کد مطلب: ۶۴۰۴
تعداد بازدید: ۲۵۸
تاریخ انتشار : ۲۴ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۱۴:۱۱
شرح زیارت جامعه کبیره | ۴۰
نماز جمعه و جماعت اقامه كردند و منبر و محراب اداره كردند و سپس به كشورگشايی پرداختند و مملكت‌ها زير پرچم اسلام آوردند و به زعم خود، قلمرو حكومت اسلامی را توسعه دادند و خدمت به اسلام و مسلمين كردند؛ در صورتی كه تمام اين كارها مانند همان بيرون كردن صاحبخانه و سپس به تعمير خانه پرداختن است؛ چون خدا نمی‌خواست تنها به جمعيّت افزوده شود و اين كشور و آن كشور زير پرچم اسلام بيايد و مردم زياد شوند.

دعوت به سوی خدا فقط به اذن الهی


به همين جهت می‌بینیم كه قرآن كريم منصب «دعوت الی‌الله» را مقیّد به اذن کرده و خطاب به رسول اكرم(ص) می‌فرماید:
یا أیُّهَا النَّبِیُّ إنَّا أرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً * وَ داعِیاً إلَی اللهِ بِإذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِیراً؛[1]
«ای پيامبر، ما تو را فرستاده‌ايم كه داعی الی الله باشی؛ امّا براساس اذن ما...».
یعنی، اين طور نيست كه هر كه دعوت به خدا كند، دعوت او مرضیّ خدا باشد. آن دعوتی مرضیّ خداست که مأذون از جانب خدا باشد (داعیاً اِلَی الله بِاِذْنِهِ)؛ البتّه، مقصود از اذن در اینجا منصب نبوّت و امامت است. اگر بنا بود دعوت به سوی خدا از هر كسی مورد رضا و پسند خدا باشد، ديگر نيازی به (بِاِذْنِه) نبود.


دعوت بدون اذن الهی مايه‌ی ضلالت است


در میان امّت اسلام، افرادی بدون این‌که مأذون از جانب خدا باشند، ادّعای دعوت الی الله كردند و مسند داعيان واقعی را اشغال كردند؛ در نتيجه، علاوه بر این‌که خودشان هيچ بهره‌ای از کار خود نبردند، سبب ضلالت جع کثیری از امّت نيز شدند. چنان‌كه می‌دانیم پس از رحلت پيامبر اكرم(ص) كسانی بدون اذن خدا مسند خلافت را تصاحب كردند و گفتند: ما خود دعوت الی الله می‌کنیم و دين خدا را ترويج و تبليغ می‌کنیم و مملكت‌ها را تحت لوای حكومت اسلامی درمی‌آوريم. البتّه، اين كارها را هم كردند؛ امّا چون مأذون از سوی خدا نبودند، کارشان نه تنها عبادت و خدمت به اسلام و مسلمين نبود، بلكه معصيتی بزرگ و خيانتی عظيم به اسلام و مسلمانان بود و موجب فرو رفتن به قعر جهنّم و جای گرفتن (...فِی الدَّرْکِ الْاَسْفَلِ مِنَ النَّارِ...)[2] گردید.


غصب خانه و تعمير و تزيين آن


اين مثل آن است كه كسی شما را از خانه‌تان بيرون كند، بعد خانه شما را تعمير و نقّاشی و آباد كند. آيا اين كار به خشم شما می‌افزايد يا شما را خشنود می‌سازد؟ شما می‌گویید: تصرّف غاصبانه‌ی تو در خانه‌ی من، از هر قبيل كه باشد، بزرگ‌ترين خيانت به من است. تعمير و نقّاشی آن جبران‌كننده‌ی آن خيانت نيست؛ تنها وظيفه‌ی تو، بيرون رفتن تو از خانه و تحويل دادن آن به صاحبخانه است. سردسته‌ی منافقان امّت پس از رحلت رسول اكرم(ص) بی‌شرمانه هجوم آوردند. اميرالمؤمنين علی(ع) را، كه به امر خدا و نصب رسول خدا(ص) صاحب‌خانه‌ی خلافت و ولايت بود، از خانه بيرون كردند و آنگاه به رأی و سلیقه‌ی خود شروع كردند به تعمير و نقّاشی خانه‌ی غصبی؛ نماز جمعه و جماعت اقامه كردند و منبر و محراب اداره كردند و سپس به كشورگشايی پرداختند و مملكت‌ها زير پرچم اسلام آوردند و به زعم خود، قلمرو حكومت اسلامی را توسعه دادند و خدمت به اسلام و مسلمين كردند؛ در صورتی كه تمام اين كارها مانند همان بيرون كردن صاحبخانه و سپس به تعمير خانه پرداختن است؛ چون خدا نمی‌خواست تنها به جمعيّت افزوده شود و اين كشور و آن كشور زير پرچم اسلام بيايد و مردم زياد شوند.


خواستِ الهی، رهبری و امامت علی(ع) بود


او می‌خواست اميرالمؤمنين علی(ع) كه رهبر و راهنمای معصوم است، در رأس امّت قرار گيرد و با بصيرت خاصّی كه در شناخت مسير و مقصد و برنامه‌ی سير دارد، كاروان بشر را به سوی خدا حركت دهد و موجبات رضای خدا و نيل به سعادت ابدی را در دسترس عائله‌ی بشر بگذارد؛ و الاّ اگر تمام دنیا داد بزنند:

اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلّا اللهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ اللهُ امّا علی(ع) کنارش نباشد، کوچک‌ترین تأثیری در سعادت آدميان نخواهد داشت؛ و لذا می‌بینیم كه خدا با خطاب تهديدآميز به رسولش می‌گويد:
یا أیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ إلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ...؛[3]
«ای رسول، امر [ولايت علی] را به مردم ابلاغ كن و اگر نكنی، رسالتت باطل است و ديانتی در كار نخواهد بود...».
ديانت وقتی تحققّ می‌يابد و رسالتت وقتی مورد قبول ما واقع می‌شود كه علی را بر مسند خلافت خود بنشانی و اسلام را زير سايه‌ی ولایت او مستقرّ سازی. پس وقتی امر رسالت پیامبر خاتم(ص) و تمام فعّالیّت‌های الهی‌اش بی‌ولایت علی(ع) در نزد خدا فاقد ارزش و پوچ و بی‌مغز باشد، آيا كار ابوبكر و عمر و اشباه آنان در برپايی جمعه و جماعت و منبر و محراب و دعوت مردم به دين و توسعه‌ی قلمرو حكومت ـ به قول خودشان اسلامی ـ و ... با كنار زدن علی(ع) امام منصوب از جانب خدا، چه وضعی خواهد داشت؟ تنها افزودن بر حجم جمعیّت به نام مسلمان و بی‌خبر از حقيقت اسلام ارزشی نزد خدا ندارد و حقيقت اسلام نيز به تقدير حکیمانه‌ی خدا منحصراً در ولايت علی و آل علی(ع) مستقرّ شده است که:
یا أیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ إلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ...؛
رسالتِ عاری از ولایت پوچ و خالی از مغز است؛ و لذا آن‌ها (داعِیاً إلَی اللهِ بِإذْنِهِ)[4] نبودند، بلکه در واقع (داعیاً اِلَی الشَّیطان بِوَحْیِه) بودند.
إنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إلَی أوْلِیائِهِمْ؛[5]
«همانا شياطين بر دوستانشان وحی می‌كنند».
آن‌ها غاصب مقام بودند؛ و لذا هر كاری که كردند و هر نمازی هم كه خواندند، دزدی كردن بود؛ يعنی، به جای نماز و روزه و جمعه و جماعت، در نامه‌ی عملشان گناه دزدی نوشته می‌شود و علی‌الدّوام با اذان و نماز و روزه و جمعه و جماعتشان به دركات زيرين جهنّم فرو می‌روند:
إنَّ الْمُنافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْاَسْفَلِ مِنَ النَّارِ...؛[6]
«همانا منافقين در قعر آتش جهنّمند...».
حاصل آن كه، قرآن دو چيز را ركن دعوت الی‌الله قرار داده است: يكی «بصیرت» و دیگری «اذن». یک‌جا می‌فرماید:
قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أُدْعُوا إلَی اللهِ عَلَی بَصِیرَة...؛[7]
برای دعوت به سوی خدا باید بصیرت خاصّ الهی در کار باشد. در جای دیگر هم می‌فرماید:
وَ داعِیاً إلَی اللهِ بِإذْنِهِ؛
دعوت به سوی خدا بايد مقرون به اذن خدا باشد؛ و لذا آن‌ها كه مأذون از جانب خدا نبودند، مغضوب و مبغوض در نزد خدا شدند و محكوم به عذاب خدا هستند.


مُحاجّه‌ی متين منصوربن ‌حازم با مخالفان مذهب شيعه


منصوربن‌ حازم، از دوستان امام صادق(ع) خدمت امام عرض كرد: آقا، من گاهی با فرقه‌ی مخالف مذهب محاجّه و مناظره می‌کنم و اين طور با آن‌ها حرف می‌زنم؛ آيا اين‌گونه سخن مورد پسند شما هست؟ به آن‌ها می‌گويم: ما كه خدا را قبول داريم و می‌دانیم كه خدا هم رضا و خشمی دارد، از بعضی كارها راضی و از بعضی كارها ناراضی است؛ آيا اين را قبول داريد يا نه؟ می‌گويند: بله، بعد می‌گويم: حالا ما از چه راهی بفهميم كدام عمل موجب رضای خدا و كدام عمل موجب خشم خداست؟ بر خود ما كه وحی نازل نمی‌شود. پس ما ناچاریم درِ خانه‌ی آن كس برويم كه با خدا در ارتباط است و وحی بر او نازل می‌شود. او می‌داند موجب رضای خدا و خشم خدا چيست. وظيفه اين است؟ می‌گويند: بله، بعد می‌گويم: آن كسی كه ما موظّف هستيم از او بگيريم كيست؟ می‌گويند: پيامبر اكرم(ص). می‌گويم: وقتی پيغمبر(ص) از دنيا رفت، چه كسی بايد موجبات خشم و رضای خدا را معیّن كند؟ می‌گويند: قرآن كه وحی خداست، موجبات خشم و رضای خدا را نشان می‌دهد. می‌گويم: ما می‌بینیم تمام مذاهبی كه با هم اختلاف دارند، همه به قرآن متّکی هستند و برای اثبات حقّانيّت مذهب خود به همين قرآن استناد می‌كنند؛ در صورتی كه مذهب حقّ بیش از يكی نيست و رسول اكرم(ص) فرموده‌اند: امّت من پس از من هفتاد و سه فرقه می‌شوند كه یکی از آن‌ها حقّ است و بقیّه باطلند. پس معلوم می‌شود كه خود قرآن زبان گويايی ندارد تا آنچه حقّ است برای مردم بيان كند و اگر داشت، اين همه اختلاف در ميان امّت مسلم نبود. شیعه‌ی امامی می‌گوید قرآن، شیعه‌ی زیدی و كيسانی و فطحی هم میگويند قرآن؛ سنّی حَنَفی می‌گوید قرآن، سنّی مالكی و شافعی و حنبلی هم می‌گويند قرآن. همه استناد به قرآن می‌كنند و مذهب خودشان را براساس قرآن استوار می‌سازند؛ پس معلوم می‌شود كه قرآن به تنهایی حجّت نیست و نمی‌تواند مذهب حقّ را صریحاً نشان بدهد و ناچار احتياج به قیّم دارد؛ يعنی، كسی كه به تمام متون و بطون قرآن راه دارد و تفسير و تأويل آن را می‌داند و می‌تواند امّت مسلمان را از مقاصد حقيقی قرآن آگاه سازد، چنان‌كه خود قرآن كريم نيز می‌گويد من مبیّن می‌خواهم:
...وَ أنْزَلْنا إلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إلَیْهِمْ...؛[8]
«[خطاب به رسول اكرم(ص)] و ما قرآن را بر تو نازل كرديم تا آن را برای مردم تبیین کنی...».
آنگاه من می‌پرسم: مبیّن قرآن پس از رسول خدا(ص) كيست؟ آن‌ها می‌گويند: عمر قسمتی را می‌دانست و قسمتی را حذيفه و قسمتی را اِبن‌مسعود و ... می‌دانستند. من از آن‌ها سؤال می‌کنم: خود شما بگوييد؛ وجداناً آیا عمر همه‌ی قرآن را بلد بود و آنچه از او می‌پرسيدند جواب می‌داد؟ می‌گويند: نه، همه را نمی‌دانست، یک قسمت را می‌دانست. حذيفه چطور؟ او هم بعضی را می‌دانست و بعضی آيات را می‌گفت نمی‌دانم. ابن‌مسعود نيز به همين کیفيّت بود. بعد، از آن‌ها می‌پرسم: شما خودتان وجداناً بگوييد آيا كسی در ميانشان بود كه همه‌ی قرآن را بداند و هيچ وقت (لا اَدْری) و «نمی‌دانم» نگوید؟ می‌گویند: بله، علیّ بن ابیطالب(ع) در ميانشان چنين بود كه از او راجع به قرآن هر چه می‌پرسيدند، می‌گفت می‌دانم. هيچ‌گاه كلمه‌ی «نمی‌دانم» بر زبان او جاری نمی‌شد. تنها کسی که «نمی‌دانم» نمی‌گفت او بود. بعد، من می‌گويم: بنابراين، آن كسی كه همه‌ی قرآن را می‌داند و یک کلمه‌ی «نمی‌دانم» در کلامش نیست، قیّم و مبیّن قرآن است و باید برای به دست آوردن مقاصد حقيقی قرآن، كه موجبات خشم و رضای خدا را نشان می‌دهد، به سراغ او برويم و وظايف دينی خود را از او بگيريم. به اينجا كه می‌رسم، آن‌ها در جواب من سكوت می‌كنند. آيا اين گونه سخن گفتن من با آن‌ها درست است و شما می‌پسنديد؟ امام فرمود: بله، (رَحِمَکَ اللهُ)؛ خدا تو را بيامرزد كه اين چنين با آن‌ها محاجّه می‌کنی.[9]


خودآزمایی


1- چرا دعوت به سوی خدا از هر كسی مورد رضا و پسند خدا نیست؟
2- دو ركن دعوت الی‌الله را نام ببرید.
3- چرا قرآن به تنهایی حجّت نیست و نمی‌تواند مذهب حقّ را صریحاً نشان بدهد؟

 

پی نوشت ها


[1]ـ سوره‌ی احزاب، آیات 45 و 46.
[2]ـ سوره‌ی نساء، آیه‌ی 145.
[3]ـ سوره‌ی مائده، آیه‌ی 67.
[4]ـ سوره‌ی احزاب، آیه‌ی 46.
[5]ـ سوره‌ی انعام، آیه‌ی 121.
[6]ـ سوره‌ی نساء، آیه‌ی 145.
[7]ـ سوره‌ی یوسف، آیه‌ی 108.
[8]ـ سوره‌ی نحل، آیه‌ی 44.
[9]ـ وافی، جلد 1، کتاب الحجّة، صفحه‌ی 8، طبع‌الاسلامیّة؛ اصول کافی، جلد 1، صفحه‌ی 188، حدیث 15.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: