فصل هشتم: وحدت اسلامی | ۶
یا أَیُّها النّاسُ إِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثی وَجَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَقَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ؛[1]
ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیرهها و قبیلهها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید [اینها ملاک امتیاز نیست،] گرامیترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست، خداوند دانا و آگاه است.
انسانها طبق طبیعت اوّلیه باید متحد باشند؛ چون موجبات اتفاق بیشتر از موجبات اختلاف است. هرگاه دو موجود با هم شباهت و سنخیت نداشته باشند، با یکدیگر الفت نمیگیرند، بلکه از هم میرمند و با هم میجنگند، اما به اندازهی شباهت و سنخیت با هم انس میگیرند. از این جهت، افراد یک نوع ـ مانندِ «کبوتر با کبوتر، باز با باز» ـ با هم بهتر انس میگیرند تا نوعی با نوع دیگر. طبق این قاعده، افراد انسان باید با هم الفت بگیرند، زیرا اوّلاً از حیث خلقت مانند یکدیگر هستند و فقط تفاوت اندکی در رنگ و قیافه دارند. ثانیاً: همه دارای عقلند و سود و زیان خود را تشخیص میدهند. ثالثاً: همه دارای وجدانند؛ نیکی را دوست میدارند و از بدی متنفرند. رابعاً: همه دارای بیانند و میتوانند وجدانیات خود را برای دیگری شرح دهند تا از غم و اندوه و آرزوهای یکدیگر مطّلع شوند و همین امر، عامل بزرگی برای اتحاد و الفت است که شخص، شریکی در احساسات خود بیابد. خامساً: در احتیاجات با هم شریکند؛ یعنی حوایج همه یکسان است و همه محتاجند که این احتیاج، حسّ همکاری و مددکاری ایجاد میکند، نه تنازع. اینها اصول کلی جامعهی انسانیت است و این موجبات در ما بیشتر وجود دارد، زیرا ما علاوه بر اینها در نژاد و زبان و فرهنگ و دین و قیافه و رنگ و نحوهی خوراک و بسیاری چیزهای دیگر با هم شریک هستیم، همه یک خدا و یک پیامبر داریم، دین ما یکی است، عقاید ما یکی است، همه نماز خوان و روزهگیر هستیم، همه به وطنمان علاقه داریم، همه در نفع و ضرر هم و سعادت و بدبختی یکدیگر شریک هستیم؛ اینها همه موجبات اتفاق و اتحاد هستند.
طرز خانه ساختن، عروسیها، عزاداریها، مهمانیدادنها و غذاخوردن ما، همه یکسان و شبیه هم است و در تمام شادیها و غمها با هم شریک هستیم. بنابراین، اگر بخواهیم موجبات اتفاق را با موجبات اختلاف بسنجیم، به جرئت میتوانیم بگوییم موجبات اتفاق انسانها، بسیار بیشتر از موجبات اختلاف آنان است. با این وصف، آیا سزاوار است همهی موجبات اتفاق را نادیده گرفته، بر آنها ترتیب اثر ندهیم و اندک موجبات اختلاف را به وسیلهی لجاجت و مراء و جدال که ناشی از خودخواهی و بدگمانی است، چندان پر رنگ کنیم که خویشتن را از نعمت اتحاد و اتفاق و برادری و قوّت و عزت و شوکت که لازمهی اتحاد است، محروم کنیم و شیرازهی امور خود را دستخوش پریشانی و پراکندگی سازیم؟ آیا سزاوار است به سبب اختلاف، ممالک اسلامی، ویران و خراب باشد و بیگانگان اموال آنها را به غارت برده و مسلمانان با وجود ذخایر فراوان خدادادی، گرسنه و برهنه باشند؟ در حالی که:
بنی آدم اعضای یک پیکرند / که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورَد روزگار / دگر عضوها را نماند قرار[2]
مَثَل مؤمنان در رابطهی دوستی بینشان، مَثَل بدن است که وقتی یکی از اعضای آن مریض میشود، بقیهی اعضا با او همدردی میکنند.[3]
پس مسلمانان باید قدر یکدیگر را بدانند. شاید هنگامی که افراد انسان در اجتماع زندگی میکنند و از این نعمت بزرگ، برخوردارند، متوجه این نعمت نباشند؛ مانند ماهیان که تا وقتی در آب هستند، قدرش را نمیدانند و چون متوجه این جهت وحدت نیستند، به واسطهی اختلافهای مختصری که در خط و خال دارند، شاید بعضی اوقات با هم ستیزه کنند، ولی اگر از آب بیرون افتند، آنگاه میفهمند که اساس زندگی آنها چه بوده و اگر اجل مهلتشان دهد، حاضرند از جان و دل، قربان یکدیگر شوند. همینطور اگر یک فرد انسان از جامعهی بشری بیرون افتد و در بیابانها گرفتار ددان و غولان شود، هنگام دیدن هم نوع خود، همچون کودکی که به دامان مادر میدود، از اشتیاق به سوی وی خواهد رفت و هرگز فکر نخواهد کرد که من زردم و او سیاه یا قیافهی من چنین است و قیافهی او چنان، زیرا اینها اختلافات جزئی است، و الاّ در جهات کلی با هم شریکند.
امام صادق(ع) فرمود:
مؤمنان، با یکدیگر برادرند و همگی فرزندان یک پدر و مادرند و چون رگ یکی از آنان زده شود (مصیبتی بر او وارد شود) دیگران در غم او خوابشان نبرد.[4]
همچنین باز فرمود:
مؤمن برادر مؤمن است، چشم و راهنمای اوست، به او خیانت و ستم و غش روا ندارد و با او خُلف وعده نکند.[5]
اگر مردمی خود را به دینی نسبت میدهند، لزوماً با هم وحدت فکر، وحدت عقیده و وحدت مسلک نداشتند، باید به طریق «اِنْ» کشف کرد که از حقیقت دین بهرهای ندارند و دین را بازیچه قرار دادهاند. چنین مردمی که بایستی به برکت دین از پرتگاه آتش نجات یافته باشند، با آنکه نام دین میبرند، بر کنار پرتگاهند و اختلاف و تشتّت، مانند بیماری خوره در پیکر اجتماعی آنها رخنه کرده و اندام اجتماع را یکی پس از دیگری میخورد و سرانجام جامعه را متلاشی و نابود میسازد.
یکی از دردهای بزرگ جامعهی ما اختلاف و پراکندگی و خودسری و خودرأیی و خودبینی و بدبینی و بدگمانی است. کو آن همت بلند و غیرت و حمیّت و شَجاعت و مردانگی، که اختلاف را رها کند و به وحدت و اتحاد و جمعیت گراید؟ جمعیت و وحدت، از آثار حیات است و پراکندگی و متلاشی بودن از آثار مرگ. موجود زنده اندامهایش به هم پیوسته و با هم متحد هستند، اما همین که مُرد، بند بندش از هم جدا میگردد. جامعهی زنده باید همهی طبقات، همهی دلها، همهی مغزها، همهی دستها و همهی زبانهایش به هم پیوسته و متصل باشد.
عبدالله بن عمر میگوید:
پیامبر فرمود: مسلمانان اگر سه نفر باشند، شایسته نیست که دو نفر از آنها با هم نجوا کنند، زیرا باعث رنجش دیگری و عدم صمیمیت بین آنها میشود.[6]
و این، اهمیت اتحاد و پرهیز از تفرقه و تشتّت را میرساند.
1- به کدام دلایل افراد انسان باید با هم الفت بگیرند؟
2- یکی از دردهای بزرگ جامعهی ما چیست؟
[1]. حجرات، آیهی 13.
[2]. سعدی شیرازی.
[3]. «المؤمن من المؤمنین کالرأس من الجسد إذا اشتکی تَداعی علیه سائرُ جسده» (مجلسی، بحارالأنوار، ج20، ص127).
[4]. «إنّما المؤمنون إخوة بنو أبٍ و أمٍّ، و اذا ضرب علی رجل منهم عرق سهر له الآخرون» (کلینی، الکافی، ج2، ص166).
[5]. «اَلمُؤمِنُ اُخو المُؤمن، عینه، و دلیله، لا یخونه، و لا یظلمه، و لا یغّشه، و لا یعده عدة فیُخلِفه» (همان).
[6]. همان، ج 4، ص 481.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت