بخش مهمی از زندگی حضرت علی(ع) که سراسر صفحات آن با یک رشته از خطوط طلایی به هم پیوسته و حوادث بسیار برجسته و چشمگیری را تشکیل میدهد، دورانی است که آن حضرت در مدینه در خدمت رسول خدا(ص) گذراندند.
کارهای مهم و حسّاس امام(ع) در این فصل از زندگی در دو مورد خلاصه میشود:
پیامبر گرامی(ص) در طی دوران زندگی خود در مدینه در بیست و هفت مورد با مشرکان و یهودیان و شورشیان در نبرد و ستیز بودند که شخصاً خودشان در این موارد سرپرستی و فرماندهی سپاه را بر عهده داشته با سربازان حرکت میکردند با آنان از مدینه بیرون میرفتند و همراه آنان به مدینه باز میگشتند. در اصطلاح سیره نویسان به این گونه جنگهایی که خود حضرت مستقیماً در آن شرکت داشتند «غزوه» گفته میشود. غیر از این موارد، پنجاه و پنج مورد دیگر وجود دارد که بخشی از سپاه اسلام به فرماندهی یکی از سرداران به دستور شخص پیامبر(ص) به مبارزه میپرداختند ولی خود حضرت در آن شرکت نداشتند، به اینگونه جنگها در اصطلاح سیره نویسان «سریّه» گفته میشود.
حضرت علی(ع) از بیست و هفت «غزوه» در بیست و شش مورد شرکت داشته و تنها در غزوهی «تبوک» به دستور پیامبر(ص) در مدینه مانده و در جنگ شرکت نکردند زیرا بیم آن میرفت که منافقان مدینه در غیاب پیامبر(ص) شورش کنند و زمام امور را در مرکز حکومت اسلامی به دست گیرند تعداد «سریّه»هایی که حضرت علی(ع) در آن شرکت داشتند مشخص نیست ولی به طوری که از تاریخ به دست میآید در تعدادی از آنها نیز حضرت حضور داشتهاند، و شاید علّت اینکه در تمامی آنها حاضر نبودند این بود که حضرت علی(ع) خود را ملزم میدیدند که همیشه در حضور پیامبر(ص) باشند و پیامبر(ص) نیز حضور او را در خدمت خود در بسیاری از موارد لازم میدیدند.
نوشتن وحی و تنظیم بسیاری از اسناد تاریخی و سیاسی و نوشتن نامههای تبلیغی و دعوتی و... یکی دیگر از کارهای حسّاس و پر ارج امام(ع) بود.
حضرت علی(ع) تمام آیات قرآن را چه آنها که در مکّه نازل میشد و چه آنها که در مدینه، در دوران حیات پیامبر(ص) به دقّت ضبط میکرد و از این جهت یکی از کاتبان وحی و حافظان قرآن به شمار میرفت. همچنین در تنظیم اسناد سیاسی و تاریخی و نامههای تبلیغی که هم اکنون متن بسیاری از آنها در کتابهای سیره و تاریخ ثبت شده است. آن حضرت نخستین دبیر اسلام به شمار میرود و حتی صلحنامه تاریخی «حدیبیّه» به املای پیامبر(ص) و خط حضرت علی(ع) تنظیم شد.
مسیر تجارت و بازرگانی قریش از منطقهی «بدر» نزدیک مدینه بود سران قریش سالها با رسول خدا(ص) جنگیدند و سرانجام آن حضرت را وادار کردند از مکّه به سوی یثرب هجرت فرماید، ولی تودهی مردم مکّه مخصوصاً جوانها تشنه معارف اسلام بودند و پیامبر(ص) که مأموریت تبلیغ و ارشاد همهی جهانیان را به عهده دارد معمولاً میبایست از خود جزیرۀالعرب و شهر مکّه که زادگاه آن حضرت بود، هدایت را آغاز فرماید، امّا مانع بزرگی سر راه پیامبر(ص) بود و آن مانع همان سران گردنکش قریش که موفقیّت پیامبر(ص) را به زیان مالی خود میدیدند و میترسیدند مال و مقام آنان به خطر افتد و رسول خدا(ص) میبایست این مانع را از سر راه بردارد، بدین جهت بعد از مدّتی که در مدینه ماندند و استقرار کامل پیدا کردند، تصمیم گرفتند با سران قریش بجنگند و به دنبال آن بهترین نقشهای که برای این کار مناسب دیدند این بود که راه را بر کاروان های تجاری مردم مکّه «که تمام اموال آن متعلق به سران قریش بود» ببندند.
براین اساس، در ماه رمضان سال دوم هجری با 313 نفر از مدینه بیرون آمده و در کنار چاههای بدر توقف کردند کاروان بازرگانی قریش از شام به سوی مکّه باز میگشت و در مسیر خود از منطقه «بدر» عبور میکرد.
ابوسفیان سرپرست کاروان که از تصمیم پیامبر(ص) آگاه شده بود موضوع را به سران قریش در مکّه خبر داد، فردی که از سوی ابوسفیان به سوی مکّه رفت، در کار خود بسیار زیرک بود و شگردهای جالبی را برای تحریک جوانان قریش به کار برد، گوشهای شتر را بریده و بینی آن را شکافته جهازش را برگردانده وارونه نهاده بود و خودش در حالی که پیراهنش را از جلو و عقب چاک زده بر پشت شتری که خون از گوش و حلق و بینی او میچکید ایستاده بود و فریاد میزد: مردم شترانی که حامل کالاهای تجاری شما هستند از سوی محمّد(ص) و یاران او در خطرند. آنان میخواهند همهی آنها را در سرزمین«بدر» مصادره کنند به فریاد برسید! یاری کنید!
و بالاخره با استفاده از این شیوه، صدای رقّتبار خود را به گوش جوانان مکّه رسانیده و جمع زیادی را به دنبال خود به سوی «بدر» بهراه انداخت. نکتهای که باید توجه شود آن است که انگیزهی رسول خدا(ص) برای این کار دو چیز بود:
1. قریش بداند که راههای بازرگانی آنها در اختیار نیروهای اسلام قرار گرفته است و اگر آنان از نشر تبلیغ اسلام مانع شوند و آزادی بیان را از مسلمانان سلب کنند شریانهای حیاتی آنان بهوسیلهی نیروهای اسلام بریده خواهد شد.
در محیط مکّه، قریش بزرگترین مانع برای تبلیغ اسلام و توجه مردم بهتوحید بود، آنان بهتمام قبایل اجازه میدادند که در ایام حج وارد مکّه شوند ولی رهبر عالیقدر اسلام و مسلمانان از ورود به مکّه و اطراف آن کاملاً ممنوع بودند و حتی اگر بر او دست مییافتند او را میکشتند، در صورتی که در ایام حج مردم از تمام نقاط حجاز در اطراف خانهی خدا جمع میشدند و این ایام بهترین فرصت برای تبلیغ پیامبر(ص) و یاران ایشان بود.
2. گروهی از مسلمانان که به عللی نتوانسته بودند مکّه را برای هجرت به مدینه ترک کنند پیوسته مورد آزار قریش بودند و اموال آنان و کسانی که مهاجرت کرده و اما موفق به انتقال دارائی خود نشده بودند همواره از طرف قریش تهدید میشد.
پیامبر(ص) با این کار میخواستند گوشمالی سختی به آنان بدهند و بدین ترتیب خود آن حضرت با آن تعداد از مدینه بیرون آمدند و محلّ مناسبی را که برای این منظور مناسب دیدند کنار چاههای «بدر» بود. از آن طرف، شگردی که فرستادهی ابو سفیان در مکّه به کار برد باعث شد، قریش با نهصد نفر نظامی کارآزموده و جنگ دیده، مجهّز به انواع سلاح به سوی بدر حرکت کنند، اما پیش از رسیدن به مقصد به وسیلهی فرستادهی دیگر ابوسفیان متوجه شدند که کاروان تجاری مسیر خود را عوض کرده و از یک راه انحرافی از تیر رس مسلمانان خارج شده با این فرصت، آنان برای سرکوب اسلام به راه خود ادامه داده و بامداد روز هفدهم رمضان سال دوم هجری از پشت تپّهای به دشت «بدر» سرازیر شدند.
مسلمانان در گذرگاه شمالی «بدر» در سرازیری موضع گرفته، در انتظار عبور کاروان بودند که ناگهان گزارش رسید که سلحشوران قریش برای حفظ کالاهای بازرگانی از مکّه خارج شده ودر نقطهی مرتفع منطقه «بدر» فرود آمدهاند.
پیامبر(ص) که تا آن روز با انصار و مردم مدینه پیمان نظامی نداشته فقط از آنان تعهد گرفته بودند که اگر دشمن به مدینه حمله کرد از پیامبر(ص) دفاع کنند نه اینکه با دشمن او در بیرون مدینه بجنگند، پس از آگاهی از حرکت قریش جوانان انصار و گروهی از مهاجرین را به نظرخواهی عمومی دعوت کردند نظراتی که در این شورا مطرح شد از یک سو شجاعت و سلحشوری عدّهای و از سوی دیگر جبن و زبونی عدّهی دیگری را منعکس ساخت.
نخست ابو بکر برخاسته و گفت:
بزرگان و دلاوران قریش در تجهیز این ارتش شرکت جستهاند و هیچ گاه قریش به آیینی ایمان نیاوردهاند و لحظهای خوار و ذلیل نشدهاند ولی از سوی دیگر، ما با آمادگی کامل بیرون نیامده ایم[1] یعنی مصلحت آن است که از این راه به سوی مدینه باز گردیم.
عمر نیز برخاست و سخنان ابوبکر را بازگو نمود. در این هنگام مقداد برخاست و گفت:
به خدا سوگند ما همچون بنی اسرائیل نیستیم که به موسی بگوییم: «ای موسی تو و پروردگارت بروید جهاد کنید و ما در اینجا نشسته ایم» ما عکس آن را میگوییم، تو در سایهی عنایات پرورگار خود جهاد کن، ما نیز در رکاب تو نبرد میکنیم.
طبری مینویسد: هنگامی که مقداد برخاست سخن بگوید چهرهی پیامبر(ص) از شدّت خشم (به خاطر سخنان آن دو نفر) برافروخته شده بود، وقتی سخنان مقداد به پایان رسید، چهرهی آن حضرت باز شد.[2]
«سعد معاذ» نیز برخاست و گفت:
هرگاه شما گام در این دریا «اشاره به دریای سرخ» نهید ما نیز پشت سرتان گام در آن میگذاریم، به هر نقطه که مصلحت میدانید ما را سوق دهید.
در این موقع آثار سرور و خرسندی در چهرهی پیامبر(ص) آشکار شد و به عنوان نوید به آنان گفت:
من قتلگاه قریش را مینگرم، سپس سپاه اسلام به فرماندهی پیامبر(ص) به راه افتاد و در نزدیکی آبهای بدر موضع گرفت.
اكنون وقت آن رسیده است كه موقعیت حضرت علی(ع) را در این نبرد بررسی كنیم.
صف آرایی مسلمانان و قریش آغاز شد و چند حادثهی كوچك آتش جنگ را شعله ور كرد، در آغاز، نبردهای تن به تن صورت گرفت. سه نفر به نامهای «عتبه» پدر هند، همسر ابوسفیان و برادر بزرگ او «شیبه» و «ولید» فرزند عتبه غرّش كنان به وسط میدان آمده و هماورد طلبیدند، نخست سه نفر از دلاوران انصار برای نبرد وارد میدان شدند و خود را معرّفی کردند اما آنان نپذیرفته و فریاد زدند:
«یا مُحَمَّدْ اَخرِجْ اِلَینا اَکْفائَنا مِنْ قَوْمِنا»
«یعنی افرادی که از قوم ما و هم شأن ما هستند را بفرست.»
رسول خدا(ص) به «عبیده» فرزند حارث و نوادهی عبدالمطلب و «حمزه» و «علی(ع)» دستور داد برخیزند و پاسخ دشمن را بدهند، سه افسر عالیقدر اسلام با صورتهای پوشیده روانهی رزمگاه شدند، هر سه دلاور خود را معرّفی کردند و «عتبه» هر سه را برای مبارزه پذیرفت و گفت: همگی هم شأن ما هستند.[3]
در اینجا برخی از مورّخان مانند واقدی مینویسد:
هنگامی که سه جوان از دلاوران انصار آماده رفتن به میدان شدند خود پیامبر(ص) آنان را از مبارزه باز داشت و نخواست که در نخستین نبرد اسلام انصار شرکت کنند و ضمناً به همهی افراد فهمانید که آیین توحید در نظر وی به قدری با ارزش است که حاضر شده است عزیزترین و نزدیکترین افراد خود را در این جنگ شرکت دهد و بر این اساس روکرد به بنی هاشم و فرمود: برخیزید و با باطل نبرد کنید، آنان میخواهند نور خدا را خاموش کنند.[4]
مورّخان مینویسند که حضرت علی(ع) و حمزه هماوردان خود را همان لحظههای نخست به خاک افکندند ولی ضربات میان «عبیده» و هماورد او ردّ و بدل میشد و هر یک دیگری را مجروح میکرد و هیچ کدام بر دیگری غالب نمیشد، تا وقتی حضرت علی(ع) و حمزه از کشتن رقیب خود فارغ شده به کمک عبیده شتافتند و طرف نبرد او را کشتند.
حضرت علی(ع) در نامهای که به معاویه مینویسد چنین یادآوری میفرماید:
«وَ عِنْدی السَّیْفُ الَّذِی اَغْضَضتُهُ بِجَدِّکَ وَ خالِکَ وَ اَخیکَ فی مَقامٍ واحِدٍ[5]»
«یعنی شمشیری که من آن را در یک روز بر پدر بزرگ تو (یعنی عتبه، پدر هند، مادر معاویه) و دایی تو (ولید، فرزند عتبه) و برادرت (حنظله) فرود آوردم در نزد من است یعنی هم اکنون نیز با آن قدرت مجهّز هستم.»
و در جای دیگر میفرماید:
«قَدْ عَرِفتَ مَواقِعَ نَضالِها فی اَخیکَ وَ خالِکَ وَجَدِّّکَ وَ ما هِیَ مِنَ الظالِمینَ بِبَعیدٍ[6]»
«یعنی (ای معاویه مرا با شمشیر میترسانی؟ و حال آنکه) از جایگاههای فرود آمدن شمشیر من بر برادر و دایی و جدّ خود آگاه هستی (و میدانی که همه را در یک روز از پای درآوردم) و این شمشیر از ستمگران (دیگری چون تو) دور نیست.»
از این دو نامه به خوبی استفاده میشود که حضرت علی(ع) در کشتن پدر بزرگ معاویه هم دست داشتهاند. شرح جریان جنگ بدر، در بخش اول تاریخ اسلام نگاشته شده و در اینجا هدف ما تنها اشاره به موقعیّت استثنائی حضرت علی(ع) در این صحنه کارزار بود.
1- کارهای مهم و حسّاس امام علی(ع) در دورانی که در مدینه در خدمت رسول خدا(ص) گذراندند را نام ببرید.
2- انگیزههای پیامبر(ص) از بستن راه بر کاروانهای تجاری مردم مکّه را بیان کنید.
[1] - المغازی، واقدی، ج 3 ،ص 48
[2] - تاریخ طبری ، إبن جریر طبری ،ج 2 ،ص 140
[3] - السیرۀ الحلبیۀ،أبوالفرج حلبی،ج2،ص219
[4] - المغازی، واقدی، ج 1 ،ص 62
[5] - نهج البلاغه نامه 64
[6] - نهج البلاغه نامه 28
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله علی تهرانی