مردم نیشابور سهم امام ر ا جمع كردند و مبلغ زیادی شده بود. پنجاه هزار درهم نقره و سی هزار دینار طلا، و دو هزار توپ پارچه كه همه سهم امام(ع) بود.
محمّدبن علی نیشابوری كه مرد معتمدی بود، انتخاب شد؛ تا آنها را خدمت امام کاظم(ع) ببرد. او پولها را بستهبندی كرد. چند ورق هم نوشتند كه در آن مسائلی را از امام(ع) سؤال كرده بودند به این منظور كه امام را از طریق جواب مسائل بشناسند. در زیر سؤالات هم جایی برای مُهر و موم كردن مشخّص كردند و به او دادند و گفتند:
اینها را ببر و این سؤالها را بده. فردا هم بگیر. ببین اگر درِ این اوراق باز شده باشد، بدان كه امام نیست. پولها را برگردان و به او نده. اگر دیدی درش باز نشده ولی جوابها داده شده بدان كه امام است، پولها را به او بده.
وقتی خواست حركت كند، پیرزنی عصاكوبان آمد و فقط یك درهم با یك كلاف نخ دستش بود كه خودش آن را رشته بود. بر حسب ظاهر خجالت میكشید كه دیگران این همه پول دادهاند و او فقط یك درهم با یك كلاف نخ آورده، وقتی خواست بدهد، گفت:
اِنَّ اللهَ لا یسْتَحْیی مِنَ الْحَقِّ؛
«حقّ وقتی داده میشود خدا از قبول آن ابا ندارد».
یعنی، من چیزی ندارم؛ فقط همین یك درهم است با این كلاف نخ و آنها را به خدا تحویل میدهم. این جمله را گفت و آن مرد هم آن را گرفت و وسط بارش انداخت و حركت كرد. بعد از چند روز با زحمات فراوان به مدینه رسید و با زحمت زیاد هم خانهی امام(ع) را پیدا كرد، چون امام(ع) تحت نظر بود و به این سادگی نمیشد با ایشان ملاقات كرد. به هر حال درِ خانهی امام را پیدا كرد و رفت تا چشم امام به او افتاد، بعد از سلام و جواب فرمود:
من جواب سؤالها را دادهام.
او تكان خورد كه من هنوز سؤالها را ندادهام ایشان میفرمایند من جوابها را دادهام. مرد وقتی بستهی اوراق را باز كرد، دید درِ سؤالها اصلاً باز نشده و مُهر و موم سر جای خودش است، ولی جوابها داده شده است، بعد فرمود:
آن یك درهم شطیطه را بیاور. او هنوز نگفته بود كه چه كسی پول داده و چقدر داده است. فرمود: آن یك درهم شطیطه را با آن یك كلاف نخش بیاور، بقیّه را به صاحبانش برگردان.
مرد تعجّب كرد كه اوّلاً هنوز مسائل باز نشده جوابها داده شده بود و ثانیاً همهی پولها مردود است به جز این یكی.
یك درهم را با كلاف نخ آورد و تحویل داد. امام(ع) موقعی كه تحویل میگرفت، همان جمله را كه شطیطه موقع تحویل دادن گفته بود، فرمود:
اِنَّ اللهَ لا یسْتَحْیی مِنَ الْحَقِّ؛
بعد فرمود: سلام مرا به شطیطه برسان و این كیسه را كه در آن چهل درهم است من به شطیطه هدیه میكنم. او یك درهم سهم امام داد، امام(ع) هم چهل درهم به او هدیه داد و فرمود:
چون او یك كلاف نخ برای ما فرستاده، من هم یك قطعه از جامههای كفنی خودم كه خواهر من حلیمه با دست خود رشته است، برای شطیطه میفرستم. هم سلام مرا به او برسان و هم این كیسهی چهل درهمی هدیهی مرا به او بده و هم در مقابل كلاف نخ او جامهی كفنی خودم را به او بده و به او بگو از آن روز كه این كیسهی درهم به دستت میرسد تا نوزده روز دیگر زنده هستی. در این مدّت شانزده درهم آن را خرج خودت كن. بقیه را هم صدقه بده. برای نماز بر جنازهات من خودم خواهم آمد.
آن مرد وقتی به نیشابور برگشت، دید آنهایی كه پول به او داده بودند، همه از دینشان برگشتهاند و فَطَحی مذهب* شدهاند و تنها شطیطه در مذهب حقّ باقی مانده است. شطیطه همانگونه كه امام(ع) فرموده بود، نوزده روز بعد از بازگشت آن مرد از دنیا رفت و امام(ع) طبق وعده برای نماز بر جنازهاش تشریففرما شد.[۱]
[۱]ـ صفیر هدایت (انفال/۳۱).
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت