فصل چهارم: داستانهای آموزنده در محور عفت و حجاب|۴
هنگامی که رضاخان پهلوی، اعلام کشف حجاب کرد، و مأمورین او با اجبار، چادر و روسری بانوان را میکشیدند و میدریدند، علما و مردم، در گوشه و کنار کشور، با شیوههای مختلف، اعتراض کردند، از جمله جمعیّت بسیاری، به عنوان اعتراض به هیئت حاکمه، در حرم حضرت رضا(ع) و در مسجد گوهرشاد، که در جنب آن است، متحصّن شدند، و روحانی مبارز «بهلول» با سخنرانیهای خود، به شدّت، به اقدامات شوم رضاخان، اعتراض نمود.
فرماندهی لشگر مشهد به نام سرتیپ ایرج مطبوعی (که در تاریخ 2 مهرماه 1358 اعدام گردید) جریان را به رضاخان گزارش داد.
رضاخان فرمان داد: تا سربازان و ارتشیان، وارد حرم شوند و مردم را بترسانند، و اخطار کنند که اگر مردم متفرّق نشوند، به طرف آنها تیراندازی میشود.
به دنبال این فرمان، رضاخان، «سرتیپ اَلْبرز» را به مشهد فرستاد، به دستور سرتیپ مطبوعی و سرتیپ البرز، واحدهای لشگر مشهد وارد صحن شدند، و مردم را به گلوله بستند...
در این هجوم وحشیانه دژخیمان رضاخان، حدود 25 نفر کشته و 40 نفر مجروح شدند.[1]
براستی جنایتی از این بالاتر میشود، که عدّهای از مؤمنین که به حرم شریف حضرت رضا(ع) پناهنده شده بودند، به جرم دفاع از اسلام آن گونه کشته گردند؟! و آن طور مورد هجوم وحشیانه قرار گیرند؟ (این جریان در سال 1314شمسی، رخ داد).
حضرت امام خمینی(ره) در این راستا در فرازهایی از بیانات خود در تاریخ 19/10/56 میفرماید: «انگلیسیهای جنایتکار، رضاخان را اسلحهدار کردند، این آدم ناشایستهی بیاصل را با اسلحه آوردند و مسلّط کردند،... اسلحه در دست بیعقل بود؟... آن جنایاتی و کشتار عامی که در مسجد گوهرشاد واقع شد، دنبال آن، علمای خراسان را گرفتند آوردند به تهران، حبس کردند، و بعضیشان را هم محاکمه کردند، و بعضیشان را هم کشتند، برای اینکه اسلحه در دست بیعقل بود».[2]
امام علی(ع) فرمود: همراه حضرت زهرا(س) به حضور پیامبر(ص) رفتیم، دیدم گریهی شدید میکند، عرض کردم: پدر و مادرم به فدایت، چرا گریه میکنی؟
فرمود: ای علی! در شب معراج زنانی را در عذابهای گوناگون دیدم، از این رو گریه میکنم (از جمله فرمود:)
۱ـ زنی را دیدم به مویش آویزان است، و مغز سرش از شدّت گرما میجوشد.
2ـ و زنی را دیدم که با دو پایش، آویزان شده است.
3ـ و زنی را دیدم که گوشت بدن خود را میخورد.
4ـ و زنی را دیدم که با قیچیها، گوشت بدن خود را بریده بریده میکرد.
5ـ و زنی را دیدم که صورت و بدنش میسوخت، و او رودههای خود را میخورد...
حضرت زهرا(س) عرض کرد: «ای حبیب و نور چشمم! به من بگو عمل آن زنها در دنیا چه بود که اینگونه مجازات میشدند.
پیامبر(ص) فرمود:
۱ـ زنی که به مویش آویزان شده بود و مغز سرش از گرما میجوشید، به خاطر آن بود که در دنیا، موی سرش را از نامحرمان نمیپوشید.
2ـ زنی که به دو پایش آویزان بود، به خاطر آن بود که در دنیا بدون اجازهی شوهرش از خانه بیرون میرفت.
3ـ زنی که با گوشت بدنش را میخورد، به خاطر آن بود که در دنیا، اندام خود را برای نامحرمان، آرایش میکرد.
۴ـ زنی که با قیچیها، گوشت بدنش را میبرید، به خاطر آن بود که او در دنیا، خودفروشی میکرد، و خود را برای کامجویی عیّاشان، در معرض تماشای آنها میگذاشت.
5ـ و زنی که صورت و بدنش میسوخت، و رودههای خود را میخورد، به خاطر آن بود که بین زن و مرد نامحرم، رابطهی نامشروع برقرار مینمود، و در این جهت دلاّلی میکرد.
در پایان فرمود: وَيْلٌ لاِمْرَأةٍ أغَضَبَتْ زَوجَها، وَ طُوبى لاِمْرَأةٍ رَضِيَ عَنْها زَوْجُها: «وای بر زنی كه شوهرش را خشمگین كند، و خوشا به حال زني كه شوهرش را از او خشنود باشد».[3]
حضرت ابراهیم(ع) بسیار مهمان دوست بود، هرگاه بر سر سفرهی او مهمان نبود، از خانه بیرون می آمد تا مهمانی پیدا کند، و هنگامی که از خانه بیرون میآمد (برای حفظ ناموس خود) خانهاش را قفل میکرد، روزی برای پیدا کردن مهمان، از خانه بیرون آمده بود، پس از جستجو به خانه بازگشت، و در خانه را گشود، ناگاه مرد یا شبیه مردی را در خانهاش دید، (به غیرتش برخورد و با احساسات) گفت: «ای بندهی خدا با اجازهی چه کسی وارد این خانه شدهای؟!».
او پاسخ داد: «با اجازهی پروردگار این خانه»، و این پاسخ را سه بار تکرار کرد.
ابراهیم دریافت که او جبرئیل است، آنگاه شکر و سپاس خدا را بجا آورد (که نامحرمی وارد خانهی او نشده است).[4]
جبرئیل گفت: «خداوند مرا به سوی بندهای از بندگانش، که او را خلیل (دوست خالص) خود کرده، فرستاده است».
ابراهیم(ع) گفت: «آن بنده کیست؟ او را به من نشان بده تا آخر عمر خدمتگذار او شوم».
جبرئیل گفت: «او تو هستی!».
ابراهیم گفت: «چرا خداوند، مرا خلیل خود ساخته است؟».
جبرئیل گفت: «زیرا تو هرگز از کسی (غیر از خدا) درخواست و سؤال چیزی نکردی، و هر کسی از تو درخواستی نمود، جواب منفی به او ندادی».[5]
امام سجاد(ع) فرمود: مردی با خانوادهی خود سوار بر کشتی شدند، در وسط دریا، هوا طوفانی شد و کشتی شکست، همهی سرنشینان آن غرق شدند جز یک زن که بر تخته پارهای از تختههای کشتی سوار شد، و طوفان برطرف گردید، و امواج ملایم دریا، او را به جزیرهای رسانید و آن زن نجات یافت.
در آن جزیره یک نفر مرد عیّاش و راهزنی بود، ناگاه چشمش به زنی افتاد که بالای سرش ایستاده بود، هیجان زده نزد آن زن رفت و خواست با او آمیزش کند.
زن از خوف خدا، لرزید و سخت پریشان شد.
راهزن: چرا میترسی؟
زن اشاره به آسمان کرد که من از او (خدا) میترسم.
راهزن: آیا هیچوقت چنین کاری (زنا) نکردهای؟
زن: سوگند به عزّت خدا، نه.
راهزن: تو با اینکه سابقهی پاک داری، و اکنون من تو را اجبار میکنم ولی خودت راضی به عمل منافی عفّت نیستی، اینگونه از خوف خدا میترسی، بنا براین من سزاوارتر هستم که از خوف خدا بترسم، راهزن دست از زن کشید و برخاست و به سوی خانهاش حرکت کرد، در حالی که همواره در فکر توبه بود و اظهار پشیمانی میکرد. روزی همان راهزن در وسط راه هنگام بازگشت به خانه، به راهبی (عابد صومعهنشین مسیحی) رسید، که او نیز به معبدش میرفت، هوا گرم بود، تابش داغ خورشید بر سر آنها میتابید، راهب به راهزن گفت: «دعا کن تا خدا ابری بر سر ما بفرستد و سایه افکند وگرنه آفتاب ما را میسوزاند».
راهزن: من در پیشگاه خدا روسیاهم و چیزی ندارم تا جرئت کنم و از او چیزی بخواهم.
راهب گفت: پس من دعا میکنم و تو آمین بگو، راهزن پذیرفت.
راهب دعا کرد و راهزن آمین گفت، اتّفاقاً دعا مستجاب شد و ابری آمد و بر سر آنها سایه افکند. هر دو چند ساعت از روز را زیر سایه ابر به سوی مقصد، حرکت کردند، تا بر سر دو راهی رسیدند، راهزن از یک راه، و راهب از راه دیگر رفت، ولی ناگاه راهب دید، ابر بر سر آن راهزن سایه افکنده، به دنبال او حرکت میکند، نزد راهزن آمد و گفت: تو در پیشگاه خدا، بهتر از من هستی، دعا به خاطر تو به استجابت رسیده است نه به خاطر من، حقیقت را بگو تو چه کار خوبی در نزد خدا داری؟
راهزن، ماجرای تماس خود با زن نامحرم، و خوف خود از خدا، و جدا شدن از آن زن را بیان کرد.
راهب از راز بهتر بودن راهزن در پیشگاه خدا، آگاه گردید و به راهزن گفت: غُفِرَ لَكَ ما مَضى حَيْثُ دَخَلَكَ الْخَوْفُ فَانْظُرْ كَيْفَ تَكُونُ فِي ما تَسْتَقْبِلُ: «گناهان گذشتهات آمرزیده شده است، اکنون در مورد چگونگی کردار آیندهات مراقب خود باش.».[6]
این داستان حقیقی، بیانگر پاداش حفظ عفّت بر اثر خوف از خداست، آن زن بر اثر حفظ عفّت خود، آنگونه نجات یافت، و آن مرد بر اثر خودداری از گناه بیناموسی، آنگونه در پیشگاه خداوند، عزیز گردید.
***
خدایا! ما را به وظائف دینی خود آشنا، و به انجام آن موفّق گردان، و عفّت عمومی و فرد فرد زن و مرد جامعه ما را حفظ کن، و مسئولین ما را برای جلوگیری از هجوم فرهنگ منحطّ غرب، موفّقتر گردان.
پایان
1- خلاصهای از ماجرای گوهرشاد را بیان کنید.
2- راز بهتر بودن راهزن در پیشگاه خدا چه بود؟
[1]ـ کیهان ۲۸ شهریور ۱۳۵۸، ص ۳ ـ ظهور و سقوط پهلوی، ج ۱، ص ۶۹ و ۷۰.
[2]ـ صحیفه نور، ج ۱، ص ۲۶۸ و ۲۶۹.
[3]ـ اقتباس و تلخیص از عیون اخبار الرّضا، ج ۲، ص ۱۰ ـ بحار، ج ۱۰۳، ص ۲۴۵ و ۲۴۶.
[4]ـ پیامبر(ص) فرمود: كانَ أبِي إبْراهِيمُ غَيُوراً وَ أنَا أغْيَرُ مِنْهُ، وَ أرْغَمَ اللهُ أنْفَ مَنْ لا يَغارُ مِنَ الْمُؤْمِنينَ.
:«پدرم ابراهیم(ع) غیرتمند بود، و من از او غیرتمندتر هستم، خداوند بینی آن مؤمنانی را که غیرت ندارند به خاک بمالد» (یعنی آنان را ذلیل و زبون میکند) (وسائلالشّیعه، ج ۱۴، ص ۱۰۹).
[5]ـ بحارالانوار، ج ۱۲، ص ۱۳.
[6]ـ اصول کافی، ج ۲، ص ۶۹ ـ ۷۰ (باب الخوف، حدییث ۸).
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت