از حضرت امام صادق(ع) منقول است كه فرمود:
قَدِ اسْتَحْیَیْتُ مِمّا اُکَرِّرُ هذَا الْکَلامَ عَلَیْکُمْ؛
من بس كه اين سخن را برای شما تكرار كردهام، از تكرارش شرمنده میشوم و آن اینکه:
اِنَّما بَیْنَ اَحَدِکُمْ وَ بَیْنَ اَنْ یُغْتَبَطَ اَنْ تَبْلُغَ نَفْسُهُ هَهُنا وَ اَهْوَی بَیَدِهِ اِلَی حَنْجَرَتِهِ؛
«ميان شما و بهشت، اين مقدار فاصله است كه جان به اينجا برسد ـ با دست خود اشاره به حلقشان فرمودند؛ [يعنی، انسان محبّ علی همين قدر كه جان از بدنش جدا شد، خود را در بهشت برزخی میبیند]».
یَأْتِیهِ رَسُولُ اللهِ وَ عَلِیٌّ؛
«[دم جان دادن] رسول خدا(ص) و علی(ع) کنار محتضر میآیند».
فَیَقُولانِ لَهُ اَمّا ما کُنْتَ تَخافُ فَقَدْ آمَنَکَ اللهُ مِنْهُ وَ اَمّا ما کُنْتَ تَرْجُو فَاَمامَکَ فَاَبْشِرُوا؛[1]
«به محتضر [كه در حال جان دادن است] میگويند، از آنچه میترسيدی خدا امانت داد و آنچه به آن اميدوار بودی برايت آماده است».
آنگاه امام فرمود: شاد باشيد ای دوستان علی.
ملاقات با اميرمؤمنان(ع) به هنگام احتضار
يكی از دوستانشان در حال احتضار بود. راوی میگويد: من رفتم و كنار او نشستم. در لحظات آخرش ديدم دستش را باز كرد و گفت:
بَسَطْتُ اِلَیْکَ یَدی یا عَلِیُّ؛
«یا علی، دستم را به سوی تو دراز کردم».
يعنی، حالا ديگر دستم از دنيا منقطع شد. اينک دست من است و دامان تو يا علی؛ دست خالی آمدهام و جز حبّ تو هيچ چيز ندارم؛ به دادم برس ای مولای من.
غريب و خسته به درگاهت آمدم رحمی / كه جز ولای توام هيچ نيست دستاويز
راوی میگويد: آن محتضر اين جمله را كه گفت، جان داد. پس از آن من خدمت امام صادق(ع) رفتم و ماجرا را گفتم. بعد برخاستم؛ چند قدم كه دور شدم، خادمشان آمد و گفت: بيا، آقا با تو كار دارد. برگشتم. فرمود: دوباره آن جمله را كه از آن محتضر شنيدی بگو. عرض كردم: در لحظات آخر دست خود را دراز كرد و گفت:
بَسَطْتُ اِلَیْکَ یَدی یا عَلِیُّ؛
امام صادق(ع) دو بار فرمود:
رَآهُ وَاللهِ رَآهُ و اللهِ؛[2]
«به خدا علی را ديده، به خدا علی را ديده».
ما هم تمام آرزويمان همين است كه دم جان دادن، دست به دامن مولای خود جان بدهيم. ما خدا را شاكريم كه قلب ما كانون حبّ علی(ع) است و همين سرمايهی اصلی ماست؛ البتّه، به علاوهی بغض دشمنانشان كه هيچ وقت يادمان نرود. دشمنی با دشمنانشان در كنار دوستی خودشان سرمايهی اصلی ماست.
پروردگارا، اين دو سرمايه را برای ما نگه دار.
در دنيا و برزخ و محشر ما را از آنها جدا مفرما؛ آمين يا ربّ العالمین.
اَللّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَ مَوْلانا صاحِبِ الزَّمانِ وَ اَظْهِرْ بِهِ دینَکَ وَ اَحْیِ بِهِ سُنَّة نَبِیِّکَ وَاجْعَلْنا مِنْ اَعوانِهِ وَ اَنْصارِهِ وَ مِنَ الْمُنْتَظِرینَ لِظُهُورِهِ
والسّلام علیکم و رحمة الله و برکاته
بِاَبی اَنْتُمْ وَ اُمّی وَ نَفْسی وَ اَهْلی وَ مالی مَنْ اَرادَ اللهَ بَدَأَ بِکُمْ، وَ مَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْکُمْ، وَ مَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِکُمْ
پدر، مادر، جان و اهل و عيال و مالم فدای شما باد. هر كه خدا را بخواهد، از شما آغاز میكند و هر كه بخواهد با حقيقت توحيد آشنا شود، از شما میپذيرد و هر كه بخواهد رو به خدا كند، رو به شما میآورد و خلاصه، شناسايی خدا متوقّف بر شناسايی شما و راه تقرّب به خدا، تقرّب به شماست و از طرفی هم میدانیم كه شناخت امام و پيامبر(ص) بعد از شناختن خداست. اوّل خدا را بايد شناخت و اعتقاد به او داشت، سپس به پيامبر و امام و ديگر اصول دين معتقد شد. پس چگونه میگوییم شناخت خدا متوقّف بر شناخت امام است؟ در جواب عرض میشود كه شناختن دو گونه است: اجمالی و تفصيلی.
در شناختن اجمالی، ابتدا خدا و سپس پيامبر و امام را میشناسيم؛ امّا در شناختن تفصیلی (یعنی تفصیلاً بخواهیم به حقايق دين، اعمّ از اصول و فروعش، پی ببریم) باید اوّل مام را بشناسيم، چنان كه در ابتدای دعايی كه در زمان غيبت حضرت امام عصر ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف ـ دستور خواندن آن داده شده، اين جمله آمده است:
اَللّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ اَعْرِفْ رُسوُلَکَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَکَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دینی؛
«خدايا، خودت را به من بشناسان. اگر تو را نشناسم، پيامبرت را نمیشناسم و اگر پيامبرت را نشناسم، حجّتت را [که همان امام است] نمیشناسم و اگر حجّتت را نشناسم، در دین خود گمراه میشوم [و دین را، اعمّ از اصول و فروعش، نمیشناسم]».
اينجا هم میبینیم كه از طرفی حجّتشناسی متوقّف بر خداشناسی و پيغمبرشناسی است و از طرفی هم خداشناسی و پيامبرشناسی متوقّف بر حجّتشناسی است. آيا در شناختن، از بالا به پايين شروع میکنیم يا از پايين به بالا؟ از خدا شروع كنيم تا به امام برسيم يا از امام شروع كنيم تا به خدا برسيم؟ میگوییم: هر دو درست است و مصحّحش قاعدهی اجمال و تفصيل است؛ يعنی، در معرفت اجمالی از بالا شروع میکنیم. اوّل خدا را از طریق وجود خودمان و مشاهدهی ساير آثار صنع میشناسيم و آنگاه از طريق اعتقاد به حكمت و ديگر صفات كمال خدا، به لزوم نبوّت و امامت اعتقاد پيدا میکنیم. اين ترتيب از بالا به پايين در معرفت اجمالی است؛ امّا در معرفت تفصيلی، يعنی اگر بخواهيم مطالب را به طور مفصّل بفهميم، بديهی است كه بايد از پايين شروع كنيم؛ يعنی، پس از اين كه امام را شناختيم، در شناختن تفصيل حقايق دين، اعمّ از اصول و فروع، به سراغ امام میرويم و وظايف و تكاليف دينی خود را از امام میگيريم. اينجاست كه میگوییم:
اِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دینی؛
«اگر حجّتت را نشناسم، در دينم گمراه میشوم [و دين را، اعمّ از اصول و فروعش، نمیشناسم]».
مشابه اين ترتيب در مورد قرآن و امام در روايات آمده است كه:
الْقُرْآنُ یَهْدِی اِلیَ الْاِمامِ وَ الْاِمامُ یَهْدِی اِلَی الْقُرْآنِ؛[3]
«قرآن به امام هدايت میكند و امام هم به قرآن».
اينجا به قول طلاّب آيا دور لازم نمیآيد كه امام ما را به قرآن برساند و قرآن هم به امام؟ در جواب عرض میشود: قرآن ما را به اصل امامت و حجّيّت امام هدايت میكند و امام هم ما را به مقاصد حقيقی قرآن هدايت میفرماید. اين قرآن است كه میگويد: من در كتابِ مکنونم و همه کس نمیتواند با من در تماسّ باشد؛ تنها مطهّرینند که در خور این صلاحیّتند.
إنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ * فِی کِتابٍ مَکْنُونٍ * لا یَمَسُّهُ إلاَّ الْمُطَهَّرُونَ؛[4]
و آن مطهّرون را آیهی تطهیر معرّفی میكند و میفرماید:
...إنَّما یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً؛[5]
تنها اهل بيت نبوّتند که به ارادهی تخلّفناپذير خدا، مطهّر از مطلق رجس هستند و اهلیّت تماسّ با حقایق آسمانی قرآن را دارند. بنابراین، قرآن ما را به درِ خانهی اهل البیت(ع) كه امامانند هدايت میكند و امامان نيز ما را به مقاصد عالی قرآن هدايت میكنند و با معارف و شرايع قرآن آشنا میسازند. پس صحيح است كه قرآن هادی به سوی امام و امام نیز هادی به سوی قرآن است؛ و لذا اهمّ امور برای ما معرفت و شناخت ولیّ و تقرّب به ولیّ است؛ ما وظیفه داریم امام را بشناسیم و به او تقرّب بجوییم، برای اینکه غرض از خلقت «معرفة الله» و «تقرّب به الله» است؛ ما را آفریدهاند تا الله را بشناسیم و به او تقرّب بجوییم.
وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإنْسَ إلاّ لِیَعْبُدُونِ؛[6]
«و خلق نکردم جنّ و انس را، مگر برای عبادت خودم».
غرض از خلقت، عبادت خداست. عبادت خدا نيز متوقّف بر معرفت خداست تا آنجا که (لِیَعبُدون) به (لِیَعرِفُون) تفسیر شده است. هدف از خلقت، شناختن الله و سپس حرکت کردن به سوی او و تقرّب جستن به اوست. از طرفی هم راهیابی به کنه ذات اقدس الله ـ عزّوجلّ ـ برای بشر ممكن نيست. او اجلّ از این است که مُحاط علم و ادراک بشر قرار گیرد؛ و لذا تنها راهش معرفت به وجه و معرفت به اسم است. بايد وجه و اسم او را شناخت و تقرّب به وجه و اسم او پيدا كرد.
1- سرمايهی اصلی ما چیست؟
2- انواع شناختن را نام ببرید و درباره هر یک توضیح دهید.
3- هدف از خلقت چیست؟
[1]ـ بحارالانوار، جلد 27، صفحهی 163.
[2]ـ بحارالانوار، جلد 27، صفحهی 165.
[3]ـ تفسیر برهان، جلد 2، سورهی اسراء، صفحهی 409.
[4]ـ سورهی واقعه، آیات 77 تا 79.
[5]ـ سورهی احزاب، آیهی 33.
[6]ـ سورهی ذاریات، آیهی 56.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی