فصل نهم |۱
مردم نیشابور سهم امام را جمع کردند و مبلغ زیادی شده بود. پنجاه هزار درهم نقره و سی هزار دینار طلا و دو هزار توپ پارچه که همه سهم امام(ع) بود، محمّد بن علی نیشابوری که مرد معتمدی بود، انتخاب شد تا آنها را خدمت امام کاظم(ع) ببرد. او پولها را بستهبندی کرد. چند ورق هم نوشتند که در آن مسائلی را از امام(ع) سؤال کرده بودند. به این منظور که امام را از طریق جواب مسائل بشناسند. در زیر سؤالات هم جایی برای مُهر و موم کردن مشخّص کردند و به او دادند و گفتند: اینها را ببر و این سؤالها را بده. فردا هم بگیر. ببین اگر در این اوراق باز شده باشد، بدان که امام نیست. پولها را برگردان و به او نده. اگر دیدی درش باز نشده ولی جوابها داده شده بدان که امام است، پولها را به او بده. وقتی خواست حرکت کند، پیرزنی عصاکوبان آمد و فقط یک درهم با یک کلاف نخ دستش بود که خودش آن را رشته بود. بر حسب ظاهر خجالت میکشید که دیگران این همه پول دادهاند و او فقط یک درهم با یک کلاف نخ آورده، وقتی خواست بدهد، گفت:
إنَّ اللهَ لا يَسْتَحْيِي مِنَ الْحَقِّ.
[حق وقتی داده میشود] خدا از قبول آن ابا ندارد.
یعنی، من چیزی ندارم؛ فقط همین یک در هم است، با این کلاف نخ و آنها را به خدا تحویل میدهم. این جمله را گفت و آن مرد هم آن را گرفت و وسط بارش انداخت و حرکت کرد.
وسط بارش انداخت و حرکت کرد. بعد از چند روز با زحمات فراوان به مدینه رسید و با زحمت زیاد هم خانهی امام(ع) را پیدا کرد، چون امام(ع) تحت نظر بود و به این سادگی نمیشد با ایشان ملاقات کرد. به هر حال درِ خانهی امام را پیدا کرد و رفت تا چشم امام به او افتاد، بعد از سلام و جواب فرمود: من جواب سؤالها را دادهام. او تکان خورد که من هنوز سؤالها را ندادهام ایشان میفرمایند: من جوابها را دادهام. مرد وقتی بستهی اوراق را باز کرد، دید درِ سؤالها اصلاً باز نشده و مُهر و موم سر جای خودش است، ولی جوابها داده شده است، بعد فرمود: آن یک درهم شطیطه را بیاور. او هنوز نگفته بود که چه کسی پول داده و چقدر داده است. فرمود: آن یک درهم شطیطه را با آن یک كلاف نخش بیاور، بقیّه را به صاحبانش برگردان.
مرد تعجّب کرد که اوّلاً هنوز مسایل باز نشده جوابها داده شده بود و ثانیاً همهی پولها مردود است به جز این یکی. یک درهم را با کلاف نخ آورد و تحویل داد. امام(ع) موقعی که تحویل میگرفت، همان جمله را که شطیطه موقع تحویل دادن گفته بود، فرمود: «إنَّ اللهَ لا يَسْتَحيي مِنَ الْحَقِّ» بعد فرمود: اسلام مرا به شطیطه برسان و این کیسه را که در آن چهل درهم هست من به شطیطه هدیه میکنم. او یک درهم سهم امام داد، امام(ع) هم چهل درهم به او هدیه داد و فرمود: چون او یک کلاف نخ برای ما فرستاده، من هم یک قطعه از جامههای کفنی خودم که خواهر من حلیمه با دست خود رشته است، برای شطیطه میفرستم. هم سلام مرا به او برسان و هم این کیسهی چهل درهمی هدیه مرا به او بده و هم در مقابل کلاف نخ او جامهی کفنی خودم را به او بگو از آن روز که این کیسهی درهم به دستت میرسد تا نوزده روز دیگر زنده هستی. در این مدّت شانزده درهم آن را خرج خودت کن. بقیه را هم صدقه بده، بعد برای نماز بر جنازهات من خودم خواهم آمد.
آن مرد وقتی به نیشابور برگشت، دید آنهایی که پول به او داده بودند، همه از دینشان برگشتهاند و فَطَحی مذهب[1] شدهاند و تنها شطیطه در مذهب حق باقی مانده است. شطیطه همانگونه که امام(ع) فرموده بود، نوزده روز بعد از بازگشت آن مرد از دنیا رفت و امام(ع) طبق وعده برای نماز بر جنازهاش تشریففرما شد.[2]
دو نفر از صلحا همسفر شدند. در بیابان حجاز به سمت مقصدی میرفتند؛ راه را گم کردند. از گرسنگی و تشنگی و گرمازدگی به زحمت افتادند. از دور خیمهای به چشمشان خورد و به سمت آن رفتند. دیدند پیرزنی قد خمیده میان خیمه نشسته و بزغالهای را با طناب به عمود خیمه بسته است. وارد شدند و سلام کردند و گفتند: مادر! ما تشنه و گرسنه و گرمازدهایم؛ اگر ممکن است به جرعهی آب و لقمهی نانی از ما پذیرایی کن. پیرزن که نامش اُمّعقیل بود؛ فوراً از جا جست و ظرف آبی را که در گوشهی خیمه داشت آورد و گفت: شما فعلاً رفع تشنگی کرده و خستگی بگیرید تا پسرم که به صحرا برای شترچرانی رفته برگردد و این بزغاله را سر ببرد و من برای شما غذا تهیّه کنم! ما نشستیم و پیرزن هم کنار خیمه نشست. میدیدیم هر چند دقیقهای دامن خیمه را کنار میزند و به بیابان نگاه میکند. گفتیم: منتظر چه هستی؟
گفت: به خطّ سیر پسرم نگاه میکنم؛ امروز دیر کرده است! بار دیگر نگاه کرد؛ دیدیم پریشانحال شد، گفتیم: چطور شد؟ گفت: خدا به خیر بیاورد؛ میترسم حادثهای پیش آمده باشد. شتر پسرم را دیگری سوار شده میآید و خودش نیست! این را گفت و از جا جست و بیرون رفت. آن مرد تا رسید گفت: مادر سرت به سلامت، بچّهات مُرد! پیداست که مادر از شنیدن این خبر به چه حالی خواهد افتاد ولی این زن بدون اینکه ناله و افغان سر بدهد گفت: ای جوان! آهسته حرف بزن. من مهمان دارم؛ نکند آنها بفهمند. بگو چه شده؟ گفت: پسرت رفت شترها را آب بدهد، آنها به هم ریختند؛ یکی از شترها لگد انداخت به پهلوی پسرت خورد و او با سر در میان چاه افتاد. ما رفتیم او را بیرون آوردیم مرده بود! الآن جنازهاش کنار چاه است. مادر بچّهمرده خویشتنداری از خود نشان داد که به راستی حیرتآور است! به مرد شترسوار گفت: فرزندم! فعلاً پیاده شو و این بزغاله را سر بیر تا من غذا برای مهمانانم فراهم کنم تا ببینم چه باید بکنم.
مرد آمد و سر بزغاله را برید و مادر بینوا در گوشهای نشست، در حالی که دلش میسوزد و اشک میریزد، غذا را آماده کرد و مقابل میهمانها گذاشت. پس از اینکه پذیرایی انجام شد؛ گفت: ای میهمانهای عزیز! یگانه پسرم که تنها انیس و مونسم بود از دستم رفت. از شما کسی هست که قرآن بخواند و من بشنوم؟! یکی از ما دو نفر شروع به خواندن قرآن کرد و با لحنی خوش این آیات را تلاوت نمود:
وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ * الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ * أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتُ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ؛[3]
به راستی که آیات قرآن و کلام خالق سبحان چه آرامبخش خوبی است برای جان انسانهای با ایمان! او میخواند و مادر دل آتش گرفته گوش میداد و اشک میریخت که خدای مهربان با بندهی دلسوختهاش سخن میگوید: ما شما را در صحنهی امتحان میآزماییم. میوهی قلبتان را میگیریم و در عوض بشارت صلوات و رحمت بیپایان به شما میدهیم! مادر وقتی این آیات را شنید، آنچنان نیرو گرفت که برخاست دو رکعت نماز خواند و سر به سجده گذاشت و گفت: ای خالق مهربان من، یگانه فرزندی که به من داده بودی از من گرفتی؛ خودت داده بودی و خودت هم گرفتی. اینک به من دستور صبر میدهی، اطاعت میکنم و از تو نیز انتظار وفا به وعدهات را دارم. آنگاه از میهمانها خداحافظی کرد و برای تجهیز جنازهی فرزندش رفت![4]
۱- شطیطه موقع تحویل پول چه گفته بود؟
[1]ـ کسانی که به امامت عبدالله اَفطَخ فرزند امام صادق(ع) معتقدند.
[2]ـ نقل از کتاب عطر گل محمدی ۱.
[3]ـ سورهی بقره، آیات ۱۵۵ تا ۱۵۷.
[4]ـ سفینةالبحار، جلد۲، صفحهی ۷ (صبر). نقل از کتاب عطر گل محمدی ۳.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت