فصل هشتم: وحدت اسلامی | ۳
پیامبر اسلام(ص) خواسته تا مسلمانان متحد شوند و همواره بر این امر سفارش میکرده است. لذا در جنگ اُحُد بعد از خطبهی مفّصلی که میخواند، میفرماید:
مَثَل مؤمنان در رابطه دوستی بینشان مَثَل بدن است که وقتی یکی از اعضای آن مریض میشود، بقیهی اعضا با او همدردی میکنند.[1]
تا هنگامی که مسلمانان با هم متحد بودند و ممالک اسلامی، تجزیه نشده بود اسلام روز به روز در ترقی بود. در اندک مدتی اکثر ربع مسکون به تصرف مسلمانان در آمد؛ از هندوستان گرفته تا اقیانوس اطلس، و از قفقاز تا خلیج فارس، پرچم اسلام در اهتزاز بود. عراق، قفقاز، شام، عربستان، مصر، جزیرهی سیسیل، سمرقند، چین، ایران و بسیاری از ممالک دیگر، مثلِ اندلس در عصر مأمون از چین و تاتار و هند، سفیر به دربار وی میفرستادند.[2]
بر اثر اتحاد و ایمان و درستی، ممالک ذیل به دست مسلمانان افتاد و پرچم اسلام در تمام آنها در اهتزاز بود؛ ممالکی همچون: عراق، شام، قفقاز، عربستان، ایران، جزیرهی سیسیل، سمرقند، چین، رُوم، آسیای صغیر، قسمتی از روسیه، آفریقا، جزایر مالزی، جاوه، سوماترا و بخشهایی از آفریقا تا گینهی جدید و امریکا، قسمت جنوبی ایتالیا و نیز جزائر کُرُسْ، کاندی مالت و تمام جزایر بحر متوسط. در قرن هشتم میلادی، مسلمانان به فرانسه حمله کرده و نصف مملکت فعلی فرانسه؛ یعنی از کنار رودخانه «لوار» تا «فرانش کنتیه» به تصرف مسلمانان در آمد و تا دویست سال در خاک فرانسه توقف کردند. سال 935 میلادی مسلمانان تا واله و سوییس رسیدند. در سال 711 میلادی، مملکت پر نعمت و وسیع و خوش آب و هوای اندلس در ظرف چند ماه به دست مسلمانان افتاد. در ابتدای قرن دوم هجری، حکومت اسلام از «جبال پیرنه» و «جبل الطّارق» تا هندوستان و از سواحل بحر متوسط تا ریگستان آفریقا وسعت پیدا کرده بود و یک قسمت از آسیا؛ یعنی از کوهستان عربستان تا ترکستان و از کشمیر تا تروس، تحت فرمان اسلام بود. ایران سرتاسر فتح شده بود و از کابُل تا رود سند و در اروپا، اندلس و جزایر بحر متوسط و در آفریقا، مصر و تمام قسمتهای شمالی آن تحت فرمان اسلام بود. اینها همه بر اثر اتحاد و ایمان مسلمانان بود. وقتی چند نفر از سرداران فرانسه نزد «شارل» گفتند: چقدر شرمآور است مردمی که حتی اسلحه و آلات جنگی آنها ناقص است و دارای لباس نظامی متحد نیستند بر قشونی که اسلحهی آنها کامل است غالب آیند. شارل جواب داد: بگذارید بروند، سبب پیشرفت آنها شجاعت و دلاوری و ایمان و اتحاد آنهاست![3]
در جنگ حدیبیه،[4] کفار، «بدیل بن ورقا» و «عروة بن مسعود ثقفی» را نزد پیامبر فرستادند که قریش بنا دارند شما را از زیارت کعبه، منع نمایند. حضرت فرمود: ما به قصد جنگ بیرون نشدیم، زیارت میکنیم و شتران خود را نحر کرده و برای شما میگذاریم. عروه، نزد قریش بازگشت و سخن پیامبر را رسانید و گفت: ای مردمان! به خدا سوگند من به درگاه «کسری» و «قیصر» و «نجاشی» شدهام، هیچ پادشاهی نزد سپاهش بدین عظمت نبوده است. آب دهان نیفکند، جز آنکه مردمان بر روی و جلد خود مسح کنند و چون وضو سازد، بر سرِ ربودن آب وضویش، مردم به هلاکت رسند و اگر مویی از محاسنش بیفتد، از بهر برکت بردارند و چون کاری فرماید، هر یک از دیگری سبقت جوید و چون سخن گوید، آوازها نزد او پَست کنند. اینک بر شما امری فرموده که رشد و صلاح شما در آن است، بپذیرید. سوگند به خدا! لشکری دیدم که جان فدا کنند تا بر شما غالب شوند. اینها همه بر اثر اتحاد و ایمان قلبی بود، نه به واسطهی اسلحه و آلات جنگی. این بود که امپراتوران قسطنطنیه؛ یعنی جانشینان سلطنت روم مجبور به دادن خراج بودند.[5]
«نیسفور»؛ امپراتور روم شرقی (وفات 811م) که به تخت نشست، به «هارونالرّشید» نوشت که از این تاریخ، خراج نخواهد داد. خلیفه در جواب نوشت: بسمه تعالی. از طرف «هارون الرّشید»؛ امیرالمؤمنین به نیسفور؛ سگ رومی. ای کافرزاده! مکتوب تو را خواندم. تو از من جواب آن را نخواهی شنید، بلکه خواهی مشاهده کرد. و حقیقتاً هم این سگ رومی دید که هارون تمام مملکت او را زیر و زبر نموده و او مجبور به پرداخت باج و خراج شد.[6]
مورخان مینویسند: مسلمانان بعد از فتح اندلس قصد داشتند از فرانسه و آلمان عبور نموده، قسطنطنیه را فتح نمایند و بعد از فتح از همانجا خود را به شام برسانند و تمام این خطّهی روی زمین را از نور اسلام روشن سازند، ولی در همان وقت خلیفه آنان را به دمشق احضار کرد و موفق نشدند. اینها همه بر اثر اتحاد، عقیده و ایمان بود. ابوبصیر از امام جعفر صادق(ع) نقل کرده که فرمود:
مؤمن برادر مؤمن است، همچون یک پیکر، که هرگاه عضوی از آن به درد آید، دیگر اندامها آن درد را حس میکنند و ارواح آنها از یک روح است و قطعی است که روح مؤمن به روح الهی متصلتر است از شعاع خورشید به خورشید.[7]
لایُقاتِلُونَکُمْ جَمِیعاً إِلاّ فِی قُریً مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وَقُلُوبُهُمْ شَتّی ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ * کَمَثَلِ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِیباً ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ وَلَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ؛[8]
آنها هرگز با شما به صورت گروهی نمیجنگند جز در دژهای محکم یا از پشت دیوارها! پیکارشان در میان خودشان شَدید است، [اما در برابر شما ضعیف!] آنها را متحد میپنداری، در حالی که دلهایشان پراکنده است. این به خاطر آن است که آنها قومی هستند که تعقل نمیکنند. کار این گروه از یهود همانند کسانی است که کمی قبل از آنان بودند، طعم تلخ کار خود را چشیدند و برای آنها عذابی دردناک است!
اشیا یا مرکّب هستند و یا مفرد و بسیط. مرکّب آن است که اشیای متعددی را کنار هم بگذاریم و از مجموع آنها چیزی موجود شده و اثری بر آن مجموع، مترتب شود؛ مثلاً فلان معجون عبارت است از دواهای متعدد که این مجموع اثری دارد، یا مثل لشکر و تیپ و هَنگ که عبارت هستند از تعداد معینی سرباز که اثرشان مثلاً فتح بلد یا مقابله با دشمن میباشد. این اثر مترتب است تا هنگامی که مجموع در خارج موجود باشند، ولی اگر اجزا، متفرق باشند یا بعضی اجزا نباشند، آن اثر مترتب نیست؛ مثلاً بیست هزار سرباز میتواند یک شهر را فتح کند، ولی اگر بیست هزار نباشد یا متفرق باشند و در هدف واحد کوشش نکنند، شکست خواهند خورد. این است که دشمن همواره در صدد است که سپاه طرف را متفرق کند یا بین آنها اختلاف بیندازد تا بتواند بر آنها غالب شود. از کلمات قصار انگلیسیهاست که: اختلاف بینداز و حکومت کن! پیشتر گفتیم که با مراجعه به تاریخ ملتهای گذشته خواهیم دید که انقراض آنها به دلیل اختلاف و در مقابل، ترقی آنها نیز به واسطهی اتحادشان بوده است.
ملت اسلام تا زمانی که متحد بودند، ترقیات شایانی داشتند و بیشترِ ممالک دنیا را مسخر خود کردند که بخشی از فتوحات و ترقیات آنان در بخش قبل بیان شد. در صنعت به نهایت درجه رسیدند و در علم، ترقیات فوقالعاده کردند. مسلمانان روز به روز در حال ترقی بودند تا اینکه ممالک اسلامی به مرور تجزیه شدند و هوا و هوس بر زمامداران آنها غالب گردید. هر کدام ادعای استقلال کرد و مملکت پهناور اسلام (ایران و مصر و شام و عراق و هند و آفریقا و اندلس) به ممالک متعدد منشعب شد. آن هم یا از باب خودسری و هوای نفس و حبّ ریاست زُعَما یا به تحریک بیگانگان یا هر دو. و از همان زمان ترقیات اسلام، متوقف گشت و بلکه تنزل نمود و دشمنان اسلام، فرصت را غنیمت شمرده، شروع کردند به تلافی. از باب مثال همان اندلس، که گفتیم تمدن اسلامی در آن تا سی صد سال رو به ترقی و تعالی بود و بعد اوضاع سیاسی آن، رو به انحطاط گذاشت و جنگهای داخلی آنان به مسیحیان اجازه و فرصت حمله داد. در نتیجه، جنگهای داخلی اعراب و بربرها با هم، اندلس به بیست حکومت کوچک تقسیم شد. حکومت مسلمانان بر اندلس تقریباً تا هشت صد سال ادامه داشت، اما بر اثر اختلاف داخلی آنان، حکومت این منطقه به دست نصاری افتاد. آنها ابتدا با مسلمانان خوشرفتاری میکردند، اما بعد از آن بنای تعدی گذاشتند و به پیمان خود وفادار نماندند. نخست آنها را به اجبار مسیحی کردند و بعد به دیوان عدالت مقدس مذهبی سپردند و به حکم محکمه تا توانستند آنان را در آتش انداخته و سوزانیدند و چون این عمل به کندی انجام میگرفت، آنها را نفی بلد و تبعید کردند. اُسقف اعظم «طلیطله» رئیس محکمه رأی داد تا تمام اعراب غیر مسیحی را با زن و بچه از دَمِ شمشیر بگذرانند. راهبی، قدم را فراتر نهاده، گفت: چون معلوم نیست این اعراب حَقیقتاً ایمان آورده باشند، لذا تمام اعراب را چه مسیحی و چه مسلمان باید کشت. ولی حکومت وقت از فتنه ترسید و اطلاعیهای منتشر کرد که تمام مسلمانان یکجا از اندلس خارج شوند. «هلدای راهب» با خشنودی میگوید:
سه قسمت این جمعیت در اَثنای راه کشته شدند؛ خصوصاً در یکی از این مهاجرتها که در آن 140 هزار مسلمان به طرف آفریقا میرفتند صدهزار نفر کشته شدند و در ظرف چند ماه، بیش از یک میلیون مسلمان از اندلس خارج شدند و طبق تخمینی که زده میشود از ابتدای فتح تا انتها سه میلیون نفر از رعایای مملکت کاسته شد.[9]
این است نتیجهی اختلاف و حبّ ریاست؛ البته نتیجهی دنیوی، تا برسد به نتیجهی اخروی!
پادشاه فرانسه خوب میدانست، چرا که وقتی پیش او شکایت کردند چقدر شرمآور است که یک عده بیاسلحه بر ما غالب شوند، جواب داد: اینها متحد و شجاعند و همان اتحاد و دلاوری و ایمان آنها سبب پیشرفت آنهاست. پس بگذارید پیش بروند، اما بعد از اخذ غنایمِ زیاد و سکونت در منازل زیبا و خوب و اشتغال به تنپروری و تجمل و گرفتاری سرکردگان آنها به دام هوا و هوس و سرایت در افراد و بروز اختلافات داخلی آنگاه ما بر آنها غالب خواهیم شد. این بود نتیجهی اختلافات پدران ما. بر اثر اتحاد و ایمان پرچم اسلام را در اندلس برافراشتند، اما فرزندان ناخلفشان آن را از دست دادند. آنان بر دنیا سیادت کردند، ولی ما خود را ضعیف نمودیم. آنها باج گرفتند و ما باج میدهیم. آنها در علم و صنعت در دنیا پیشرفت کردند، ولی ما نشستهایم تا چیزی از خارج برایمان بیاورند؛ در حالی که مسلمان نباید ذلیل شود. مسلمان نباید پَست باشد.
1- مسلمانان بعد از فتح اندلس چه قصدی داشتند؟ چرا آن کار را انجام ندادند؟
2- تا چه زمانی ممالک اسلامی، تجزیه نشد؟
[1]. «و المؤمن من المؤمنین کالرأس من الجسد إذا اشتکی تداعی علیه سائرُ جسدِه» (مجلسی، بحارالانوار، ج20، ص127).
[2]. ر.ک: محمد غزالی، اسلام و بلاهای نوین، ص246.
[3]. همان.
[4]. حدیبیه: قریهای که حدود بیست کیلومتر با مکه فاصله داشت.
[5]. ر.ک: سید جعفر شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام و رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام.
[6]. احمد حسن ابراهیمی، از هر دری سخنی و از هر خرمنی خوشهای، ص239.
[7]. «المؤمن أخو المؤمن کالجسد الواحد إن اشتکی شیئاً منه وجد ألم ذلک فی سائر جسده، و ارواحهما من روح واحدة، و إنّ روح المؤمن لأشدّ اتّصالاً بروح الله من اتّصال شعاع الشمس بها» (کلینی، الکافی، ج2، ص166).
[8]. حشر، آیهی 14 ـ 15.
[9]. «گوشه و کنار تاریخ» مجلهی اخگر، شمارهی 16، تیر 1326، ص45.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت