نکتهی مهم در این قسمت از زندگی پیامبر(ص)، جانبازی حضرت علی(ع) در راه پیامبر(ص) بود، زیرا خوابیدن آن حضرت در جای پیامبر(ص) در آن شب پر غوغا بدون تردید اقدام به جان باختن و کشته شدن بود، این جانبازی به اندازهای ارزش داشت که خداوند در قرآن کریم، آن را جان باختن در راه کسب رضایت الهی نامیده است و این آیه، به نقل بسیاری از مفسّران در این جریان نازل شده:
(وَ مِن النّاس ِمَن یَشرِی نَفَسَه ابتِغاءَ مَرضاتِ الله و اللهُ رؤفٌ بِالعِبادِ) «سوره بقره آیه 207»
«برخی از مردم با خدا معامله نموده و جان خود را در راه به دست آوردن رضایت خداوند از دست میدهند، خداوند به بندگان خود مهربان است.»
ارزش این عمل موجب شد که دانشمندان بزرگ اسلام آن را یکی از بزرگترین فضائل امیرمؤمنان(ع) بشمارند و در تفسیر و تاریخ هر جا رشتهی سخن به اینجا کشیده شده نزول آیه یاد شده را درباره او مسلّم گرفتهاند.
علی(ع) به دستور پیامبر(ص)، سه شتر همراه راهنمای امینی به نام «اریقط» در شب چهارم به طرف غار فرستاد، نعرهی شتر یا صدای مردی که به عنوان راهنما آمده بود به گوش رسول خدا(ص) رسید و با همسفر خود از غار پایین آمده و سوار شتر شدند و از طرف پایین مکّه عازم یثرب شدند این خروج از غار و حرکت به سوی یثرب، مبدأ تاریخ اسلام شد و تاریخ اسلام و مسلمانان با هجرت پیامبر گرامی(ص) از مکّه آغاز و حوادث و رویدادهای جامعه اسلامی با این تاریخ ثبت شد.
«قبا» در دو فرسخی «یثرب» مرکز قبیله «بنی عوف» بود رسول گرامی(ص) و همراهان روز دوشنبه 12 ماه ربیعالاول به آنجا رسیدند و در منزل بزرگ قبیله فرود آمدند. از سوی دیگر گروه زیادی از مهاجران و انصار در یثرب در انتظار مرکب پیامبر(ص) بودند، حضرت تا آخر آن هفته در آنجا توقف کردند و در این مدت شالودهی مسجدی را برای اهالی آنجا ریختند. این مسجد و نمازگزاران در آن را خداوند متعال در قرآن ستوده و هم اکنون پس از قرنها از بنای اولیه آن به نام مسجد قبا مورد توجه مسلمین جهان است. انتظار طولانی مردم یثرب باعث شد که برخی به پیامبر(ص) اصرار کردند هر چه زودتر رهسپار یثرب شود ولی آن حضرت در انتظار پسر عمّ خود علی(ع) بود.
علی(ع) پس از هجرت رسول گرامی(ص) در نقطهی بلندی از مکّه ایستاد و فرمود: هر کس نزد محمّد امانت و سپردهای دارد بیاید از ما بگیرد و صاحبان امانت آمدند و با دادن نشانی امانتهای خود را پس گرفتند، سپس طبق دستور پیامبر(ص) زنان هاشمی از جمله فاطمه(س) دختر پیامبر(ص) و فاطمه دختر اسد مادر خود آن حضرت و فاطمه دختر زبیر و... را همراه خود حرکت داده و به طرف یثرب که بعدها مدینه نامیده شد رهسپار شدند و بدین ترتیب در دهکدهی قبا به پیامبر(ص) ملحق شدند.
هنگامی که علی(ع) وارد قبا گردید پاهای او مجروح شده بود به پیامبر(ص) خبر دادند که علی(ع) آمده و قدرت ندارد خدمت شما بیاید رسول گرامی(ص) بلافاصله به محلی که علی(ع) در آنجا بود تشریف برد و او را در بغل گرفت و هنگامی که چشم او به پاهای مجروح علی(ع) افتاد قطرات اشک از دیدگانش سرازیر گشت.[1]
مردمی که سه سال بود به پیامبر(ص) خود ایمان آورده بودند و هر سال نمایندگانی از طرف خود میفرستادند و هر روز در نمازهای روزانه نام مقدس او را به زبان جاری میساختند حال که شنیدند پیشوای آنان در دو فرسخی مدینه در محل «قبا» رحل اقامت افکنده و چندی بعد عازم شهر آنها خواهد شد با شور و خروش خاصی ساعت شماری میکردند تا هر چه زودتر پیشوای خود را در جمع خود ببینند.
رسول خدا(ص) عازم مدینه گردیدند وقتی مرکب پیامبر(ص) از محلی به نام «ثنیـّۀ الوداع» سرازیر گردید و گام به خاک یثرب نهاد جوانان و مسلمانان مقدم پیامبر(ص) را گرامی شمرده، و با طنین سرودهای شادی محیط مدینه را مملو ساخته بودند.
در میان مردم مدینه دو قبیله بزرگ معروف بود که از دیر زمان با یکدیگر اختلاف داشته و هر از چندی در برابر هم صف میکشیدند به نام قبیله «اوس» و «خزرج» بدیهی است هر کدام از این دو قبیله میخواستند از فرصت ورود پیامبر(ص) به نفع قبیلهی خود بهره گیرند. بدین جهت افراد این دو قبیله با پوشیدن لباس جنگی به استقبال رسول خدا شتافته، زمام مرکب آن حضرت را میگرفتند و اصرار میورزیدند که رسول خدا(ص) در منطقهی آنها وارد شوند ولی پیامبر(ص) به همه میفرمود: از پیشروی مرکب جلوگیری نکنید او در هر کجا زانو بزند من همانجا پیاده خواهم شد عاقبت، شتر پیامبر در سرزمین وسیعی که متعلق به دو طفل یتیم بود و محل خشک کردن خرما و زراعت بود زانو زد خانه «ابو ایوب» در نزدیکی این زمین بود مادر وی از فرصت استفاده کرده اثاثیه پیامبر(ص) را به خانه خود برد در این میان نزاع و سر و صدا و اصرار برای بردن پیامبر آغاز گردید، پیامبر(ص) نزاع آنها را قطع نموده فرمودند: لوازم سفر من کجاست؟ عرض کردند مادر ابو ایوب برد، فرمود: مرد آنجا میرود که اثاث سفر او در آنجاست و بدین ترتیب به خانه محقر ابو ایوب فرود آمدند.
عموم تاریخ نویسان میگویند: رسول گرامی(ص) روز جمعه وارد مدینه شده و در نقطهای که مرکز قبیله بنی سالم بود نماز جمعه را با اصحاب خود بجا آورد و خطبهی جالبی ایراد فرمود که در اعماق دلهای کسانی که تا آن روز با چنین کلمات و مضامین آشنا نبودند اثر بدیعی گزارد.
باتوجه به ضرورت وجود محل مناسبی برای آموزش معارف اسلامی و انجام عبادتهای روزانه و گردهماییهای لازم مسلمانان، پیامبر اسلام(ص) همان زمینی را که شتر در آنجا زانو زد به قیمت ده دینار برای ساختمان مسجد خریداری کردند و بلافاصله پایهریزی مسجد را آغاز نمودند.
مسلمانان با شور و عشق خاصی دست به کار شدند در پیشاپیش آنها پیامبر اکرم(ص) نیز مانند سایر مسلمانان سنگها را از اطراف جمعآوری میکردند، داستان ساختن مسجد و شور و حال مسلمانان و سرودهایی که به موقع ساختن میخواندند بسیار جالب و شنیدنی است ولی به خاطر رعایت اختصار از بیان آن صرف نظر میکنیم.
به هر حال ساختمان مسجد به پایان رسید و حضرت دستور دادند در کنار مسجد محلی به نام «صفّه» ساختند تا کسانی که از بیرون مدینه آمده و به اسلام گرویده و امکانات مالی تهیه منزل در مدینه ندارند در این محل به سر ببرند و «عبادۀ بن صامت» از سوی آن حضرت مأمور شد به افرادی که در این محل گرد آمده، نوشتن و خواندن قرآن را تعلیم دهد.
ساختمان مسجد به پایان رسید، در اطراف مسجد خانههای پیامبر و اصحاب قرار داشت و هر کدام از خانههای خود دری به مسجد داشتند و از درهای خصوصی وارد مسجد میشدند، ناگهان دستوری از طرف پروردگار رسید که تمام درهای خصوصی که از خانهها به مسجد باز میشد بسته شود جز در خانهی علی(ع)، البته بنا به گفته برخی از تاریخنویسان، این عمل برای بعضی از اصحاب گران آمد و چنین پنداشتند که این استثناء جنبه عاطفی داشته ولی رسول خدا(ص) برای روشن کردن اذهان مردم سخنرانی کردند و فرمودند این مأموریت الهی بود و من ناچار بودم از آن پیروی کنم.
از زمانی که رسول خدا(ص) به مدینه آمدند مخالفت سران قریش و مردم مکّه و یهودیهای ساکن جزیرۀ العرب و منافقین با آن حضرت شروع شد، رفته رفته موج مخالفتها گسترش پیدا کرد تا به جایی رسید که در برابر پیامبر(ص) صفآرائی کرده و اعلام جنگ نمودند، تعداد جنگهایی که بین مسلمانان و دیگران در زمان حیات پیامبر(ص) واقع شد از نظر تاریخ نویسان مختلف نقل شده حداقل 61 جنگ و حداکثر 93 جنگ که در پارهای از آنها شخص وجود پیامبر(ص) هم شرکت داشتند و در نبردهای دیگر نماینده پیامبر(ص) سپاه مسلمین را رهبری میکرد، جنگهایی که خود پیامبر(ص) حضور داشتند از نظر تاریخ نویسان «غزوه» میگویند ولی نبردهایی که آن حضرت شرکت نداشتند در اصطلاح مورخان «سریّه» مینامند.
از نبردهای بزرگ و نمایان اسلام جنگ بدر است کسانی که در این جبهه شرکت کرده بودند بعدها امتیاز مخصوصی در میان مسلمانان پیدا نمودند، در هر جریانی که یک یا چند نفر از مجاهدان بدر شرکت مینمودند و یا به مطلبی گواهی میدادند، آن جریان یا آن مطلب ارزش خاصی پیدا میکرد و همیشه در تاریخ اسلام، شرکت کنندگان در جنگ بدر با واژهی «بدری» از احترام والایی برخوردار بودند.
«بدر» منطقهی وسیعی است که نقطهی جنوبی آن بلند و نقطهی شمالی آن پست و سرازیر میباشد در این دشت وسیع آبهای مختلفی به وسیلهی چاههایی که در آن حفر شده بود، وجود داشت و پیوسته بارانداز کاروانها بود انگیزه به وجود آمدن جنگ بدر جریان مفصّلی است، که به طور اختصار اشاره میکنیم.
در نیمهی جمادی الاوّل سال دوم هجرت، کاروانی از قریش به سرپرستی «ابوسفیان» از مکّه به شام حرکت کرد این کاروان تجاری بود و کالای مورد نیاز شامیان را حمل میکرد.
از آنجا که ثروت مسلمانان مهاجر مقیم مدینه از طرف قریش مصادره شده بود، بسیار به موقع بود که مسلمانان کالاهای تجارتی آنها را ضبط کنند، کاروان قریش نیز که این احتمال را میداد بسیار هوشیارانه حرکت میکرد تا آنجا که موقع بازگشت «ابوسفیان» به مردم مکّه و سران قریش پیام داد برای حفظ اموال خود از مکّه بیرون آمده تا از نزدیکی راه مدینه بتوانید کاروان تجاری را حفاظت کنید، سران قریش همچون ابوجهل با جمع زیادی از مردم مکّه بیرون آمده و راه را برای عبور کاروان کنترل کردند، از سوی دیگر ابوسفیان با انتخاب کردن راه انحرافی، هر چه سریعتر کاروان را به مکّه رسانیده و به ابوجهل پیام داد، کاروان تجاری به سلامت به مکّه بازگشت، و شما هر چه زودتر میتوانید برگردید، پیام ابوسفیان رسید، جمعی از مکّیان از همان راهی که آمده بودند بازگشتند ولی ابوجهل برخلاف نظر ابوسفیان اصرار ورزید که ما باید به منطقه «بدر» برویم و در آنجا سه روز بمانیم و شترانی را بکشیم و شراب بخوریم و زنان رامشگر برای ما آواز بخوانند، تا خبر قدرت و توانایی ما به گوش عرب برسد و برای همیشه از ما حساب ببرند، از سوی دیگر پیامبر اسلام(ص) که این اخبار را توسط شبکهی اطلاعاتی که تشکیل داده بودند کاملاً پیگیری میفرمودند به مسلمانان دستور خروج از مدینه را صادر کردند، سپاه اسلام بلافاصله از مدینه بیرون آمده و در سرزمین «ذفران» که در دو منزلی بدر است موضع گرفتند و بامداد روز هفدهم رمضان سال دوم هجرت، قریش از پشت تپهای به دشت بدر سرازیر شدند، هنگامی که چشم پیامبر به قریش افتاد رو به آسمان کرد و گفت: خدایا قریش با کبر و اعجاب به جنگ تو و تکذیب رسول تو برخاسته است، پروردگارا کمکی را که به من وعده فرمودهای محقق نما و آنان را امروز هلاک ساز.
قریش برای اطلاع از تعداد جمعیّت مسلمانان فردی به نام «عمر بن وهب» را به سوی لشکر اسلام فرستادند او رفت و دور اردوی سربازان اسلام گشتی زده برگشت و گفت شمار مسلمانان در حدود سیصد نفرند، دوباره جهت کسب اطلاع بیشتر به سوی سپاه اسلام آمده در بازگشت چنین گفت: گروهی را دیدم که جز شمشیرهای خود پناهگاهی ندارند تا هر یک از آنها یک نفر از شما را نکشند کشته نخواهند شد، سخنان این سرباز غوغایی میان قریش بر پا نمود به طوری که عده زیادی از سپاه مکّه تصمیم گرفتند از همان راهی که آمدهاند برگردند ولی ابوجهل با تحریک عدهای از سپاهیان بالاخره نظر منصرفین را برگرداند، و همگی لباس جنگ پوشیده و برای جنگ با سپاه اسلام آماده شدند ابتداً یکی از سربازان سپاه مکّه خود را به قلب سپاه اسلام زد و در کنار حوض آبی که مسلمانان برای خود تهیه دیده بودند به دست جناب حمزه عموی پیامبر کشته شد. کشته شدن این سرباز جنگ را قطعی کرد و بدین ترتیب سه نفر از دلاوران قریش از صفوف قریش بیرون آمده و مبارز طلبیدند این سه نفر عبارت بودند از «عُتبه» و «شیبه» فرزندان ربیعه و فرزند عتبه «ولید» هر سه نفر در حالی که غرق سلاح بودند، غرشکنان در وسط میدان هماورد طلبیدند، ابتدا پیامبر(ص) سه نفر از جوانان انصار را به جنگ آنها فرستادند آنها قبول نکرده گفتند، کسانی از اقوام ما که هم شأن ما هستند به سوی ما بفرستید پیامبر(ص) رو کردند به «عبیده» و «حمزه(ع)» و «علی(ع)» فرمودند برخیزید و روانهی رزمگاه شوید و آنها نیز امتثال امر کرده لباس رزم پوشیده به میدان رفتند وقتی این سه نفر خود را معرّفی کردند «عتبه» هر سه نفر را پذیرفت و گفت هم شأن ما هستند، مورخین مینویسند: علی(ع) و حمزه(ع) رزمنده مقابل خود را در همان لحظهی نخست به خاک افکنده سپس هر دو به کمک «عبیده» شتافتند و طرف نبرد او را نیز کشتند.
کشته شدن دلاوران قریش سبب شد که حمله عمومی آغاز گردد ولی پیامبر(ص) از همان مقرّ فرماندهی دستور دادند که مسلمانان از حمله خودداری نموده و با تیراندازی از پیشروی دشمن جلوگیری کنند.
پیامبر(ص) با قلبی لبریز از ایمان رو به درگاه خداوند کرد و گفت: بار پروردگارا اگر این گروه امروز هلاک شوند دیگر کسی تو را در روی زمین پرستش نخواهد نمود. سپس رو به مسلمانان نموده با صدایی بلند فرمودند:
به خدائی که جان محمّد(ص) در دست اوست هر کس امروز با بردباری نبرد کند و نبرد او برای خدا باشد و در این راه کشته شود خدا او را وارد بهشت میکند و وقتی حملهی دسته جمعی مشرکین را دیدند دستور حملهی عمومی دادند، چیزی نگذشت که آثار پیروزی در ناحیهی مسلمانان نمایان گردید و دشمن کاملاً مرعوب گشته و پا به فرار گزارد و سربازان اسلام که از روی ایمان نبرد میکردند و میدانستند که کشتن و کشته شدن هر دو سعادتست از هیچ عاملی نمیترسیدند و چیزی از پیشروی آنها جلوگیری نمیکرد.
در این نبرد چهارده نفر از مسلمانان و هفتاد نفر از قریش کشته شدند و هفتاد نفر از آنان نیز اسیر گشتند.
در این جنگ اعلان شد که اسیران با سواد میتوانند با یاد دادن خواندن و نوشتن به ده نفر از اطفال مسلمانان آزاد شوند. دیگران با پرداخت مبلغی از چهار هزار درهم تا هزار درهم آزاد میگردند و افراد فقیر و نیازمند بدون پرداخت وجهی آزاد میشوند. (آنچه را که در برابر آزادی اسیر میپردازند «فدیه» میگویند.)
انتشار این خبر در مکّه باعث جنب و جوش نزدیکان اسیران گردید، بستگان هر اسیر مبلغی تهیه کرده و روانهی مدینه گردیدند و با پرداخت «فدیه» اسیر خود را آزاد مینمودند.
«ابی العاص» داماد پیامبر(ص)، شوهر زینب از بازرگانان مکّه بود، وی با دختر پیامبر(ص) در زمان جاهلیت ازدواج نموده بود و پس از بعثت، برخلاف همسر خود به آئین اسلام نگروید، و در جنگ بدر شرکت داشت و اسیر گردید، همسر او زینب آن روز در مکّه به سر میبرد برای آزادی شوهر خود گردنبندی را که مادرش «خدیجه(س)» در شب زفاف به او بخشیده بود فرستاد، ناگهان چشم پیامبر(ص) به گردنبند دختر خود زینب افتاد سخت گریست، زیرا به یاد فداکاریهای مادر وی خدیجه(س) افتاد که در سختترین لحظات او را یاری نموده، و ثروت خود را در پیشبرد آئین توحید خرج کرده بود.
پیامبر گرامی(ص)، برای حفظ احترام اموال مسلمانان رو به یاران خود کرد و فرمود: این گردنبند متعلق به شما و اختیار آن با شماست اگر مایل هستید گردنبند او را رد کنید، و ابی العاص را بدون پرداخت «فدیه» آزاد نمائید. یاران پیامبر با پیشنهاد او موافقت کردند پیامبر(ص) از ابی العاص پیمان گرفت که زینب را رها سازد و به مدینه بفرستد، او نیز به پیمان خود عمل کرد و خود نیز اسلام آورد.
1- شأن نزول آیه 207 سوره بقره را بیان کنید.
2- چرا ابوجهل برخلاف نظر ابوسفیان اصرار ورزید که کاروان تجاری باید به منطقه «بدر» برود؟
[1] کامل التواریخ نوشته ابن اثیر، ج 2، صفحه 75.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله علی تهرانی