در حالات یكی از بزرگان دین نوشتهاند كه بر اثر مخالفت با سلطان زمانش، جمعی از اراذل و اوباش كه طرفدار قدرت بودند، به خانهی آن عالم ریختند و هر چه كه در خانه بود، غارت كردند و بردند. به خودش هم اهانت كردند. بعد از این ماجرا علما و بزرگان برای تسلیت خاطر او، به دیدارش رفتند. دیدند كه شدیداً ناراحت است و سخت گریه میكند، دلداریش دادند. آن مرد عالِم گفت: شما گمان نكنید كه من به خاطر از دست دادن اموال و زندگیم گریه میكنم، نه؛ ناراحتی و پریشانی من به جهت حدیثی است كه از رسول خدا(ص) رسیده و فرموده است: هر جمعیّتی به عالِمشان استخفاف كنند و حقّ او را سبك بشمارند و هتك حرمت كنند، خداوند، دشمن را بر آنها مسلّط میكند. گریهی من به خاطر آیندهی این مردم است كه میترسم زمینهی نزول بلا برایشان فراهم شده باشد و همین طور هم شد؛ یعنی، همان مرد بزرگ در همان سال غارت و هتك حرمت از دنیا رفت و سال دیگر خداوند دشمنی قهّار بر همان شهر مسلّط كرد و به بدترین و فجیعترین وضع دمار از روزگارشان در آورد. در وفات او هم نوشتهاند كه او مشكلی برایش پیش آمد و ناچار شد برای حلّ آن مشكل و با كمال بیرغبتی با سلطان وقت ملاقات كند، به شهری كه مقرّ سلطان بود، عازم شد. شب جمعه بود، بنا شد كه فردا به دیدار سلطان برود؛ شب با خدا خلوت كرد، چند ركعت نماز خواند و از خدا خواست كه خدایا جان مرا بگیر قبل از اینكه من به ملاقات او برسم و در حال سجده از دنیا رفت.[۱]
[۱]ـ صفیر هدایت (انفال/۲۵).
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت