کد مطلب: ۶۴۰۰
تعداد بازدید: ۲۰۰
تاریخ انتشار : ۰۲ خرداد ۱۴۰۲ - ۰۷:۳۳
داستان‌های عبرت‌انگیز | ۴۰
یكی از علما كه آنجا بود، گفت: آقا شما كه این همه پول دارید، قرضتان را ادا كنید. بالاخره سهم امام است و یك سهمش هم مال شماست. شما خودتان هم كه یك زندگی ساده‌ای دارید و باید تأمین شوید. فرمود: این پول مال من نیست تا قرض خودم را از این پول ادا كنم. مال مردم است. اینكه از او مهلت گرفتم برای این بود كه این گلیمی كه زیر پایم هست بفروشم و از پول آن قرضم را ادا كنم.

مرحوم شیخ انصاری(رض) در زمان خودشان مرجع تامّ بود. از اطراف و اكناف جهان تشیّع، سیل وجوهات به سمت او سرازیر بود و در عین حال یك زندگی بسیار فقیرانه‌ای داشت. حتّی زمانی ٢٠٠٠٠ تومان پول نزد ایشان آورده بودند كه این مقدار تقریباً ٢٠٠ سال پیش، پول زیادی به شمار می‌رفت.

فرمود: بین مستمندان تقسیم كنید. یك نفر گندم فروش به ایشان نسیه گندم داده بود و پولش را نگرفته بود. همین كه فهمید برای آقا پول آورده‌اند، آمد برای مطالبه‌ی طلبش و گفت: آقا من چندی قبل به شما گندم دادم، پولش مانده است. حالا كه پول دارید به من بدهید.

فرمود: به من سه روز دیگر مهلت بده. او گفت: چَشم و رفت. یكی از علما كه آنجا بود، گفت: آقا شما كه این همه پول دارید، قرضتان را ادا كنید. بالاخره سهم امام است و یك سهمش هم مال شماست. شما خودتان هم كه یك زندگی ساده‌ای دارید و باید تأمین شوید.

فرمود: این پول مال من نیست تا قرض خودم را از این پول ادا كنم. مال مردم است. اینكه از او مهلت گرفتم برای این بود كه این گلیمی كه زیر پایم هست بفروشم و از پول آن قرضم را ادا كنم. حتّی به جایی رسید كه همسرشان از سختگیری‌های ایشان به ستوه آمد، نزد یكی از علمای بزرگ نجف رفت و از ایشان شكایت كرد كه آقا ایشان حدّاقل ما را در زندگی شخصی‌مان فقیری حساب كند، ما را در ردیف فقرا قرار دهد. به ما خیلی سختگیری دارد. آن عالم هم نزد ایشان آمد و وساطت و شفاعت كرد كه آقا شما قدری به زندگیتان وسعت دهید، این قدر سختگیری نكنید. ایشان همه را گوش كردند و حرفی نزدند. (ردّاً یا قبولاً) چیزی نگفتند.

وقتی او رفت ایشان به اندرون خانه آمدند و به همسرشان گفتند: این لباس‌های مرا كه شستی آب چركینش را دور نریز، من لازم دارم. آن زن هم اطاعت امر كرد و آب لباس‌های شسته شده را نگه داشت، آمد و گفت: آقا حاضر است.

فرمود: بیاور. وقتی كه آورد، فرمود: این آب چركین را بنوش. او تعجّب كرد كه آقا این چه دستوری است؟ این آب كه قابل خوردن نیست.

فرمود: گوش كن، این پول‌هایی كه نزد من است برای من از این آب چركین هم منفورتر است. همان طوری كه تو رغبت نمی‌كنی این آب را بخوری، من هم رغبت نمی‌كنم دست به این پول‌ها بزنم و به شما بدهم. شما برای من مانند دیگران هستی. امّا دیگران در میانشان كسانی هستند كه از ما هم در سطح پایین‌تری زندگی می‌كنند. زندگیشان سخت‌تر از ماست. من نمی‌توانم از این پول به شما بدهم.[۱]

 

پی نوشت


[۱]ـ صفیر هدایت (انفال/۳۰).

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

آیت الله سید محمد ضیاءآبادی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: