کد مطلب: ۶۳۰۸
تعداد بازدید: ۳۷۰
تاریخ انتشار : ۳۱ فروردين ۱۴۰۲ - ۱۷:۱۹
گفتارهای اخلاقی و اجتماعی | ۱۴
چقدر تأسف‌آور است که انسان از این دنیا برود و جهنمی از اخلاق و صفات بد برای خود بسازد. به علاوه، کسی که به امراض روحی مبتلا باشد، در این دنیا هم روزگار خوشی ندارد. مثلاً حسود، اگر چه در انواع نعمت‌ها زندگی کند و زندگی‌اش، ظاهر خوشی داشته باشد، یک ساعت خوش که روحش در عذاب نباشد ندارد؛ حتی در خواب نیز از خوشی و داشته‌های دیگران رنج می‌برد! شخص بد اخلاق و عصبانی نیز چنین است

فصل دوّم:  انسان شناسی | ۱۰

 

تردید عمر سعد


به «عمر سعد» گفتند: از ولایت «ری» باید منصرف شوی. یک شب مهلت گرفت و فکر کرد. تا عاقبت حکومت ری را چون نقد بود مقدّم داشت، لذا جهنمی شد. او اوّلین کسی بود که تیر به خیمه‌های امام حسین(ع) زد. در مقابل، «حبیب بن مظاهر»؛ دربان حسین(ع) هم تفکر نمود. وقتی نامه‌ی امام حسین به دست او رسید که ما را یاری کن. وارد منزل شد. همسرش احوالش را منقلب دید، و حبیب جریان را گفت. همسرش پرسید: منتظر چه هستی؟ پسر پیامبر را یاری کن. گفت: می‌ترسم اموالم غارت شود و شما اسیر و خانه خراب شوید! زن گفت: جان همه‌ی ما قربان عزیز زهرا(س). پس، از منزل بیرون شد، «مسلم بن عوسجه» را دید که خضاب می‌خرد. گفت: مسلم! خضابی بخر که رنگش نرود. گفت: مگر ممکن است؟ گفت: بله، بیا این مَحاسن را در یاری پسر پیامبر از خون خضاب کن! شب شد. دو اسب به غلامشان دادند تا به بیرون شهر ببرد. دیر رسیدند، دیدند غلام دست به گردن اسب انداخته، زمزمه می‌کند: اگر آقایم از یاری پسر زهرا پشیمان شده، من خودم می‌روم. رسیدند و سوار شدند. در آن مدت همه‌اش برای یزید کمک می‌رسید. زینب در آن شب به برادر گفت: جانم به قربانت، ما یاوری نداریم! حضرت جواب داد: چرا داریم، دامن خیمه را بالا بزن. وقتی زینب نگاه کرد، چشمش به آن دو پیرمرد افتاد. اما یزیدیان حبیب را کشتند و شخصی سرش را به گردن اسب خود بست و وارد کوفه شد. پسر حبیب که منتظر پدر بود، سر پدر را دید. طفلک عقبِ سوار رفته تا این‌که او را اغفال کرده، سر پدر را ربوده، نزد مادرش برد. گفت: مادر جان! پدرم را آورده‌ام، سرِ حسین را هم به خرابه‌ی شام بردند.[1]


انسان و دنیا


یاأَیُّها الَّذِینَ آمَنُوا لاتُلْهِکُمْ أَمْوالُکُمْ وَلا أَوْلادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللهِ وَمَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الخاسِرُونَ؛[2]
ای کسانی که ایمان آورده‌اید! اموال و فرزندانتان، شما را از یاد خدا غافل نکند! و کسانی که چنین کنند، زیان‌کارانند.
انسان، موجودی است که در زندگی خود به خوراک و پوشاک و مسکن و سایر لوازم زندگی، نیاز دارد و خداوند تمام موجودات عالم را برای انسان خلق کرده تا او با استفاده از آن‌ها به کمال و سعادت برسد و در این راه بهانه‌ای نداشته باشد. از طرفی در آیات و روایات از دنیا مذمت شده است. حال آیا دین اسلام، جلوی ترقی انسان را گرفته و او را به انزوا واداشته است؟ آیا دین‌داری با زندگی و کسب و کار منافات دارد؟ از همین روی، این مطلب باید روشن شود که آیا دنیا در مقابل عقبا قرار دارد؟ دنیا، یعنی زندگی نزدیک‌تر. این‌که در روایات از مَحبت دنیا مذمت شده و «محبت و دل‌بستگی به دنیا ریشه‌ی هر گناهی شمرده شده»[3] معنایش این است که انسان به این زندگی دل‌بسته شود و دنیا را تنها به نظر استقلالی نگاه کند، نه راهی برای کسب آخرت و الاّ آب و غذا و میوه و آسمان و زمین که بد نیستند. خدا برای انسان، زندگی وسیعی پیش‌بینی کرده که اوّل آن همین دنیاست. اگر کسی به دنیا نظر تَبَعی کند و برای سرای آخرت کار کند دنیا، نه تنها مذموم نیست، بلکه بسیار هم خوب است؛[4] ولی اگر هدف و مقصدش همین جا باشد و آن را منزل اصلی خود بداند، دنیا مذموم خواهد بود. اگر برای پول تصمیم گرفت، برای پول، دوستی و دشمنی کرد، برای پول، نزد اغنیا، تملق و چاپلوسی کرد، برای پول قانون‌شکنی نمود و برای پول، حتی روح و وجدان خودش را خفه کرد و خلاصه، محرک اصلی انسان پول شد، چنین اجتماعی هرگز روی خوشی به خود نخواهد دید و وحدت اجتماعی نخواهد داشت. چنین انسان‌هایی مانند حیواناتی می‌شوند که هدفی، جز پر کردن شکم ندارند، حتی بدتر از آن‌ها، زیرا حیوانات وقتی سیر می‌شوند، دیگر برای ذخیره کردن علف و شکار با یکدیگر نمی‌جنگند، ولی انسان برای جمع مال، چه تعدی‌ها که نمی‌کند! اجتماع به همکاری و معاونت و این‌که هر کس وظیفه‌ی خود را به خوبی انجام دهد، احتیاج دارد تا چرخ آن به گردش در آید، مثلاً یکی پرستار می‌شود، یکی داروخانه‌دار، یکی پلیس و یکی نانوا و... . هرگاه هر یک از افراد، وظیفه‌ی خود را خوب انجام داد و وظیفه‌ی خود را دانست و به دیگران کمک کرد، جامعه رشد خواهد کرد، چون پلیس، امنیت پرستار را تأمین می‌کند و پرستار، همسر بیمار پاسبان را نیکو پرستاری می‌کند. نانوا به آموزگار نان خوب و با رعایت نوبت می‌دهد و آموزگار فرزند او را در مدرسه، سواد می‌آموزد و مطابق حقش به او نمره می‌دهد. عامل فروش، با رعایت نوبت و بدون رشوه به مشتریان جنس می‌فروشد و قاضی با کمال بی‌طرفی در دادگاه، حقّ هیچ‌کس را تضییع نمی‌کند.
این است معنای همکاری، ولی اگر مقصد همه، پول شد این تعاون محقَّق نخواهد شد، زیرا در آن صورت، پرستار مریضی را خوب پرستاری می‌کند که پول خوبی عایدش شود و اگر مریضی بیچاره و فقیر بود؛ هر چند از شدّت درد به خود بپیچد تا بمیرد، به موقع دوایش را نخواهد داد. هم‌چنین پاسبان، خود شریک دزد خواهد شد تا پولی به وی برسد یا نانوا و قصّاب، زنان باردار و مردان سال‌خورده و اطفال را ساعت‌ها معطل خواهند کرد و اجناس خود را فقط به ثروتمندان می‌فروشند و نیز رئیس اداره، کار هر کس را که رشوه دهد انجام می‌دهد. مردم چنین جامعه‌ای، نه دنیا دارند و نه آخرت. نه اجتماع درست دارند و نه عزت و بزرگی. آنان فقط پول را می‌شناسند و بس. پول، آن‌ها را حرکت می‌دهد، می‌خندانَد، و می‌گریاند! پول، عزت نفس و شرافت و بزرگی را از آنان می‌گیرد. چنین مردمی از خوردن خون دل و ریختن عرق تن مسکینان و عاجزان و بیوه زنان و روستاییان لذت می‌برند. چنین افرادی تعلیمات مقدس دین را بازیچه‌ی اغراض پست دنیوی و وسیله‌ی رسیدن به پول قرار می‌دهند. پول، خدای بزرگ آن‌ها و فرمان‌روای مطلق وجودشان خواهد شد. تمام مفاسد از آن‌جا پیدا شد که انسان، دنیا را مستقلاً نگاه کرد و هدفش پول شد.[5] دین آمده تا هدف عالی‌تری را به مردم ارائه دهد و آن هدف استکمال نفس و تعاون بین مردم است.


بیماری‌های روح


انسان به دو نوع مرض مبتلا می‌شود؛ یکی: امراض جسم و بدن و یکی هم: امراض روح و روان. امروزه برای امراض جسمانی که شاید بر هر عضوی از اعضای بدن عارض شود، متخصصی وجود دارد. ازاین‌رو، انسان دوای بسیاری از بیماری‌ها را یافته و موفق به کارهای خارق‌العاده‌ای برای درمان آن‌ها گشته، ولی هر چه بیشتر می‌کوشد و بر بیماری‌ها، غالب می‌شود، بیماری تازه‌ای خودنمایی می‌کند.
اما نوع دوم، امراض روحی‌اند، که در اخلاق پدیدار می‌گردند؛ روحیات و اخلاق بدی همچون: حسد، کینه، ترس، ضعفِ نفس، ناامیدی از زندگی، مکر و حیله، تسلط نداشتن بر نفس، اعتماد به نفس نداشتن، بدبینی به دیگران، وسواس، حُسن ظنّ بی‌جا، غضب، جهل، عُجب و خودپسندی، تکبر، طمع و بسیاری دیگر از صفات ناپسند، که هرگز نباید نادیده گرفته شوند، چرا که ضررشان بیشتر و معالجه‌شان سخت‌تر است، زیرا نتیجه‌ی بیماری‌های جسمانی این است که انسان چند روز از درد، ناراحت و درک لذات جسمانی محروم می‌ماند و در سخت‌ترین وضعیت و نهایت با یک بیماری می‌میرد، ولی به هر حال، باید بداند که زندگی این دنیا و لذات و آلامش، محدود و موقت است؛ اما بیماری‌های روح به مراتب آزاردهنده‌تر است، زیرا باعث هلاکت ابدی و محرومیت از نعمت‌های بی‌پایان الهی می‌گردد، چون که شقاوت و سعادت اخروی بی‌پایان است.
چقدر تأسف‌آور است که انسان از این دنیا برود و جهنمی از اخلاق و صفات بد برای خود بسازد. به علاوه، کسی که به امراض روحی مبتلا باشد، در این دنیا هم روزگار خوشی ندارد. مثلاً حسود، اگر چه در انواع نعمت‌ها زندگی کند و زندگی‌اش، ظاهر خوشی داشته باشد، یک ساعت خوش که روحش در عذاب نباشد ندارد؛ حتی در خواب نیز از خوشی و داشته‌های دیگران رنج می‌برد! شخص بد اخلاق و عصبانی نیز چنین است. در واقع، وجود همین اخلاق فاسد و صفات ناپسند است که زندگی را تلخ کرده، خواب خوش را از آدمی ربوده و زندگی خانوادگی افراد را بر هم زده است. اگر اخلاق جامعه اصلاح می‌شد، زندگی نمونه‌ای از بهشت برین بود. اگر آدمی می‌دانست و می‌فهمید که مال و ثروت، انسان را خوش نمی‌دارد، بلکه آنچه انسان را خوش می‌کند، روح بلند اوست، وضع جوامع بهتر از این بود. خلاصه آدمی باید بداند که خوشی و خوش‌بختی از بیرون نمی‌آید، بلکه آن را باید در روح خود جست‌وجو کرد.
ازاین‌رو، خدای متعال ابزار معالجه امراض را فراهم نموده؛ به ویژه برای درمان امراض جسمانی؛ به‌گونه‌ای که امروزه تقریباً دیگر درد بدون دارو وجود ندارد و دانشمندان تمام تلاششان این است که داروها را بشناسند و در معالجه‌ی بیماری‌ها به کار برند که این هم برای خود لطفی است از جانب پروردگار. ولی امراض روحانی به دلیل آن‌که در نظر خداوند متعال اهمیت بیشتری دارند؛ هم خود امراض و هم دوای آن‌ها را به وسیله‌ی انبیا بیان کرده؛ به‌گونه‌ای که انبیا و اولیا، طبیبان روح شمرده می‌شوند؛ کما این‌که در نهج‌البلاغه در صفت نبیّ اکرم(ص) آمده است:
او (پیامبر) پزشکی است که با طبّ خویش پیوسته در گردش است، داروها و مرهم‌های خود را به خوبی آماده ساخته و ابزار داغ کردن را [ برای سوزاندن زخم‌ها] تفتیده و گداخته کرده است تا بر هر جا که نیاز باشد بگذارد؛ بر دل‌های کور، گوش‌های کر و زبان‌های گنگ. او با داروهای خویش بیماران غفلت زده و سرگشته را رسیدگی و درمان می‌کند، همان‌هایی که از فروغ حکمت بهره نگرفته و اندیشه‌ی خود را به انوار دانش‌هایی که اعماق جان را روشنی بخشد، تابان و فروزان نکرده‌اند.[6]
فرق بین طبیبان جسم و روح این است که در بیماری‌های جسمانی، مردم دنبال پزشک و طبیب می‌روند و با پرداختن ویزیت (نرخ معاینه) در صدد علاج بر می‌آیند، ولی در امراض روحانی، اطبا به دنبال مریض‌ها می‌روند و چه زحمات و صدماتی که پیامبران در این راه نکشیدند. در این بین، امیرالمؤمنین(ع) به عنوان ولی خدا دوای جامعی برای درمان تمام امراض روحی و جسمی معرفی می‌کند و می‌فرماید:
ترس از خدا، داروی دل‌ها، روشنایی باطن‌ها و درمان بیماری اجساد به صلاح آورنده فساد سینه‌ها و زداینده‌ی آلودگی نفوس شماست. اوست روشنایی چشمان نابینایتان، ایمنی دل‌هایتان از هر بیم و هراس و روشنی بخشِ تاریکی‌های شما.[7]
ولی اوّلین شرط بهبود و رهایی از مرض، احساس آن مرض است. اگر مریض، خود را مریض نداند، به سلامت نخواهد رسید. پس کوشش و زحمت لازم است. انسان ابتدا باید بداند روحش به کدام صفت ناپسند و کدام رذیله‌ی اخلاقی، مبتلاست. اگر حسود، حسد را یک مرض نداند، هرگز نمی‌تواند با آن مقابله کند. هم‌چنین سایر بیماری‌های روحی.


خودآزمایی


1- در چه صورتی دنیا مذموم خواهد بود؟
2- فرق بین طبیبان جسم و روح چیست؟

 

پی نوشت ها

 

[1]. ر.ک: سید بن طاووس، لهوف و دیگر مقاتل.
[2]. منافقون، آیه‌ی 9.
[3]. «حُبُّ الدّنیا رَأسُ کُلِّ خَطِیئَةٍ» (کلینی، الکافی، ج2، ص131).
[4]. لذا امیرالمؤمنین(ع) دنیا را، خانه‌ی راستی، برای کسی که گفتار آن را باور کند (و عبرت بگیرد)، و خانه‌ی ایمنی [از عذاب الهی] برای کسی که فهمید آنچه را خبر داد، و سرای توان‌گری، برای کسی که از آن توشه بردارد، و سرای پند و اندرز، برای آن که از آن پند گیرد... و عبادت‌گاه دوستان خدا، محلّ نمازگزاری فرشتگان خدا، محلّ فرود آمدن وحی خدا، محل تجارت اولیای خدا و... معرفی می‌کند (نهج‌البلاغه، حکمت 131).
[5]. لذا امیرالمؤمنین(ع) دنیا را: بازار زیان (سُوقُ الخُسرانِ)؛ سرای بدبختان (دارُ الاَشْقِیاءِ)؛ محلّ گرفتاری‌ها (مَحَلُّ الآفاتِ)؛ محلّ رنج و محنت (دارُالمِحنَةِ)؛ منزلی کوچ کردنی (مَنزِلُ قُلعَةٍ) و... بر می‌شمارد (آمدی، غررالحکم و درر الکلم، ج1، ص 17، 18، 22، 36 و 259؛ ر.ک: مجمع‌الاحادیث، ج 7، ص 194 ـ 240).
[6]. «طَبِیبٌ دَوّارٌ بِطِبّهِ قَد أحکم مَراهَمه، و أحمی مَواسَمه، یضعُ من ذلک حیثُ الحاجةُ إلیه من قلوبٍ عمی، و آذان صُمٍّ و ألسنةٍ بُکْمٍ مُتّبعِ بدوائِه مواضَع الغفلةِ و مواطنَ الحَیرةِ» (نهج‌البلاغه، خطبه‌ی 108).
[7]. «فَاِنَّ تَقْوَی اللهِ دَواءُ داءِ قُلوبِکُم، وَ بَصَرُ عَمی اَفْئِدَتِکُم وَ شِفاءُ مَرَضِ اَجسادِکُم، وَ صَلاحُ فَسادِ صُدورِکُم، وَ طَهُورُ دَنَسِ اَنْفُسِکُم، وَ جِلاءُ غَشاء اَبصارِکُمَ، وَ اَمنُ فَزَعِ جَأشِکُم» (همان، خطبه‌ی 198).

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

آیت الله ابراهیم امینی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: