بخش دوّم: اهلبيت (ع) از ديدگاه قرآن و حديث | ۷
غلو يعنى زيادهروى و اغراق در عقيده. علامهی مجلسى در تعريف غلو مىگويد: غلو در پيامبر و امامان بدينگونه است: عقيدهی به الوهيت آنان، يا شريك قرار دادن آنان با خداى متعال در عبادت، يا آفرينش يا در روزى دادن به بندگان، يا عقيدهی به اين كه روح يكى از آنان در شخص ديگرى حلول كرده و يكى شده اند، يا بدون كمك خدا مىتوانند عالِمِ به غيب باشند، يا اين كه امامان را پيامبر بداند، يا اين كه معرفت آنان، بندگان را از اطاعت خدا بىنياز مىسازد، و مأمور به ترك معاصى نيستند، بعد از آن مىگويد: همهی اين عقايد كفر و الحاد است و باعث خروج از دين مىگردد، چنان كه ادلّهی عقليه و آيات و احاديث فراوانى برآن دلالت دارد. و امامان از اين گونه افراد برائت جسته و به كفر آنان حكم كرده اند.[1]
غلات كسانى هستند كه در عقيدهی به امامت به افراط كشيده شده اند، و آن بندگان برگزيده خدا را از حد بشريت فراتر برده برخى از صفات مختص الهى را به آنان نسبت داده اند.
در ادارهی برخى از امور جهان، مانند روزى رساندن به مردم، نزول باران، برآوردن حاجتها، شفاى بيماران، رفع گرفتارىها، آمرزش گناهان، آن بندگان برگزيده الهى را شريك خدا قرار دادهاند، بر ايشان قربانى و نذر و نياز مىكردهاند. برخى از مدعيان تشيّع اظهار محبت و ولايت صورى نسبت به اهلبيت(ع) را جاىگزين عمل به تكاليف دينى نموده و از عمل به واجبات و ترك محرمات شانه خالى مىكنند.
اين قبيل عقيدهها علاوه بر ناسازگارى با براهين عقلى و صريح آيات قرآن، از سوى ائمه اطهار(ع) مورد انكار شديد قرار گرفته و صاحبان آنها به عنوان كافر و ملحد معرفى شده و حتى گاهى حكم به قتل آنها داده شده است. در اينباره، احاديث فراوانى داريم كه به عنوان نمونه به برخى از آنها اشاره مىكنيم.
ابو هاشم مىگويد: از حضرت امام رضا(ع) دربارهی غاليان و مفوّضه سئوال كردم؟ فرمود: غاليان كافرند و مفوّضه مشرك، هر كس با آنان مجالست كند يا آميزش داشته باشد يا هم غذا شود يا با هم آب بنوشند يا با آنها وصلت كند يا به آنها زن بدهد يا از آنها زن بگيرد يا به آنان اعتماد نمايد يا امانت نزدشان بگذارد يا سخنانشان را تصديق نمايد يا به آنها كمك برساند، گرچه با يك كلمه باشد، از ولايت خدا و رسول الله و ولايت ما اهل بيت خارج مىشود.[2]
مفضّل بن يزيد مىگويد: امام صادق(ع) از اصحاب ابوالخطاب و غاليان ياد كرد و فرمود: اى مفضّل با آنان مجالست نكن، با آنها غذا نخور و آب ننوش، مصافحه نكن و از همديگر ارث نبريد.[3]
دو نفر از اصحاب بر حضرت صادق(ع) وارد شده عرض كردند: مفضّل بن عمر مىگويد: كه شما رزق بندگان را تعيين مىكنيد؟ امام در جواب فرمود: به خدا سوگند! جز خداى متعال رزق بندگان را تعيين نمىكند. من براى رزق و روزى خانوادهام نياز پيدا كردم و از همين جهت دلتنگ شدم و در اين باره فكر مىكردم تا اين كه توانستم روزى آنها را تهيه كنم، در آن هنگام آرامش پيدا كردم، خدا ابوالخطاب را لعنت كند كه چنين نسبتهايى را به ما مىدهد، آن دو نفر عرض كردند: آيا ما نيز ابوالخطاب را لعنت كنيم و تبرى بجوييم؟ امام فرمود: بله، پس ما هم ابوالخطاب را لعنت كرديم و از او تبرى جستيم. خدا و رسول نيز از ابوالخطاب بيزارند.[4]
زراره مىگويد به امام صادق(ع) عرض كردم: يكى از فرزندان عبدالله بن سنان به تفويض عقيده دارد. فرمود: تفويض چيست؟ عرض كردم: مىگويند: خداى تبارك و تعالى محمد و على(ع) را خلق كرد پس ادارهی امور جهان را به آنان واگذار كرد. سپس آنان خلق مىكنند، روزى مىدهند، مىميرانند و زندگى مىدهند. پس امام صادق(ع) فرمود: او دشمن خداست و دروغ مىگويد. وقتى نزد او رفتى اين آيه را برايشان بخوان «أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الخَلْقُ عَلَيْهِمْ قُلِ اللهُ خالِقُ كُلِّ شَىءٍ وَهُوَ الواحِدُ القَهّارُ» زراره مىگويد: هنگامى كه نزد آن شخص رفتم و آيه را برايش خواندم چنان شد كه گويا سنگ در دهانش انداختم.[5]
عبدالرحمان بن كثير مىگويد: حضرت صادق(ع) روزى به اصحابش فرمود: خدا لعنت كند مغيرة بن سعيد را و لعنت كند زن يهوديهاى را كه به نزدش رفت و آمد مىكرد و از او سحر و شعبده و كارهاى غير عادى را فرا مىگرفت. مغيره به پدرم دروغ مىبست، پس خدا ايمانش را گرفت، گروهى هم بر من دروغ مىبندند، خدا حرارت آهن را به آنان بچشاند.
به خدا سوگند! ما جز بندگان خدا نيستيم، ما را آفريد و برگزيد. ما بر زيان و نفع خودمان قدرت نداريم. اگر ما را مورد رحمت قرار دهد از اوست و اگر عذاب كند در اثر اعمال خودمان است.
به خدا سوگند! ما بر خدا حجتى نداريم و برائت از دوزخ در اختيار ما نيست. ما نيز مانند ساير مردم مىميريم و در قبر دفن خواهيم شد، سپس زنده و مبعوث خواهيم شد و در قيامت مورد سئوال قرار خواهيم گرفت. واى بر آنها خدا لعنتشان كند، خدا را آزرده مىسازند، رسول خدا و اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين و على بن حسين و محمد بن على(ع) را در قبر آزار مىدهند، من فرزند پيامبر هستم شما مشاهده مىكنيد كه من در بسترم خائف و ترسان هستم، در حالى كه آنان در بستر خود راحت آرميده اند، من از خوف خدا جزع و فزع مىكنم در حالى كه آنها خفته اند. من در بين كوهها و بيابانها ترسان و لرزانم، من از اين مرد بينى بريده احمق (ابوالخطاب) به نزد خدا پناه مىبرم، خدا او را لعنت كند.[6]
امام صادق(ع) فرمود: مواظب باشيد غاليان جوانانتان را به فساد نكشند، غاليان بدترين مخلوقات خدا هستند، چون عظمت خدا را كوچك مىكنند و ربوبيت را به بندگان مىدهند.
به خدا سوگند! غاليان از يهود و نصارى و مجوس و مشركان بدترند. آنگاه فرمود: اگر غاليان به سوى ما بيايند آنها را نمىپذيريم، ولى اگر مقصّرون بيايند آنها را مىپذيريم. عرض شد چگونه يا ابن رسول الله؟ فرمود: چون غالى به ترك نماز و زكات و روزه و حج عادت كرده و نمىتواند از عادت خود دست بردارد و به اطاعت از خدا روى آورد، ولى مقصّر وقتى به كوتاهى خودش پى برد عمل و اطاعت مىكند.[7]
امام رضا(ع) در دعا مىگفت: خدايا من در تغيير حالات و توانايى به تو پناه مىبرم. و لاحول و لا قوّة الّا بك. خدايا به تو پناه مىبرم، و برائت مىجويم از كسانى كه دربارهی ما چيزهايى مىگويند كه حق ما نيست. پروردگارا به تو پناه مىبرم از كسانى كه دربارهی ما چيزهايى مىگويند كه خود ما نمىگوييم.
خدايا آفرينش از جانب توست و روزى دهنده تو هستى. تو را عبادت مىكنم و از تو كمك مىخواهم. تو خالق ما و پدرانمان هستى، از اولين تا آخرين. خدايا ربوبيت از توست، والهيت جز براى تو شايسته نيست. لعن مىكنم نصرانىها را كه عظمت تو را كوچك نمودند. و لعن مىفرستم به كسانى كه همين مطلب را دربارهی ديگر بندگانت مىگويند. پروردگارا ما بنده و بنده زاده تو هستيم. نه مالك نفع و ضرر خودمان هستيم، نه مرگ و زندگى و حشر و نشرمان را در اختيار داريم. هر كس گمان كند ما ارباب او هستيم از او برائت مىجويم. هر كس گمان كند كه خلق و رزق بندگان در اختيار ماست از او برائت مىجويم، همانند برائت جويى حضرت عيسى از نصرانىها.
خدايا ما آنها را بدين عقيده نخوانده ايم، پس ما را بدانچه مىگويند مواخذ نفرما و ما را از اين نسبتهاى ناروا مورد بخشش قرار بده. و از آنان چيزى را در زمين باقى نگذار. اگر باقى بمانند بندگانت را گمراه مىنمايند، و جز فاجر و كافر توليد نمىنمايند.[8]
ابو بصير مىگويد: خدمت امام صادق(ع) عرض كردم: مردم سخنانى مىگويند، فرمود: چه مىگويند؟ عرض كردم: مىگويند: تو قطرههاى باران و عدد ستارگان و برگ درختان و وزن آبهاى دريا و تعداد شنها و خاكها را مىدانى؟ حضرت با شنيدن اين سخنان سر به سوى آسمان برداشت و فرمود: سبحان الله، سبحان الله! نه به خدا سوگند! اينها را جز خدا نمىداند.[9]
ابن مغيره مىگويد: من به همراه يحيى بن عبدالله خدمت حضرت ابوالحسن(ع) بوديم، يحيى عرض كرد: فدايت شوم، مردم گمان مىكنند شما عالِم به غيب هستى؟ حضرت فرمود: سبحان الله، دستت را بر سرم بگذار، به خدا سوگند از شنيدن اين سخن موهايم راست شدند. آن گاه فرمود: به خدا سوگند آن چه را مىگويم از رسول خدا(ص) روايت مىكنم.[10]
1- تعريف غلو از نظر علامهی مجلسى را بیان کنید.
2- غلات چه كسانى هستند؟ به کدام دلایل عقاید آنها مردود است؟
[1]. بحارالانوار، ج 25، ص 346.
[2]. همان، ص 273: عن أبي هاشم الجعفري قال: سألت أباالحسن الرضا(ع) عن الغلاة و المفوّضة، فقال: الغلاة كفّار و المفوّضة مشركون، من جالسهم أو خالطهم أو آكلهم أوشاربهم أو واصلهم أو زوّجهم أو تزوّج إليهم أو آمنهم أو ائتمنهم على أمانة أو صدّق حديثهم أو أعانهم بشطر كلمة، خرج من ولاية الله عزّوجلّ و ولاية الرسول(ص) و ولايتنا.
[3]. همان، ج 25، ص 296: مفضّل بن يزيد قال قال أبوعبدالله(ع) و ذكر أصحاب أبي الخطاّب و الغلاة فقال لي: يا مفضّل لاتقاعدوهم و لا تؤاكلوهم و لا تشاربوهم و لا تصافحوهم و لا توارثوهم.
[4]. همان، ص 301: دخل حجربن زائدة و عامربن جذاعة الأزدي على أبي عبدالله(ع) فقالا له: جعلنا فداك إنّ المفضّل بن محمد يقول: إنّكم تقدّرون أرزاق العباد؟ فقال: و الله ما يقدّر أرزاقنا إلّا الله، و لقد احتجت إلى طعام لعيالي فضاق صدري و أبلغت إلىّ الفكرة في ذلك حتى أحرزت قوتهم، فعندها طابت نفسي، لعنه الله و برىء منه، قال: أفنلعنه و نتبرّأ منه؟ قال: نعم. فلعنّاه و برئنا منه، برىء الله و رسوله منه.
ابو الخطاب يكى از سران غلات بوده كه در زمان امام صادق(ع) مىزيسته، گروهى از مردم عوام را فريب داده مذهب باطلى را به وجود آورد. نامش محمد بن تعلاص و كنيهاش ابوالخطاب و ابو زينب بوده، اصلاً اهل كوفه بوده ولى به قصد كسب دانش و استماع احاديث دائم در مدينه خدمت امام صادق(ع) و از اصحاب او به شمار مىرفته است.
در آغاز انحرافى در او مشاهده نمىشد و به همين جهت احاديثى را از او روايت كردهاند، اما مردى احمق و نادان بوده است. امام صادق(ع) دربارهاش فرموده: «كان ابوالخطاب احمق فكنت احدثه فكان لا يحفظ» سپس از مدينه به شهرهاى ديگر رفت و با حيله و نيرنگ و نقل بعضى احاديث دروغ و نسبت دادن آنها به امام صادق(ع) گروهى از مردم نادان و منفعتجو را به دور خود جمع كرد و مذهب باطلى را با عقايد خرافى و كفرآميز تأسيس نمود. او در آغاز مدعى بود: امام صادق اسم اعظم را به او ياد داده و او را وصى و قيّم خود قرار داده است. سپس از اين مرحله بالاتر رفته ادعاى نبوت و پس از آن مدعى رسالت شد. مىگفت: جعفر بن محمد(ع) خداست و من رسول خدا هستم، بايد از من اطاعت كنيد. او و پدرانش بعضى محرمات را از قبيل زنا، دزدى، شرب خمر، را تجويز مىكردند. نماز و روزه و زكات را واجب نمىدانستند. در آغاز امام صادق و ساير امامان را از مقام واقعى خود بالاتر برده آنها را به عنوان پيامبر و رسول معرفى مىكردند، پس از اين هم فراتر رفته آنان را خدا مىدانستند. مىگفتند: امام همين جسم محسوس نيست كه شما او را مشاهده مىكنيد بلكه نورى بوده برتر كه بعد از طى مراحلى به اين جهان آمده و به صورت يك انسان ظاهر شده كه مردم او را مشاهده مىكنند. وقتى عقايد و اعمال باطل او و پيروانش خدمت امام صادق(ع) عرضه شد دستش را به سوى آسمان برداشت و فرمود: لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر ابوالخطاب، خدا را شاهد مىگيرم كه او كافر و مشرك و فاسق بود و در عذاب دوزخ با فرعون محشور خواهد شد. بالاخره ابوالخطاب و جمعى از پيروانش كشته شدند، بعد از آن پيروانش به گروههاى مختلف تقسيم شدند و سالها بعد از آن به ضلالت و گمراهى خود ادامه دادند. براى اطلاعات بيشتر مىتوانيد به كتاب الملل والنحل نوشته شهرستانى، و فرق الشيعه تأليف نوبختى و كتب رجال مراجعه نماييد.
در مورد مفضل بن عمر كوفى كه در همين حديث نامى از او به ميان آمده نيز در بين نويسندگان كتب رجال اختلافى وجود دارد: گروهى او را از غلات و پيروان ابوالخطاب دانسته احاديثش را مردود شمردهاند، گروهى ديگر او را صحيحالعقيده و از اصحاب امام صادق دانسته و نسبت غلو را به او تهمت به شمار آوردهاند. منشأ دين اختلاف احاديث مختلفى است كه در مدح يا ذم او، در كتب حديث به ثبت رسيده است و به ائمه معصومين(ع) نسبت داده شده است. گروهى ديگر از دانشمندان رجالى در حل اين مسئله چاره ديگرى انديشيده و گفتهاند: او در آغاز از پيروان ابوالخطاب بوده ولى بعداً حق را يافته، مذهب ابوالخطاب را رها كرده و به امام صادق(ع) گرويده است.
بنابراين، احاديثى را كه در زمان غالى بودن نقل كرده مردود دانسته و احاديثى را كه در زمان استبصار روايت كرده قابل عمل دانستهاند.
قضاوت در اين باره نياز به يك بحث طولانى رجالى دارد كه در اين فرصت كوتاه مجالى آن نيست. طالبان تفصيل مىتوانند به كتاب معجم رجال الحديث، تأليف آية الله سيد ابوالقاسم خويى، و كتاب مجمع الرجال نوشته عنايت الله على قهبالى، و كتاب قاموس الرجال، تأليف محمد تقى تسترى، و كتاب بهجة المقال نوشته ملا على عليارى، و ديگر كتب رجال مراجعه نمايند.
[5]. بحارالانوار، ج 25، ص 343.
[6]. همان، ص 289.
[7]. همان، ص 265: قال الصادق(ع): احذروا على شبابكم الغلاة لايفسدوهم فإنّ الغلاة شرّ خلق الله، يصغّرون عظمة الله و يدّعون الربوبية لعباد الله، و الله إنّ الغلاة شرّمن اليهود و النصارى و المجوس و الذين أشركوا، ثمّ قال: إلينا يرجع الغالي فلانقبله، و بنايلحق المقصّر فنقبلهم. فقيل له: كيف ذلك يا ابن رسول الله؟ قال: الغالي قد اعتاد ترك الصلاة و الزكاة و الصيام و الحجّ فلا يقدر على ترك عادته و على الرجوع إلى طاعة الله عزّوجلّ أبداً. و أنّ المقصّر إذا عرف عمل و أطاع.
[8]. همان، ص 343.
[9]. همان، ص 394: أبوبصير قال قلت لأبى عبدالله(ع): إنّهم يقولون، قال: و ما يقولون؟ قلت يقولون: تعلم قطر المطر و عدد النجوم و ورق الشجر و وزن ما في البحر و عدد التراب، فرفع يده إلى السماء و قال: سبحان الله سبحان الله لا و الله ما يعلم هذا إلّا الله.
[10]. همان، ص 293.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله ابراهیم امینی