فصل سوّم: امامت | ۴
امام جعفر صادق(ع)، روز هفدهم ماه ربیعالاول، سال 83 هجری، در مدینه به دنیا آمد. پدرش امام محمدباقر(ع) و مادرش ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر بود. امام محمدباقر(ع) به دستور خدا، امام جعفر صادق(ع) را به امامت برگزید.[1]
در زمان امام صادق(ع)، کشمکش و نزاعهای بین بنیامیه و بنیعباس، شدت یافته بود. در نتیجه، نیرو و قدرت حکومت وقت ضعیف بود. بنیعباس هم برای مخالفت با بنیامیه از اهلبیت طرفداری میکردند. حضرت صادق(ع) از این فرصت استفاده کرد و در تعلیم معارف دین و نشر احکام و قوانین شریعت کوشش نمود، با تشکیل مجالس درس شاگردان برجسته و دانشمندی را پرورش داد. و تعالیم دین و مسائل حلال و حرام را در بین مردم پخش کرد.
در حدود چهار هزار نفر شاگرد، در مکتب درس امام صادق(ع) تربیت یافتند.[2] کتابهای گرانبها و گنجینههایی از حدیث تألیف شد. از اینرو، مذهب شیعه را «مذهب جعفرى» میگویند.
حضرت صادق(ع) مدت 65 سال، در این جهان زندگی کرد و در نیمهی ماه رجب یا بیست و پنجم شوال، سال 148 هجری، در مدینه وفات نمود و در قبرستان بقیع مدفون گشت.
سفیان ثوری میگوید: روزی به خدمت حضرت صادق(ع) رفتم؛ دیدم رنگش پریده است. سبب تغییر رنگ را پرسیدم؛ فرمود: به اهل خانه دستور داده بودم که بالای بام نروند؛ وقتی وارد خانه شدم دیدم یکی از کنیزان، کودکم را در برگرفته بالای نردبان است؛ چون نگاهش به من افتاد متحیر شد، لرزید و کودک به زمین افتاد و جان داد. اکنون از وحشت و ترس فوقالعادهی کنیز ناراحت شدهام. آنگاه به کنیز فرمود: ترا در راه خدا آزاد کردم. برو، باکی بر تو نیست.[3]
امام هفتم (موسی بن جعفر)(ع)، روز هفتم ماه صفر، سال 128 هجری در ابواء که در بین مکه و مدینه واقع شده، به دنیا آمد. پدرش امام جعفر صادق(ع) و نام مادرش حمیده بود. حضرت صادق(ع)، به دستور خدا، فرزندش موسی را به امامت تعیین کرد.[4]
مقام عبادت و پرهیزکاری آن حضرت به حدی بود که عبد صالح خوانده میشد؛ بسیار بردبار و حلیم بود و در مقابل ناملایمات، خشمگین نمیشد؛ به همین جهت او را «كاظم» مینامیدند.
با اینکه امام در عصر دشواری میزیست و موقع مناسبی برای نشر حدیث نبود، گروه زیادی، از محضرش کسب دانش نمودند و احادیث بسیاری از آن حضرت به جای مانده است.
مدت 55 سال، در این جهان زندگی کرد. هارون در سال 179 هجری دستور داد آن حضرت را از مدینه به عراق بردند. سالها در بصره و بغداد زندانی بود؛ سرانجام به زهر ستم مسموم شد و در بیست و پنجم ماه رجب، سال 183 هجری، در زندان سندی بن شاهک در بغداد شهید شد و در کاظمین مدفون گشت.
مردی در مدینه، پیوسته موسی بن جعفر(ع) را اذیت میکرد و به علی بن ابیطالب(ع) دشنام میداد. بعضی از اصحاب، به امام عرض کردند: اجازه دهید این شخص بدکردار را به قتل برسانیم. حضرت، آنان را نهی کرد و پرسید: آن مرد کجاست؟ گفتند: در اطراف مدینه مشغول زراعت است. امام به جانب مزرعهی آن شخص حرکت نمود؛ به نزد او رسید و کنارش نشست و با خنده و گشادهرویی شروع به سخن گفتن نمود و از او پرسید: چقدر خرج این زراعت کردهای؟ پاسخ داد: صد اشرفی. فرمود: انتظار داری چقدر سود ببری؟ عرض کرد: دویست اشرفی. پس آن حضرت کیسهی زری که سیصد اشرفی در آن بود، به آن شخص داد و فرمود: زراعت نیز مال خودت باشد؛ آن شخص که در مقابل آن همه اذیتها این احسان را دید، از جای برخاست و سر آن حضرت را بوسید و از جسارتهای گذشتهاش پوزش خواست؛ امام او را بخشید و به جانب مدینه بازگشت.
روز دیگر، آن شخص را در مسجد دیدند، وقتی چشم او به امام موسی بن جعفر(ع) افتاد، گفت: خدا بهتر میداند که رسالت و امامت را در کجا قرار دهد. مردم تعجب کردند و از جریان تغییر رویهاش جویا شدند، آن مرد شروع کرد، به دعا کردن و فضایل و مناقب موسی بن جعفر را گفتن.
آنگاه موسی بن جعفر(ع)، به اصحابش فرمود: این کار بهتر بود یا تصمیمی که شما داشتید؟ من به وسیلهی پولی اندک، شرّ او را برطرف ساختم و او را از دوستان اهلبیت قرار دادم.[5]
امام رضا(ع) در پانزدهم ماه ذیقعده، سال 148 هجری در مدینه به دنیا آمد. نامش علی، پدرش موسی بن جعفر(ع) و نام مادرش «نجمه» بود. امام موسی بن جعفر(ع) به دستور خدا فرزندش علی را به امامت تعیین نمود.[6]
علم و دانش امام رضا(ع)، بر تمام مردم آن زمان برتری داشت. دانشجویان برای کسب دانش، خدمت آن حضرت میرسیدند و از محضرش استفاده میکردند؛ احادیث زیادی در معارف اسلام و احکام و قوانین شریعت از آن حضرت به یادگار مانده است. او با علمای ادیان، مباحثات و مناظرات بسیار جالبی داشت. در مجالس مباحثه شرکت مینمود و پاسخ اشکالات همه را میداد و از جوابِ هیچ مسئلهای عاجز نبود. علم و دانش فراوان آن حضرت حاضران را به شگفت و تحسین وامیداشت. او در بین مردم، بسیار محترم بود و «عالم آل محمد» نامیده میشد.
مأمون در سال دویست هجری، حضرت رضا(ع) را از مدینه به مرو احضار کرد. وقتی امام رضا(ع) داخل مرو شد. مأمون پیشنهاد کرد که امام خلافت را قبول کند، ولی آن حضرت قبول نکرد. با اصرار زیاد گفت: باید ولیعهدی را قبول کنی! او از این عمل دو منظور داشت:
1. میخواست به وسیلهی ولیعهدی حضرت رضا، برای خود وجههی دینی و مذهبی کسب کند و سادات علوی و شیعیان را به سوی خود متوجه سازد و بدین وسیله از مخالفت و کارشکنی آنان آسوده شود.
2. او میخواست حضرت رضا، ولیعهدی را قبول کند و به دستگاه خلافت نزدیک شود و در امور کشور دخالت نماید، و بدین وسیله حیثیت و آبروی خود را از دست بدهد و علاقهی شیعیان نسبت به او کمتر شود.
حضرت رضا(ع)، از مقاصد مأمون بیاطلاع نبود و میدانست: کسی که برای حفظ خلافت، حتی از کشتن برادر خویش دریغ ندارد، ممکن نیست با نیت پاک، خلافت یا ولیعهدی را تحویل دیگری دهد؛ بدین جهت از قبول ولیعهدی نیز امتناع ورزید؛ ولی با اصرار شدید مأمون، ناچار شد آن را بپذیرد، اما شرط کرد که در کارهای حکومت و عزل و نصب حُکّام دخالت نکند.
مأمون بعداً متوجه شد که حضرت رضا(ع) نه تنها آبرویش را از دست نداده، بلکه علاقه و احترام مردم نسبت به شخصیت امام روز به روز زیادتر میشود، به همین جهت تصمیم گرفت که او را به قتل رساند.
امام رضا(ع) مدت 55 سال در ایران جهان زیست، سپس به دست مأمون مسموم شد و در آخر ماه صفر، سال 203 هجری، در طوس از دنیا رفت و در همین جایی که اکنون شهر مشهد نامیده میشود، مدفون گشت.
مردی میگوید: حضرت رضا(ع) را دیدم که تمام غلامان خودش را از سفید و سیاه، سر سفره جمع کرده بود و با آنان غذا تناول میفرمود؛ گفتم: یابن رسول الله! کاش سفرهی غلامان را جدا میکردی؛ فرمود: ساکت باش، خدای ما یکی است، دین ما یکی است، مادر و پدر ما یکی است، جزا هم در مقابل عمل است.[7]
امام نهم در دهم ماه رجب یا نوزدهم رمضان، سال 195 هجری، در مدینه به دنیا آمد. نامش محمدتقی، پدرش امام رضا(ع) و نام مادرش «سبيكه» بود.
امام رضا(ع) به دستور خدا، فرزندش محمد را به امامت تعیین نمود.[8]
امام محمدتقی(ع) بعد از پدر بزرگوارش به امامت رسید. گرچه در آن هنگام هنوز در سن کودکی بود و به حد بلوغ نرسیده بود؛ اما علم و دانش خدادادی او، به قدری زیاد بود که میتوانست به تمام مشکلات دینی مردم پاسخ دهد. مسائل مشکل دینی را که به عنوان آزمایش از آن حضرت میپرسیدند به خوبی جواب میداد. به طوری که علم و فضیلت آن حضرت، برای عموم طبقات، روشن شد و از قدرت علمی او تعجب میکردند. تقوا و پرهیزکاری آن حضرت به حدی بود که به تقی لقب یافت. به واسطهی کثرت جود و بخشش «جواد» خوانده میشد.
امام جواد(ع)، مدت 25 سال، در این جهان زندگی کرد. معتصم در سال 220 هجری، آن حضرت را از مدینه به بغداد احضار نمود و در آخر ماه ذیقعده همان سال، در بغداد وفات کرد و در کنار قبر جدش موسی بن جعفر(ع) مدفون شد.
۱- چرا مذهب شیعه را «مذهب جعفرى» میگویند؟
۲- به کدام دلایل مأمون اصرار داشت که امام رضا(ع) ولیعهدی را قبول کند؟
[1]. اثبات الهداة، ج 5، ص 328؛ ارشاد مفيد، ص 254.
[2]. ارشاد مفيد، ص 254.
[3]. مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 274.
[4]. اثباة الهداة، ج 5، ص 467؛ ارشاد مفيد؛ ص 270.
[5]. كشف الغمه، ج 3، ص 18.
[6]. اثبات الهداة، ج 6، ص 2؛ ارشاد مفيد، ص 285.
[7]. وافى، جزء سوم، ص 87.
[8]. اثباة الهداة، ج 6، ص 55؛ ارشاد مفيد، ص 297.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامیمسجد هدایت
آیت الله ابراهیم امینی