قرآن کریم در آیات فراوان، خودش را به عنوان کتاب معرفی میکند. از باب نمونه:
ذلِکَ الْکِتابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدًی لِلْمُتَّقِینَ؛[1]
این کتاب شکی در آن نیست و هدایتگر پرهیزکاران است.
«تِلْکَ آیاتُ الْقُرْآنِ وَکِتابٍ مُبِینٍ؛[2]
این آیات قرآن و کتاب روشنگر است.
و در آیات فراوان، نزول و انزال و تنزیل، به کتاب نسبت داده شده است. از باب نمونه:
إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ؛[3]
ما کتاب را بر تو نازل کردیم.
ذلِکَ بِأَنَّ اللهَ نَزَّلَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ؛[4]
زیرا که خدا کتاب را به حق نازل کرد.
وَهذا کِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَکٌ مُصَدِّقُ الَّذِی بَینَ یَدَیْهِ؛[5]
این کتابی است مبارک که بر تو نازل کردیم، تصدیق میکند چیزی را که پیش از آن نازل شده.
وَنَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیءٍ وَهُدیً وَرَحْمَةً وَبُشْری لِلْمُسْلِمِینَ؛[6]
کتاب را بر تو نازل کردیم تا بیان کنندهی هر چیز و هدایت و رحمت باشد.
از این قبیل آیات استفاده میشود که کتاب نیز همانند قرآن از مقامی عالی فرود آمده است.
اکنون این سؤال مطرح میشود که: کتاب چیست و نزول آن چگونه است؟
کتاب در عرف و لغت عبارت است از مجموعهی خطوط و نقوش ویژهای که در الواح و صفحاتی گرد آمده باشند و بر طبق وضع و قرارداد، معانی مخصوصی را تداعی کنند. قرآن مجید نیز به همین اعتبار کتاب نامیده میشود. پیامبراکرم(ص) آیاتی را که نازل میشد بر کاتبان وحی میخواند و آنان به توصیهی رسولالله همه را بر الواحی مینوشتند. رسول خدا آنها را نزد خودش نگهداری کرد تا برای امت باقی بماند. بعد از ارتحال آن حضرت، اصحاب همه آنها را در کتابی مدوّن جمع کردند. و آن، همین کتابی است که اکنون در اختیار مسلمانان است.
بنابراین، کتاب «قرآن» در زمان رسولالله مصنوع کاتبان وحی بوده و در این زمان مصنوع چاپخانهها و ناشران است. چنانچه مقصود از کتاب این معنا باشد نزول آن از مقامی عالیتر معنا ندارد، زیرا این کتاب مدوّن قبلاً در جایی نبوده تا جبرئیل تدریجاً یا یک مرتبه آن را برای پیامبر فرود آورد.
احتمال دیگر این که کتاب عبارت باشد از کلام منطوق رسولالله، یعنی همان اصوات و حروفی که به زبان عربی از دهان مبارک رسول اکرم صادر شده و در هوای مجاور نقش بسته و از این طریق به گوش کاتبان وحی رسیده چنان که مرحوم صدرالمتألهین بدین مطلب اشاره دارد و مینویسد: «میتوان گفت که کلام و کتاب بالذات یک حقیقت هستند که با اعتبار، متفاوت میشوند. الفاظ و کلمات، دو نسبت دارند: نسبتی به فاعل و مصدر و نسبتی دیگر به قابل و مظهر. به اعتبار اول کلام به شمار میرود و به اعتبار دوم کتاب نامیده میشود.»[7]
ولی ممکن است کسی در این احتمال نیز خدشه کند و بگوید اولاً خلاف معنای لغوی است. چون کتاب در لغت به معنای نقوش و خطوط مدوّن است، نه کلام منطوق. و ثانیاً: بر فرض اینکه به معنای کلام منطوق باشد باز هم مشکلی را حل نمیکند، زیرا کلام منطوق رسولالله نیز فعل و مصنوع خود اوست، نه این که از مقام عالیتری نزول کرده باشد.
احتمال دیگر اینکه کتاب عبارت باشد از همان خطوط و نقوش مدوّنی که در زمان رسول الله(ص) در الواحِ پراکنده و با خط مرسومِ زمان نوشته میشد و بعداً در صفحات کاغذ و احیاناً با حروفی متفاوت نوشته یا چاپ شده و میشود. و نسخههای فراوان آن در بین مسلمانان موجود است. و مراد از نزولِ کتاب، نزول مصدر آن یعنی کلام و الفاظ نفسی باشد که در قلب مبارک رسولالله القا شد و گفته شود با توجه به این که کتاب مدوّن مصنوع انسانهاست و نمیتواند بهطور حقیقت از جانب خدا نازل شده باشد باید بگوییم مصدر آن که در قلب رسولالله وحی شده نزول حقیقی دارد و به همین اعتبار، به کتاب مدوّن نیز نزول نسبت داده میشود. و به همین اعتبار، کتاب خدا و کلام خدا نیز نامیده میشود. در توضیح مطلب گفته میشود:
وقتی کسی کتابی را تألیف کرد، حال یا به صورت این که مطالب آن را املاء نمود و شخص دیگری نوشت یا به خط خودش نوشت و در جایی تدوین کرد و سپس به چاپ رسید و تکثیر شد، کتاب مذکور به مؤلف نسبت داده میشود، زیرا مطالب آن را او تدوین کرده است.
در مورد کتاب الله نیز همینگونه است، چون مطالب آن در قالب الفاظ و کلمات از جانب خدا بر قلب مبارک رسولالله وحی شده و نقوش و خطوط مزبور علائم و نشانههای آن است، کلام الله و کتاب الله نامیده میشود. والله عالم بحقائق الامور.
بعضی از فلاسفه در اصل امکان وحی تردید کرده بلکه مورد انکار قرار دادهاند و گفتهاند: بر فرض این که وجود خدا را به عنوان ذاتی فوق جهان طبیعت بپذیریم، با انسان و جهان طبیعت ارتباط ندارد. انسان موجودی است طبیعی و محدود، و خدا وجودی است غیرمحدود و فوق طبیعت و مجرّد از ماده، عالم طبیعت محدود و بسته است، چگونه تصور میشود: انسانی که جزء عالم طبیعت است از مرز خود بگذرد و با عالم تجرّد ارتباط پیدا کند؟
در پاسخ گفته میشود: در فلسفه به اثبات رسیده که انسان موجود مادی محض نیست بلکه حقیقتی مرکب از بدن مادی و روح مجرّد و ملکوتی است. از جهت بدن، جزء عالم طبیعت، و از جهت روح با جهان غیب ارتباط و سنخیت دارد. بنابراین، گفته میشود پیامبر که یک انسان کامل است با روح ملکوتی و مجرّد خود، با عالم غیب ارتباط برقرار میسازد و از افاضات خداوند متعال برخوردار میگردد. به عبارت دیگر، عالم طبیعت محدود و بسته نیست بلکه به وسیلهی انسان کامل و روح قدسی او با جهان غیب در ارتباط است.
فلاسفهی اسلام در توجیه و تبیین امکان وحی و صلاحیت انسان برای نیل بدین مقام شامخ سخنان فراوانی دارند که به گوشهای از آنها اشاره میشود:
گفتهاند نفس و قلب انسان به منزلهی آینه است. آینه جسمی است صاف و صیقلی و روشن و خاصیت طبیعیاش انعکاس نور و نشان دادن اشیایی است که در برابر آن واقع شود. لیکن ترتب این اثر مشروط به شرایطی است:
اوّل، سالم و بدون کدورت باشد؛
دوم، در بین آینه و آن شیء حایل و مانعی وجود نداشته باشد؛
سوم، آن شیء مقابل آینه باشد؛
چهارم، در تاریکی نباشند؛
پنجم، فاصلهی آنها زیاد نباشد.
بعد از آن گفتهاند قلب و روح انسان نیز مانند آینه صاف و صیقلی است و طبعاً باید علوم و معارف غیبی را در خود منعکس سازد و اگر احیاناً از چنین درکی محروم شده است باید به جهات زیر باشد:
1. به مرحلهی کمال لازم نرسیده باشد مانند کودکان غیرممیز.
2. در اثر اعراض از خدا و ارتکاب معاصی قلب او تاریک شده باشد.
3. در اثر افراط در شهوترانی و اشتغال به دنیا، صورت قلب از خزینههای علوم غیبی انحراف و انصراف یافته باشد.
4. عقائد غلط و تقلیدهای کورکورانه مانع درک حقایق باشد.
5. تفکراتش برخلاف روش صحیح منطق و ترتیب مقدمات و نتیجهگیری باشد.
وجود این قبیل موانع، قلب انسان را از اثر طبیعی خود محروم میسازد. ولی چنانچه برای قلب مانعی وجود نداشت اثر طبیعی خود؛ یعنی درک علوم و معارف را خواهد داشت.
صدرالمتألهین مینویسد:
انسان از جهت مبادی ادراکاتِ سه گانهی خود، یعنی: تعقل و تخیّل و احساس، دارای سه عالم است؛ شدت تعقل و کمال آن در انسان موجب این میشود که با عالم قدس و مقرّبین ارتباط و اتصال پیدا کند و از جملهی آنان باشد. و شدت قوهی تخیّل، موجبِ مشاهدهی اشباح مثالی و اشخاص غیبیه و دریافت اخبار جزئیه از آنان و اطلاع از حوادث گذشته و آینده میشود. و شدّت قوّهی حاسّه موجب این میشود که مواد و قوا و طبایع جرمانیه در برابر او خاضع و فرمانبردار باشند. پس انسان کامل که جامع جمیع عوالم است قوای سهگانهی او در مرتبه اعلا میباشد و به همین جهت صلاحیت مقام خلافة الله و ریاست بر مردم را دارد.
چنین انسانی دارای سه خصوصیت است:
خصوصیت اوّل، کمال قوّهی نظریه: بدین معنا که نفس او صفا و نورانیت پیدا میکند و شبیه عقل فعّال میشود. بدون نیاز به تفکر زیاد، با عقل فعّال ارتباط برقرار میسازد و بدون تعلیم بشری علومی بر او افاضه میگردد. بلکه نفس ناطقهی او به نور پروردگار روشن میشود. و عقل او از جهت شدت استعداد، به نور عقل فعّال که خارج از ذات او نیست روشن میگردد، گرچه تعلیم بشری در کار نباشد.
زیرا نفوس انسانها به دو دسته تقسیم میشوند: گروهی در کسب دانش نیاز به تعلیم دارند و گروهی از این جهت بینیاز هستند، گروه اول نیز به دو دسته تقسیم میشوند: یک دسته کسانی که حتی با تعلیم هم چیزی یاد نمیگیرند، گرچه بسیار جدیت کنند؛ دستهی دیگر کسانی که خیلی زود مطالب را درک میکنند.
گاهی دو شخص در یک زمان در طلب علم کوشش مینمایند ولی یکی از آنان بر دیگری سبقت میجوید با این که سعی و کوشش شخص دیگر بیشتر بوده است. علت این برتری شدت حدس و ذکاوت اوست.
چنانکه در جانب نقصانِ نورانیت در کودنی و نفهمی به حدی میرسد که پیامبران از ارشاد آنها اظهار عجز میکنند، و خدای متعال به حضرت محمد(ص) میگوید:
«إِنَّک لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ»[8] همچنین افرادی میتوانند از جهت شدت نورانیت و صفای نفس به حدی برسند که در زمانی کوتاه و بدون تعلیم بشری علوم فراوانی را به دست آورند. این افراد علومی را درک میکنند که دیگران از درک آن عاجز هستند. به چنین شخصی نبی یا ولیّ گفته میشود. و این خود یک نوع کرامت و معجزه است. چنین افرادی امکان وجود دارند گرچه قلیل باشند.
خصوصیت دوم، کمال قوّه متخیّله است: قوّه متخیلهی چنین انسانی آن قدر نیرومند است که در حال بیداری، عالم غیب را مشاهده میکند. صورتهای جمیل و اصوات نیکو و منظوم را به صورت جزئی در بعض عوالم باطنیه مشاهده میکند، یا آنچه را نفس در عوالم عقول مشاهده کرده حکایت میکند. به ویژه عالم عقلی که کمالات را بر نوع بشر افاضه مینماید. پس در حال بیداری چیزهایی را مشاهده میکند و صداهایی را میشنود که در حال خواب میبیند و میشنود.
صورتی که از جوهر شریف حکایت میکند صورت شگفتی است در عالم حسّ، و این همان فرشتهای است که پیامبر و ولیّ آن را مشاهده میکند. و معارفی که از طریق اتصال با جوهر شریف عقول، و با تمثّل کلام منظوم، به نفس انسان میرسد در غایت فصاحت و زیبایی شنیده میشود. و چنین امری نیز ممکن خواهد بود.[9]
شهرستانی از شیخالرئیس نقل کرده که گفته: «پیامبران (از جهت انقطاع از جهان ماده و توجه به جهان غیب) در درجهی اعلای انسانیت هستند. زیرا پیامبر در قوای نفسانی دارای سه خصلت میباشد که ما آنها را در طبیعیات ذکر میکنیم. در اثر آن خصلتها کلام خدا را میشنود. و ملائکهی مقربین را که به صورتهایی تحول یافتهاند مشاهده میکند. چنان که موجودات از الاشرف فالاشرف شروع میکنند، تا به عقل اول صعود نمایند، و از سوی دیگر به ماده که پایینترین موجودات است نزول میکنند، نفس نیز از پستترین مراحل شروع میکند تا به نفس ناطقه میرسد و از آنجا نیز تا درجهی نبوت صعود مینماید.[10]
1- نزول کتاب چگونه است؟
2- فلاسفهی اسلام چگونه به توجیه و تبیین امکان وحی و صلاحیت انسان برای نیل بدین مقام شامخ پرداختهاند؟
[1]. بقره(۲)، آیهی 1.
[2]. نمل(۲۷)، آیهی 1.
[3]. نساء(۴)، آیهی 105.
[4]. بقره(۲)، آیهی 176.
[5]. انعام(۶)، آیهی 92.
[6]. نحل(۱۶)، آیهی 89.
[7]. الاسفار الاربعة، جزء ثانی از سفر ثالث، ص 10 ـ 11.
[8]. قصص(۲۸)، آیهی 56.
[9]. المبدء و المعاد، ص 480 ـ 482. الشواهد الربوبیه، ص 340 ـ 342.
[10]. الملل و النحل، ج 3، ص 44.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله ابراهیم امینی