کد مطلب: ۶۶۱۵
تعداد بازدید: ۳۴۷
تاریخ انتشار : ۰۵ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۰:۳۰
شرح زیارت جامعه کبیره | ۴۶
مرد بيچاره با ناراحتی تمام خيمه‌ای در خارج مدينه زد و جنازه‌ی زن را روی زمين خواباند و با عجله وارد شهر شد و گريه‌كنان خدمت امام سجّاد(ع) آمد و گفت: آقا، ماجرا از اين قرار است: اين زن مسكين آرزو داشت شما را زيارت كند؛ اين راه طولانی را به عشق زيارت شما پيمود، امّا به آرزويش نرسيد و از دنيا رفت. در روايت آمده است كه امام(ع) از جا برخاست و دو ركعت نماز خواند و دعايی كرد و فرمود: برگرد، زن خود را زنده خواهی يافت.

معرفت بيشتر، اطاعت كامل‌تر


نقل شده است كه مردی از اهالی بلخ كه از ارادتمندان صميمی حضرت امام سیّدالسّاجدین(ع) بود، در بيشتر سال‌ها به حجّ مشرّف می‌شد و پس از ادای مناسک در مدینه خدمت امام سجّاد(ع) شرفياب می‌شد و هدايايی هم برای امام می‌آورد. در پایان یکی از این سفرها، وقتی به وطن بازگشت، همسرش به او گفت: تو هر سال كه مكّه می‌روی هدیه‌هایی می‌بری، تا به حال نديدم آن آقا كه برايش هديه می‌بری، هدیه‌ای برای ما بفرستد.

مرد گفت: ای زن، او حجّت خدا و امام ماست. همه چيز ما از بركت وجود اوست. او علی‌الدّوام به ما عنايت می‌كند. ما هر چند وقتی یک چيز بی‌ارزشی خدمت او می‌بريم. او در عوض به ما حيات مادّی و معنوی می‌دهد. سعادت دنيا و آخرت ما را تأمين می‌كند. در پرتو لطف اوست كه ما نفس می‌كشيم و روزی می‌خوريم... مرد آن قدر از بركات وجود امام برای همسرش گفت كه زن از كوته فكری خود شرمنده شد و استغفار كرد. سال ديگر مرد عازم شد و باز هدايايی همراهش برد و خدمت امام سجّاد(ع) مشرّف شد.

امام از او پذيرايی كرد و پس از صرف غذا، خادم امام(ع) به اصطلاح ما، آفتابه و لگن آورد تا دستشان را بشويند. مرد بلخی فوراً برخاست و آن را از خادم گرفت تا آب به دست امام بريزد.

امام فرمود: تو مهمان ما هستی، شايسته نيست كه تو خدمت كنی، اين كار را به خادم واگذار.

مرد گفت: آقا، من دوست دارم، اين افتخار را به من بدهيد كه من آب به دست مبارک شما بريزم.

امام فرمود: بسيار خوب، آنچه دوست داری انجام بده. مرد آفتابه را گرفت و آب به دست امام(ع) ريخت. امّا با کمال تعجّب ديد كه آب وقتی از آفتابه جدا می‌شود و به دست امام می‌رسد آب است، ولی از دست امام كه جدا می‌شود و در ميان تشت می‌ريزد، تبديل به ياقوت سرخ می‌شود. تا یک سوّم تشت پر از ياقوت شد.

مرد از شدّت حيرت دست نگه داشت.

امام فرمود: آب بريز. او ريخت و اين بار ديد آب از دست امام كه جدا می‌شود، تبديل به زمرّد سبز می‌گردد. تا دوسوّم تشت پر شد. باز آن مرد دست نگه داشت.

امام فرمود: آب بريز. او ريخت. بار سوّم دید که آب جدا شده از دست امام مبدّل به درّ سفيد می‌شود. تا اين كه تمام تشت پر شد از سه گوهر گرانبها: ياقوت سرخ و زمرّد سبز و درّ سفید.

آنگاه امام(ع) فرمود: اين‌ها را جمع كن و نزد همسرت ببر و از طرف ما به او هديه كن و قبول عذر ما را از او بخواه كه تا به حال نشده است ما هديه‌ای برای او بفرستيم.

مرد از اين گفتار امام(ع) شرمنده شد و گفت: آقا، او از روی جهالت و نادانی چيزی گفته، عفوش بفرماييد. فرمود: به هر حال، اين هديه‌ی ما را به همسرت برسان و از طرف ما بابت تأخير در اهدای عوض عذرخواهی كن. مرد دست مبارک امام را بوسيد و به وطن بازگشت و آن جواهرات گرانبها را تحويل همسرش داد و پيام امام را رسانيد.
زن از اين ماجرا سخت شرمنده شد و از اين همه لطف و عنايت تعجّب كرد و به شوهرش گفت: من هم مسلمان و شيعه هستم و در حدّ خود سهمی از زيارت امام خود دارم. حالا تو را قسم می‌دهم به حقّ همان آقا، اين بار كه خواستی بروی، مرا هم با خود ببر تا من هم به زيارت آن آقا نايل شوم. مرد قبول كرد و موسم حجّ كه رسيد، زن را همراهش برد و نزدیک مدينه كه رسيدند، زن مريض شد و مرضش شدّت پيدا كرد. پشت دروازه‌ی شهر مدينه كه رسيدند، حالش بد شد و از دنيا رفت. مرد بيچاره با ناراحتی تمام خيمه‌ای در خارج مدينه زد و جنازه‌ی زن را روی زمين خواباند و با عجله وارد شهر شد و گريه‌كنان خدمت امام سجّاد(ع) آمد و گفت: آقا، ماجرا از اين قرار است: اين زن مسكين آرزو داشت شما را زيارت كند؛ اين راه طولانی را به عشق زيارت شما پيمود، امّا به آرزويش نرسيد و از دنيا رفت. در روايت آمده است كه امام(ع) از جا برخاست و دو ركعت نماز خواند و دعايی كرد و فرمود: برگرد، زن خود را زنده خواهی يافت. مرد با خوشحالی تمام به خيمه‌ای كه در بيرون مدينه زده بود برگشت. وقتی وارد شد، ديد زن زنده شده و نشسته است! با تعجّب پرسيد: چگونه شد؟ گفت: به خدا قسم، عزرائيل برای قبض روح من آمد و روح مرا قبض كرد. وقتی خواست ببرد، ناگهان آقايی با اين نشانه‌ها ظاهر شد. مرد ديد همان نشانه‌های امام سجّاد(ع) را می‌دهد. بعد گفت: آن آقا وقتی ظاهر شد، ملک‌الموت به او سلام و عرض ادب كرد. آقا فرمود: روح او را برگردان، ما از خدا خواسته‌ايم سی سال ديگر او در دنيا زنده بماند. تا او دستور داد، روح مرا برگرداندند و زنده شدم. بعد زن را برداشت و خدمت امام سجّاد(ع) آمد. تا چشم زن به امام افتاد گفت: ايشان همان آقاست كه به ملک‌الموت دستور برگرداندن روح مرا داد.[1]
سالک راه حقّ بیا نور هُدی ز ما طلب / نور بصیرت از درِ عترت مصطفی طلب
هست سفينه عترت و دامن ناخدا خدا / دست در اين سفينه زن، دامن ناخدا طلب
دم به دمم به گوش هُش می‌فکنند این سُرُش / معرفت اَر طلب كنی از بركات ما طلب
خسته‌ی جهل را بگو هرزه مگرد كو به كو / از درِ ما شفل بجوی از برِ ما دوا طلب
حال، ما اين جملات را مجدّداً از عمق جان خود تكرار می‌کنیم:
بِاَبی اَنْتُمْ وَ اُمّی وَ نَفْسی وَ اَهْلِی وَ مالِی مَنْ اَرادَ اللهَ بَدَأَ بِکُمْ وَ مَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْکُمْ وَ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِکُمْ؛
منتهی، شناخت امامان لازم است و ما اگر چه نمی‌توانیم آن‌ها را آن چنان كه هستند بشناسيم، ولی به قدری كه امكان دارد بايد بر معرفت خود در مورد امامان بيفزاييم؛ چون سرمايه‌ی حيات ابدی ما در عالم پس از مرگ همين است. فردا می‌خواهيم با اين سرمايه برای هميشه زندگی كنيم. هر چه شناسايی و معرفت بيشتر باشد، محبّت شديدتر می‌شود، محبّت كه شديدتر شد، تبعیّت و پیروی و اطاعت از اوامر و نواهی كامل‌تر می‌گردد و در نتيجه، سعادت ابدی تأمين می‌شود.


حفظ معرفت و محبّت اهل بیت(ع) از دستبرد شيطان


آری، معرفت و محبّت خاندان عصمت(ع) سرمایه‌ی حیاتی ماست؛ ولی نگهداری این سرمایه و به سلامت عبور دادن آن از اين دزدگاه دنيا مراقبت بسيار شديد لازم دارد؛ چون راهزنان، اعمّ از شياطين جنّ و انس، در كمينند و تا لحظه‌ی مرگ آدمی در معرض خطر است. تازه لحظه‌ی مرگ لحظه‌ی كشتی‌گيری انسان با حريف قوی پنجه، يعنی شيطان لعين، است؛ آن حريفی كه با پدر بزرگ و مادربزرگ ما، آدم و حوّا، پنجه به پنجه افكنده و آن‌ها را به ترک اولی واداشته و سبب خروج آن‌ها از بهشت و هبوطشان* به زمين شده است. او هم‌اكنون بر سر راه ما كمين كرده و دام اضلال و اغوای خود را گسترده است؛ و لذا قرآن هشدار می‌دهد كه:
...إنَّ الشَّيْطَانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ؛[2]
«[مراقب باشيد كه] به تحقيق، شيطان دشمن آشكار انسان است».
...وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ...؛[3]
«پیروی از گام‌های شیطان نکنید...».
اين جمله نشان می‌دهد كه شيطان قدم به قدم به دنبال خود می‌كشد. قدم‌های اوّلش به نظر شما چيزی نمی‌آيد و انحراف محسوب نمی‌شود؛ كم‌كم قدم دوّم و سوّم و یک وقت به خود می‌آييد و می‌بينيد در چاله و چاهی عميق افتاده‌ايد و ديگر راه نجات نداريد. پناه بر خدا بايد ببريم. در لحظه‌ی مرگ، تمام ستون‌های انسان كه عمری به آن‌ها تكيه كرده بود می‌لرزد و فرو می‌ريزد؛ در آن لحظه می‌بيند كه پول‌ها را آتش می‌زنند، خانه و فرش و اتومبيل را آتش می‌زنند و همه چيز را از دستش می‌گيرند.
...وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ؛[4]
«...بين آنها و دوست داشتنی‌هايشان حايل و مانع قرار می‌گيرد».
و لذا آن كسی كه ستونش پول است می‌لرزد. آن كسی كه تكيه‌گاهش خانه و فرش و اتومبيل و مغازه است می‌لرزد. آن كسی كه لنگرش روی دوستی وزير و وكيل و پولدار و زوردار است می‌لرزد. همه از بين می‌روند و انسان هم می‌افتد. امّا خوشا به حال آن كس كه ستونش خدا باشد.


خودآزمایی


1- نتیجه محبّت شديدتر نسبت به امام(ع) چیست؟
2- جمله «پیروی از گام‌های شیطان نکنید...» کدام موضوع را نشان می‌دهد؟
3- سرمایه‌ی حیاتی ما چیست؟

پی نوشت ها


[1]ـ بحارالانوار، جلد46، صفحه‌ی 47.
* هبوط: فرود آمدن.
[2]ـ سوره‌ی یوسف، آیه‌ی 5.
[3]ـ سوره‌ی بقره، آیه‌ی ۱۶۸.
[4]ـ سوره‌ی سبأ، آیه‌ی 54.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: