کد مطلب: ۶۴۱۰
تعداد بازدید: ۲۷۷
تاریخ انتشار : ۰۵ خرداد ۱۴۰۲ - ۰۷:۴۵
شرح حال و زندگی حضرت پیامبر اسلام(ص) | ۲
خدیجه(س) که از قبل علاقه مند به محمّد(ص) بود با شنیدن سخنان میسره گفت کافی است علاقه مرا به محمّد(ص) دو چندان کردی، برو من تو و همسرت را آزاد کردم و دویست درهم و دو اسب و لباس گرانبهایی در اختیار تو می‎گذارم، و سپس آنچه از «میسره» شنیده بود برای «ورقۀ بن نوفل» که دانای عرب بود نقل می‎کند، او می‎گوید: صاحب این کرامات پیامبر عربی است.

سرپرستی ابوطالب


بعد از مرگ عبدالمطلب، سرپرستی پیامبر(ص) به عهده‎ی عمویش حضرت ابوطالب قرار گرفت، ابوطالب اولاً با عبدالله، پدر پیامبر(ص) هر دو از یک مادر بودند و بدین جهت نسبت به پیامبر(ص) احساس مسئولیت بیشتری می‎کرد و از سوی دیگر معروف به سخاوت و نیکوکاری بود، به هر حال آن بزرگ‎مرد، یتیم هشت ساله خاندان عبدالمطلب را به خانه آورد و خود و همسرش فاطمه بنت اسد، و فرزندانش علی، و جعفر و عقیل و... با تمام وجود و امکانات در خدمت آن حضرت قرار گرفتند.


سفری به سوی شام


در دورانی که پیامبر(ص) در تحت سرپرستی ابوطالب به سر می‎بردند، ابوطالب تصمیم گرفت همراه با بازرگانان قریش سفری به شام برود و در این سفر برادر زاده‎اش حضرت محمّد(ص) را که در سن دوازده سالگی بودند همراه خود ببرد در بین راه به محلی به نام «بُصری» رسیدند، در این سرزمین راهبی مسیحی به نام «بُحَیرا» معبدی برای خود ساخته و سال‎ها در آن معبد مشغول عبادت بود و مورد احترام مسیحیان آن حدود نیز بود کاروان‎های تجارتی معمولاً در این محل توقفی داشتند و گاهی دیداری از آن راهب می‎نمودند، این بار وقتی کاروان توقف کرد، راهب مسیحی در جمع کاروانیان، چشمش به برادرزاده ابوطالب افتاده مدتی در او خیره شد و سپس سؤال کرد، این کودک متعلق به کدام‎یک از شماست؟ گفتند متعلق به ابوطالب است و ابوطالب فرمود برادرزاده‎ی من است، بحیرا گفت: این طفل آینده‎ی درخشانی دارد این همان پیامبر موعود است که کتاب‎های آسمانی از نبوت جهانی و حکومت گسترده‎ی او خبر داده‎اند، این همان پیامبریست که من نام او و نام پدر و فامیل او را در کتاب‎های دینی خوانده‎ام و می‎دانم از کجا طلوع می‎کند و به چه نحو آئین او در جهان گسترش پیدا می‎کند ولی بر شما لازم است که او را از چشم یهود پنهان سازید زیرا اگر آنان بفهمند او را می‎کشند.[1]


اشتغال به شبانی و تجارت


حضرت پیامبر(ص) مدّتی از عمر شریف خود را به شبانی گذراندند چنانچه از خود آن حضرت نقل کرده‎اند که فرمودند: تمام پیامبران پیش از آنکه به مقام نبوت برسند مدتی چوپانی کردند، عرض کردند آیا شما نیز شبانی نموده‎اید؟ فرمود بلی من مدّتی گوسفندان اهل مکّه را در سرزمین «قراریط» شبانی می‎کردم.
غیر از مدّتی که به فرموده‎ی خود آن حضرت اشتغال به شبانی داشتند، مدتی هم از سوی «خدیجه» که از بازرگانان مهم قریش بود و بعدها به افتخار همسری آن حضرت مفتخر گشت، تجارت می‎نمودند بدین ترتیب که، چون حضرت محمّد(ص) از همان اوان جوانی معروف به صداقت و امانت‎داری بودند و هر کس امانت سنگینی داشت به آن بزرگوار می‎سپرد، خدیجه(س) نیز که دنبال مرد امینی می‎گشت تا سرمایه‎ی خود را در اختیار او قرار داده برایش تجارت کند، وقتی صداقت و امانت‎داری آن حضرت را شنید و از سوی دیگر متوجه شد ابوطالب نیز از برادر زاده‎اش خواسته تا جهت اشتغال به کار و تجارت نزد خدیجه(س) برود، خود خدیجه(س) کسی را به دنبال آن حضرت فرستاد و گفت: چیزی که مرا شیفته‎ی تو نموده است،  همان راستگویی، امانت‎داری و اخلاق پسندیده تو است، و من حاضرم دو برابر آنچه به دیگران می‎دادم به تو بدهم و دو غلام خود را همراه تو بفرستم که در تمام مراحل فرمانبردار تو باشند. حضرت پذیرفتند و پس از عقد قرارداد، به عنوان یک تاجر همراه با بازرگانان قریش به شام سفر کردند و در این سفر با سرمایه‎ای که از خدیجه(س) در اختیار آن حضرت بود سود خوبی به‎دست آوردند، پس از بازگشت به مکّه، خدیجه(س) که برای بازگشت هر چه زودتر آن حضرت روزشماری می‎کرد از دیدار حضرتش بسیار خشنود شد و وقتی جریان خرید و فروش و سود حاصله از این سفر را شنید از اقدام خودش بی‎اندازه مسرور گشت، بالاتر از این آنکه یکی از دو غلام خدیجه(س) که در خدمت حضرت بودند به نام «میسره» رویدادهای واقع شده در سفر و سجایای اخلاقی محمّد(ص) را به تفصیل و با آب و تاب هر چه تمام‎تر برای خدیجه(س) بیان کرد و اضافه کرد وقتی به سرزمین «بصری» رسیدم محمّد(ص) زیر سایه درختی نشست، راهبی که در معبد بود چشمش که به حضرت افتاد آمد و نام او را از من پرسید، و سپس چنین گفت: این مرد که زیر سایه این درخت نشسته است، همان پیامبریست که در تورات و انجیل درباره‎ی او بشارت‎های فراوانی خوانده‎ام.
خدیجه(س) که از قبل علاقه مند به محمّد(ص) بود با شنیدن سخنان میسره گفت کافی است علاقه مرا به محمّد(ص) دو چندان کردی، برو من تو و همسرت را آزاد کردم و دویست درهم و دو اسب و لباس گرانبهایی در اختیار تو می‎گذارم، و سپس آنچه از «میسره» شنیده بود برای «ورقۀ بن نوفل» که دانای عرب بود نقل می‎کند، او می‎گوید: صاحب این کرامات پیامبر عربی است.
آنچه از فضائل محمّد(ص) امین قریش، در سفر شام برای خدیجه(س) نقل کردند به اضافه مطالب دیگر همچون خوابی که دیده بود و سخنانی که از   «ورقـۀ بن نوفل» شنیده بود (که شرح و بیان همه‎ی آن مطالب به درازا می‎کشد) باعث شد که خدیجه(س) به آن حضرت پیشنهاد ازدواج کرد و گفت: عموزاده، من بر اثر خویشی که میان من و تو برقرار است و آن عظمت و عزتی که میان قوم خودداری و امانت و حسن خلق، و راستگویی که از تو مشهود است، جداً مایلم با تو ازدواج کنم. حضرت به او پاسخ دادند که لازم است عموهای خود را از این کار آگاه سازد و با مشورت آن‎ها این کار انجام دهد.
و بالاخره پس از مشورت با عموها مخصوصاً حضرت ابوطالب و استقبال آنان از این پیشنهاد، مجلس باشکوهی که شخصیّت‎های بزرگ قریش در آن شرکت داشتند تشکیل شد. نخست، ابوطالب خطبه‎ای خواند که آغاز آن حمد و ثنای خداست و برادرزاده‎ی خود را چنین معرّفی کرد:
برادرزاده‎ی من، محمّد بن عبدالله(ص) با هر مردی از قریش مقایسه شود بر او برتری دارد، و اگرچه از هرگونه ثروتی محروم است، لکن ثروت سایه‎ایست رفتنی و اصل و نسب چیزی است ماندنی.
چون خطبه ابوطالب تمام شد، «ورقـۀ بن نوفل» که از بستگان خدیجه(س) بود ضمن خطابه‎ای گفت: کسی از قریش، منکر فضل شما نیست، ما از صمیم دل می‎خواهیم دست به ریسمان شرافت شما بزنیم.[2] عقد ازدواج جاری شد و مهریه چهارصد دینار معین شده و بعضی گفته‎اند مهریه بیست شتر بوده است. معروفست که خدیجه(س) هنگام ازدواج 40 ساله بود و 15 سال پیش از عام‎الفیل، یعنی درست پانزده سال پیش از حضرت محمد(ص) به دنیا آمده بود، وی قبلاً دو شوهر کرده بود که هر دو از دنیا رفته بودند.


فرزندان پیامبر(ص) از خدیجه(س)


خدیجه(س) در خانه‎ی پیامبر(ص) شش فرزند آورد، دو پسر به نام «قاسم» و «عبدالله» و چهار دختر به نام‎های «رقیه» و «زینب» و «امّ‎کلثوم» و «فاطمه». پسران آن حضرت قبل از بعثت از دنیا رفتند ولی دخترانش دوران نبوت را درک کردند.[3]


آغاز وحی


در شمال مکّه کوهی قرار دارد به نام «نور» که، به فاصله نیم ساعت می‎توان به قله آن صعود نمود. ظاهر این کوه را تخته سنگ‎های سیاهی تشکیل می‎دهد و کوچک‎ترین آثار حیات در آن دیده نمی‎شود در نقطه‎ی شمالی آن، غاری است به نام غار حرا، که ارتفاع آن به‎قدر یک قامت انسان است این غار عبادتگاه محمّد(ص) بود که پیش از رسالت غالباً در آنجا عبادت می‎کرد. تمام ماه رمضان‎ها را در این نقطه می‎گذراند، و در غیر این ماه گه‎گاهی به آنجا پناه می‎برد حتی همسر عزیز او می‎دانست که هر موقع همسرش به خانه نیاید، به طور قطع در غار «حراء» مشغول عبادت است.
در یکی از روزهایی که محمّد(ص) در آن غار مشغول عبادت بود فرشته وحی یعنی «جبرئیل» آمد و اولین آیات قرآن را بر آن حضرت نازل نمود، این آیات همان پنج آیه اول سوره علق است، فرشته وحی با همان هست و قیافه‎ی مخصوص خود فرود آمد و عرض کرد: اِقرَا، یعنی بخوان، پیامبر(ص) فرمودند: ما اَنَا بِقاری یعنی من درس ناخوانده‎ام و تا به حال سابقه‎ی قرائت و از روخوانی ندارم، یا به بیان دیگر حضرت فرمودند: ما اَقرَأ، یعنی چه بخوانم؟ و از کجا بخوانم؟ (زیرا آنچه را فرشته  وحی می‎خواست در طول بیست و سه سال به‎تدریج، به صورت ظاهر و به مقتضای زمان و مکان نازل نماید، قبلاً تمامی آن‎ها در سینه‎ی محمّد(ص) ثبت شده و بدین ترتیب سؤال از این است که از کجا بخوانم؟) فرشته وحی سخن خود را دنبال کرده و گفت: بخوان به نام پروردگارت که جهان را آفرید کسی که انسان را از خون بسته خلق کرد، بخوان و پروردگار تو گرامی است، آنکه قلم را تعلیم داد و به آدمی آنچه را که نمی‎دانست آموخت[4] وآن روز همان روز مبعث بود که بنا به نقل تاریخ‎نویسان روز بیست و پنجم ماه رجب، چهل سال بعد از حادثه عام‎الفیل است.
پس از این جریان محمّد(ص) از غار حراء به زیر آمد و در حالی که نورپیامبری از چهره‎ی مبارکش نمایان بود، یکسره به خانه‎ی همسرش خدیجه(س) رفت، خدیجه(س) تا حضرت را مشاهده کرد و چهره‎ی همسرش را این چنین تابناک دید از حضرت سؤال کرد این چه نوری است در چهره‎ی شما مشاهده می‎کنم؟ فرمودند نور پیامبر(ص) است، بلافاصله به پیامبری آن حضرت ایمان آورد و بدین ترتیب اولین نفر از میان زنان که به آن حضرت ایمان آورد خدیجه(س) است. و از میان مردان نیز بنا به فرموده خود آن حضرت و نقل تاریخ‎نویسان اولین کسی که به حضرتش ایمان آورد،[5] علی بن ابیطالب(ع)، عمو زاده‎ی پیامبر(ص) بود، مدت‎ها این سه نفر یعنی پیامبر(ص) و علی(ع) و خدیجه(س) به هیئت اجتماع، خدا را عبادت می‎کردند و از دیگر مردم کسی با آنان همراه نبود، تاریخ‎نویسان، داستان زیر را از عفیف کندی نقل می‎کند که گفت:
در روزگار جاهلیّت وارد مکّه شدم و میزبانم «عباس بن عبدالمطلب» بود و ما دو نفر در اطراف «کعبه» بودیم ناگهان دیدم مردی آمد در برابر «کعبه» ایستاد و سپس پسری را دیدم که در طرف راست او ایستاد، چیزی نگذشت زنی را دیدم که آمد در پشت سر آن‎ها قرار گرفت، این سه نفر با هم رکوع و سجود می‎نمودند، این منظره‎ی بی‎سابقه حس کنجکاوی مرا تحریک کرد، از میزبانم «عباس» جریان را پرسیدم، گفت: آن مرد محمّد بن عبدالله(ص) است، و آن پسر، عموزاده او، و زنی که پشت آن‎هاست همسر محمّد(ص) است، سپس گفت برادر زاده‎ام می‎گوید: که روزی فرا خواهد رسید که خزانه‎های «کسری» و «قیصر» را در اختیار خواهد داشت، ولی به خدا سوگند روی زمین کسی پیرو این آئین نیست جز همین سه نفر سپس راوی گوید: آرزو می‎کنم که ای کاش من چهارمین نفر آن‎ها بودم! [6]


خودآزمایی


1- چرا ابوطالب نسبت به پیامبر(ص) احساس مسئولیت بیشتری می‎کرد؟
2- چرا خدیجه(س)، سرمایه‎ی خود را برای تجارت در اختیار حضرت محمد(ص) قرار دادند؟

 

پی نوشت ها


[1] تاریخ طبری «ابن جریر طبری» ج 1، ص 34ـ33.
[2] من لایحضره الفقیه «شیخ صدوق» ج 3، ص 397.
[3] برخی دانشمندان رقیه و زینب را دختران هاله، خواهر خدیجه… می‎دانند و بعضی آن‎ها را دختران حجش دانسته و در نتیجه آن‏ها را دختر خوانده پیامبرˆ ذکر کرده‏اند «بحارالانوار، ج 22، ص 191»
[4] ترجمه 5ـ1 از سوره علق
[5] البته ایمان آوردن امیر المؤمنین علی‰ قبل از ایمان آوردن خدیجه‏ی کبری… بوده است که مؤیدات زیادی دارد از جمله فرمایش ایشان است که فرمودند: «من هفت سال صدا را می‏شنیدم و نور را می‏دیدم و پیامبر در آن روز ساکت بود.» «نهج‎البلاغه، خطبه قاصعه» و در برخی زیارات خطاب به ایشان آمده است: «تو اولین نفر از اسلام آوران هستی.» «من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 592»
[6] أسدالغابة «ابن اثیر» ج 3، ص 414.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

آیت الله علی تهرانی

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: