ساخت، تقیّه مجاز نیست؛ مانند حجّ تمتّع که با صراحت در متن قرآن مجید آمده و بعضی از مسلمانان بیخبر، تحت تأثیر یک سنّت جاهلی با آن مخالفت میکردند[5] و حجّ تمتّع را مجاز نمیدانستند و همچنین بعضی از افراد در وضو به جای مسح بر روی پا که به وضوح در قرآن آمده[6] روی کفش مسح میکردند، در هیچ یک از این مسائل تقیّه جایز نیست.
در کافی از «زراره» که از یاران دانشمند و باوفای امام باقر(ع) بود چنین نقل شده است:
«ثَلَاثَةٌ لَا اتّقِی فِیهِن أحَداً: شربُ المُسْکِرِ وَ مَسْحُ الخُفَّیْنِ وَ مُتْعَةُ الحجِّ؛
در سه چیز هیچ گاه تقیّه نمیکنم، نوشیدن شراب، مسح بر کفشها، و حجّ تمتّع».[7]
زیرا به طور معمول در این گونه موضوعات در محیطهای اسلامی که مسلمانان زندگی میکنند، موردی برای تقیّه پیدا نمیشود، تقیّه در جایی است که انسان منطق روشن و عموم پسندی برای اثبات عقیدهی خود نداشته باشد و مسلّم است اثبات تحریم شرب خمر در یک محیط اسلامی با استفاده از صریح آیات قرآن، کار مشکلی نیست و همچنین مسألهی وجوب حجّ تمتّع و یا مسح بر روی پا.
از این جا روشن میشود که هرگاه انسان بتواند، مسائل مختلف اجتماعی، سیاسی و عقیدتی را که در سرنوشت جامعهی اسلامی مؤثّر است، با استفاده از منطق زنده اثبات کند، نوبت به تقیّه نمیرسد، بلکه باید تقیّه را کنار زد و از حربهی منطق استفاده کرد و افراد را آگاه و روشن ساخت، در حقیقت در اینگونه موارد قدرت منطق جانشین قدرت تقیّه میشود.
بررسی دقیق در روایات اسلامی نشان میدهد که گاهی در یک زمان معیّن همانند دوران خفقانبار معاویه و به طور کلّی بنیامیّه و بنی عبّاس، جمعی از یاران ائمّه، سدّ تقیّه را در هم میشکستند و در برابر مظالم آنها به پاخاسته و از مکتب علی(ع) با وسایل مختلف دفاع میکردند، در حالی که بعضی دیگر روش تقیّه را انتخاب نموده و ساکت میماندند.
در این جا این سؤال پیش میآید که آیا روش دستهی اوّل همانند «ابوذر» و «حُجر بن عدی» و یارانش، و «میثم تمّار» و «رشید هجری» و «زید» و یارانش، و «سعید بن جبیر» و «عبد اللّه بن عفیف ازدی» و «عبد الله یقطر» صحیح بوده است و یا روش جمعی دیگر از صحابه و یاران پیشوایان اسلام همانند «سلمان» و «مقداد» و «کمیل بن زیاد» و «عمّار یاسر»؟ در حالی که نمیتوانیم هیچ یک از این دو دسته را بر خطا بدانیم چرا که مدارک زنده ای بر فضیلت هر دو دسته و آگاهی و اطّلاعشان از مکتب اسلام داریم.
پاسخ این سؤال چیزی جز این نیست که «شرایط»، «ظروف» و «شخصیّتها» باهم متفاوت است؛ کسانی بودهاند که شاید توانایی جسمی و یا استعداد روحی کافی و یا موقعیّت خاصّ اجتماعی برای ایستادن در برابر این طوفانها را نداشتند و یا اگر میایستادند و نابود میشدند، مرگشان موجی ایجاد نمیکرد، ولی به عکس کسانی بودند که به خاطر قدرت منطق، جرأت کافی در عمل و نفوذ فوقالعادهی اجتماعی، توانایی کافی برای چنین مبارزههایی را داشتهاند و یا با مرگ و شهادت آنها موجی عظیم به وجود میآمد که در بیدار ساختن و آگاه کردن مردم اثر کافی داشت، بدیهی است برنامه و مسئولیّت این دسته از دستهی اوّل جدا بوده است.
مثلاً دربارهی «حجر بن عدی» و شش یا ده نفر دیگری که با او در سرزمینی نزدیک شام به نام «مرج عذراء» به دست عمّال معاویه شربت شهادت نوشیدند و حاضر نشدند کلمهای دایر بر بیزاری از مکتب علی(ع) بر زبان جاری کنند، میخوانیم که شهادت آنها چنان موجی در سراسر عراق، حجاز و مناطق اسلامی ایجاد کرد که دستگاه معاویه به وحشت افتاد. امام حسین(ع) در نامهای که در آن اعمال ننگین معاویه را بر میشمارد به او چنین خطاب میکند:
«أَلَسْتَ قَاتِلَ حُجْرِ بنِ عَدِی أخَا کَنْدة وَ المُصَلِّینَ العَابِدِین الَّذِینَ کَانُوا یَنْکُرُونَ الظُّلْمَ وَ یَسْتَغْظِمُونَ البِدَعَ وَ لَا یَخَافُونَ فِی اللهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ؛
آیا تو قاتل حجر بن عدی و نمازگزاران و عبادت کنندگانی که بر ضدّ ظالم قیام کردند و با بدعتها مبارزه نمودند و از هیچ ملامت کنندهای نهراسیدند، نبودی؟!».
حتّی در کتاب «اعلام الوری» میخوانیم:
هنگامی که معاویه برای دیدار عایشه به منزل او آمد، عایشه به شدّت به او اعتراض کرد و شهادت «حِجر» و یارانش را که در برابر ظلم و ستم دستگاه بنیامیّه به پا خواسته بودند مورد ملامت قرار داده و گفت: از پیامبر(ص) شنیدم که میفرمود:
«سَیُقْتِلُ بِعَذْرَاءَ انَاسٌ یَغْضِبُ اللّهُ لَهُمْ وَ أهْلَ السَّمَاءِ؛ در آینده در سرزمینی به نام «عذرا» مردمی به قتل میرسند که خداوند و اهل آسمانها از قتل آنها خشمگین میشوند».
گرچه دربارهی این مسألهی مهم (تقیّه) هنوز مباحث دیگری ناگفته باقیمانده، ولی برای روشن ساختن هدفی که در تعقیب آن هستیم همین اندازه کافی به نظر میرسد.
1- تقیّه در چه مواردی حرام است؟
2- چرا در آغاز اسلام، مسلمانان کمتر از مسألهی تقیّه استفاده میکردند؟
3- توضیح دهید چرا در یک زمان معیّن، جمعی از یاران ائمّه، سدّ تقیّه را در هم میشکستند، در حالی که بعضی دیگر روش تقیّه را انتخاب کردند؟
[1]. وسائل الشیعه، ج 11، ابواب امر به معروف، ح 6.
[2]. همان، باب 25، ح 2.
[3]. وسائل الشیعه، ج 11، ابواب امر به معروف، باب 25، ح 7.
[4]. وسائل الشیعه، ج 11، ابواب امر به معروف، باب 31، ح 1.
[5]. فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَی الْحَجِّ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیَامُ ثَلثَةِ أَیَّامٍ فِی الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذَا رَجَعْتُمْ تِلْکَ عَشَرَةٌ کَامِلَةٌ ذَلِکَ لِمَن لَّمْ یَکُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِی الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ؛ (سورهی بقره، آیهی 196).
[6]. وَ امْسَحُواْ بِرُءُوسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلیَ الْکَعْبَیْنِ؛ (سورهی مائده، آیهی 6).
[7]. وسائل الشیعه، ج 11، ابواب امر به معروف، باب 25، ح 5.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت