کد مطلب: ۶۸۴۱
تعداد بازدید: ۲۱۵
تاریخ انتشار : ۲۶ مهر ۱۴۰۲ - ۰۹:۴۱
داستان‌های عبرت‌انگیز | ۵۲
قدری كه لشكر را عقب می‌برد دوباره بر می‌گشت در نقطه‌ی بلندی می‌ایستاد. نگاهی به خیمه‌گاه می‌كرد كه نكند مورد تعرّض دشمن قرار گرفته باشد. باز آنها هجوم می‌آوردند او حمله می‌كرد و آنها را عقب می‌برد و باز بر می‌گشت و در آن نقطه‌ی بلند می‌ایستاد.

ایستادگی سید الشهدا(ع)


در روز عاشورا، لشكر دشمن حمله می‌كردند تا امام حسین(ع) را اسیر كنند، چون می‌كوشیدند كه زنده اسیرش كنند. او یك تنه حمله می‌كرد و دریای لشكر را عقب می‌زد. مثل گله‌ی روباهی كه از مقابل شیر بگریزند، می‌گریختند. قدری كه لشكر را عقب می‌برد دوباره بر می‌گشت در نقطه‌ی بلندی می‌ایستاد. نگاهی به خیمه‌گاه می‌كرد كه نكند مورد تعرّض دشمن قرار گرفته باشد. باز آنها هجوم می‌آوردند و او حمله می‌كرد و آنها را عقب می‌برد و باز برمی‌گشت و در آن نقطه‌ی بلند می‌ایستاد. نگاه به خیمه‌گاه می‌كرد و مكرّر می‌فرمود: (لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِالله)؛ ما نمی‌دانیم این زبان خشك چگونه در آن دهان خشك می‌چرخید و این جملات بر زبانش جاری می‌شد؟ چندین بار این حمله تكرار شد تا عاقبت خسته شد؛ ایستاد تا كمی خستگی از تنش بیرون برود. ناگهان سنگی به پیشانیش خورد و پیشانی شكست. خون جاری شد و جلوی چشمش را گرفت، حلقه‌های زره را باز كرد تا با دامن پیراهن خون چشم را پاك كند، ناگهان تیر سه شعبه‌ی زهرآلود بر قلبش نشست.[۱]

پی نوشت

[۱]ـ صفیر هدایت (انفال/۳۴).

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

آیت الله سید محمد ضیاءآبادی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: