کد مطلب: ۶۳۸۱
تعداد بازدید: ۴۳۹
تاریخ انتشار : ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۲۱:۴۳
عطر معرفت | ۷
در روايات آمده، چون شخص «مُحتَضر» یقین به انقضای اجل پيدا كرد، به ملک‌الموت می‌گويد: يک روز به من مهلت ده تا از گناهان خود توبه كنم و توشه‌ی راه بردارم. ملک‌الموت می‌گويد: روزهای عمرت به سر رسيد، ديگر روز نداری! می‌گويد: پس ساعتی مهلتم ده. جواب می‌شنود كه: ساعت‌های عمرت نيز به پايان رسيده است، ديگر ساعت مهلتی در کار نیست. آنگاه باب «توبه» بر او مسدود می‌گردد و روح از بدنش جدا می‌شود.

شش شرط استغفار


شخصی در حضور امام اميرالمؤمنين(ع) گفت: «اَستَغفِرُالله». از خدا آمرزش می‌طلبم. آن حضرت (در مقام بيان شرایط «استغفار» صحیح و توبیخ بر تلفّظ عاری از تفکّر) فرمود:
ثَکِلَتْکَ اُمُّکَ! اَتَدْری مَا الاِسْتِغْفارُ.
مادرت عزادارت شود،[1] آيا می‌دانی استغفار چيست؟
(يعنی اگر واقف به حقيقت استغفار بودی، هرگز لب به تلفّظ خالی از محتوای آن نمی‌گشودی) سپس فرمود:
اِنَّ الاِسْتِغْفَارَ دَرَجَةُ الْعِلِّیِّینَ، وَ هُوَ اسْمٌ وَاقِعٌ عَلَی سِتَّةِ مَعَانٍ: أوَّلُهَا: النَّدَمُ عَلَی مَا مَضَی وَ الثَّانِی الْعَزْمُ عَلَی تَرْکِ الْعُوْدِ إِلَیْهِ أبَداً وَ الثَّالِثُ: أنْ تُؤَدِّیَ إِلَی الْمَخْلُوقِینَ حُقُوقَهُمْ حَتَّی تَلْقَی اللهَ أمْلَسَ لَیْسَ عَلَیْکَ تَبِعَةٌ وَ الرَّابِعُ: أنْ تَعْمِدَ إِلَی کُلِّ فَرِیضَةٍ عَلَیْکَ ضَیَّعْتَهَا فَتُؤَدِّیَ حَقَّهَا وَ الْخَامِسُ: أنْ تَعْمِدَ إلَی اللَّحْمِ الَّذِی نَبَتَ عَلَی السُّحْتِ فَتُذِیبَهُ بِالْأحْزَانِ حَتَّی تُلْصِقَ الْجِلْدَ بِالْعَظْمِ وَ یَنْشَأ بَیْنَهُمَا لَحْمٌ جَدِیدٌ وَ السَّادِسُ: أنْ تُذِیقَ الْجِسْمَ ألَمَ الطَّاعَةِ کَمَا أذَقْتَهُ حَلاوَةَ الْمَعْصِیَةِ فَعِنْدَ ذَلِکَ تَقُولُ أسْتَغْفِرُ اللهَ.[2]
همانا استغفار درجه و منزلت عالی‌مقامان و بلند مرتبه‌های عالم است و آن نامی است كه به شش معنا [يا به معنايی كه مشتمل بر شش شرط است] اطلاق می‌شود:
اوّل: پشيمانی از گناه‌های گذشته.

دوّم: تصمیم بر ترک بازگشت به آن گناهان برای همیشه.

سوّم: این که حقوق خلق را بپردازی، آنگونه که به هنگام لقای خدا خالی از هرگونه دنباله‌ی ناگوار [از جانب مردم] باشی.

چهارم: آنكه فرايض و تكاليف واجبی را كه در گذشته به جا نیاورده‌ای [یا به صورت فاسد و باطل به جا آورده‌ای] مورد توجّه خويش قرار دهی و آنها را چنان كه شايسته است انجام بدهی.

پنجم: اين كه [با اهتمام شديد در پرهيز از حرام] آن چنان بكوشی كه بر اثر حزن و اندوه [بر تبهکاری‌های گذشته و عواقب شوم آینده] گوشت [تنت] را كه از حرام روييده است ذوب نمايی. بدينگونه كه پوست به استخوان بچسبد و بين آنها گوشت تازه برويد[3]

و ششم: آن كه رنج طاعت [حق] را به تن بچشانی، چنان كه شیرینی معصیت را به آن چشانده‌ای. آری آنگاه [که این شرایط تحقّق یافت] می‌گویی: استغفرالله [اين استغفار، استغفاری صادق و توبه‌ای کامل است].


مسمومیّت معنوی قلب


شاید افرادی اين‌چنين بينديشند كه اعمال آدمی از سخن گفتن و نگاه كردن و استماع سخن نمودن و افعال ديگری از اين قبيل كه از اعضا و جوارح صادر می‌شود، يک سلسله حركات زوال‌پذيری هستند كه موجود می‌شوند و معدوم می‌گردند و اثری از آنها در حومه‌ی وجود انسان باقی نمی‌ماند تا عكس‌العمل زشت و زيبايی به‌وجود بياورد.
ولی حكما و صاحب‌نظران در مسائل عقلی در مباحث مربوط به انسان می‌گويند ارتباطی بسيار عميق ميان جسم و روح انسان برقرار است که به واسطه‌ی آن، فعّالیّت‌های روحی در بدن مؤثّر است و فعّالیّت‌های بدنی هم در روح اثر می‌گذارد. آنچنان كه هر گفتار و كرداری كه از آدمی صادر شود، اثر و نقشی از آن در صفحه‌ی روح و لوح جان ظاهر می‌شود و در صورت تكرار آن كار، اثر روی اثر و نقش روی نقش می‌آيد و تدريجاً حالتی راسخ و نافذ در صفحه‌ی قلب می‌شود كه در اصطلاح علمی آن حالت راسخ در قلب را «ملکه‌ی نفسانیّه» می‌گویند و این ملکه در نتیجه‌ی اشتداد[4] به حدّی می‌رسد که خود جوهری دارای اثر می‌شود.
شما اگر قطعه زغالی را در مجاورت آتش قرار بدهيد، حرارت اندكی از آتش به زغال می‌رسد. اين حرارت در ابتدا بسيار ناچيز است به طوری كه اگر دست به زغال حرارت گرفته بزنيد، اصلاً احساس گرمی نمی‌كنيد. ولی مدّتی كه گذشت و حرارت‌های پی‌درپی به زغال رسيد، حرارت در جسم زغال شدّت پيدا می‌كند و راسخ در جرم آن می‌شود و كم‌كم می‌بينيد روی زغال گل انداخت و قرمز شد و سرخ شد و آن سرخی رو به شدّت رفت و عاقبت آن زغال صورت آتش به خود گرفت و یک قطعه آتش گداخته‌ای شد که خود منشأ حرارت و سوزندگی گرديد و اكنون به هر جسمی برسد آن را می‌سوزاند. به همين منوال است آثاری كه از رفتار و گفتار انسان در صفحه‌ی جانش پيدا می‌شود و در نتيجه‌ی تكرار عمل آن اثر شديدتر می‌گردد تا آن كه تمام صفحه‌ی قلب را پر می‌كند و آدمی در آن موقع است كه يا همچون فرشته‌ی آسمانی موجودی پاک و درخشان می‌شود و منبع افكار و اعمال پاک و یا مانند دیوی پلید و خطرناک می‌گردد و منشأ انديشه‌های زشت و اعمال ناپاک. اَعاذَنا اللهُ مِن هذا.
خلاصه آن كه قلب انسان مصرّ بر گناه آن چنان مسمومیّت معنوی پیدا کرده و در آستانه‌ی مرگ و هلاک دائم می‌افتد که ديگر تدبير هيچ طبيب حاذقی از اطبّای قلوب برای نجات وی از مرگ اثر نمی‌بخشد و استعمال هيچ دارويی از داروهای شفابخش روحی درباره‌ی او مفید نمی‌گردد ... و مآلاً در زمره‌ی آن سيه‌روزان بدبخت در می‌آيد.


يقينی كه به آن ترديد داريم


در روايات آمده، چون شخص «مُحتَضر» یقین به انقضای اجل پيدا كرد، به ملک‌الموت می‌گويد: يک روز به من مهلت ده تا از گناهان خود توبه كنم و توشه‌ی راه بردارم. ملک‌الموت می‌گويد: روزهای عمرت به سر رسيد، ديگر روز نداری! می‌گويد: پس ساعتی مهلتم ده. جواب می‌شنود كه: ساعت‌های عمرت نيز به پايان رسيده است، ديگر ساعت مهلتی در کار نیست. آنگاه باب «توبه» بر او مسدود می‌گردد و روح از بدنش جدا می‌شود.
در حال ندامت و حسرت و افسوس بر عمر گذشته‌اش و چه بسا در كشاكش آن حالات اصل «ایمان» نيز به تزلزل و اضطراب بیفتد و با همان حال شکّ و اضطراب از دنيا برود.[5]
وَ نَسْتَجیرُ بِاللهُ مِنْ سُوءِ الْخاتِمَة.
از امام صادق(ع) منقول است:
وَ لَمْ یَخْلُقِ اللهُ یَقیناً لا شَکَّ فِیهِ اَشْبَهَ بِشَکٍّ لا یَقینَ فِیهِ مِنَ الْمَؤتِ.[6]
خدا هيچ مطلب يقينی ترديدناپذيری خلق نكرده است كه شبيه‌ترين اشيا به مطلب مشكوک خالی از یقین باشد به‌جز مرگ.
آری با آنکه «مرگ» از مسلّمات در باور هر انسان و بالخصوص هر مسلمان است، امّا طرز تفکّر و طبعاً نحوه‌ی رفتار اكثر ما نسبت به مرگ آن چنان بی‌تفاوت و احياناً تردیدآمیز است كه گويی اين حقيقت مقطوع و صددرصد تحقّق‌یافتنی در نظر ما از مشكوكات و غير مسلّمات در عالم انسان و اسلام است.


زیرک‌ترین مردم


از رسول خدا(ص) سؤال شد:

«اَیُّ الْمُؤمِنینَ اَکْیَسُ وَ اَکْرَمُ». کدام‌یک از مؤمنان هشیارتر و بزرگوارترند؟ فرمود:
اَکْثَرُهُمْ ذِکْراً لِلْمَوتِ وَ اَشَدُّهُمُ اسْتِعْداداً لَهُ. اُولئِکَ هُمُ الاَکْیاسُ. ذَهَبُوا بِشَرَفِ الدُّنْیا وَ کَرامَةِ الاخِرَةِ.[7]
آنان كه بيش از همه به ياد مرگند و جدّی‌تر از همه در آماده ساختن خود برای آن می‌کوشند [آری] اینانند زيركان و هشياران كه شرافت دنيا و كرامت آخرت را توأماً به دست آورده‌اند.
فرضاً كه توبه‌ی آخرين لحظه‌ی عمر، آن چنان مؤثّر باشد كه تمام آلودگی‌ها و گناهان يک عمر را برطرف سازد، امّا از کجا که همین لحظه همان لحظه‌ی آخرين نباشد؟ نه مگر كراراً ديده يا شنيده‌ايم كه كسانی با يک دنيا اميد و آرزوی حيات از خانه بيرون آمده‌اند و به خانه برنگشته‌اند و يا افرادی با عشق به ده‌ها سال ديگر زندگی، به بستر خواب رفته‌اند و سحرگاهان جنازه‌ی آنها را از رختخواب بيرون كشيده‌اند و اشخاص ديگری بی‌هرگونه درد و علّتی كنار سفره و در ميان كوچه و بالای منبر و هنگام سخن، نَفَس در گلوگاهشان گير كرده و افتاده‌اند؟ پس دلخوش بودن به اين كه هنوز زنده‌ام و آثار و علايم مرگ و مرض در خود نمی‌بينم و بعدها توبه می‌كنم، وسوسه‌ی شيطان است و موجب غافلگير شدن در پنجه‌ی مرگ.
حال، از باب مماشات و تسليم فرض می‌كنيم به ما مهلت طولانی داده‌اند و يک امان‌نامه‌ی ممهور از سوی خداوند متعال و حضرت عزرائيل(ع) به دست ما رسيده است كه به اين زودی‌ها نخواهی مرد و مثلاً پنجاه سال و هفتاد سال ديگر در دنيا زنده خواهی بود. بسيار خوب، امّا بايد ديد: آنچه الآن نمی‌گذارد ما اقدام به توبه كرده، از مسير گناه برگرديم و راه طاعت حضرت ربّ پیش گیریم و بنده‌ی حق باشيم چيست؟ آيا اين مانع فعلی در آينده‌ی دور از ما دست‌بردار خواهد بود؟ آيا ما در سنين آتيه خواهيم توانست خود را از چنگال آن برهانيم و به حال توبه و استغفار و اطاعت از فرمان خدا درآييم؟ وقتی درست دقّت می‌كنيم می‌بينيم علّت طغيان و عصيان ما شكست مادر مقابل شهوات نفس و هوس‌های دل است.
آری، چون نمی‌توانيم پا روی شهوات افراطی خويش بگذاريم و هوس‌های نامشروع دل را عقب بزنيم، به راه گناه افتاده‌ايم و همچنان پيش می‌رويم. آنگاه برای قانع ساختن وجدان خود می‌گوييم: فعلاً كه وقت مردن نرسيده است و فرصت باقی است اميدوارم برای آینده‌ی نزدیک کاملاً بر شهوات نفس خود تسلّط پيدا كنم و هوس‌های دل را بكوبم و رو به خدا بروم. ولی بايد دانست چنين روزی که انسان بتواند با كمال سهولت، تسلّط بر نفس امّاره‌ی سرکش پیدا کرده و بی هرگونه دشواری و زحمت، دل هوسباز را بكوبد و شيطان مكّار كهنه‌كار را به سادگی به زانو درآورد، در عالم به‌وجود نيامده است و نخواهد آمد.
آدمی در هر سنّ و سال از عمر و در هر حالی از حالات كه باشد، مقهور شهوات نفس و اثرپذير از وسوسه‌های شيطان است.
تصوّر این که ممکن است روزی برسد كه آن ديو عنيد و خصم پليد در برابر انسان تسليم گردد و دست از سر وی بردارد و در نتيجه او بی رنج و تعب به كار بندگی و عبودیّت حضرت ربّ بپردازد، تصوّری خام است و تخیّلی نافرجام. بلکه آدمی هر چه بر سنين عمرش افزوده می‌شود تمايلات و هوس‌های نفسانی در دلش راسخ‌تر و پابرجاتر می‌گردد و قهراً قلع و قمع كردن آن بسی دشوارتر است.
درختی كه امسال از ريشه‌كن نمودن آن ناتوان باشم و آن را موكول به آينده و سال‌های بعد بنمايم، بديهی است كه هر چه زمان بيشتر می‌گذرد، آن درخت تنومندتر و ريشه‌دارتر می‌گردد و من بر اثر كهولت و پيری، سست‌تر و ناتوان‌تر می‌شوم و نتيجتاً برانداختن آن درخت قوی و كهن در سنين پيری و ناتوانی من به مراتب مشكل‌تر و احياناً غير ممكن می‌گردد.
آری انسان تا جوان است و نهال عصيان در وجودش راسخ نگشته است می‌تواند تا حدّی به سهولت و با تحمّل رنجی کمتر ریشه‌ی آن را از سرزمین جان خویش برکَنده از شرّ و شآمت آن خود را برهاند.
ولی هر چه او پيرتر می‌شود درخت عصيان در وجودش ريشه‌دارتر و محكم‌تر می‌گردد و بالطّبع، براندازی آن دشوارتر و بعضاً قریب به محال به نظر می‌آید. از رسول اعظم(ص) منقول است:
یَشیبُ ابْنُ آدَمَ وَ تَشُبُّ فِیهِ خِصْلَتانِ: اَلْحِرْصُ وَ طُولُ الاَمَلِ.[8]
فرزند آدم پير می‌شود و دو خصلت در وی جوان می‌گردد. حرص و طول آرزو.
آدمی پير كه شد حرص جوان می‌گردد / خوابِ نزدیکِ سحرگاه گران می‌گردد


خودآزمایی


1- شش شرط استغفار را نام ببرید.
2- کدام‌یک از مؤمنان هشیارتر و بزرگوارترند؟

 

پی نوشت ها


[1]ـ جمله‌ای كه در لسان عرب در مقام توبيخ كسی گفته می‌شود و مقصود از آن این است که بمیری بهتر از این است که بمانی و اين‌چنين گفتار يا كردار بی‌ثمری از تو صادر شود (لسان‌العرب، مادّه‌ی ثکل).
[2]ـ شرح نهج‌البلاغه‌ی فیض‌الاسلام، باب الحکم، حکمت 409.
[3]ـ توضيح و تقريب: بنا بر آنچه دانشمندان زيست‌شناس می‌گویند تمام اجزای بدن انسان علی‌الدّوام و تدریجاً در حال تبدّل و تعویض می‌باشند. یعنی در طول مدّت هفت يا هشت سال اجزای بدن از گوشت و پوست و استخوان و سلّول‌ها و اعصاب عموماً به فرسودگی گراییده و از بین می‌روند و جای خود را به اجزای تازه‌ای از جنس خود می‌دهند و البتّه این جریان «تعویض و نوسازی» اجزای بدن لازمه‌ی قهری و طبیعی قانون «تغذیه» و جذب و دفع می‌باشد. یعنی آن دستگاهی که مدام موادّ غذایی از خارج جذب نموده و سپس صرف و دفع می‌کند طبیعی است که قهراً در جریان مستمرّ پاکسازی و نوسازی قرار خواهد گرفت. بنابراین محتمل است که این قسمت از کلام امام(ع) مبتنی بر همین مطلب بوده و کنایه از لزوم «تداوم» در امر پرهیز از حرام باشد. یعنی انسان مجرم «تائب» باید در مقام تصفیه و تطهیر قلب و جان خویش از قذارت گناه، آن‌قدر از حرامخواری و جذب موادّ غذایی نامشروع اجتناب ورزیده و در عوض به تغذّی از موادّ غذایی طیّب بپرداز تا تمام آن گوشت‌های پدید آمده از حرام بر اساس قانون تعویض و نوسازی تن از بین برود و جای آن گوشت تازه از موادّ حلال بروید.
[4]ـ اشتداد: شدّت ‌یافتن.
[5]ـ جامع‌السّعادات، ج 3، ص 61.
[6]ـ تحف‌العقول، ص 268.
[7]ـ جامع‌السّعادات، ج 3، ص ۳۹ و المحجّة‌البیضاء، ج ۸، ص ۲۴۱.
[8]ـ جامع‌السّعادات، ج ۲، ص ۱۰۰.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

آیت الله سید محمد ضیاءآبادی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: