فصل نهم: عدالت | ۱
یا أَیُّها الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامِینَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالقِسْطِ وَلا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَئانُ قَوْمٍ عَلی أَنْ لا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی وَاتَّقُوا اللهَ إِنَّ اللهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ؛[1]
ای کسانی که ایمان آوردهاید! همواره برای خدا قیام کنید و از روی عدالت، گواهی دهید! دشمنی با جمعیتی، شما را به گناه و ترک عدالت نکشاند! عدالت کنید که به پرهیزکاری نزدیکتر است! و از [معصیت] خدا بپرهیزید که از آنچه انجام میدهید، با خبر است.
اگر به دستورهای دین، درست عمل شود عدالت بهمعنای حقیقی در جامعه اجرا میشود و از ستم، ظلم و تعدی افراد به یکدیگر جلوگیری میگردد. عدالت در لغت بهمعنای تساوی دو شیء است. اگر دو چیز را در ترازو گذاشتند و هیچ کدام بر دیگری رجحان نداشت هر یکی عِدْل دیگری است. در شریعت اسلام این لفظ در چهار موضع استفاده میشود؛ موضع اوّل در اصول دین است. اصول دین امامیه پنجتاست. اوّل: توحید، دوم: عدل، سوم: نبوت، چهارم: امامت، پنجم: معاد. امامیه معتقدند که خدای عالم، عادل است و عالَم بر اساس عدالت میچرخد و در دستگاه خداوند متعال، ظلم و فعل قبیحی وجود ندارد و افعال قبیحی که از مردم سر میزند افعال خود آنهاست. موضع دوم در علم اخلاق است. در علم اخلاق، برای عدالت دو تفسیر بیان شده است. اوّل: مطیعبودن قوّهی عامله نسبت به قوّهی عاقله و متابعت آن در جمیع تصرفاتی که در مملکت بدن میکند. دوم: عبارت است از اعتدال صفات و قوا؛ یعنی حدّ وسط بین صفات؛ مثلاً دو صفت تَهَوُر و ترس هر دو مذمومند. و فقط حدّ وسط آنها یعنی شَجاعت، ممدوح است. همچنین قاعدهی کلی در تمام صفات نیک، همان حدّ وسط است که مربوط به علم اخلاق میشود. موضع سوم در فقه است؛ مثلاً از شرایط امام جماعت و قاضی و مُفتی و حاکم و کسانی که دارای منصب عمومی هستند و با حقوق و نفوس مردم سروکار دارند، عدالت است. برای مثال: قاضی باید عادل باشد؛ یعنی مَلَکهی عدالت داشته باشد، از گناهان کبیره بپرهیزد و اصرار بر صغایر نیز نداشته باشد، رشوه نگیرد، دزدی نکند، حقّ کسی را پایمال نکند، در حقّ مردم ملاحظهی خویشاوندی و رفاقت و همسایگی نکند و همه را به یک چشم بنگرد.
امام جماعت نیز باید عادل باشد، هر چه را نمیداند، بگوید «نمیدانم» و خجالت هم نکشد. مسائل شرعی را اشتباه نگوید و اخلاق مردم را فاسد نکند، چون پیشوای دین مردم است. اگر خوب باشد مردم به او اقتدا میکنند و اگر بد باشد مردم از دین، بریء میشوند. همین طور حاکم، راوی و شاهد باید عادل باشند. موضع چهارم، عدالت اجتماعی است؛ یعنی باید مَلَکهی عدالت بر اجتماع حکومت کند. مردم جامعه سعادتمند و زندگی آنها با آسایش همراه باشد. ولی اگر عدالت بر جامعه، حکومت نکند و مردم و حاکمان در طرف افراط یا تفریط باشند، جامعه هرگز روی خوشی و سعادت را نخواهد دید. جامعهای که مَلَکه جُبْن و ترس بر آن حکومت کند، حقّش پایمال و زیر دست خواهد شد و جرئت قیام و گرفتن حقّ مشروعش را ندارد. در نتیجه، دیگران حقّ افراد جامعه را غصب خواهند کرد، هر چند اگر صفت تَهَوُر در بین مردم جامعه حکومت کند؛ یعنی بیگدار به آب بزنند و زمانی که نباید قیام کنند، قیام کنند و خلاصه کارهایشان از روی تدبیر و عقل نباشد؛ هم قوا و هم احساسات خود را بیمورد مصرف خواهند کرد و در نتیجه، شکست خواهند خورد و زمانی که باید قیام کنند، قوّه و نیرو نخواهند داشت. ولی اگر اعتدال در جامعه حاکم باشد؛ یعنی ملکه عدالت و حدّ وسط بین جُبن و تهوّر بر مردمان جامعه حکومت کند، مردم سعادتمند خواهند بود. همچنین اگر در جامعه، صفت بخل حکومت کند، فقیر، بیچاره و مستأصل خواهد شد و فقرا به اغنیا خیانت خواهند کرد و در نتیجه، جمعیت آنها متفرق خواهد شد. همچنین صفات دیگر؛ مثل ظلم کردن و مظلوم واقعشدن و گذشت از حق و تحمل ظلم، که مذموم هستند. خلاصه، اگر اعتدال برقرار باشد، جامعه به خوبی اداره میشود، ولی اگر به افراط یا تفریط، گرایش داشته باشد جامعه سعادتمند نخواهد بود. این اطلاقات عدالت بود؛ اما در مقابل عدالت، ظلم قرار دارد.
ظلم بهمعنای «وَضعُ الشَّیءٍ فِی غَیر مَحَلِّه» است؛ یعنی کار بیجا کردن. برای ظلم معنای خاص هم وجود دارد که آزاررساندن به دیگران است؛ از کشتن و زدن و بردن اموال و فحشدادن و غیر اینها. بیشتر آیات و اخبار وارد شده، مربوط به ظلم اصطلاحی است. بعد از دانستن معنای ظلم و عدالت و اطلاقات آنها باید ببینیم شرع اسلامی، دربارهی آنها چه گفته است. بر اساس اعتقاد ما سر لوحهی برنامههای انبیای عظام، جلوگیری از ظلم و تعدی و دعوت مردم به عدالت و حق بوده و بر این موضوع بسیار پافشاری کردهاند؛ بهطوری که میشود گفت از تمام مقاصد آنها مهمتر بوده است.
پس از واقعهی جنگ مکه، بر اثر بروز اختلافات داخلی، اوضاع اجتماعی ـ سیاسی این شهر بسیار آشفته بود و جمعی از جوانان دست به تعدی و ظلم زدند. روزی پیرمردی، بارِ هیزمی از کوهستان به شهر آورد تا پول آن را صرف معاش خانوادهاش کند یکی از اشرافزادگان قریش، پیرمرد را به خانهی خود برد و دستور داد هیزم بشکند و در مطبخ منزلش بریزد. پیرمرد به دستور او عمل کرد و چون قیمت کالا را خواست، جوان او را با چند ضربت سیلی از درِ خانهاش براند. پیرمرد عصر همان روز در مجمع بزرگان قریش شکایت و تظلم کرد. طولی نکشید مردی از قبایل عرب نیز که با دختر زیبای خود به قصد زیارت کعبه به مکه آمده بود در حین طواف متوجه شد دخترش را اشرافزادگان ربودهاند؛ او نیز شکایت کرد و آنها را بر عواقب وخیم این ظلم و تعدی تهدید کرد. در این هنگام یکی از بزرگان قریش، رؤسای بنی هاشم، زهره و تیم را به خانهی «عبدالله بن جدعان» دعوت کرد و در همان مجلس، بزرگانِ طوایف پیمانی بستند و قسم خوردند تا جان در بدن دارند از مظلوم، حمایت و دفاع کنند. این پیمان با نام «حلف الفضول» شناخته میشود. یکی از اعضای مؤثر آن، شخص پیامبر اسلام(ص) بود که حتی پس از بعثت نیز به شرکت در آن افتخار میکرد و میفرمود:
من پیمانِ خانهی ابن جدعان را به دشتی از شتران سرخ موی نمیفروشم و اگر مرا بخوانند، در آن شرکت خواهم کرد.[2]
لذا پیامبر در جنگها ظلم نمیکرد و همیشه به لشکر خود سفارش میکرد تعدی نکنید. و چون لشکری را مأمور میکرد، بدینگونه وصیت میفرمود:
بروید به نام خدا و از خدا استقامت جویید و جهاد کنید برای خدا. ای مردم! مکر نکنید، از غنائم سرقت نکنید، کفار را بعد از قتل، مُثله نکنید (گوش و بینی و دیگر اعضای آنان را قطع نکنید)، پیران و اطفال و زنان را نکشید، رَهبانان را که در غارها و بیغولهها جای دارند نکشید، درختان را از بیخ نزنید، نخلستانها را نسوزانید و به آب غرق نکنید، درختان میوهدار را در نیاورید، حَرث و زَرع را مسوزانید، جانورانِ حلال گوشت را نابود نکنید، هرگز آب مشرکان را زهر آلوده نکنید و به آنها شبیخون نزنید.[3]
در سال چهارم هجری «عامر بن مالک بن جعفر» خدمت حضرت رسول(ص) رسید. حضرت، اسلام را بر او عرضه داشت. او گفت: اسلام آوردن من مانعی ندارد، ولی عدهای را همراهم ساز تا قوم مرا دعوت به اسلام کنند. حضرت فرمود: من ایمن نیستم! گفت: مطمئن باش. حضرت، چهل یا هفتاد نفر از عُبّاد و زُهّاد و قُرّاء خود را همراه او کرد، وقتی به اراضی آنها رسیدند، حیله کرده و جمیع آنها را کشتند، الاّ «عمرو بن امیّه» و او را چون از قبیلهی «مضر» بود آزاد کردند. عمرو، همین که به اراضی «قرقره» رسید، به دو مرد از بنیعامر برخورد، چون به خواب رفتند آنها را به عوض خون اصحاب خود بکشت. چون خبر به پیامبر رسید، فرمود:
اینها در امان من بودند باید دیهی[4] ایشان تأدیه شود.[5]
حضرت در چنین مقامی که این قوم، اصحاب آن حضرت را کشته بودند از حق چشمپوشی نکرد و دیهی آنها را داد. آن حضرت، حتی قبل از بعثت هم هدفش همین بود و تا قدرت داشت، در راه اجرای عدالت، کوشید.
همچنین امیرالمؤمنین(ع) اتاقی را با عنوان «بیت القصص» که بعدها به «دیوان مظالم» تغییر نام یافت، معیّن کرده بود که مردم شکایات خود را در آن بریزند و حضرت، شبها به آنها رسیدگی مینمود.[6]
1- عدالت در شریعت اسلام در کدام مواضع استفاده میشود؟ شرح دهید.
2- سر لوحهی برنامههای انبیای عظام چه بوده است؟
[1]. مائده، آیهی 8.
[2]. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج1، ص371.
[3]. میرزا حسین نوری، مستدرک الوسائل، ج11، ص31.
[4]. دیه: مالی که به جبرانِ خونِ مسلمان، یا نقصِ بدن او پرداخت میشود.
[5]. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص56.
[6]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج17، ص87.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت