بزرگترین اعتقاد پیروان مکتب اهلبیت(ع) که آنان را از دیگر فرقههای اسلامی ممتاز میگرداند، آن است که بر اساس فرمایشات حضرت پیامبر(ص) پسازآن حضرت، دوازده نفر امام بهعنوان جانشین آن حضرت، رهبری امّت اسلامی را یکی پس از دیگری به عهدهدارند.
اینکه پس از پیامبر(ص)، دوازده نفر جانشینی حضرتش را به عهده خواهند گرفت، حدیثی است که بسیاری از راویان از آن حضرت نقل کردهاند و در کتابهای معتبر شیعه و سنّی آمده است، ولی بسیاری از علماء اسلام نتوانستند آن دوازده نفر را با نام و نشانی معتبر مشخّص نمایند، زیرا آن آقایان نسبت به آنچه پس از حضرت پیامبر(ص) به وقوع پیوست، تعصّب دارند و نتوانستند این فرمایش مسلّم پیامبر(ص) را جدای از آن وابستگیهای فکری پیگیری نمایند. بدینجهت در تعیین مصداق و معرّفی آن دوازده نفر دچار مشکل شدهاند.
ولی تنها گروهی که بین حقیقت و آنچه به وجود آمد، فرق گذاشته و تعصّبی نسبت به برنامهی انجامشده ندارد بلکه به اقتضای عقل و منطق نسبت به اصل حقیقت تعصّب داشته و معتقد است آنچه باید پیروی شود اصل فرمایش پیامبر است نه رویدادهای پس از رحلت پیامبر، فقط شیعیانِ اهلبیت(ع)هستند.
ما میگوییم پیامبر اکرم(ص) در فرمایشات مکرّر، جانشینان خود را دوازده نفر معرّفی فرمودند و نام هر کدام از آنها را هم بیان فرمودند، و ما بهحکم قرآن و عقل میبایست از آنان تبعیّت کنیم و حوادث و رویدادهای پس از رحلت پیامبر(ص)، به اعتقاد ما صدمهای نمیزند.
به دنبال این نکته عرض میکنیم، اوّلین جانشین پیامبر(ص)، حضرت امیرالمؤمنین(ع) است که وجود مقدّس پیامبر، مکرّر ایشان را بهعنوان جانشین معرّفی فرمودهاند، ازجمله در جریان غدیر خمّ که کاملاً برای هر مسلمانی ملموس و مشهود است و ما شرح زندگی حضرت امیرالمؤمنین(ع) را بیان کردیم.
حالا نوبت میرسد به دوّمین جانشین پیامبر(ص)، یعنی حضرت امام حسن مجتبی(ع)، و به یاری خداوند شرح زندگی آن حضرت را شروع میکنیم.
تاریخنویسان در سال و ماه ولادت حضرت امام حسن مجتبی(ع) اختلافنظر دارند، البته غالباً میگویند ولادت آن حضرت در سال سوّم هجرت یا سال دوّم هجرت در پانزدهم ماه رمضان واقع شد، درهرحال با توجّه به اینکه تاریخنویسان مختلف بودهاند، و آنچه نوشتهاند بهصورت خط کوفی بوده و خط کوفی شکل خاصّی داشته، چون در رسمالخط کوفی، حروف نقطهدار، بدون نقطه نوشتهشده و نکته دیگر اینکه فاصله بین ولادت حضرت امام حسن مجتبی(ع) و حضرت امام حسین(ع) بنا به نقلهای مختلف «شش ماه و ده روز» بوده و از سوی دیگر ولادت امام حسین(ع) را طبق برخی از روایات سوّم شعبان نقل کردهاند، اگر ما این نظر را نسبت به ولادت امام حسین(ع) بپذیریم، باید بگوییم ولادت امام حسن(ع) در ماه رمضان نبوده چون اگر در ماه رمضان باشد و ولادت امام حسین(ع) در سوّم شعبان، فاصلهی بین این دو ولادت حدود یازده ماه میشود، مگر اینکه سخن مرحوم مجلسی را در کتاب «مرآۀالعقول» دربارهی ولادت امام حسین(ع) بپذیریم که ایشان از قول شیخ طوسی فرموده است: تولّد امام حسین(ع) در آخر ماه ربیعالاول بوده و بدین ترتیب فاصلهی بین دو ولادت همان شش ماه و ده روز خواهد بود، سرانجام باید بگوییم چون فاصلهی زمان ما با ولادت آن حضرت بسیار زیاد است، آنچه مسلّم است اصل ولادت آن حضرت است و اینکه ولادت امام مجتبی(ع) پیش از ولادت امام حسین(ع) بوده است.
نکتهی دیگر اینکه اگر ما روز پانزدهم رمضان را سالروز ولادت امام مجتبی(ع) بدانیم و روز سوم شعبان را ولادت امام حسین(ع) بدانیم و بدین مناسبت در آن دو روز جشن بگیریم ولی درواقع ولادت آن دو امام عزیز ما در آن دو روز نباشد مشکلی به وجود نخواهد آمد.
آنچه مسلّم است با پیوند دو نور و ازدواج حضرت امیرالمؤمنین(ع) با حضرت صدّیقه طاهره(س) پس از گذشت زمان کمی حضرت امام حسن مجتبی(ع) متولّد شدند، و با ولادتشان خانهی حضرت علی(ع) را پر از شادی و سرور نمودند و به زندگی حضرت زهرا(س) نشاط و شادابی خاصّی بخشیدند، نهتنها حضرت علی و فاطمه(ع) غرق در سرور و شادی شدند، حضرت پیامبر(ص) نیز دلبستگی خاصّی به این مولود جدید پیدا کردند بهگونهای که تحمّل دوری و فراق امام حسن(ع) را نداشتند، بسیاری از روزها صبح برای دیدن فاطمه و حسن(ع)به خانه حضرت فاطمه(س)میآمدند و عصر قبل از اینکه به منزل برگردند، به منزل حضرت فاطمه(س) میآمدند و چشمشان به دیدن فاطمه و فرزند زیبایش روشن میشد، آنهم فرزندی که ازهرجهت شبیه خودِ آن حضرت بود.
جابر ابن عبدالله انصاری میگوید: هنگامیکه فاطمه زهرا(س)، امام حسن(ع)را به دنیا آورد، پیامبر خدا(ص) امر کرده بود که آن حضرت را در یک پارچهی سفید بپوشند ولی زنهایی که دور حضرت فاطمه(س) بودند در هنگام ولادت توجّه نداشتند و نوزاد را در پارچهای زرد رنگ پیچیدند، و حضرت فاطمه(س) به علی(ع) فرمود: اسم فرزند را انتخاب نما. علی(ع) فرمود: من در نامگذاری او بر پیامبر خدا(ص)پیشی نمیگیرم، سپس قنداقهی امام حسن(ع) را به محضر پیامبر خدا آوردند، پیامبر(ص)قنداقه را گرفته و بوسیدند و زبان خود را در داخل دهان امام حسن(ع) گذاشتند، امام حسن شروع به مکیدن زبان پیامبر فرمود، سپس پیامبر(ص)به آنان فرمود: آیا به شما نگفته بودم او را در پارچهی سفیدرنگی بپوشانید؟ سپس پارچه سفیدرنگی طلب نمود و با دست خود، نوزاد را در آن پارچه قراردادند، در گوش راست او اذان و در گوش چپ او اقامه گفتند، و به علی(ع) فرمودند: چه نامی برایش انتخاب کردی؟ علی(ع) عرض کردند: من در نامگذاری بر شما سبقت نمیگیرم، پیامبر خدا(ص)فرمودند: من هم در نامگذاری از خدایم پیشی نخواهم گرفت، در این هنگام خداوند به جبرئیل خطاب فرمود که هماکنون برای حبیبم محمّد، فرزندی به دنیا آمد بهسوی محمّد برو و به او از طرف من و خودت سلام کن و تبریک بگو و به او بگو که علی برای تو همانند «هارون»[1]برای «موسی» است. این فرزند را به اسم فرزندِ هارون نامگذاری نما، جبرئیل بهسوی پیامبر آمد و از طرف خداوند و خودش سلام و تبریک گفت و پیام خداوند را به آن حضرت رسانید، پیامبر(ص)فرمود: نام فرزند هارون چه بود؟ جبرئیل گفت: نام او «شُبَّر» بود، پیامبر(ص)فرمود: زبان من عربی است، جبرئیل گفت: نام او را «حسن» بگذار و پیامبر نام نوزاد را «حسن» گذاشته و هنگامیکه امام حسین(ع) متولّد گردید، جبرئیل از سوی خداوند بر پیامبر نازل شد و عرض کرد: علی برای تو بهمنزلهی هارون برای موسی است، اسم فرزند دوّم او را به نام فرزند دیگر هارون نامگذاری نما، پیامبر(ص)سؤال کردند؛ نام او چه بود؟ جبرئیل گفت: «شُبَیر»، پیامبر(ص)فرمود: زبان من عربی است، جبرئیل گفت: نام او را «حسین» بگذار و پیامبر، نام «حسین» را انتخاب کردند.[2]
امام سجاد(ع) فرمودند: هنگامیکه حضرت فاطمه(س) میخواست وضع حمل نماید، پیامبر(ص) اسماء و امّ ایمن را فرستادند تا در موقع وضع حمل در کنار آن حضرت باشند و دستور دادند؛ آیۀ الکرسی و سوره فلق و سوره ناس را بخوانند، اسماء میگوید: من در تولّد امام حسن(ع)، قابله حضرت زهرا(س)بودم، هنگام ولادت امام مجتبی(ع) هیچ خونی از حضرت زهرا(س)ندیدم. عرض کردم: یا رسولالله من از فاطمه خون حیض و نفاس ندیدم، پیامبر(ص)فرمودند: آیا نمیدانی دخترم طاهرهی مطهّره است، هرگز از او خون حیض یا نفاس دیده نخواهد شد. این مضمون از حضرت امام رضا(ع) نیز نقلشده است.[3]
شخصیّتهای بزرگ عالم، چون تمام شئون آنها در اختیار ذات مقدّس حق است، قهراً نام آنها هم باید از سوی پروردگار باشد زیرا اسم باید دلالت بر مسمّی یعنی شخصی که این نام نشانهای از وجود اوست داشته باشد، به همین جهت ازنظر اسلام، نام افراد و نامگذاری فرزندان مورد اهتمام قرارگرفته و یکی از حقهایی که فرزند به عهدهی پدر دارد این است که نام نیکو برای او برگزیند، ولی بزرگان عالم خلقت چون ازهرجهت ساختهوپرداختهی پروردگارند نام آنها از سوی خداوند انتخاب میشود، خداوند در مورد فرزند حضرت زکریّا میفرماید:یا زَکَریّااِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ اِسمُهُ یَحیَی لَم نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیّاً[4]به جناب زکریّا خطاب میفرماید: «ما تو را بشارت میدهیم به فرزند پسری که نام او یحیی است، و در گذشته چنین اسمی را برای کسی قرار ندادیم.»
امام صادق(ع) از پدر بزرگوارشان نقل فرمودند: جبرئیل، اسم حسن بن علی را بهعنوان هدیه از طرف خداوند همراه با پارچهای از لباسهای بهشت برای رسول خدا(ص)آورد و اسم حسین هم از اسم حسن مشتقّ شده است[5].
صاحب کتاب «أسدالغابة» میگوید که پیامبر نام آن حضرت را حسن نامیده و کنیهی او را ابومحمّد نهاد و این اسم هرگز در زمان جاهلیّت سابقه نداشت.[6]
امام صادق(ع) فرمودند: پیامبر خدا در تولّد امام حسن(ع) به دست خودشان ایشان را «عقیقه» نمودند (یعنی گوسفندی را قربانی کردند) و هنگامیکه میخواستند سر آن قربانی را ببرّند، فرمودند: بسمالله، این گوسفند عقیقه برای فرزندم حسن باشد، سپس دعا کردند:«اللَّهُمَّ عَظْمُها بِعَظْمِهِ وَ لَحْمُها بِلَحْمِهِ وَ دَمُهَا بِدَمِهِ وَ شَعْرُهَا بِشَعْرِهِ اللَّهُمَّ اجْعَلْهَا وِقاءً لِمُحَمَّدٍوَ آلِهِ.»[7]
«یعنی خداوندا استخوان و گوشت و خون و موهای این گوسفند در مقابل استخوان و گوشت و خون و موی او باشد، خداوندا این را سپری برای (حفظ) محمّد و آل محمّد قرار ده.»
صاحب کتاب «مجمع البحرین» میگوید: «عَقَّ» به معنی قطع کردن و جدا نمودن میباشد و عقیقه از همین مادّهی «عقَّ» گرفتهشده و «عقیقه» عبارت است از قربانی که در روز هفتم ولادت فرزند برای او سر میبرّند. شاید بدینجهت به او «عقیقه» گفتهاند که سر آن حیوان را از بدن او قطع میکنند.
از میان همهی انسانها بدون تردید کسی مانند امام مجتبی و امام حسین(ع)، نسب بالا و ویژه ندارد، بهتر است که این نکته را از «کمال الدّین محمّد بن طلحه شافعی» نقل کنیم:
او میگوید: امام حسن و امام حسین(ع) امتیازی دارند که هیچکس دارای آن مزیّت نیست، آن دو نوههای پیامبر خدا و ریحانه او و دو سیّد جوانان اهل بهشت هستند، جدّ آنها پیامبر خدا و پدرشان علی بن ابیطالب و مادرشان طاهره مطهّره زهرای بتول، دختر گرامی رسول خدا و سیّدهی زنهای همهی عالم میباشد، نسب و قرابتی که مانند خورشید میدرخشد و مانند طلوع فجر، صبحگاهان بسان عمودی از نور جلوه کند.[8]
علّامه «اربلی» در این زمینه میگوید:
نسب آن حضرت نسبی است که همهی نسبها در نزد او ناچیز است و شرافت او شرافتی است که کتاب خداوند و روایات، آن را ستایش میکند، او و برادرش دو درخت بزرگ و تنومند هستند که سراسر پاکی و قداستاند و دو کانون جوانمردی و کرماند که عظمت آن، انسان را متحیّر میکند و ایشان مردمک دو چشم آقائی و فخرند، آن دو فرزندان خانوادهی شرف و کرامتاند که ظاهر نمود بزرگی را در قبیلهها تا اینکه گفته شد، شرف و جایگاه آنها مانند ستارهی ثریّاست که دست احدی به آن نمیرسد[9].
راستی اگر کمی دقّت شود، امام مجتبی و امام حسین(ع) در این فضیلت تنها هستند، دو شخصیّتی که هم پدر، صاحب مقام والا و ویژهی منحصر به خود میباشد و هم مادر، کانون عصمت و پاکی است. از پیوند دو نور که هر دو از نور پروردگار ریشه گرفتهاند و هر دو در افق بالای فضیلت و بزرگی هستند، دو شخصیّتی که خدایشان به آفرینش آن دو بر خود میبالد و اگر به خود تبریک گفته و خود را احسن الخالقین معرّفی فرموده بدان جهت است که در قلّهی عظمت خلقت آن دو عزیز گرامی را قرار داده و این امتیاز از آنِ این دو آقازاده، دو سیّد جوانان اهل بهشت است و در طول تاریخ از آدم تا خاتم کسی دیگر این موهبت را ندارد که پدرش شخصیّتی باشد که در معرکهی خونین اُحد و در چکاچاک شمشیرها، جبرئیل از سوی آفرینندهی آن شخصیّت مأمور شود و فریاد بزند؛«لا فَتَی اِلّا عَلیٌ»جوانمردی جز علی و در رتبه و مقام علی وجود ندارد، و مادرش، مخدّرهای باشد که وقتی در محراب عبادت میایستد، ستونی از نور از محرابش به آسمان منتقل گردد و معبودش مفتخرانه به کرّ و بیان بفرماید:«اُنْظُرُوا اِلَی اَمَتی فاطِمَة»نگاه کنید و فاطمهام را ببینید... . به قول آن شاعر «خدا فخریّه دارد بر نمازش»، آری از صُلب پاک چنان پدری نزول اجلال فرموده و در صدف رحم پاک چنین مادری قرارگرفته و از شیرهی جان «اَمَۀَالله» تغذیه نموده و در لحظهی ولادت، اوّلین نوشیدنی او از نوک زبان حضرت رحمۀ للعالمین بوده و تقویت بافت جسم مبارکش از دهان مبارکی که قرآن، آن را ستوده و فرموده:لایَنْطِقُ عَنِ الهَوَی اِنْ هُوَ اِلّا وَحْیٌ یُوحَیاز پیش خود سخنی نمیگوید آنچه میفرماید، وحی است که به زبان مبارکش القاء شده است، شما را به خدا تاریخ را ورق بزنید و همهی اسطورههای فضیلت را مطالعه کنید. چنین شرافت و فضیلتی در جای دیگر میبینید؟! هرگز.
رنگ صورت حضرتش سفید مایل به سُرخی بود، دو چشم مشکی و درشت و گونهای باز و خطّی از سینه تا شکم از مو داشت. محاسن انبوه و کوتاه و گردن آن حضرت گویا مانند تُنگی از نقره بود، استخوانهایی درشت و مابین دو چانهی حضرت بافاصله بود، صاحب قدّی متوسّط و از زیباترین مردم در زیبایی صورت بود و محاسن خود را پیوسته به رنگ مشکی خضاب میفرمود، موئی مجعّد و بدنی معتدل و زیبا داشت.[10]
علّامه قَرَشی میگوید:
این اوصاف و شمائل، طبق آنچه راویان حدیث از شمائل پیامبر خدا نقل میکنند، شباهت فراوان به شمائل رسول خدا(ص)دارد. امام مجتبی(ع) همانطوری که در خلقت ظاهری شباهت تامّ به جدّش داشت، در اوصاف و اخلاقیات نیز شبیهترین مردم به جدّش بود، بهعبارتیدیگر آن حضرت در کمالات و فضائل، صورت کوچکی از جدّش بود، آن امام عزیز مرتبهی بلند و عظمت نفسانی جدّ خویش را کاملاً نمایان مینمود و شعاعی از نور پیامبر خدا(ص)بود که بعد از او امّت آن حضرت را بهسوی حق و به شاهراه هدایت ارشاد میفرماید.[11]
غزالی در «احیاء علوم الدین» مینویسد؛ پیامبر خدا به امام حسن(ع) فرمود: پسرم تو شبیه من هستی، در خلقت ظاهر و در اخلاق.
آری «حَسَن» از مادّهی «حُسن» به معنی زیبایی است و آن امام عزیز، زیبا بهطور مطلق بود، زیرا زیباییها نسبی است. انسانهای عادی گاهی پارهای از اعضای آنها زیباست، گاهی خلقت و قیافهی ظاهری فقط زیباست، امّا آن زیبایی که هم جسم مبارکش و هم خلقوخوی گرامیاش زیباست، زیبای مطلق که نازیبا در او وجود ندارد، امام مجتبی(ع) است. بدین ترتیب حضرتش مظهر جمال و زیبایی حضرت حق بود و بنا به فرمایش برخی از روایات، «حَسَن» از «اِحسان» است، پیامبر(ص)فرمودند: آسمانها و زمین به «احسان» خداوند استوار است و حسن از احسان گرفتهشده و علی و حسن دو اسم از اسامی خداوند است.[12]
بخشی از فضائل آن امام عزیز، مطالبی است که خداوند متعال در قرآن کریم بیان فرموده، البته آنچه را قرآن کریم دربارهی امام مجتبی(ع) یا کلّ اهلبیت(ع) بیان فرموده، آیات زیادی است که در این مختصر نمیگنجد و بزرگان ما کتابهای زیادی در این زمینه نوشتهاند تحت عنوان آیات قرآن دربارهی ولایت یا دربارهی اهلبیت(ع)، مرحوم علّامه سیّد هاشم بحرانی کتابی در این زمینه نوشته در دو جلد و در مقدمهی آن میفرماید: بیش از پانصد آیه از قرآن در شأن اهلبیت(ع) نازلشده، البته مطلب بالاتر از این است زیرا در برخی از روایات ما آمده که یکسوم قرآن در شأن آن بزرگان و دوستان آنهاست، یکسوم دیگر دربارهی دشمنان آنهاست و یکسوم دیگر در موضوعات دیگر و ما فقط اشارهای به این موضوع کردیم و شرح این حدیث و روایات دیگر در این زمینه نیاز به فرصت دیگری دارد.
بعد از قرآن نوبت میرسد به فرمایشات پیامبر اکرم(ص) و دیگر معصومین، سخنان پیامبر(ص) در مورد امام مجتبی(ع) دو دسته است؛ برخی از فرمایشات مخصوص به امام مجتبی(ع) است و برخی دیگر مشترک بین امام مجتبی و امامحسینی(ع) است.
از میان آن فرمایشاتی که مخصوص امام مجتبی(ع) است چند نمونه عرضه میداریم:
1ـ جابر میگوید: پیامبر اکرم(ص) فرمودند:
«مَنْسَرَّهُ اَن یَنْظُرَاِلَی سَیِّدِ شَبابِ اَهْلِ الجَنَّةِ فَلْیَنْظُرْ اِلَی الحَسَنِ بْنِ عَلیّ(ع)»«هرکس خوشحال میشود و به وجد میآید که آقا و بزرگ جوانان اهل بهشت را ببیند، به حسن بن علی(ع) نگاه کند.»[13]
2ـ راوی میگوید: با پیامبر(ص)به مهمانی دعوتشده بودیم، در مسیری که میرفتیم، امام حسن(ع) که در سنّ کودکی بودند میان کوچه بودند، پیامبر تا او را دیدند از ما فاصله گرفتند و بهسرعت بهسوی او رفتند، آغوش خود را گشودند، امام حسن گاهی از اینطرف میرفتند و گاهی از آنطرف و پیامبر به دنبال او میرفتند تا آنکه او را گرفتند، یک دست مبارک را زیر چانهی او گرفته و دست دیگر را زیر سر او و او را در آغوش گرفته بوسیدند و سپس فرمودند: حسن از من است و من از او هستم، خداوند دوست میدارد، هر کس او را دوست بدارد.[14]
3ـ امام باقر(ع) از پدران بزرگوارش از حذیفه نقل کردهاند که گفت:
پیامبر اکرم(ص) در میان جماعتی از مهاجرین و انصار بر روی کوه اُحد بودند، ناگهان حسن بن علی(ع) از دور پیدا شد، درحالیکه با آرامش و وقار خاصّی راه میرفت، رسول خدا(ص) و همراهانشان به او چشم دوخته بودند، بلال عرض کرد: ای رسول خدا کسی را در (پای کوه) اُحد نمیبینم که او را در بالا آمدن از کوه کمک کند، پیامبر(ص) فرمودند: همانا جبرئیل راه را به او نشان میدهد، میکائیل او را یاری و همراهی میکند و او فرزند من، روح و روان من، و پارهای از تن من است، او سبط اکبر من و نور چشمان من است. پدرم فدای او باد، آنگاه برخاست، و ما نیز به همراه او برخاستیم، درحالیکه میفرمود: تو سیب خوش بوی من، حبیب من، و سرور قلب من هستی، و دست آن حضرت را گرفته و با او راه میرفت، ما نیز به همراه ایشان میرفتیم تا آنکه رسول خدا(ص) نشستند و ما گرد آن حضرت حلقه زدیم، پیامبر درحالیکه لحظهای چشم از میوهی دلش برنمیداشت، فرمود: او پس از من هادی و راهنمای امّت خواهد بود، و این هدیهای از طرف پروردگار جهانیان به من است، از من خبر میدهد، و مردم را با آثار من آشنا میکند، و سنّت و روش مرا زنده میگرداند، و در کارهایش همان امور مرا عهدهدار میشود، خداوند تبارکوتعالی به او مینگرد و او را غرق رحمت و محبّت خویش میسازد، خداوند رحمت کند کسی را که اینگونه او را بشناسد و به من در مورد او نیکی و احسان کند و مرا در مورد او گرامی بدارد.[15]
از میان دهها حدیثی که در فضیلت حضرت امام حسن مجتبی(ع)از پیامبر خدا رسیده است، به همین مقدار بسنده میکنیم و اینک به برخی از آن فرمایشات که در مورد امام حسن و امام حسین(ع) است، به نوشتار خود زینت میبخشیم.
1ـ پیامبر اکرم(ص)فرمودند: هنگامیکه به معراج رفتم، وارد بهشت شدم از کنار درختی عبور کردم که بوی خوش عطر دلانگیز آن شگفتآور بود، جبرئیل گفت: ای محمّد از این درخت تعجّب مکن، بهراستیکه میوهی آن بسی گواراتر و لذّت بخش تر از بوی خوش آن است. آنگاه جبرئیل از میوهی آن به من داد، آنقدر لذّتبخش بود که از خوردن آن سیر نمیشدم. سپس درخت دیگری را نشان داد و گفت: ای محمّد از این درخت و میوهاش میل کنید که مزهاش شبیه آن درخت است و به دنبال آن از میوهاش به من داد. از بوی آن مشام من معطّر گشت و همچون درخت اوّل خوشمزه و لذیذ بود، به او گفتم: ای برادر، در میان درختهای بهشت نیکوتر و با طراوت تر از این درختها ندیدم، جبرئیل گفت: ای محمّد آیا میدانید نام این دو درخت چیست؟ گفتم نه نمیدانم، گفت: یکی از آن دو حسن و دیگری حسین است. زمانی که به زمین آمدی بیدرنگ با همسرت خدیجه(س)همبستر شو، بوی عطر میوهای که از آن دو درخت خوردی از تو خارج خواهد شد و فاطمه(س) به دنیا خواهد آمد، سپس او را به همسری برادرت علی(ع) درآور و برای او دو پسر متولّد خواهد شد، نام یکی از آن دو را حسن و دیگری را حسین بگذار، پیامبر اکرم(ص) فرمودند: آنچه برادرم جبرئیل گفت بدان عمل نمودم و هر چه گفته بود محقّق شد. پس از تولّد حسن و حسین روزی جبرئیل بر من نازل شد، به او گفتم: ای برادر چقدر مشتاق دیدن آن دو درخت هستم. جبرئیل گفت: ای محمّد مشتاق خوردن میوهی آن دو درخت شدی، حسن و حسین(ع) را بو کن، به همین خاطر پیامبر اکرم(ص) هرگاه مشتاق آن دو درخت میشد حسن و حسین(ع) را میبوئید و میبوسید و میفرمود: برادرم جبرئیل راست گفت، سپس حسن و حسین را میبوسید و میفرمود: ای یاران من بهراستی من دوست دارم حیات و زندگیام را میان این دو قسمت کنم به خاطر محبّتی که به آنها دارم، اینان دو ریحانهی من و دو گل خوشبوی من در دنیا هستند.[16]
2ـ عامر شعبی میگوید: حجّاج بن یوسف، شبی مرا احضار کرد، من ترسیدم از جا برخاستم وضو گرفتم، و وصیتهای خود را انجام دادم، سپس به حضور او رفتم. نگاه کردم دیدم آن بساط چرمی که افراد را بر روی آن شکنجه میدادند گسترده و شمشیر را برهنه کرده است، به او سلام کردم، پاسخ مرا داد و گفت: نترس، امشب و فردا تا ظهر در امان هستی، سپس مرا نشانید و اشاره کرد مردی را آوردند که با غُل و زنجیر بسته بودند، به من گفت: این پیرمرد میگوید حسن و حسین(ع) فرزندان رسول خدا(ص) هستند، باید دلیل و برهانی از قرآن ارائه کند وگرنه گردنش را میزنم، گفتم بندهایش را بازکنید اگر دلیل و برهان اقامه کرد که ناگزیر آزاد است و اگر اقامه نکرد، شمشیر آماده است، بندهایش را باز کردند، نگاه کردم دیدم «سعید بن جبیر» است، خیلی برایش غمگین شدم و با خود گفتم برای ادّعایش دلیلی از قرآن خواهد آورد؟ حجّاج به او گفت: دلیل قرآنی خود را برای اثبات ادّعایت بگو وگرنه گردنت را میزنم. سعید گفت: قدری مهلت بده، حجّاج مدّتی سکوت کرد و دوباره حرف خود را تکرار کرد، سعید گفت: قدری مهلت بده، منتظر باش، حجّاج باز مدّتی سکوت کرد و بار دیگر حرف خود را تکرار کرد، سعید گفت: پناه میبرم به خداوند از شرّ شیطان راندهشده،بِسْمِ اللّه الرَّحمنِ الرَّحِیمِ، سپس این آیه را تلاوت کرد:
وَ وَهَبْنا لَهُ اِسْحقَ وَ یَعقُوب... وَ کَذلِکَ نَجْزِی المُحْسِنِینَ[17]
«اسحاق و یعقوب را به او (ابراهیم) بخشیدیم... و اینگونه نیکوکاران را پاداش میدهیم» بعد از قرائتِ این آیه ساکت شد. سپس به حجّاج فرمود: دنباله این آیه را بخوان، حجّاج گفت: و زکریّا و یحیی و عیسی و الیاس... سعید گفت: چگونه «عیسی» در اینجا در ردیف دیگران (بهعنوان فرزندان حضرت ابراهیم) قرارگرفته است؟ حجّاج گفت: او از فرزندان حضرت ابراهیم بوده است، سعید فرمود: اگر عیسی را می گوئی از ذریّهی ابراهیم است درحالیکه برای او پدری نبوده بلکه او فرزند مریم است که مریم با فاصلهای دور، نسبش به حضرت ابراهیم میرسد، (بدین ترتیب جناب عیسی فرزند مریم و از طریق حضرت مریم با فاصلهای دور نوهی دختری حضرت ابراهیم است و در این آیه خداوند حضرت عیسی را فرزند حضرت ابراهیم معرّفی کرده است) آیا حسن و حسین فرزندان حضرت زهرا(س) که از طریق آن حضرت بدون فاصله به پیامبر(ص) میرسند، سزاوار نیستند که فرزندان پیامبر(ص) باشند؟
حجّاج پسازاین سخنان مجبور شد، او را آزاد نموده و اجازهی رفتن داد، شعبی میگوید: فردای آن روز با خودم گفتم به دیدن این پیرمرد بروم و از معانی و مفاهیم قرآن از او استفاده کنم، قبلاً خیال میکردم قرآن را میدانم ولی حالا فهمیدم که هیچ نمیدانم....[18]
3ـ انس میگوید: پیامبر خدا(ص) سجده میفرمود، حسن یا حسین میآمدند و بر پشت مبارک آن حضرت سوار میشدند و آن حضرت، سجده را طولانی مینمود، پس از نماز به پیامبر خدا گفته میشد، سجده را طولانی کردید! حضرت میفرمود: فرزندم بر پشت من سوار شد و من خوش نداشتم که او را در فرود آمدن شتابزده گردانم.[19]
روایات زیادی از راویان متعدّد به همین مضمون نقلشده که حسنین(ع) در حال نماز بر پشت و گردن پیامبر(ص) سوار میشدند و حضرت نماز را طولانی میکردند و اگر در حال سجده بودند، سجده را طولانی میکردند تا آن عزیزان بهآرامی از پشت و گردن آن حضرت فرود آیند.
توجّه به این احادیث از راویان متعدّد بیانکنندهی نکتهی بسیار مهمّی است و آن اینکه رسول خدا(ص)، عبد مطلق پروردگار و بندهی واقعی او در حال عبادت پروردگار است و اقتضای این حالت آن است که به چیزی جز خدا توجّه نفرماید، دراینبین وقتی پشت یا گردن حضرت سنگین میشود و احساس میفرماید آن دو عزیز یا یکی از آن دو روی پشت حضرتش قرارگرفتهاند، آیا ممکن است غیر از توجّه به پروردگار و عبادت ذات مقدّس حقّ، چیز دیگری پیامبر(ص) را به آن عمل وا دارد که سجده را طولانی کنند، نکند با یک حرکت ناگهانی آن عزیزان به زمین بیفتند و ناراحت شوند؟ و این نکتهی بسیار مهمّی است، یعنی حفظ آن عزیزان و ناراحت نشدن آنان خود عبادت است آنهم عبادتی بزرگ برابر با ارزشِ عبادت پیامبر خدا(ص) .
فرمایشات پیامبر(ص) در معرّفی مقام امام حسن و امام حسین(ع) و همچنین شدّت علاقهی حضرت به آن دو بسیار زیاد است، بهگونهای که در این مجموعه نمیگنجد و ما برای حُسن ختام این بحث و آگاهی بیشتر خوانندگان عزیز به نقل یکی دو نمونهی دیگر از این قبیل بسنده میکنیم:
1ـ از حضرت امام محمدباقر(ع) روایتشده که فرمودند: شخصی در زمان پیامبر خدا(ص) گناهی مرتکب شده و از دیدگان مردم مخفی شد، روزی در مسیر در جایگاه خلوتی حسنین(ع) را دید، آن دو را گرفت و بر روی دو شانهی خود سوار کرده نزد پیامبر اکرم(ص) آمد و عرض کرد: یا رسولالله، من به خدا و به این دو نور دیدگانت پناه آوردهام، پیامبر خدا از این کار او بهگونهای خندیدند که دست مبارکشان را جلوی دهان گذاردند. سپس به او فرمود: برو تو را آزاد کردم و به حسن و حسین(ع) فرمود: شفاعت شما را در مورد او پذیرفتم، اینجا بود که خداوند متعال این آیه را نازل فرمود:
وَ لَوْ اَنَّهُم اِذ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُم جَاءُوکَ فَاسْتَغْفِرُوا اللّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُول لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِیماً[20]«اگر مردم هنگامی که به خود ستم روا میدارند و مرتکب گناه میشوند نزد تو آیند و از خدا طلب آمرزش نمایند و رسول خدا(ص)برای آنان استغفار کند، خدا را بسیار توبهپذیر و مهربان مییابند.»[21]
2ـ ابومحمّد علوی دینوری با سند خود از امام صادق(ع) روایت کرده که گفت: به آن حضرت عرض کردم چرا نماز مغرب سه رکعتی شد و چهار رکعت بعد از آن (بهعنوان نافلهی آن) و در وطن و مسافرت قصر و شکسته نمیشود؟ امام(ع) فرمودند: خداوند متعال هر نمازی را در وطن دو رکعتی نازل فرمود، رسول خدا دو رکعت به آن افزود درصورتیکه در وطن خوانده شود و در سفر دستور داد آنها را به حالت «قصر» یعنی دو رکعتی بخوانند جز نماز مغرب و نماز صبح که به آنها چیزی نیفزود.
هنگام نماز مغرب بود که خبر ولادت حضرت فاطمه(س) به آن حضرت رسید و آن بزرگوار بهعنوان شکر خداوند یک رکعت به آن افزودند، هنگامی که امام حسن(ع) متولّد شد، دو رکعت بعد از آن (بهصورت نافله) بهعنوان شکرانهی ولادت او و چون حسین(ع) به دنیا آمد دو رکعت دیگر (باز بهصورت نافله) بهعنوان سپاس این موهبت به آن افزود و فرمود: برای مرد دو برابر بهرهای است که زن میبرد، و آن را در وطن و در سفر به حال خودش باقی گذاشت.[22]
3ـ مرحوم محدّث قمّی مینویسد: «ابن سکّیت» یکی از دانشمندان «امامیّه» یعنی شیعه است که به علم نحو، لغت، و ادبیّات عرب کاملاً آشنا بوده و بسیاری از مورّخان از او نام برده و تجلیل نمودهاند و او فردی مورداطمینان و عالمی والامقام و از بزرگان شیعه است، «متوکّل عباسی» او را در پنجم ماه رجب سال 244 قمری به شهادت رسانید و علّت شهادتش این بود که:
روزی متوکّل به او گفت: کدام یک نزد تو محبوبترند، دو فرزند من یعنی «معتزّ» و «مؤیّد» یا حسن و حسین(ع)؟ ابن سکیّت که از این مقایسه به جوشوخروش آمده بود در پاسخ او گفت: سوگند به خدا بدون تردید (قنبر) غلام امیرمؤمنان(ع) از تو و فرزندان تو نزد من بهتر و محبوبتر است، متوکّل به مأموران خبیث خود دستور داد که زبان او را از پشت سر بیرون آورند، آنها به دستور او عمل کردند و ابن سکّیت از دنیا رفت.
علاّمه محمّدتقی مجلسی معروف به مجلسی اوّل میگوید: امثال این بزرگان و مشاهیر واجب بودن تقیّه را میدانستند ولی به خاطر خدا چنان خشم میگرفتند و دچار غضب میشدند که با شنیدن این سخنهای نامربوط، اختیار خود را از کف میدادند و این مطلب برای کسی که غیرت و قوّتی در دین داشته باشد روشن و آشکار است.[23]
آنچه از فضائل امام حسن(ع) گفته شد که شاید یکصدم از آنچه در سخنان گهربار پیامبر خدا(ص) و دیگر معصومین(ع) نقلشده است، نمیشود، صرفنظر از لطف الهی و اینکه خداوند آن امام عزیز را برگزیده و برای هدایت و رهبری امّت ساخته و آنچه از فضیلت و مکرمت لازم بوده به ایشان عنایت فرموده، زیرا بدیهی است وقتی خداوند آن حضرت را هادی و راهبر جامعه قرار میدهد، باید همهی ابزار لازم را به آن وجود گرامی عنایت فرماید.
نکتهی مهم دیگر در این زمینه بزرگی و عظمت خانواده و ریشه و تبار آن امام است زیرا بدون تردید این شاخه از درخت پربرکت نبوّت و این گل از گلستان رسالت است، آن خانوادهای که فضائل و برکاتی از این نمونه دارد که اینک توجّه خوانندگان را به آن جلب میکنیم:
حضرت امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: همانا حسن و حسین دو سبط این امّت هستند و محلّ و منزلت آن دو نسبت به رسول خدا(ص) مانند جایگاه دو چشم نسبت به سر انسان است، و امّا موقعیّت من، موقعیّت دست نسبت به بدن است و امّا فاطمه(س) شأن او شأن قلب نسبت به جسد است،مَثَل ما مَثَل کشتی نوح است، کسی که بر آن سوار شود، از هلاکت نجات مییابد و کسی که از آن روی گرداند غرق خواهد شد.[24]
مرحوم آیتالله رحمانی همدانی مؤلّف کتاب «الامام المجتبی...» بعد از نقل این حدیث میفرماید:
علّامهی مجاهد سیّد شرفالدین (از عالمان بزرگ و شخصیّتهای کمنظیر تاریخ شیعه که در لبنان بودند و خدمات شایانی به مکتب و مذهب مقدّس اهلبیت(ع) داشتهاند و کتابها و نوشتههای گرانسنگی از آن عالم مجاهد در زمینهی ترویج مذهب اهلبیت(ع) و پاسخ به شبهات و یاوهگوئیهای مخالفین، در اختیار پیروان مذهب ما قرارگرفته است) میفرمایند:
از چیزهایی که مردم را وامیدارد تا به آستان اهلبیت(ع) گردن نهند و مؤمن را ناچار میسازد که در امر دین به آن بزرگواران روی آورد اینگونه فرمودههای پیامبر اکرم(ص) است ازجمله:
«آگاه باشید همانا مَثَل اهلبیت من در میان شما، مَثَل کشتی نوح است، هر کس بر آن سوار شود، رهایی مییابد و کسی که آن را رها کند، غرق میشود.»، «آگاه باشید، همانا مَثَل اهلبیت من در میان شما، مَثَل کشتی نوح است، هر کس در آن سوار شود نجات پیدا میکند و کسی که آن را رها کند غرق میشود و همانا مَثَل اهلبیت من در میان شما مَثَل «باب حِطَّة»[25]در میان بنیاسرائیل است که هر کس در آن وارد شود آمرزیده میگردد.»، «ستارگان ایمنیبخش اهل زمین از نابودی و اهلبیت من باعث امنیّت امّت از اختلاف هستند، هنگامی که برخی از اعراب با آنها (پیروان من در احکام الهی) مخالفت کنند دچار اختلاف می شوند و حزب و گروه شیطان میگردند.[26]
مرحوم سیّد شرفالدین در ادامه میفرماید: و این نهایت بهکارگیری قدرت و توان است تا امّت را به پیروی از آن بزرگواران مُلزم ساخته و از مخالفت آنان بازدارند و در تمام فرهنگها و لغتهای بشر، مستدلّتر از این کلمات نمیتوان یافت.
و معلوم است که مراد از تشبیه نمودن آن بزرگواران به کشتی نوح این است که هر کس در امر خود به آنها پناهنده شود و اصول و فروع آن را از امامان بزرگوارش بگیرد از عذاب دوزخ نجات پیدا میکند و هر کس از آنان روی گرداند مانند کسی است که در روز طوفان (نوح) به کوه پناه برد تا از آن حادثه و امر الهی در پناه کوه حفظ شود ولی سرانجام در آب غرق شود، و وجه تشبیه اهلبیت(ع)به «باب حطّة» این است که خداوند متعال آن درب را مظهری از مظاهر تواضع در برابر جلال و عظمت او و فروتنی در پیشگاه حکم و فرمانش قرار داد و این وسیلهای برای آمرزش بنیاسرائیل بود و تسلیم شدن و تبعیّت کامل این امّت از اهلبیت پیامبر(ص) و پیروی از امامان اهلبیت را نیز مظهری از مظاهر تواضع در برابر جلال و عظمت خداوند و فروتنی در پیشگاه حکم و فرمانش قرار داد و این وسیلهای برای آمرزش آنان است.
«ابن حجر» بعد از بیان این حدیثها و مانند آن گوید:
علّت تشبیه اهلبیت(ع) به کشتی این است که هر کس آنها را دوست بدارد و از جهت شکر نعمت، شرافت دهندهی آنان را تعظیم کند و راه هدایت علمای آنان را بپیماید، از تاریکی مخالفتها رهایی یافته است و کسی که از آن سر باز زند در دریای کفر نعمت الهی و ناسپاسی غرق شود و در میان طغیان و سرکشی هلاک گردد، و وجه تشبیه آنان به «باب حطّة» این است که خداوند داخل شدن از آن درب را (چه باب اریحاء باشد یا بیتالمقدس)[27]به همراه سجده که مظهر تواضع است و گفتن «حطّة» که به معنی استغفار و طلب آمرزش است، وسیله و سبب آمرزش بنیاسرائیل قرار داده بود، برای این امّت هم دوستی با اهلبیت(ع) را سبب آمرزش آنان قرار داده است.
علّامه سیّد شرفالدین در ادامه میفرماید: همانا تعبّد و تسلیم ما در اصول و فروع دین به غیر از مذاهب چهارگانهی اهل سنّت نه به خاطر حزبگرایی و تعصّب است و نه به خاطر شک و تردید در راستگویی و درستگویی پیشوایان آن مذهبها یا نبود عدالت در آنان و امانت و پاکی و مقام علمی آنان است، بلکه اینگونه فرمایشات پیامبر(ص) دلیل شرعی محکمی است برای ما که باید از مذهب اهلبیت(ع)پیروی کنیم، پیامبری که جایگاهش، رسالت از سوی خداوند و همواره محلّ رفتوآمد فرشتگان و فرود آمدن وحی و نزول قرآن کریم است، ما را به این پیروی ملزم ساخته و تنها راهی که برای سعادت ما معرّفی فرموده فقط و فقط پیروی از امامان اهلبیت(ع) است.
بنابراین ما در فروع دین و عقاید آن و اصول فقه و قواعد آن و معارف قرآن و سنّت و علم اخلاق و سیر و سلوک به آن بزرگواران روی آوردهایم و این به خاطر تسلیم بودن در برابر دلیل و برهان و تعبّد در برابر سنّت پیامبر اکرم(ص) سرور پیامبران و رسولان است که درود خدا بر او و همهی آل و خاندان او باد.[28]
از بحثهایی که معمولاً سیرهنویسان و کسانی که تاریخ زندگی امامان ما را نوشتهاند، در اوّل هر کتابی که به نام یکی از امامان(ع) نوشتهاند، از دلیلهای امامت آن حضرت بحث کرده و مطالبی در جهت اثبات آن نوشتهاند ولی چون این مسئله مربوط به اعتقادات است و بحث ما در این نوشتار مختصر شرح زندگی آن عزیزان است، از نوشتن آن و شرح طولانی دلیلهای امامت حضرت امام مجتبی(ع) صرفنظر میکنیم و تنها به یکی دو نکته بسنده میکنیم:
نکتهی اول اینکه طبق فرمایش مسلّم حضرت پیامبر(ص)که راویان مختلف از آن حضرت نقل کردهاند، آن حضرت فرمودند:
«اِنِّی تارِکٌ فِیکُمُ الثِقْلَیْنِ، کِتابَ الله وَ عِترَتِی اَهلَ بَیتِی»
«من از میان شما میروم ولی دوستی گرانقدر در میان شما میگذارم، آن دو عبارت است از کتاب خدا و خاندان من.»
«وَ اِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْض»
«و آن دو هرگز از هم جدا نمیشوند تا زمانی که کنار حوض (کوثر) بر من وارد شوند.»
شرح این حدیث و سند آن و آنچه بزرگان از دانشمندان شیعه و سنّی در مورد آن گفتهاند، به تنهائی درخور یک نوشتار سنگین و کتاب بزرگ است ولی ما بهطور اجمال به آن اشاره نمودیم.
نکتهی دوّم فرمایشی است از وجود مقدّس پیامبر اکرم(ص) در مورد جانشینان خودشان که ما در اوّل این جزوه به آن اشاره نمودیم و هم اکنون به جهت تذکّر و قرار دادن آن در ردیف دلیلهای امامت عرضه میداریم و همانطوری که در اوّل جزوه گفتیم، این حدیث نیز مسلّم و غیرقابل خدشه است و هیچکدام از گروههای مسلمان نتوانستهاند آن دوازده نفر را نام ببرند بهگونهای که مورد طعن دیگران قرار نگیرند، تنها مذهب و مکتب مقدّس اهلبیت(ع) است که توانسته نام آن دوازده نفر را طبق فرموده برخی دیگر از فرمایشات پیامبر اکرم(ص) بهصورت مستدلّ بیان نماید. و جالب این است که دوازده نفری که در مذهب شیعه بهعنوان دوازده جانشین پیامبر اکرم(ص) مطرح هستند، ازنظر اخلاقی و سلوک اجتماعی و همچنین ازنظر علمی و پاسخ به مشکلات و شبهات دین سرآمد بوده و هیچکدام از پیروان مذاهب دیگر نتوانستهاند در این جهت نقطهی ضعفی از آن بزرگان ارائه نمایند.
نکتهی سوّم اینکه خودِ وجود مقدّس پیامبر(ص) که تعداد جانشینان خود را دوازده نفر بیان داشتهاند در برخی از فرمایشات مسلّم خود نام یکیک آن عزیزان را بهطور دقیق و مشخّص بیان فرمودهاند بهطوریکه سیر تاریخ و عرضه شدن آن عزیزان کاملاً فرمایشات پیامبر اکرم(ص) را عملاً توضیح میدهد.
نکتهی چهارم اینکه در مورد شخص امام مجتبی(ع) بهخصوص و اینکه آن حضرت بعد از امیرالمؤمنین(ع)دوّمین جانشین پیامبرند، فرمایشات زیادی از آن حضرت نقلشده است.
نکتهی پنجم اینکه وقتی حضرت امیرالمؤمنین(ع) بهعنوان جانشین اوّل پیامبر(ص)از سوی آن حضرت معرّفی شدهاند و با بیانات محکم و مستدلّ امامت آن حضرت را در جایجای تاریخ گوشزد فرمودند، امام امیرالمؤمنین(ع) نیز بهعنوان اوّلین امام، جانشین خودشان را که دوّمین امام خواهد بود مکرّراً معرّفی فرمودهاند و حضرت امام مجتبی(ع) را در موارد متعدّد با نام و نشان ذکر کردهاند.
بدین ترتیب ما در این نوشتار، شرح زندگی شخصیّتی را پی میگیریم که در اعتقاد پیروان مکتب مقدّس اهلبیت(ع) دوّمین امام معرّفی شده از سوی پیامبر اکرم(ص) و حضرت امیرالمؤمنین(ع) امام اوّل و جانشین نخست پیامبر اکرم(ص)هستند.
اینک به برخی از فضائل آن امام عزیز توجّه میکنیم.
علم امام(ع) و منابع آن، یکی از مهمترین مباحث اعتقادی مربوط به امامت و خلافت است که در راستای شناخت و معرفت امام(ع) باید به آن پرداخت.
امام(ع) علاوه بر دانشهایی که هر انسانی میتواند از طریق حواسّ ظاهری و یا از طریق اکتساب و فراگیری از دیگران داشته باشد، علوم دیگری را نیز از سوی پروردگار یا بهطور مستقیم یا از طریق پیامبر اکرم(ص) دارا میباشد. خداوند این علوم را فقط به کسانی عنایت میفرماید که آنان را برای زعامت، ریاست و رهبری مردم برگزیده باشد، این علم دریایی است که هرگز کسی به ساحل آن نرسیده و هیچ غوّاصی جز افراد مورد تأیید خداوند، عمق آن را نمییابد. ما در این مختصر تعدادی از سخنان امام مجتبی(ع) که در جواب سؤالات دیگران آمده و دلالت بر فراست و علم وافر آن حضرت و تسلّط کامل حضرت به علوم و دانشهای پنهان و آشکار دارد ، نقل میکنیم.
1ـ امام محمّد باقر(ع) از پدران پاکشان، از جناب حذیفه نقل فرمودند:
روزی پیامبر خدا(ص) با جمعی از مهاجرین و انصار بر فراز کوهی نشسته بودند، در این هنگام امام حسن(ع) که با وقار و سنگینی خاصّی قدم برمیداشت بر رسول خدا(ص) وارد شد، رسول مکرّم اسلام نگاهی به فرزندشان امام حسن(ع) نموده و به سیمای نورانی آن حضرت خیره شدند، کسانی که همراه رسول خدا(ص) بودند همگی به امام حسن(ع) خیره شدند، در این هنگام بلال به پیامبر عرض کرد: یا رسول الله همراه حسن بن علی(ع) چه میبینید؟ فرمود:
«اِنَّ جِبرِئیلَ یَهْدِیهِ وَ مِیکائیلَ یُسَدِّدُهُ وَ هُوْ وَلَدیِ و الطَّاهِرُ مِنْ نَفْسِی وَ ضِلْعٌ مِنْ اَضْلاعِی وَ هَذا سِبْطی وَ قُرَّۀُ عَینی بِاَبِی هُوَ»
«جبرئیل او را همراهی نموده و میکائیل او را مدد میکند، او فرزند من و به وجود آمده از من، و پارهی تن من است، او سبط[29]و نور دیدهام میباشد، پدرم فدای او باد.»
و به دنبال این سخن از جای خود برخاسته و ما هم با آن حضرت برخاستیم، پیامبر(ص)به امام مجتبی(ع) فرمودند:
«اَنْتَ تُفَّاحَتِی وَ اَنْتَ حَبِیبِی وَ بَهْجَۀُ قَلْبی»
«تو ثمرهی دل، حبیب من و مایهی خشنودی قلب من میباشی.» و دست امام مجتبی(ع) را گرفته و نزد خود نشانیدند و ما هم گرد پیامبر نشستیم درحالیکه پیامبر خدا(ص) چشم از امام مجتبی(ع) برنمیداشتند، فرمودند:
«اِنَّهُ سَیَکُونُ بَعْدِی هَادِیاً وَ مَهْدِیّاً (هذا) هَدِیّۀٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ لِی یُنْبِئُ عَنِّی وَ یُعَرِّفُ النَّاسَ آثارِی وَ یُحیِی سُنَّتی وَ یَتَوَلَّی اُمُوری فِی فِعْلِهِ وَ یَنْظُرُاللهُ اِلَیْهِ وَ یَرْحَمُهُ، رَحِمَ اللهُ مَنْ عَرِفَ ذَلِک وَ بَرَّنِی فِیهِ وَ اَکْرَمَنِی فِیهِ.»
«بهراستیکه بعد از من این فرزندم هدایتکنندهی امّت خواهد بود، او هدیهای از جانب پروردگار جهانیان برای من است. او از من خبر میدهد و آثار مرا به مردم معرّفی میکند و سنّت و روش مرا زنده میکند و با رفتارش امور مرا به عهده گرفته و سرپرستی مینماید، خداوند نیز به او با نظر مهر و رحمت نگاه میکند، خداوند رحمت کند کسی که این مقام و منزلت را برای او بشناسد و با احترام به او به من نیکی نموده و مرا در مورد او گرامی بدارد.»
هنوز کلام رسول خدا(ص) تمام نشده بود که ناگهان مرد عربی از دور پیدا شد، او درحالیکه عصای خود را به زمین میکشید، اندکاندک نزدیک میشد. پیامبر خدا(ص) وقتی نگاهش به مرد عرب افتاد، به اصحاب خود فرمود: مردی بهسوی شما میآید که کلماتی تند و خشن بر زبان جاری میکند و باعث خشم شما میگردد، او از شما سؤالی نموده و سخن او توأم با تندی و غضب است، مرد عرب به جمع اصحاب رسیده و بدون آنکه سلامی کند پرسید؛ کدام یک از شما محمّد میباشد؟ به او گفتم از او چه میخواهی؟ در این هنگام رسول خدا فرمودند: آرام باشید، (او پیامبر را شناخت و با گستاخی) گفت: ای محمّد، من پیش از آنکه تو را ببینم کینه و دشمنی تو را در دل داشتم اکنون که تو را دیدم کینهام بیشتر از قبل شد، ما از این گفتار خشمگین شدیم، پیامبر(ص) لبخندی زده و فرمودند: دست نگهدارید و آرام باشید.
مرد عرب گفت: ای محمّد تو گمان میکنی که پیامبری درحالیکه به پیامبران دروغ میبندی و هیچ دلیل و برهانی بر ادّعای خود نداری، پیامبر(ص) فرمودند: ای اعرابی از کجا میدانی که دلیلی بر مدّعای خود ندارم؟ مرد عرب گفت: اگر دلیلی داری برای من بیان کن.
رسول خدا(ص) فرمودند: آیا دوست داری که به تو خبر دهم که چگونه از خانهات بیرون آمدی و چگونه در مجلس قوم و قبیلهات تصمیم گرفتی؟ آیا میخواهی خودم تو را باخبر سازم یا یکی از اعضای من؟ مرد عرب گفت: مگر عضو انسان هم سخن میگوید؟ حضرت فرمودند: آری و سپس به امام حسن(ع) فرمودند: برخیز و با او سخن بگو، مرد عرب وقتی نگاهش به امام حسن(ع) افتاد گفت: آیا این پسربچّه میخواهد خبر دهد؟ پیامبر(ص)فرمودند: تو را به آنچه میطلبی، عالم و آگاه خواهی یافت.
امام مجتبی(ع) نگاهی به مرد عرب افکنده فرمودند: ای اعرابی، آرام باش. و به دنبال آن سه فرد شعر بدین گونه سرودند: (نکتهی جالب در این جریان آن است که امام ابتداءً با سرودن شعر که مایهی وجد و نشاط عرب حتّی بادیه نشینان و صحرانشینان آنهاست او را به وجد و نشاط آوردند.)
مَا غَبیّاً سَئَلْتَ وَ ابْنَ غَبِیّ بَلْ فَقِیهاً اِذا جَهِلَ الجَهُولُ / فَاِنْ تَکُ قَدْ جَهِلْتَ وَ عِنْدِی شِفاءُ الجَهلِ ما سَئلَ السَّؤولُ / وَ بَحْراً لا تُقَسِّمَهُ الدَّوا لِی تُراثاً کانَ اَوْرَثَهُ الرَّسُولُ
تو هرگز از انسان نادانی که فرزند نادان باشد سؤال نمیکنی بلکه از شخص آگاه و دانائی میپرسی در هنگامی که جاهلان در جهل خود فرورفتهاند، اگر تو جاهل و نادانی پس بدان نزد من شفای جهل تو و جواب هر سؤالکنندهای موجود است، من دریایی هستم که هرگز دلوها و ظرفها نمیتواند آب آن را کم کند، این علم، ارثی است که رسول خدا برای من به ارث گذاشته و سپس فرمودند:
ای مرد عرب، همانا زبانت را آزاد گذاشته و هر حرفی که دلت خواست بر زبان جاری ساختی، و در این مسئله نفْس تو، تو را وسوسه میکند ولی بدان که به لطف خدا باایمان، این مجلس را ترک خواهی کرد.
مرد عرب که کاملاً از آن اشعار به نشاط آمده بود و با این سخنِ حضرت خندان شده بود، خندید و گفت: از آنچه برایم اتّفاق افتاده سخن بگو. امام(ع)فرمودند: آری تو و مردان قبیلهات دورهم جمع شده و بر اساس جهل و نادانی بین خود سخنانی گفتید و گمان کردید که محمّد، انسانی بیفرزند و بدون نسل میباشد و دنیای عرب، همگی او را دشمن دانسته و اگر او را به قتل رسانیم فرزندی ندارد که طالب خون و دیهی او باشد و تو گمان کردی که میتوانی او را به قتل رسانده و دشمنانش را از وجود او راحت سازی، در این مسئله نَفْس تو پیوسته وسوسهات کرد، نیزهات را به دست گرفته و متکبّرانه برای کشتن او به راه افتادی ولی راه و مسیر برای تو بسیار دشوار شد و چشمانت از فرط تاریکی شب گویا نابینا گردید تا اینکه خود را با مشقّت فراوان به اینجا رساندی و در حالی بهسوی ما آمدی که میترسیدی تو را به استهزاء و سخریّه بگیریم، اکنون میخواهی آنچه برای تو در طول مسیر اتفاق افتاد مشروحاً بیان کنم؟ تو در شبی روشن و مهتابی از خانهات بیرون آمدی ولی در بین راه باد شدیدی وزیدن گرفت و ظلمت شب بسیار گردید، ابرهای سنگینی صفحهی آسمان را پوشانیده و به رویهم متراکم گردید و تو مانند شتری که اگر جلو میرفت ذبح میگردید و اگر برمیگشت او را داغ میکردند، متحیّر و سردرگم مانده بودی و هرگز صدای جنبدهای را نمیشنیدی و در آن تاریکی شب روزنهی نوری نمیدیدی، وحشتها پشت سرهم بر دلت وارد شد و ستارههای آسمان همگی ناپدید میشدند، چشمانت ستارهای را نمیدید و راهی هم نمیدانستی که تو را به مقصدی برساند، پیوسته با هر قدمی گویا به زمین فرومیرفتی و در بیابانی بیآبوعلف که دارای تپّهها و درّههای بسیار بود سرگردان گردیدی، هراندازه که قدم برمیداشتی گویا دورتر گشته و سرگردانتر میگردیدی، باد و طوفان شدید تو را به هر طرفی میکشاند و خارهای بیابان پاهایت را میآزرد. دراینبین صدای رعدوبرق آسمان هم به وحشت تو میافزود که ناگهان چشم گشودی و خود را در این مکان دیدی، ولی بدان که چشمت روشنشده و سختی و پریشانی تو به پایان رسیده است.
مرد عرب با تعجّب به امام مجتبی(ع) گفت: ای نوجوان، تو اهل کجا هستی؟ گویا تو از عمق دلم خبر میدهی، چنان خبر میدهی که گویا شاهد من بوده و همراهم بودهای، هیچ امری از تو مخفی نمیباشد. گویا ای جوان، عالم به غیب این دنیا میباشی، از تو میخواهم که اسلام را به من تلقین نموده تا به دست تو مسلمان شوم، امام(ع) در این حال با صدای بلند تکبیر گفته و فرمود بگو:
«اَشْهَدُ اَنْ لَا اِلَهَ اِلَّا الله وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ.»
مرد عرب با خوشحالی و سرور کامل شهادتین گفته، مسلمان شد و پیامبر و مسلمانان از اسلام او بسیار خرسند شدند و پیامبر خدا(ص) مقداری از قرآن را به او تعلیم دادند، مرد عرب گفت: یا رسول الله اجازه دهید که بهسوی قبیلهی خود رفته و اسلام را به آنان معرّفی کنم. پیامبر به او اجازه دادند، او رفت به قبیلهاش و بعد از مدّتی با گروهی از افراد قبیلهاش که همگی مسلمان شده بودند به حضور پیامبر خدا(ص) رسیدند، بعدازاین جریان هرگاه امام حسن(ع)را میدیدند، میگفتند: خداوند به این جوان نعمتی عنایت فرمود که به هیچکدام از عالمان، عنایت نفرموده است.[30]
2ـ از امام صادق(ع) نقلشده است که آن حضرت فرمودند: روزی عدّهای جهت پرسیدن مسئلهی شرعی خدمت حضرت امیرالمؤمنین(ع) مشرّف شدند ولی حضرت جای دیگری رفته بودند که در دسترس آنها نبودند، دراینبین امام مجتبی(ع) را دیدند، حضرت فرمودند: سؤال خود را بگوئید تا جواب آن را بدهم، اگر درست جواب دادم، از لطف خدا و فیض علم پدرم میباشد و اگر اشتباه نمودم همانا امیرالمؤمنین(ع) هنوز در بین شما هستند، پاسخ میفرمایند.
پرسیدند: زنی با شوهرش همبستر شده و بعد از نزدیکی با شوهرش، با دختر باکرهای مساحقه نموده و دختر حامله شده است، حکم این مسئله چیست؟ امام(ع) فرمودند: از این زن باید مهریهی دختر باکره را بگیرند زیرا با به دنیا آمدن آن فرزند، قهراً این دختر، دوشیزه نخواهد ماند، سپس منتظر باشید تا این دختر، بچّه را به دنیا آورد، سپس بر دختر حدّ (مساحقه) جاری میشود و فرزند هم متعلّق به آن مرد صاحب نطفه میباشد و همسر دوم به خاطر مساحقه، رجم یعنی سنگسار میشود، سؤالکنندگان از مجلس بیرون آمدند در بین راه به حضرت امیرالمؤمنین(ع) برخوردند، سؤال خودشان و پاسخ امام حسن مجتبی(ع) را به عرض حضرت رسانیدند، حضرت فرمودند: به خدا سوگند اگر مرا دیده بودید، غیر از آنچه فرزندم گفته است از من نمیشنیدید.[31]
3ـ مرحوم فقیه بزرگوار شیخ محمّد حسن معروف به صاحب جواهر، یک مسئلهی فقهی در کتاب «جواهرالکلام» که از کتابهای بزرگ فقهی ماست و مراجع و همهی فقهای ما بیشترین سند فتواهایشان آن کتاب است مطرح فرموده بدینصورت؛ که اگر شخصی از روی اختیار و بدون فشار و زور، اعتراف نماید که شخصی را کشته و مرتکب قتل شده است ولی بعد از مدّتی شخص دومی بیاید و اعتراف کند که قاتل اوست و آن شخص اول که اعتراف به قتل کرده بیگناه است، و به دنبال آن، شخص اول از اعتراف خود برمیگردد، در این صورت، قصاص، و دیه از هر دو نفر برداشتهشده و دیهی مقتول را باید از بیتالمال بپردازند، و این مطلب را از برخی از کتابهای فقهای گذشته نقل فرموده و میفرماید: آنان ادّعا کردهاند که این فتوا مستند به فرمایش صریح و «نصّ» امام(ع) است. و سپس میفرماید: احتمالاً منظور آن فقها از «نصّ» و دلیل صریح صحیح، جریان امام حسن مجتبی(ع) است که علیّ ابن ابراهیم از پدرش چنین نقل نموده، این جریان را عدّهای از اصحاب ما به امام صادق(ع) نسبت دادهاند که در زمان حضرت امیرالمؤمنین(ع) شخصی را در خرابهای با چاقوی خونین در کنار جنازهای که کشتهشده بود و خون از او میریخت دیدند، او را به حضور حضرت امیرالمؤمنین(ع) آوردند، امام به آن شخص فرمودند: آیا حرفی برای گفتن داری؟ او گفت: ای امیر مؤمنان او را کشتهام. حضرت فرمودند: این مرد را زندانی کنید، هنگامی که او را میبردند، ناگهان شخص دومی آمده و گفت: عجله نکنید و او را به محضر امیرالمؤمنین(ع) برگردانید، آن مرد قاتل را به حضور حضرت بردند، شخص دوم در حضور حضرت اقرار به قتل نمود و گفت: این کسی که ظاهراً بهعنوان قاتل گرفتهشده بیگناه است، حضرت به آن مرد اولی (که اقرار به قتل کرده بود) فرمودند: چه چیز باعث شد که به قتل آن شخص در خرابه اقرار کنی؟ گفت: یا امیرالمؤمنین چگونه میتوانستم انکار کنم درحالیکه این جماعت مرا در خرابه با چاقوی خونین در کنار مقتول دیده و به این مطلب همگی شهادت میدهند، اصل جریان من این بود که من قصّاب هستم و در کنار خرابه گوسفندی را ذبح نموده بودم، برای قضای حاجت (و ادرار) به خرابه رفتم که ناگهان مقتول را به آن وضع دیدم و سراسیمه از خرابه بیرون آمدم و این جماعت مرا دیده دستگیرم نموده و به محضر شما آوردند، حضرت فرمودند: این دو نفر را نزد فرزندم حسن(ع) ببرید و جریان را بگوئید و حکم آن را از ایشان سؤال کنید.
مأموران آن دو را به حضور امام مجتبی(ع) آورده و قضیه را نقل کردند، آن حضرت فرمودند: به امیرالمؤمنین(ع) بگوئید چون این شخص قاتل واقعی با اقرار خود، انسانی را از کشتن به جرم قصاص نجات داده و خداوند در قرآن میفرماید:وَ مَنْ اَحْياها فَكَأنَّما اَحْيَا النّـاسَ جَميعاً[32]«هر کس انسانی را زنده کند مانند آن است که همهی مردم را زنده کرده است»، بنابراین بااینکه قاتل است و انسانی را کشته ولی در برابر انسان دیگر را از کشتن نجات داده، باید آزاد گردد.
حضرت امیرالمؤمنین(ع) بعد از شنیدن جواب امام حسن مجتبی(ع) فرمودند:ذُریَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ[33]این قسمت آیه به دنبال آیه قبل است که میفرماید:اِنَّ اللّهَ اصْطَفَی ءادَمَ وَ نُوحاً وَ ءالَ اِبْراهِيمَ وَ ءالَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِينَ«خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آلعمران را بر جهانیان برتری داد»، به دنبال این آیه آن قسمت آیه بعد را بیان فرموده که تقریباً بهعنوان علّت این برتری و امتیاز بیانشده است و میفرماید: خانوادهای که بعضی از آنها از بعضی دیگر گرفتهشدهاند، و بدین ترتیب میخواهند بفرمایند، این آگاهی و دانش میراثی است که از رسول خدا(ص) و از من به آن حضرت عنایت شده است.
و به دنبال آن دستور دادند؛ آن دو مرد را آزاد کردند و دیهی مقتول را از بیتالمال پرداخت نمودند.[34]
توجّه به این جریان بسیار جالب است، زیرا اوّلاً حضرت امیرالمؤمنین(ع) بااینکه به علم امامت میدانند شخص اوّل که اقرار به قتل کرده قاتل نیست ولی چون اقرار کرده، محکوم است و حضرت بنا ندارند در اینگونه موارد از علم مخصوص خود استفاده کنند و این مطلب نسبت به تمام امامان ما مطرح است، امام صادق(ع) در ضمن روایتی میفرمایند: مراقب اقرارها و شهادتهای خود باشید، اگر دروغ بگوئید روز قیامت کیفر خواهید شد، و ما مجبوریم به همان ادلّهی قضائی حکم دهیم و از علم مخصوص خود استفاده نمیکنیم، تا زمان حکومت حضرت مهدی ارواحنا فداه، در آن زمان چون قرار است به هیچکس ظلم نشود و عدالت به معنی واقعی پیاده گردد حضرت از علم مخصوص خود در مرافعات و دعاوی افراد استفاده میکنند، نکتهی دوم که از این جریان استفاده میشود این است که امام بااینکه باید بر اساس ادلّهی قضائی حکم دهند و بر این اساس باید میفرمود: او را برای قصاص ببرند ولی چون میدانند نفر دوم خواهد آمد و او اقرار به قتل میکند بهجای اینکه دستور قصاص بدهند فرمودند: او را زندانی کنید، و اگر او را قصاص کرده بودند یا دستور قصاصمیدادند و نفر دوم پیدا میشد و اقرار میکرد در جمع مردمِ آن روز این جریان منعکس میشد و همه میگفتند حضرت امیرالمؤمنین(ع) اشتباه فرموده و این نکته باعث سست شدن ایمان مردم میشد، نکتهی سوّمی که این جریان نشان میدهد، توجّه حضرت امیرالمؤمنین(ع) است به اینکه عظمت علمی امام مجتبی(ع) برای مردم روشن شود تا زمینهی امامت آن حضرت برای بعد از حضرت علی(ع) ازنظر جامعه فراهم آید.
موارد بروز عظمت علمی امام مجتبی(ع) در تاریخ و فرمایشات معصومین(ع)بسیار است ولی ما فعلاً دراین جزوه به همین مقدار بسنده میکنیم.
1. بزرگترین اعتقادی که پیروان اهلبیت(ع) را از سایر فرق اسلامی جدا میکند، چیست؟
2. کیفیّت نامگذاریامام مجتبی(ع)چگونه بود؟
3. آیا کسی ازنظر نسب در مرتبهی بالاتری از حسنین(ع)میباشد؟ چرا؟
4. جمال و شمائل حضرت امام حسن مجتبی(ع)چگونه بود؟
5. دلیل پیامبر(ص) برای طولانی کردن سجده در بعضی مواقع چه بود؟
6. بنا به فرمایش امام صادق(ع)چرا نماز مغرب سه رکعتی شد؟
7. ابن سکّیت چه جوابی به پرسش متوکّل درمورد مقایسه فرزندان متوکّل و حسنین(ع)داد؟
8. آیا پیامبر اکرم(ص)تعداد و اسامی جانشینان خود را ذکر کردهاند؟
9. نحوه اسلام آوردن مرد اعرابی که پیامبری حضرت رسول(ص) را انکار میکرد،چگونه بود؟
10. چرا امام حسن(ع) دستور به آزادی مرد قاتل دادند؟
[1]. هارون برادر حضرت موسی(ع) و جانشین ایشان بود.
[2]. عوالمالعلوم، ج 16، ص 15.
[3]. ترجمه الامام المجتبی نوشتهی مرحوم آیتالله رحمانی، ج 2 ص 339.
[4]. سوره مریم، آیه 7.
[5]. یعنی ریشهی لغوی نام حسین همان حسن است.
[6]. أسدالغابة، ج 2، ص 11.
[7]. عوالم العلوم، ج 16، ص 25.
[8]. مطالب السئوال ص 64.
[9]. کشف الغمّۀ، ج 1، ص 157.
[10]. ذخائرالعقبی ص 127.
[11]. حیاۀ الامام الحسن(ع)، ج 1، ص 56.
[12]. حلیة الابرار، ج 1، ص 499.
[13]. تاریخ دمشق، بخش احوالات امام حسن(ع) ص 78.
[14]. بحارالانوار، ج 43، ص 306.
[15]. بحارالانوار، ج 3، ص 333.
[16]. بحارالانوار، ج 3، ص 314.
[17].سورهی انعام آیه 84.
[18]. مقتل الحسین خوارزمی، ص 89.
[19]. ینابیع المودّۀ، ص 222.
[20]. سوره نساء آیه 64.
[21]. بحارالانوار، ج 43، ص 318.
[22]. عللالشرایع، ج 2، ص 324.
[23]. الکنی و الالقاب، ج 1، ص 309.
[24]. بحارالانوار، ج 39، ص 353.
[25]. «باب حطّة» دری بود که بنیاسرائیل باید از آن سجدهکنان وارد میشدند و میگفتند «حطّة» یعنی خداوندا به تو پناه میبریم، تو گناهان ما را ببخش، خداوند در قرآن کریم به این مطلب اشاره فرموده و میفرماید:«وَادْخُلُوا الْبابَ سُجَّدًا وَ قُولُوا حِطَّةً نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ» از این در به حالت سجده وارد شوید و بگوئید «حطّة»، خدایا گناهان ما را ببخش، تا ما خطاهای شما را مورد عفو و مغفرت خود قرار دهیم. «سوره بقره، آیه 58»
[26]. المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 149.
[27]. با توجّه به اوّلِ آیه که میفرماید: «وَ اِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَداً وَادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً...» ، هنگامی که گفتیم به این قریه وارد شوید و هر چه میخواهید از نعمتهای آن میل کنید... بعد میفرماید از درب با حالت سجده وارد شوید، منظور از این (درب) درب آن قریه است و درباره آن قریه دو نظر است. برخی از مفسّرین فرمودهاند: «بیتالمقدّس» است و برخی فرمودهاند قریهی «اریحاء» از منطقهی شام نزدیک بیتالمقدّس که بهطوریکه از آیه استفاده میشود قریهای سرسبز و پربرکت از مواد غذائی میباشد.
[28]. الامام المجتبی نوشته مرحوم آیتالله رحمانی.
[29]. سبط به معنی فرزندان و کسی که راه پدر بزرگ را ادامه میدهد.
[30]. حلیۀالابرار، ج 1، ص 500.
[31]. وسائل الشیعۀ، ج 18، ص 427.
[32]. سوره مائده، آیه 32.
[33]. سوره آل عمران، آیه 34.
[34]. جواهر الکلام، ج 39، ص 194.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدايت
نویسنده: علی ریخته گرزاده تهرانی