قصههای قرآن| ۴۷
حضرت یوسف(ع) به قدری محبوبیّت اجتماعى پیدا كرده و عزّت فوقالعادهای نزد مردم مصر داشت كه پس از فوتش بر سر محلِّ به خاك سپاریاش نزاع شد. هر طایفهای میخواست جنازهی یوسف در محل آنها دفن شود، تا قبر او مایهی بركت در زندگیشان باشد.
قصههای قرآن| ۴۶
وقتی که برادران، از ستم خویش دربارهی یوسف(ع) پشیمان گشتند، و به خطاى خود اقرار كردند، هم در نزد یوسف(ع) و هم در نزد یعقوب(ع) زبان به عذرخواهى گشودند و تقاضاى عفو كردند. یوسف مهربان آنهمه مصائب را كه از ناحیه آنها به او وارد شده بود، نادیده گرفت...
قصههای قرآن| ۴۵
حضرت یعقوب(ع) از فرزندانش كناره گرفت و در دنیایى از حزن و غم فرو رفت. آن قدر از فراقِ یوسف ناراحتیها كشیده بود كه دیدگانش سفید شده و نابینا گشت. نابینایى و فراق بنیامین، بر ناراحتى او افزود.
قصههای قرآن| ۴۴
حضرت یوسف(ع) خیلى علاقه داشت كه بنیامین در حضورش بماند، ولى از نظر قانون، هیچ راهى براى نگاه داشتن او نبود، جز این که (شاید با تصویب خود بنیامین) با طرح توطئهای وارد شود. این توطئه چون به خاطر مصالح اهمّی بود (و خود بنیامین راضى بود) هیچ اشكال شرعى نداشت.
قصههای قرآن| ۴۳
به دستور یوسف(ع)، بین برادران قرعه زدند، قرعه به نام شمعون افتاد. این هم از درسهای دستگاه خلقت است كه به این وسیله شمعون كه نسبت به برادران، براى یوسف(ع) بهتر بوده و سابقه خوبى داشته نزد یوسف بماند.
قصههای قرآن| ۴۲
شاه مصر كه به طور كامل به پاكى و علم و درایت یوسف پى برده بود، به او علاقه شدیدى پیدا كرد. به اطرافیان دستور داد به زندان بروند و یوسف را به حضورش بیاورند تا او را محرم اسرار و امین امور خود قرار دهد.
قصههای قرآن| ۴۱
خداوند به یوسف(ع) لطف كرد و به آهها و دعاها و گریهها و توكّل او توجّه نموده و راه آزادى او را از زندان ترتیب داد به طوری که وقتى از زندان آزاد شد، روز به روز بر عزّت و شكوه او افزوده شد تا عزیز و فرمانرواى مصر گردید.
قصههای قرآن| ۴۰
به فرمان زلیخا، یوسف ماهچهره وارد آن مجلس شد. بانوان مجلس تا چشمشان به او افتاد، همهچیز را فراموش كردند، حتى با كاردهایى كه در دست داشتند عوض بریدن میوهها، دستهای خود را بریدند، «وَ قَطَّعنَ اَیدِیهُنَّ.»
قصههای قرآن| ۳۹
یوسف کوخنشین، یوسفِ دربهدر و اسیر و از چاه بیرون آمده، اینك در كاخ به سر میبرد و روزبهروز آثار رشد جسمى و روحى از او پرتوافكن است. بر اثر كمال و جمال، معرفت و عفّت، ملاحت و حسن و وقارى كه دارد نهتنها دل عزیز مصر را تصرّف كرده، بلكه در دلِ همسر عزیز مصر هم جاى گرفته است.
قصههای قرآن| ۳۸
یوسف گفت: روزى در این فكر بودم كه چگونه كسى میتواند با من اظهار دشمنى كند؟ چرا که داراى برادران نیرومند هستم، ولى اكنون میبینم خود شما بر من مسلّط شدهاید و میخواهید مرا به چاه افكنید، این درسى از جانب خداوند است كه نباید هیچ بندهای به غیر خدا تكیه كند.
قصههای قرآن| ۳۷
یعقوب(ع) گر چه در میان فرزندان رعایت عدالت میکرد، ولى امتیازات و صفات نیك یوسف(ع) به گونهای بود كه خواهناخواه بیشتر مورد علاقه پدر قرار میگرفت، وانگهی یوسف در میان برادران - جز بنیامین - از همه کوچکتر بود و در آن وقت نُه سال داشت، و طبعاً چنین فرزندى بیشتر مورد مهر و محبت پدر و مادر قرار میگیرد.
قصههای قرآن| ۳۶
به گفته بعضى، او از فرزندان حضرت ایّوب(ع) بود و نام اصلیاش بشر بن ایّوب (یا بشیر) بود، در شام میزیست، 95 سال عمر كرد، پسرش به نام عبدوان را وصى خود كرد، و خداوند بعد از او، حضرت شعیب را به عنوان پیامبر مبعوث كرد.
قصههای قرآن| ۳۵
ایّوب(ع) بدن خود را با آب آن چشمه زلال شستشو نمود، و از آن نوشید، تمام دردها و رنجها از بدنش برطرف گردید سپس آنچه او از اموال و زراعت و دام و فرزندان را از دستداده بود، همه به اذن خدا بازگشتند و بهتر و افزونتر از قبل، به سراغ ایّوب آمدند.
قصههای قرآن| ۳۴
ابلیس از هر طریقى وارد شد نتوانست ایّوب(ع) را فریب دهد، بلكه او را میدید كه در سختترین بلاها، شكر و سپاس الهى به جا میآورد، فریادى كشید و فرزندان خود را به نزدش جمع كرد، همه شیطانها نزد ابلیس اجتماع كردند...
قصههای قرآن| ۳۳
گرچه ایّوب(ع) چندان در هدایت قوم خود توفیق نیافت، ولى خودسازى و صبر و استقامت او، همواره در تاریخ درس مقاومت و خودسازى به انسانها آموخته و میآموزد، و موجب نجات انسانها میشود.
قصههای قرآن| ۳۲
یعقوب(ع) 147 (و به قولى 170) سال عمر كرد، در دنیا سرد و گرم زیاد دید، چندین سال بر كنعان، سپس در حاران (سرزمین عراق) به سر برد، و بعد به كنعان بازگشت، در قسمت پایان عمر، هنگامی که 130 سال از عمرش گذشته بود، به هواى لقاى یوسف(ع) وارد مصر شد، و پس از هفده سال سكونت در مصر، از دنیا رحلت كرد.
قصههای قرآن| ۳۱
در قرآن از حضرت یعقوب(ع) به عنوان یکی از بندگان صالح، و پیامبران برجسته از نسل ابراهیم(ع) و پدر آل یعقوب و داراى امتیازات عالى یاد شده است، و داستانهای جالب زندگیاش در رابطه با دوازده پسرش، به خصوص حضرت یوسف(ع) است...
قصههای قرآن| ۳۰
سالها گذشت از ابراهیم(ع) خبرى نشد، اسماعیل نگران پدر بود، در انتظار او به سر میبرد، از فراق پدر اندوهگین و چشم به راه بود، تا آن که جبرئیل نزد او آمد، رحلت پدرش را در فلسطین به او خبر داد و به او تسلیت گفت...
قصههای قرآن| ۲۹
خداوند در قرآن (آیه 130 سوره بقره) به همه جهانیان اعلام كرد كه هیچ کسى جز افراد سفیه و نادان از آیین پاك ابراهیم، رویگردان نمیشود، ما ابراهیم را در این جهان و جهان آخرت از مردان صالح و برجسته قرار دادیم.
قصههای قرآن| ۲۸
ابراهیم به سوی فلسطین برگشت، اما این بار بسیار ناراحت بود، ناراحتى وفات هاجر، دورى اسماعیل، برخورد با همسری ناشایسته و... اما او همه این رنجها را براى خدا و هدف تحمل میکرد، و این خط آزمایش الهى را نیز با کمال صبر و بردبارى به پایان رساند.