این قصّه را حمدالله مستوفی صاحب تاریخ گزیده نقل میكند. شیخالرئیس بوعلی سینا كه مرد حكیم و متفكّری بود و در عین حال، منصب وزارت سلطان وقت را هم برعهده داشت، روزی، با شكوه و عظمت و جلالت وزارت عبور میكرد، دید كنّاسی در میان چاه كثافت مشغول كنّاسی است و در آن حال این شعر را میخواند:
گرامی داشتم ای نفس از آنت / كه آسان بگذرد بر تو جهانت
حكیم وقتی این را شنید، تبسّمی كرد و گفت: عجب گرامی داشتهای نفس خودت را. در ته چاه كثافت این نفس شریف را وادار به این شغل خسیس كردهای. تازه افتخار هم میكنی و منّت هم سر او میگذاری؟ او از ته چاه صدا زد ای حكیم:
نان از شغل خسیس خوردن / به كه بار منّت امیر كشیدن
یعنی، تو با آن همه جلالت باید در مقابل امیر خاضع باشی. چون وزیر او هستی. امّا من این جا نزد كسی گردن خم نمیكنم و بار منّت كسی را نمیكشم، هر چند نان از شغل خسیس میخورم؛ او شنید و شرمنده شد و عبور كرد.[۱]
[۱]ـ صفیر هدایت (انفال/۳۳).
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت