البتّه، من هم میتوانم این سخن را بگویم امّا گفتن كجا و آنگونه شدن كجا؟ من آدمی هستم كه اگر الآن بروم به خانه و ببينم فرش خانهام را بردهاند، از غصّه میخواهم بمیرم؛ آن وقت چگونه میتوانم بگويم من طمعی به بهشت خدا ندارم؟ اگر امشب به من وعده بدهند كه فردا میخواهند به تو یک خانهی صد متری بدهند، از شدّت خوشحالی شب خوابم نمیبرد؛ آن وقت آيا من از وعدهی بهشت خوشحال نمیشوم و آن را نمیخواهم؟ اگر مرا یک ساعت يا یک شب بخواهند به زندان ببرند، از ترس و وحشت تنم میلرزد و از غصّه و غم میخواهم جان بدهم؛ آن وقت چطور از جهنّم نمیترسم؟
اين حرف مال ما نيست. حدّ خود را بشناسيم و پا از گليم خود درازتر نكنيم كه چوب میخوريم. اگر ما از ترس جهنّم خدا را عبادت كنيم، خيلی هنر كردهايم. هستند افرادی که از طريق خودپرستی ادّعای خداپرستی میكنند، برای رسیدن به منافع شخصی خويش ادّعای خدمتگزاری به مردم میكنند؛ در صورتی كه اگر منافعشان تأمين نشود، دنبال كار ديگران نمیروند. آن خاندان عصمت(ع) هستند که صرفاً برای خدا كار میكنند و منافع خودشان را فدای منافع ديگران میكنند، سه شبانهروز گرسنه میمانند تا ديگران یک شب سير شوند.
وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أسِیراً؛[1]
«[محضاً] برای رضای خدا مسكين و يتيم و اسير را اطعام میكنند [و هيچ مزدی از کسی نمیخواهند]».
و به زبان حالشان میگويند:
إنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللهِ لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً؛[2]
«در اطعام شما، ما جز رضای خدا هدفی نداریم و از شما حتّی سپاس و تشکّر هم نمیخواهیم».
نو عروس جوانشان در شب زفاف، پيراهن شب عروسیاش را به زن مسكينی میدهد و خود با پيراهن كرباس كهنهاش به خانهی داماد میرود و میگويد خدا فرموده است:
لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّی تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ...؛[3]
«به نيكی نايل نمیگرديد، مگر از آنچه دوست داريد [در راه خدا] انفاق كنيد...».
این معنای اخلاص در توحيد است كه هم موجب قرب به خدا میشود، هم سبب محبوبیّت در میان بندگان خدا. آری، آن کسانی که مردم را شیفتهی خود میسازند که صادق در اخلاص و ايمان باشند؛ وگرنه، مدّعيان كاذب از تظاهر به ايمان و اخلاص طرفی نمیبندند، نه تكانی در دلها میافكنند نه نوری به جانها میبخشند.
در کتابهای دبستانی سابق قصّهای میخواندیم:
مردی پاکدل و باصفا که شغلش نجّاری بود مغازه و جايی نداشت. در كنار دريا نجّاری میکرد تا لقمهی نانی برای عائلهاش ببرد. اتفّاقاً روزی در اثنای كار، تيشه از دستش رها شد و به دريا افتاد. آن بيچاره مستأصل و درمانده شد؛ دست به دعا برداشت و با كمال صفای دل گفت: خدايا، من چه كنم؟ تو فرشتهای بفرست كه بيايد و اين تيشهی مرا از دريا بيرون بياورد تا من بيكار و بینان نمانم. او چون صادق در دعا بود، خدا هم فرشتهای فرستاد و آمد از دریا یک تیشهی طلايی بيرون آورد و گفت: تيشهات اين بود؟ آن مرد خوشنفس با صفا گفت: نه، تیشهی من آهنین بود. فرشته تیشهی آهنين او را از دريا بيرون آورد و به او داد و آن تيشهی طلا را هم به او بخشيد. نجّار طمعکاری اين ماجرا را شنيد. او با اینکه خودش مغازه داشت، برای اینکه به تیشهی طلا برسد، کنار دریا آمد و شروع به نجّاری کرد. در اثنای کار، عمداً تيشه را پرت كرد و به دريا انداخت. آنگاه دست به دعا برداشت و گفت: خدايا، من بيكار شدم، فرشتهای بفرست كه تيشهام را بيرون بياورد و به من بدهد. فرشته آمد و یک تيشهی طلايی از دريا بيرون آورد و گفت: اين تيشهات بود؟ گفت: بله، بله، تيشهی من همین بود. فرشته با لبخندی معنادار گفت، خيلی ببخشيد آقا و از نظر ناپديد شد. آن نجّار طمعکار نه تنها به تیشهی طلا نرسید، تیشهی آهنی خودش را هم از دست داد.
حالا اين قصّه ممكن است افسانه باشد، امّا مثال خوبی برای شناختن فَرق و امتياز بين مدّعیان کاذب و مدّعیان صادق است.
در حديث از رسول خدا(ص) آمده است:
مَنْ اَخْلَصَ لِلّهِ اَرْبَعینَ یَوماً فَجَّرَ اللهُ یَنابیعَ الْحِکْمَة مِنْ قَلْبهِ عَلَی لِسانِهِ؛[4]
كسی كه چهل روز اعمال خود را برای خدا خالص کند، خداوند چشمههای حکمت را از قلبش بر زبانش جاری میسازد؛ امّا نه اینکه برای جريان حكمت از قلب به زبان اقدام به اخلاص كند، اینکه خود ضدّ اخلاص است، زيرا انگيزهاش خدا نيست، بلكه هدفش «جریان حکمت» است و اين اخلاص در توحيد و خداجويی نيست. آن كسی به مقامات عالی از حكمت میرسد كه هيچ انگيزهای جز خدا و رضای خدا در عملش نباشد.
صَلَّی اللهُ عَلَیْکَ یا مَوْلینا یا اَبا عَبْدِاللهِ الْحُسَیْنِ
تو بودی که عملاً حقیقت اخلاص را نشان دادی و به زبان حالت به خدایت گفتی:
تَرَکْتُ الْخَلْقَ طُرّاً فی هَواکا / وَ اَیْتَمْتُ الْعِیالَ لِکَیْ اَراکا
خود همين خواهم كه بی سر بر زمين / گه چنان غلتم به خون گاهی چنين
رَبَّنا عَجِّلْ فَرَجَ مَوْلانا صاحِبِ الزَّمان وَ اجْعَلْنا مِنْ اَعْوانِهِ وَ اَنصارِهِ بِحُرْمَهِ حَبیبِکَ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرینَ
والسّلام علیکم و رحمة الله و برکاته
اَلسَّلامُ عَلَی الدُّعاةِ اِلَی اللهِ، وَ الْاَدِلّآءِ عَلی مَرْضاتِ اللهِ، وَ الْمُسْتَقِرّینَ فی اَمْرِاللهِ، وَ التّامّینَ فی مَحَبَّةِ اللهِ
«سلام و درود و تحیّت ما به آستان اقدس آن بزرگوارانی كه دعوتكنندگان به سوی خدا و راهنمایان به موجبات رضای خدا و دارندگان مقام اتمّ و اعلا در محبّت خدا هستند».
دُعاة به اصطلاح جمع «داعی» است. داعی يعنی دعوت كننده، آن كسی كه مردم را به سوی خدا میخواند. «اَدلاّءُ» هم جمع «دلیل» است. دليل يعنی راهنما و آن كسی كه علاوه بر معرّفی هدف و مقصد، راهی را هم كه پيمودن آن برای رسيدن به مقصد سبب خشنودی خداست نشان میدهد؛ چون ممكن است مقصد درست باشد ولی مسير از جهتی يا جهاتی مورد رضا و پسند خدا نباشد.
بزرگترين منصبی كه به اوليای خدا عطا شده است، همين منصب «دعوت الیالله» است. تنها آنها میتوانند كاروان بشر را به سوی الله، كه كمال مطلق و حيات دائم و علم و قدرت نامحدود است، حركت دهند؛ و لذا قرآن كريم برای دعوت به سوی خدا دو رکن اساسی نشان میدهد. آنان كه دارای اين دو ركنند، از عهدهی اين كار بسيار عظيم برمیآيند.
يكی بصيرت و روشنبينی خا صّی است كه بايد در اين راه داشته باشند، چنانكه قرآن كريم میفرماید:
قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أدْعُوا إلَی اللهِ عَلَی بَصِیرَة أنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی...؛[5]
«[به رسول اکرم(ص) خطاب شده که] بگو: اين راه من است كه شما را به سوی خدا دعوت میکنم. امّا بر اساس بصيرت و بينش خاصّی که من دارم و [نیز] آن کسانی که پا جای پای من میگذارند...».
(مَنِ اتَّبَعَنِی)؛ آنان که واقعاً دنبالهرو من و ادامهدهندهی رسالت من هستند. آنها هم كارشان همين است و دعوت به خدا میكنند. (عَلَی بَصیرَة)؛ با بصیرت و بینایی خاصّ؛ يعنی، مقصد را چنانكه بايد و شايد بشناسند و بفهمند به سوی چه کسی دعوت میكنند و چه كسی را بايد دعوت كنند و چگونه بايد دعوت كنند، از چه راهی بايد ببرند و به چه کیفیّتی بايد ببرند. پی بردن به اين حقايق كار هر كسی نيست. كسی كه هم مقصد را بشناسد هم مسير را بداند و هم برنامهی سير را تشخيص دهد و همچنين از آفاتی كه در راه هست آگاه باشد و راه جلوگيری از آن آفات را بشناسد و در مورد شرايط زمانی و مكانی و ساير جهات امر دعوت، بصيرت جامع و كامل داشته باشد.
ممكن است كسانی خودشان را داعيان الیالله معرّفی کنند، امّا نتیجهی کارشان، دانسته یا ندانسته، دعوت الیالشّيطان باشد و در تاريخ اسلام اين چنين نااهلان زيانبار برای امّت فراوان بودهاند و هستند. ممكن است كسانی از یک جهت نافع به حال امّت و از چند جهت ديگر موجب ضرر باشند و از آنجا كه بصيرت لازم را ندارند، نتيجتاً مفسدهی ايشان بيش از مصلحتشان باشد. به قول معروف آمد ابرو را درست كند، چشم را هم كور كرد. شاعری هم میگوید:
احمق ار حلوا نهد اندر لبم / من از آن حلوای او اندر تبم
چه بسا آدم جاهل و نادان، به خيال خدمت، حلوايی به انسان بدهد كه از هر سمّ مهلکی كشندهتر باشد و چه بسا افرادی با خلوص نیّت اقدام به کاری كنند كه در حال حاضر خدماتشان نافع به حال اسلام و مسلمين باشد، ولی چون احاطهی علمی به عواقب آن كار ندارند و نمیتوانند آيندهی وضع جامعه را در نظر بگيرند، بيست سی سال يا پنجاه سال بعد آثار زيانبار آن اقدام آن چنان دامنگير امّت اسلام بشود و زندگی را تلخ و نامبارک گرداند كه ديگر اصلاحپذير نباشد.
در مقدّمهی صحیفهی سجّادیّه این حدیث از حضرت امام صادق(ع) آمده است:
مَا خَرَجَ وَ لا یَخْرُجُ مِنَّا أهْلَ البَیْتِ إلَی قَیَامِ قَائِمِنَا أحَدٌ لِیَدْفَعَ ظُلْماً أوْ یَنْعَشَ حَقّاً إلاَّ اصْطَلَمَتْهُ الْبَلِیَّة وَ کَانَ قِیَامُهُ زِیَادَة فِی مَکْرُوهِنَا وَ شِیعَتِنَا؛
«هیچیک از ما اهل بيت تا قيام قائم ما برای جلوگیری از ستمی یا برای به پا داشتن حقّی برنخاسته و برنخيزد، مگر اين كه بلا او را از بيخ بركند و قيام او بر اندوه ما و شيعيانمان بيفزايد».
و لذا خداوند حكيم منصب دعوت به سوی خدا را اختصاص به اوليای خاصّ خود داده و فرموده است:
قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أدْعُوا إلَی اللهِ عَلَی بَصِیرَة أنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی...؛
تنها رسول خدا(ص) و پيروان حقيقی او براساس بصيرت خاصّی كه دارند توانايی دعوت به سوی خدا را دارند. اقدام به دعوت از ناحيهی ديگران، هر چند مصالح اندكی داشته باشد، بر اثر كامل نبودن بصيرت، مفاسد بيشتر و بزرگتری در پی خواهد داشت.
1- معنای اخلاص در توحيد را شرح دهید.
2- بزرگترين منصبی كه به اوليای خدا عطا شده است، کدام است.
3- معنا و مفهوم «بصیرت و بینایی خاصّ» در دعوت به سوی خدا چیست؟
[1]ـ سورهی انسان، آیهی 8.
[2]ـ همان، آیهی 9.
[3]ـ سورهی آل عمران، آیهی 92.
[4]ـ سینةالبحار، جلد 1، صفحهی 408 (خلص).
[5]ـ سورهی یوسف، آیهی 108.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی