کد مطلب: ۸۰۹
تعداد بازدید: ۳۶۷۲
تاریخ انتشار : ۲۴ شهريور ۱۳۹۵ - ۰۸:۰۰
به مناسبت ولادت حضرت امام هادی(ع)| ۲
امام هادی علیه السّلام پیشوای دهم شیعیان، بنا بر مشهور در نیمه ذی الحجّه سال ۲۱۲ هجری در اطراف مدینه در محلّی به نام «صریا» در نزدیکی مدینه به دنیا آمدند.

مولود صِرْیا
مختصری از زندگانی امام هادی علیه السّلام

 

امام هادی علیه السّلام پیشوای دهم شیعیان، بنا بر مشهور در نیمه ذی الحجّه سال ۲۱۲ هجری در اطراف مدینه در محلّی به نام «صریا» در نزدیکی مدینه به دنیا آمدند. پدر بزرگوارشان، امام نهم شیعیان حضرت امام جواد علیه السّلام و مادر گرامی آن حضرت بانوئی با فضیلت و تقوا به نام سمانه مغربیّه معروف به سیّده است.

نام مبارکشان علی و مشهورترین القاب امام علیه السّلام، نقی و هادی است و به آن حضرت ابوالحسن ثالث نیز می گویند. با وجود این که مولا امیر المؤمنین و امام زین العابدین علیهما السّلام هم، کنیه مبارکشان ابوالحسن می باشد، ولی از آن جائی که در روایات، با عنوان امیرالمؤمنین و علیّ بن الحسین علیهما السّلام معروف هستند و از ایشان با عنوان ابوالحسن یاد نمی شود، لذا منظور از ابوالحسن اوّل (یا ابوالحسن به طور مطلق و بدون پسوند یا پیشوند) در احادیث اهل بیت علیهم السّلام، امام کاظم، و دوّمین ابوالحسن، امام رضا علیه السّلام و سوّمین ابوالحسن، امام هادی علیه السّلام می باشد. 

حضرت هادی علیه السّلام در سال ۲۲۰ هجری پس از شهادت پدر گرامیشان بر مسند امامت نشستند، در حالی که حدود هشت سال از عمر شریفشان می گذشت. مدّت امامت آن بزرگوار ۳۳ سال و مدّت عمر شریفشان ۴۱ سال و چند ماه بود و در سال ۲۵۴ در شهر سامرّاء به شهادت رسیدند. امام هادی علیه السّلام در مدّت امامت خود با چند تن از خافای عبّاسی معاصر بودند که به ترتیب زمان عبارتند از: ۱-معتصم، برادر مأمون (۲۱۷-۲۲۷) ۲-واثق، پسر معتصم (۲۲۷-۲۳۲) ۳-متوکّل، برادر واثق (۲۳۲-۲۴۸) ۴-منتصر، پسر متوکّل (۶ ماه) ۵-مستعین، پسر عموی منتصر (۲۴۸-۲۵۲) ۶-معتزّ، پسر دیگر متوکّل (۲۵۲-۲۵۵). حضرت هادی علیه السّلام در زمان خلیفه اخیر مسموم گشته به شهادت رسیدند و در خانه خود به خاک سپرده شدند.(1)

 

امامت در کودکی

 

حضرت هادی علیه السّلام پس از امام جواد علیه السّلام دوّمین امامی هستند که در سنّ کودکی به مقام والای امامت رسیدند و همین امر باز هم وسیله ای شد برای امتحان مردم و وسوسه های شیطانی افرادی که می خواستند از مراجعه مردم به عترت رسول خدا صلّی الله علیه و آله همانان که به فرموده حضرتش عِدل قرآنند و تا روز قیامت از آن جدا نمی شوند، جلوگیری کنند. زبان حال و قال آن ها این مسأله بود: مگر می شود امام امّت یک کودک باشد؟! آری این سخنان، جملات افراد جاهل و یا مُبغضی است که از آموزه های قرآن و ارشاد عقل بی بهره اند و گرنه شاگردان مکتب قرآن خوب می دانند که در مقوله ولایت الهی، به هیچ وجه سنّ مطرح نیست. حضرت جواد علیه السّلام فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ احْتَجَّ فِي الْإِمَامَةِ بِمِثْلِ مَا احْتَجَّ فِي النُّبُوَّةِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا وَ قَالَ اللَّهُ حَتَّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً فَقَدْ يَجُوزُ أَنْ يُؤْتَى الْحِكْمَةَ وَ هُوَ صَبِيٌّ وَ يَجُوزُ أَنْ يُؤْتَى وَ هُوَ ابْنُ أَرْبَعِينَ سَنَةً». به درستی که خدای متعال در مورد امامت همان گونه دلیل آورده است که در مورد نبوّت آورده. خدای تعالی می فرماید: و ما به او (یحیی) حکم (فرمان نبوّت) دادیم در حالی که کودک بود.(سوره مریم/آیه۱۲) و خدا می فرماید: هنگامی که (یوسف و موسی) به حدّ رشد رسید به او حکم (نبوّت) و علم دادیم. پس ممکن است نبوّت به او داده شود در حالی که او کودک است و ممکن است نبوّت به کسی داده شود که چهل سال دارد.(۲)

همچنین به فرموده خداوند در قرآن کریم (سوره مریم/آیه30-۳۴)، مسیح علی نبیّنا و آله و علیه السّلام در حالی که ساعاتی بیشتر از میلادش نگذشته بود به اذن پروردگار در گهواره لب به سخن گشود و فرمود: «قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا * وَ جَعَلَنِي مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا * وَ بَرًّا بِوالِدَتِي وَ لَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّاراً شَقِيًّا * وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا * ذلِكَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِي فِيهِ يَمْتَرُونَ». (ناگهان عيسى زبان به سخن گشود و) گفت: «من بنده خدايم او كتاب (آسمانى) به من داده و مرا پيامبر قرار داده است! * و مرا- هر جا كه باشم- وجودى پربركت قرار داده و تا زمانى كه زنده‏ ام، مرا به نماز و زكات توصيه كرده است! * و مرا نسبت به مادرم نيكوكار قرار داده و جبّار و شقى قرار نداده است! * و سلام (خدا) بر من، در آن روز كه متولّد شدم، و در آن روز كه مى ‏ميرم، و آن روز كه زنده برانگيخته خواهم شد!» * اين است عيسى پسر مريم گفتار حقّى كه در آن ترديد مى‏كنند!

مسیح در گهواره بود و در عین حال خدای متعال او را به نبوّت برگزیده و کتاب آسمانی به او عطا کرده بود. حال چگونه است که وقتی مقام ولایت الهی در قالب امامت از ناحیه پروردگار حکیم به فردی از دودمان نبوّت و امامت در سنین کودکی داده می شود، برای عدّه ای قابل هضم نیست؟! با وجود این همه دلیل قاطع و روشن بر اثبات درستی و بی عیب بودن این مطلب.

مسأله اعطاء نبوّت در سن کودکی هم در مورد حضرت جواد و هم امام هادی علیه السّلام اتّفاق افتاد تا در عصر امامت حضرت مهدی علیه السّلام دیگر جائی برای اعتراض و انکار وجود نداشته باشد و تا پیش از ولادت امام عصر علیه السّلام حجّت بر همگان بیش از پیش تمام شود.

 

گوشه ای از اخلاق امام هادی علیه السّلام

 

ابن شهر آشوب در کتاب مناقب می گويد: او خوش ‏قلب ‏ترين و راست‏ گفتار ترين مردمان بود. از نزديك مليح ‏ترين و از دور كامل‏ ترين آنان بود. چون سکوت می کرد پرده ‏اى از وقار در چهره آن حضرت هويدا مى ‏شد و هر گاه سخن مى‏ گفت هاله ‏اى از نور آن حضرت را فرا مى‏ گرفت. او از بيت رسالت و امامت و مقرّ وصيت و خلافت بود. شاخه ‏اى بود بر كشيده و برگزيده از بوستان نبوّت و ميوه‏ اى بود چيده شده از درخت رسالت. عبيد الله بن يحيى بن خاقان می گفت: كاش پدر حسن عسکری (امام هادى علیه السّلام) را مى‏ ديدى، به تحقيق مردى بزرگوار و اصیل و نيكو كار و فاضل بود.(3)

 

عالم به خفیّات

 

على بن محمّد نوفلى می گويد: محمّد بن‏ فرج‏ رخجى‏ به من گفت: حضرت هادى علیه السّلام نامه ای برایم نوشتند که: اى محمّد! كار و بار خود را جمع و جور کرده و احتياط کن، می گويد: من مشغول جمع آورى كارهاى خود شدم و نمي دانستم آن حضرت چه مقصودى از آن چه نوشته بود داشت، تا آن كه فرستاده و مأمورى (از جانب خليفه يا حكومت) آمد و مرا دست بسته از مصر حركت داد، و هر چه داشتم مهر و موم (توقيف) كردند، پس هشت سال در زندان ماندم. پس از مدّتی نامه ای از آن حضرت به من رسيد كه اى محمّد بن فرج! در ناحيه غربىِ (بغداد) سکونت نكن، من نامه را خواندم و با خود گفتم: من در زندانم و امام هادى علیه السّلام به من چنين مى ‏نويسد؟! خيلى عجيب و شگفت ‏آور است! چند روزى نگذشت كه آزاد شدم و زنجيرها را از من باز كردند، پس نامه ای براى آن حضرت نوشتم و در خواست كردم از خدا بخواهد دارائی مرا به من بازگردانند. حضرت نوشت: به زودى دارائیت را به تو باز مي گردانند و اگر هم باز نگردانند به تو زيانى نمی رسد. على بن محمّد نوفلى (راوى حديث) می گويد: چون محمّد بن فرج‏ را به سامرا فرستادند دستورى كتبى برايش صادر شد كه املاكش را به او برگردانند ولى هنوز نامه به دستش نرسيده بود كه از دنيا رفت. أبی یعقوب می گوید: شبى محمّد بن فرج را پيش از مرگش در سامرا ديدم كه به استقبال امام هادى عليه السّلام آمده بود، آن حضرت نگاهى طولانى به او كردند. فرداى آن روز محمّد بن فرج بيمار شد، من پس از چند روز به عيادت او رفتم و او به من گفت که: حضرت هادى علیه السّلام برايش جامه ای فرستاده و آن جامه را كه پيچيده و زير سرش نهاده بود به من نشان داد. أبی یعقوب گفت: به خدا قسم او را در همان جامه كفن كردند.(4)

 

شكوه و عظمت در دل مردم

 

محمّد بن حسن اشتر علوى می گوید: همراه با پدرم بر در سراى متوكّل بوديم. من در آن هنگام كودكى بودم. در ميان گروهى از مردم ايستاده بوديم كه ناگهان ابو الحسن (امام هادی علیه السّلام) وارد شد. مردم همگى از مرکب های خود پايين آمدند تا آن حضرت به درون رفت. يكى از حاضران از ديگرى پرسيد: به خاطر چه كسى پايين آمديم؟ به خاطر اين بچه (ظاهراً امام علیه السّلام در آن زمان به حسب ظاهر خردسال بودند) در حالی كه او از نظر سنّ و سال از ما بزرگ ‏تر و شريف ‏تر نبود. به خدا سوگند ديگر به احترام او از مركب خويش پايين نخواهیم آمد. ابو هاشم جعفرى گفت: به خدا قسم كودكان چون او را مى ‏بينند به احترام او پياده مى‏ شوند. هنوز ديرى نگذاشته بود كه آن حضرت به طرف مردم آمد. حاضران چون او را ديدند باز به احترام وى پياده شدند. ابو هاشم خطاب به حاضران گفت: مگر نمى‏ گفتيد ديگر به احترام او پياده نمى ‏شويد؟ پاسخ دادند: به خدا قسم اختيار خود را از دست داديم و از مركب هاى خود پياده شديم.(5)

 

نشان امامت

 

سعيد بن سهيل بصرى می گويد: جعفر بن قاسم هاشمى بصرى پيرو مذهب واقفيّه بود، يكى از روزها به اتّفاق او در سامرا گردش مي كرديم، ناگهان حضرت ابو الحسن هادى عليه السّلام از آنجا عبور كرد و هنگامى كه چشمش به جعفر بن قاسم افتاد فرمود: تا كى در خواب غفلت خفته ‏اى؟ آيا هنگام آن نرسيده كه از اين خواب بيدار گردى؟! جعفر به من گفت: فهميدى مقصودش از اين كلام چه بود؟ به خداوند سوگند من دلم نسبت به او گرم شد. بعد از چند روز يكى از فرزندان خليفه ما را دعوت به وليمه كرد و حضرت ابو الحسن علیه السّلام را هم دعوت كرده بود، هنگامى كه آن جناب در مجلس شركت كردند همگان از وى تجليل و تكريم نمودند، در اين هنگام جوانى در مجلس بود که نسبت به حضرت هادى بى‏اعتنائى (و بی ادبی) مي كرد، امام عليه السّلام رو به آن جوان كرد و فرمود: اكنون می خندی و از خداوند غافل ‏شده‏ اى و حال اين كه سه روز ديگر از اهل قبور خواهى شد. جعفر بن قاسم گفت: من با خود گفتم: اكنون اين برهان خوبى است، من انتظار خواهم كشيد تا اين مطلب آشکار گردد، راوى (سعید) می گويد: آن جوان سكوت كرد و چيزى نگفت و پس از اين از مجلس بيرون رفتیم، بعد از دو روز جوان مريض شد و در ابتدای روز سوّم هم درگذشت.(6)

 

احترام خدایی

 

هريسه از فرزندان عبّاس بن محمّد، مرد بسيار بد سرشتى بود. روزى به متوكّل گفت: هيچ كس به زيان تو به اندازه خودت كار نمي كند به خاطر رفتارى كه با على بن محمّد (حضرت هادی علیه السّلام) دارى، هر كس در دربار خليفه است خدمت كار او است، حتّى نمى ‏گذارند زحمت بالا زدن پرده را بكشد يا درب را بگشايد و نه كارهاى ديگر. وقتى مردم اين چنين كارى را از تو مى ‏بينند مي گويند: اگر نمي دانست كه شايسته خلافت است اين قدر به او احترام نمي كردند. بگذار وقتى وارد مى ‏شود خودش پرده را بالا بزند و مثل ساير مردم رفتار كند، لا اقلّ كمى به زحمت بيفتد. متوكّل دستور داد ديگر پرده را براى امام بالا نزنند و برای آن حضرت خدمتی ننمايند. در ميان خلفا كسى مانند متوكّل اهميّت به اطّلاعات و گزارش اوضاع نمي داد (كسى را تعيين كرده بود كه هميشه جريان ها را براى او گزارش نمايد). گزارشگر براى متوكّل نوشت كه: على بن محمّد وارد شد، كسى پرده را بلند نكرد، در اين موقع بادى وزيد كه پرده را بلند كرد و او داخل شد. متوكّل دستور داد متوجّه باشيد موقع خارج شدن چه خواهد شد. باز گزارشگر نوشت: كه بادى بر خلاف جهت اوّل وزيد و پرده را بلند كرد و على بن محمّد خارج گرديد. متوكّل گفت: به صلاح ما نيست باد پرده را برايش بلند كند، بعد از اين خدمت ‏كاران خودشان پرده را بردارند.(7)

 

کلامی از امام هادی علیه السّلام

 

«مَنْ أَمِنَ مَكْرَ اللَّهِ وَ أَلِيمَ أَخْذِهِ تَكَبَّرَ حَتَّى يَحُلَّ بِهِ قَضَاؤُهُ وَ نَافِذُ أَمْرِهِ وَ مَنْ كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ هَانَتْ عَلَيْهِ مَصَائِبُ الدُّنْيَا وَ لَوْ قُرِّضَ وَ نُشِرَ». هر كس خود را از مكر و مؤاخذه سخت خدا ايمن بداند، مغرور گشته، تا آن جا كه قضا و حكم حتمى خدا بر او جارى شود (يعنى مرگ گريبانش را بگيرد)، و هر كس كه پروردگارش را بشناسد و بدو آگاه باشد، مصيبت دنيا برايش سبك شود، هر چند با قيچى بريده شود و با ارّه قطعه قطعه گردد.(8)

 

پی‌نوشت‌ها

 

۱-سیره پیشوایان ص ۵۶۷و568/تقویم شیعه ص ۳۷۳.

2-بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم ج‏۱ ص۲۳۸.

3-مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب) ج‏4 ص401.

4-الإرشاد للمفيد (ترجمه رسولى محلّاتى) ج‏2 ص292و293.

5-سيره معصومان (ترجمه اعیان الشّیعه) ج‏6 ص237.

6-زندگانى چهارده معصوم عليهم السّلام (ترجمه إعلام الورى) ص481.

7-زندگانى حضرت جواد و عسكريين ع (ترجمه بحار الأنوار) ص110.

8-تحف العقول (ترجمه جعفرى) ص456.

 

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

مسلم زکی‌زاده

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: