فصل هشتم: واحدهای اجتماعی | ۲
اسلام راه را برای تشکیل جامعهی واحد جهانی از جهات مختلفی گشوده است، زیرا:
اولاًـ با اینکه اسلام در جامعهی نژادی به وجود آمد، در جامعهای که زیربنای آن بیش از هر چیز موضوع طایفه و قبیله بود و مسألهی نژاد بر همهی شؤون آن با قدرت تمام حکومت میکرد، حتی شهرهای آن هم شهر به معنی واقعی نبود چه اینکه حساب قبایل و طوایف در آن کاملاً از یکدیگر جدا بود.
اسلام در چنین محیطی مسألهی نژاد را بکلی از ردیف مسائل اجتماعی خارج نمود و آن را بکلی از ارزش انداخت.
گاهی با همان منطق که جامعهی نژادی آنها از آن مایه میگرفت (اشتراک در خون ـ وحدت جدّ اصلی قبیله) به جنگ آنها رفت و به آنها فهماند که اگر در یک سطح عالی فکر کنید جامعهی بشریت همه از یک زوج پدید آمدهاند.
بنابراین باید همه یک واحد را تشکیل دهند:
یا اَیُّهَا النّاسُ اِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَاُنْثی.
ای مردم! ما شما را از یک زن و مرد آفریدیم.
و به این ترتیب «اخوّت انسانی» را جانشین «اخوّت قبیلگی» و «خون نوع بشر» را جانشین «خون قبیله» نمود.
و گاهی با منطق دیگر به آنها فهماند که مسألهی حفظ انساب و ارتباط و انتساب افراد به طایفه و قبیله و پدران و نیاکان گرچه لازم است ولی این نه بخاطر «تفاخر» به انساب بلکه بخاطر «تعارف» (شناسایی افراد) از طریق این دستهبندی خاص اجتماعی است.
چه اینکه مسلم است حفظ حقوق افراد بشر در اجتماعات ایجاب میکند که افراد از یکدیگر ممتاز و شناخته شوند و برای این موضوع راهی طبیعیتر و صحیحتر از انتساب به پدران و نیاکان و شعوب و قبایل نیست ولی این موضوع باید تنها وسیلهی «معارفه» باشد نه مفاخره:
وَجَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَقَبائِلَ لِتَعارَفُوا؛[1]
و شما را تیرهها و قبیلهها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید.
گاهی نیز آنها را متوجه ساخت که «کرامت» و «ارزش» افراد بخاطر سجایای روحی و ملکات نفسانی آنها (تقوا و پرهیزکاری) است و این موضوع هرگز از طریق «توارث» قابل اکتساب نیست، و به تعبیر دیگر صفات ارثی اگر فرضاً «جمیل» هم باشد جمیل غیر اختیاری هستند که هیچگاه نمیتوانند مقیاس شخصیت و کرامت باشند:
اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ اَتْقیکُمْ؛[2]
گرامیترین شما نزد خداوند، باتقواترین شماست.
و به این ترتیب اسلام ضربت نهایی خود را بر پایههای نژادپرستی و تفرقههای ناشی از آن وارد کرده است.
ثانیاً ـ با بیاعتنایی به مرزهای جغرافیایی ـ اعم از طبیعی و قراردادی ـ و بسط و گسترش دعوت خود به همهی کشورهای جهان، بیارزش بودن این عامل تفرقه را نیز روشن ساخته است.
این منطق اسلام را از خلال تعبیرات فراوانی از قرآن مجید میتوان دریافت:
الف: خطابات قرآن ـ غیر از آنچه مخصوص افراد با ایمان است ـ طوری تعمیم دارد که همهی ملل جهان را شامل میگردد، مانند خطاب «یا اَیُّهَا النَّاسُ» (ای مردم!)، و «یا عِبادِ» (ای بندگان من!)، و «یا بَنِی آدَمَ» (ای فرزندان آدم!)، و «یا اَیُّهَا الْاِنسانُ» (ای انسان!) که در آیات مختلف قرآن آمده است.[3]
در این خطابات عموم جهان از هر قوم و ملت و کشوری شرکت دارند و کمترین آثاری از ملتهای مختلف در آنها دیده نمیشود.
ب: قرآن همهی روی زمین را کشور پهناور خدا میداند، گاهی میفرماید:
یا عِبادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا اِنَّ اَرْضِی واسِعَةٌ فَاِیّایَ فَاعْبُدُونِ؛[4]
ای بندگان من که ایمان آوردهاید! زمین من وسیع است، پس تنها مرا بپرستید.
و در برابر فشارهای دشمنان تسلیم نشوید.
و در جای دیگر دستور میدهد که در هر جای از زمین برای مشاهدهی آثار تمدنهای برباد رفتهی پیشینیان و گرفتن عبرت، از زندگی آمیخته به گناه و ظلم آنها، سیر نمایید:
فَسِیرُوا فِی الْاَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ؛[5]
پس در روی زمین بگردید و ببینید عاقبت تکذیبکنندگان چگونه بود!
و نیز مردم را بسوی اصلاح در زمین و دوری از افساد در آن دعوت مینماید:
وَلا تُفْسِدُوا فِی الْاَرْضِ بَعْدَ اِصْلاحِها؛[6]
و در زمین پس از اصلاح آن فساد نکنید.
و زمانی دیگر مجموع روی زمین را میراث صالحان و نیکان میشمارد که سرانجام بر آن مسلط خواهند شد:
اَنَّ الْاَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ؛[7]
بندگان شایستهام وارث (حکومت) زمین خواهند شد.
ج: قرآن مجید صریحاً دستور میدهد که مسلمانان در اجرای وظایف الهی خود مقید به ماندن در نقطهی خاصی نباشند، و اگر نتوانند در نقطهای آنها را اجرا کنند به نقاط دیگر از کرهی زمین مهاجرت نمایند و خودداری کنندگان از مهاجرت را سرزنش و توبیخ مینماید:
قالُوا اَلَمْ تَکُنْ اَرْضُ اللهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها؛[8]
(فرشتگان) گفتند؛ مگر سرزمین خدا، پهناور نبود که مهاجرت کنید؟
د: قرآن مجید در آنهمه آیات مربوط به احکام و معارف و اخلاقیات خود هرگز روی واحدهای اجتماعی که بعنوان ممالک مختلف از یکدیگر جدا شدهاند تکیه ننموده، و این خود دلیل بارزی بر طرفداری و دفاع اسلام از جامعهی واحد جهانی و به اصطلاح «انترناسیونالیسم» است.
اصولاً مسلکی که بر پایهی اصول انسانیت و حقوق بشر استوار شده غیر از این نمیتواند باشد.
یادآوری لازم: در فقه اسلامی در باب جهاد بحثی تحت عنوان «مرابطه» یعنی آمادگی برای حفظ مرزهای اسلامی در برابر هجوم احتمالی دشمنان دیده میشود که احکام خاصی برای آن ذکر شده است.[9]
ممکن است در نظر بعضی این موضوع به عنوان طرفداری اسلام از وجود «مرزهای جغرافیایی» تلقی گردد، اما ناگفته روشن است که این موضوع تنها در صورتی است که اسلام از طرف بیگانهای مورد هجوم واقع گردد، ولی در صورت پیشرفت دعوت اسلامی در جهان ـ و بعبارت دیگر پیروزی طرح اسلام در دعوت خود ـ این موضوع خودبهخود منتفی خواهد گردید و قبل از آن هم مرزهای کشور اسلام مرز فکری و عقیدتی است نه مرز جغرافیایی و قراردادی.
و به تعبیر دیگر در داخل حوزهی اسلام به هیچ وجه تقسیمبندی جغرافیایی و مرز وجود ندارد، و در بیرون حوزهی اسلام نیز تنها مرزهای فکری و اعتقادی آن را از دیگران جدا میسازد.
ثالثاً ـ اسلام با معارف و احکام خود تلاش وسیعی برای ایجاد یک نقطهی وحدت فکری و به اصطلاح «وحدت ایدئولوژیکی» در میان تمام افراد بشر نموده است.
باید توجه داشت که وحدت فکری و عقیدتی که اسلام بنیانگذار آن است بر خلاف روابط فکری و ایدئولوژیکی احزاب سیاسی و امثال آنها که در قرون اخیر در جهان به وجود آمدهاند، مخصوص طبقه و جمعیت و ملت خاصی نیست، مربوط به همهی جامعه بشریت است.
و این یک امتیاز بزرگ برای ایدئولوژی اسلامی محسوب میگردد که به هیچ وجه رنگ منطقهای و طبقاتی ندارد.
ولی عموم احزاب و دستههای سیاسی جهان و مکتبهای فلسفی وابسته به آنها گرچه ظاهراً اساس کار خود را بر وحدت فکری و مرامی قرار دادهاند، اما همه در این «عیب» بزرگ مشترکند که جنبهی عمومی و جهانی یا از آغاز نداشتهاند و یا از دست دادهاند.
مثلاً «حزب نازی» یا جنبش خطرناک «صهیونیسم بینالملل» گرچه به ظاهر صورت ایدئولوژیکی داشته یا دارد، ولی در واقع حافظ منافع دستهی مخصوصی بیش نیست.
در حقیقت نژاد آلمانی در حزب نازی و نژاد یهود در صهیونیسم و منافع مخصوص آنها زیربنای اصلی احزاب مزبور را تشکیل میدهد. احزاب کمونیست جهان با اینکه مدعی جهانی بودن انترناسیونالیسم هستند امروز هیچ کدام رنگ محلی داشتن و حافظ منافع کشور خاصی بودن را کتمان نمیکنند و به همین دلیل کمونیسم در هریک از این کشورها به رنگ خاصی درآمده است، بنابراین آنها هم طبعاً تنها مربوط به یک دسته از افراد بشر میباشند.
شکی نیست که آنها مدعی هستند باید اصولاً طبقات و مرزها را از اجتماع برچید و جامعهی جهانی بدون طبقات به وجود آورد ولی در صورتی که این نقشه در خارج پیاده نشود ـ همانطور که تاکنون پیاده نشده و قراین نشان میدهد که در آینده نیز پیاده نخواهد شد ـ عملاً مدافع منافع ملت خاصی خواهند بود.
کار به صحّت و فساد این مکتبها و احزاب نداریم، منظور توضیح این نکته است که همهی آنها در این نقطه ضعف بزرگ شریکند که قدرت ندارند یک وحدت فکری در میان همهی افراد بشر از همه نژادها و همهی ملتها ایجاد کنند.
ولی وحدت فکری و عقیدهای که اسلام آن را پیریزی نموده، جنبهی خصوصی ندارد و حتی مخصوص به پیروان اسلام هم نیست بلکه پیروان مذاهب دیگر هم میتوانند شریک باشند.
و لذا در اسلام برنامهی وسیعی برای حفظ حقوق اقلیتهای مذهبی که در محیط کشورهای اسلامی زندگی میکنند و دفاع از منافع آنها در نظر گرفته شده که وسعت آن با مطالعهی کافی در منابع اسلامی روشن میشود.
1- چگونه اسلام راه را برای تشکیل جامعهی واحد جهانی گشوده است؟
2- کدام خطابات در قرآن طوری تعمیم دارد که همهی ملل جهان را شامل میگردد؟
3- معنی و مفهوم «مرابطه» را شرح دهید.
[1]. سورهی حجرات (۴۹) آیهی ۱۳.
[2]. همان مدرک.
[3]. مانند: «یا اَیُّهَا النَّاسُ اِنِّی رَسُولُ اللهِ اِلَیْکُمْ جَمِیعاً؛ ای مردم! من فرستادهی خدا به سوی همهی شما هستم»، سورهی اعراف (7) آیهی 158.
«یا عِبادِ فَاتَّقُونِ؛ ای بندگان من! از نافرمانی من بپرهیزید»، سورهی زمر(39) آیهی 16.
«یا بَنِی آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ؛ ای فرزندان آدم! شیطان شما را نفریبد!»، سورهی اعراف (7) آیهی 27.
«یا اَیُّهَا الْاِنْسانُ اِنَّکَ کادِحٌ اِلی رَبِّکَ کَدْحاً؛ ای انسان! تو با تلاش و رنج بسوی پروردگارت میروی»، سورهی انشقاق (84) آیهی 6.
[4]. سورهی عنکبوت (29) آیهی 56.
[5]. سورهی نحل (۱۶) آیهی ۳۶.
[6]. سورهی اعراف (۷) آیهی 56.
[7]. سورهی انبیاء (۲۱) آیهی ۱۰۵.
[8]. سورهی نساء (۴) آیهی ۹۷.
[9]. به کتاب«جواهر الکلام» اول کتاب جهاد مراجعه شود.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت