غیبگویان بیدین!
از یکی از بزرگان نقل شده است که مرحوم ضیاءالحق نوهی مرحوم حاج ملاّ هادی سبزواری حکیم از پدرش مرحوم عبدالقیّوم نقل میکند که روزی نزد پدرم حکیم سبزواری درس میخواندم. در زدند و عبدالرّحمن خادم خانه آمد و گفت: درویشی بیرون در است، میگوید: من روغن منداب احتیاج دارم به من بدهید.
پدرم گفت: برو ببین اگر هست به او بده. گفت: آقا نداریم، تمام شده. شیشهها را شستهایم، آماده کردهایم که ببرند پر کنند. فرمود: پس به او بگو نداریم. خادم گفت: به او گفتم نداریم امّا او میگوید: شما در گوشهی زیرزمینتان بالای طاقچه یک شیشهی پر به قدر یک چارک روغن منداب هست، همان برای من بس است.
فرمود: برو ببین، اگر هست به او بده. معطّلش نکن. او رفت و آمد، گفت: آقا خیلی عجیب است! من همهی شیشهها را شسته بودم، هیچ توجّه نداشتم که یک شیشه روغن در آن گوشهی زیرزمین هست. او از موجودی زیرزمین ما خبر میدهد. فرمود: برو شیشهی روغن را به او بده، در را ببند.
آقا عبدالقیّوم میگوید: من از این نحوهی گفتار پدرم تعجّب کردم و پیش خود گفتم، این آدم دیدنی است، کسی که از داخل زندگی ما خبر میدهد، باید دید! پدرم چرا این قدر به او بیاعتنایی کرد که میگوید: برو در را ببند. این فکر در من بود و پدرم فهمید. گفت: پسر جان! درست را بخوان، اینها قابل دیدن نیستند. این آدم که زحمتها کشیده یک چارک روغن در گوشهی زیرمین ما کشف کرده و حالا آمده نمایش بدهد و خودی بنمایاند و به ما بفهماند که من نیروی خرق عادت دارم، اینها قابل دیدن نیستند، ولشان کن، درس بخوان که انسانیّت در این است.[۱]
[۱]ـ صفیر هدایت (انفال/۲۱).
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت